آفتابنیوز : امید بی نیاز*- «مردی بدون سایه» کلکسیونی از ضعف است؛ ضعفِ مدل تماتیک، فیلمنامه، درام، شخصیت پردازی، بازیگری و الی آخر!
داستان فیلم بر محور شک و تصور خیانت دنبال می شود؛ سوژه ای کلیشه ای که فی النفسه راکد و مرده است. برای رویارویی با سوژه کلیشه ای تنها یک راه وجود دارد؛ اینکه از چه زاویه و با چه برداشتی به کلیشه نگاه می کنی؟
در این صورت احتمال دارد؛ اثر با رویکردی دیالکتیکی (تز، آنتی تز، سنتز) نتیجۀ (سنتز) تازه ای داشته باشد؛ اگر نه، مثل فیلم مورد بحث (مردی بدون سایه) خسته کننده خواهد بود.
علیرضا رئیسیان در فیلم جدیدش، نیم قدمی به سوی این آنتی تز بر می دارد، منتهی دیر است! درست در آخرین لحظه های فیلم آن را می بینیم. انگار کارگردان در اواخر برداشت خود به این نتیجه می رسد. اما این شبه برداشت هم مثل جرقه ای در دل تاریکی شبانه فیلم گم می شود.
در اواخر فیلم، صاحبخانه می آید؛ جملاتی را [نقل به مضمون] به شخصیت محوری فیلم ماهان کوشیار (علی مصفا) می گوید؛ دیشب همسرم شما را دیده که جسمی سنگین را به صندوق عقب ماشین گذاشته اید. در راه پله هم لکه های خون بوده است.
این کلید اصلی درامی است که علیرضا رئیسیان ننوشته است؛ یا همان فیلمی که نساخته است. سوژه فیلم او شک نیست؛ «توهم» است. او اگر از همین زاویه قلمش را برای نوشتن فیلمنامه می گرداند، فیلم دیگری می ساخت.
اما این اتفاق هرگز رخ نداده است. بنابراین داستانی رها، شخصیت های کم جان، دال های بی مدلول و... سراسر فیلم را درهم تنیده است. به داستان فیلم نقبی بزنیم:
ماهان کوشیار (علی مصفا) یک مستند ساز است؛ او به خاطر مستند جدیدش از کار اخراج می شود. تم مستند درباره خیانت است. برادر دختری که در مستند بازی می کند، حالا از کوشیار شاکی است و گاه و بی گاه، سَرِ راه او را می گیرد. این ور، چون کوشیار از کار بیکار شده، همسرش سایه (لیلا حاتمی) در یک شرکت به عنوان مترجم کاری پیدا می کند. «سایه» برای یک سفر کاری به همراه مدیر شرکت به اسپانیا سفر می کند.
اینجاست که کوشیار دچار دگردیسی شخصیتی می شود. او حالا در فیلم به مردی شکاک و بدبین تبدیل شده است. به شرکت می رود و با مدیر درگیر می شود. به خانه مدیر می رود و دعوا راه می اندازد. در نهایت همسرش، غیب می شود.
کارگردان پایان بندی فیلم را گنگ و نامفهوم می گذارد. شاید مخاطب با اتکا به دیالوگ صاحبخانه، به حافظه اش فشار بیاورد که لابد او توسط کوشیار کشته شده است.
ما در این داستان با سؤال های فراوانی روبه رو هستیم. کنش شخصیت ها در بستر واقعیت که هیچ، حتی در درام هم باورپذیر نیست.
رئیسیان اگر می خواست رویکرد متفاوت این سوژه را نشان دهد، روی توهم تأکید می کرد. آن وقت همه چیز نه تنها در نظمی ارگانیک، معنی پیدا می کردند، بلکه شخصیت ها هم، برای رفتارهایشان نیز، معنی داشتند.
ماهان کوشیار باید در پیکر شخصیتی متوهم ساخته می شد. این بیماری توهم، کنش های رفتاری او را توجیه می کرد. بنابراین اگر زنش را هم می کشت، دلیلِ بر بیماری اش بود. حتی ممکن بود که کشتن فیزیکی هم در کار نباشد! او چون بیمار پارانوئید بود، زنش را فقط در ذهنش می کشت. مشکل کوشیار این است که یک آدم سالم و سرحال و از لحاظ فکری هم تقریباً روشنفکر است، اما ناگهان دچار تغییراتی عظیم می شود.
سایه (لیلا حاتمی) نیز منفعل است. معمولاً کلیشۀ بازی های گذشته حاتمی برای نقش سایه مناسب نیست. حالا بماند که شخصیت پردازی فیلمنامه هم نکته چشمگیری ندارد.
*عضو انجمن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران