آفتابنیوز : در سالهای پس از کودتای سوم اسفند سال ۱۲۹۹ سیدضیاءالدین طباطبایی در یکی از مناطق نزدیک لوزان سوئیس ساکن بود، در این ایام، یک خبرنگار ایرانی به دیدار او رفته و سؤالاتی درباره کودتا، رابطه وی با سردار سپه در آن سالها، همکاری سید با انگلستان و همچنین پارهای اتفاقات جزئی و به ظاهر غیر مهم دوران سه ماهه زمامداری او پرداخته که از قضا از دید مورخان پنهان مانده است. با توجه به اهمیت روایت خود سیدضیاءالدین طباطبایی از این وقایع و با عنایت به اینکه او در زمان این گفتوگو مشغول نوشتن کتابی درباره این کودتا بوده، دادههای تاریخی جدیدی برای بررسی ابعاد ناشناختهای از کودتای ۱۲۹۹ روشن میگردد. متن این مصاحبه به نقل از روزنامه کوشش جمعه دوم اسفند ۱۳۰۲ در ذیل عیناً آورده میشود.
در اواخر دسامبر سال گذشته که از سوئیس میگذشتم، چند روزی در شهر لوزان توقف کردم و چون میدانستم که آقا سید ضیاالدین رئیس الوزرای اسبق ایران در نزدیکی آنجا در (تریته) اقامت دارد، خواستم ملاقاتی با معظم له بنمایم.
آدرس ایشان را خواستم کسی نمیدانست، بالاخره مجبور شدم از اداره پلیس جویا شوم. در اداره مزبور میهمانخانهای را که مشارالیه به اسم روحانی، در آنجا مسکن داشت به من نشان دادند. به (تریته) تلفن کردم آقای روحانی شخصاً پای تلفن حاضر شدند و ملتفت شدم که منتظر نبودند کسی فارسی با ایشان مکالمه کند. به ایشان گفتم: «من یکی از هموطنان شما هستم که از ایران میرسم و خیلی مایلم که شما را ملاقات کنم.»
در جواب من اظهار داشتند: «من نیز از دیدار شما خوشوقت خواهم شد، همین امروز منتظر شما هستم.»
پس از نیم ساعت به (تریته) رسیدیم. میهمانخانهای را که به من نشان داده بودند، یکی از این میهمانخانههای کوچک، پاکیزه و ظریف ساحل دریاچه (لمان) است.... از دربان سراغ آقای روحانی را گرفتم، در جواب من پرسید: «تاجر فرش فروش ایرانی را میطلبید؟»
ملتفت شدم که آقا سید ضیاءالدین متنکر و ناشناس زندگانی مینمایند و به همین جهت جواب مثبت دادم. مرا به اطاق پذیرایی راهنمایی کردند، چون داخل شدم یک نفر جوان سی ساله را نگریستم که در نزدیک بخاری نشسته مشغول قرائت جراید و از مشاهده سیمایش او را مردی فرزانه و با کیاست یافتم. … اگرچه اولین دفعه بود که سید را ملاقات میکردم اما چون در طهران عکسهای ایشان را دیده بودم فوراً شناختم. در موقع ورود من از جا برخاسته دست داده و نشستم. پس از معرفی خودم، از اخبار ایران از من سوال نمودند اما دریافتم که اطلاعات ایشان بیش از شخص من است. قدری در کلیات صحبت کردیم. بعد، از مشغولیات ایشان و مقاصدی که در نظر دارند استفسار نمودم. در جواب اظهار داشتند: «از وقتی که به سوئیس آمدهام در این کنج عزلت بسر میبرم، ماهها میگذرد یک نفر ایرانی را ملاقات نمیکنم اما از ایران، دوستانم جراید و مکاتب بسیار میفرستند، اوقاتم را هم مصروف خواندن و نوشتن میکنم.»
سوال کردم چه کتابی تصنیف میکنید؟
«یک کتابی که کتاب سیاه نام دارد (۱) که در آن طایق النعل بالنعل تفصیل کودتا و شرح سه ماهه زمامداری خود را مینگارم، روزی که این کتاب طبع و نشر شود ایرانیان خواهند فهمید چه خدماتی در راه مملکت خود انجام دادهام و چه خدماتی خیال داشتم بکنم و چه خدماتی را نگذاشتند صورت بدهم.»
...گفتم جراید طهران گاهی خبر ورود شما را به بغداد میدهند و نوبتی شما را در کشمیر حاضر میدانند. آیا خیال مراجعت به ایران را ندارید؟
«مادامی که وضعیت فعلی… در ایران برقرار است به هیچ وجه رایحه امیدی نمیورزد، مراجعت من به ایران فعلاً چه نتیجه دارد؟ من منافع شخصی خودم را در نظر ندارم و مراجعت من در این موقع جز اغتشاشات مضره برای مملکت ثمری نخواهد بخشید.»
کم کم سردی و برودت اولیه زائل شده و مناسب دیدم داخلِ پاره مسائل دقیقتری بشوم. شنیده بودم که آقا سیدضیاءالدین لکنت زبان شدیدی دارد اما بالعکس مشاهده نمودم خیلی واضح و بدون تأمل و تردید، منتهی قدری به تأنی مکالمه میکند. فقط گاهی که در کلام تند میشد و حرارتی ابراز میکرد، مختصر لکنتی در زبانش محسوس میشد. تفصیل سوال و جوابی که بین ما بعمل آمد و بیطرفانه بدون اظهار عقیده ذکر میکنم به قراری است که ذیلاً مسطور میشود:
علت واقعی سقوط کابینه شما چه بود؟
«عدهای بر ضد من نزد سردار سپه بدگویی و آنتریک کردند، به قسمی که سردار سپه سوءظن حاصل کرده و کیفیت را به سمع شاه رسانید. به محض اینکه وقایع به اطلاع من رسید با وزیر جنگ ملاقات کرده مدلل داشتم اراجیفی را که نقل کردهاند عاری از حقیقت و صورت خارجی ندارد. اما چون دیدم اعتماد همکار اصلی خودم متزلزل شده و دیگر نخواهم توانست بهطور دلخواه کار کنم استعفا کردم شاه از قبول آن امتناع ورزید و آقای سردار سپه هم که از صحت قول و پاکی عقیده من اطمینان حاصل کرده بود بقدری اصرار نمود استعفای خود را پس بگیرم که ناچار از قبول آن شدم. اما وضعیات تغییر کرده بود و میدیدم دیگر کار کردن مانند سابق برای من مقدور نیست، مجدداً از برای شاه و سردار سپه سوءظن تولید شده بود و به این جهت پس از یک هفته دوباره استعفا نموده و حرکت کردم.
در طهران شایع بود که وزیر جنگ مخالف شما شده و شما را مجبور به استعفا نموده است.
این خبر کاملاً عاری از حقیقت است. تا دم آخر بین من و سردار سپه موافقت تام برقرار بود. حتی در نتیجه مساعدت ایشان توانستم سالم جانی بدر برم و نیز توجهات او بعد از رفتن من از ایران شامل حال دوستانم شده و چنانچه برای خاطر او نبود، این آقایانی را که من به حبس انداخته بودم، دمار از روزگار آنها در میآوردند.
آیا راست است که شما خیال داشتید تمام این اشخاص را به قتل برسانید؟
«چنین قصدی نداشتم چون این اشخاص مقصر بودند، نیتم این بود که قانوناً محاکمه شوند و یقیناً حکمی که از محکمه در موضوع هر یک از ایشان صادر میشد، بموقع اجرا میگذاردم.»
یکی از ایراداتی که در ایران به شما وارد میکنند این است که شما در لباس ملیت در حقیقت با مساعدت و دستیاری انگلیسیها کار میکردهاید.
«اشخاصی که از حساق مطلب مسبوق نیستند ممکن است چنین تصوری را بنمایند، اما اگر بدانند تا پانزده روز بعد از کودتا هنوز انگلستان حکومت مرا به رسمیت نشناخته بود، عقیده خود را تغییر خواهند داد.»
پس چگونه عاقبت به رسمیت شناخته شدید؟
«اعضای سفارت طهران میدانستند من نظر مخالفی نسبت به انگلستان ندارم همیشه من مخاصمت با انگلستان را مضر و وخیم برای ایران دانستهام و عقیدهام بر این بوده که بدون اینکه دست بسته خود را به دامان انگلستان بیفکنیم همواره لازم است تا درجه طریق وفق و مدارا را پیش گیریم اما آیا میتوان این عقیده مرا انگلیس پرستی نام نهاد؟ وانگهی اگر من با مساعدت و موافقت انگلستان کار میکردم پس چگونه مهمترین طرفداران او را به حبس میانداختم؟» (۲)
ایراد دیگری که هواخواهان شما مینمایند این است که شما برای معاونت و معاضدت خود عموماً اشخاص نالایقی را انتخاب نمودید.
«باید اعتراف نمایم که این ایراد تا درجهای وارد و بجاست. اما چه میتوانستم بکنم؟ کس دیگری را نداشتم. قطعی است در ایران اشخاص لایقتر و جدی تری بودند اما بدبختانه من نمیتوانستم اعتمادی به آنها داشته باشم در صورتی که نسبت به معاونینی که اختیار نموده بودم، لااقل میتوانستم از درستی و وطن پرستی ایشان مطمئن باشم و این هم کم چیزی نبود.»
مابین پیرها و قدما آیا اشخاصی نبودند که بتوانند با شما کار کنند؟
«خیر! خیر! من از آنها کاملاً مأیوسم. تمام این بیچارهها بیکاره و نالایق هستند. قبل از اینکه آنها را حبس کنم، تا درجهای من هم پاره تصورات در موضوع ایشان مینمودم، اما در این امتحان درجه لیاقت آنها به من معلوم شد.»
اگرچه جاهل و نالایق هم باشند بعضی از آنها تجربیاتی دارند که ممکن بود از آن استفاده کرد.
«خیر! به هیچ وجه. این تجربه را هم که تصور میکنید فاقد آن هستند. اشتباه بزرگی است که جوانان ما مینمایند. در اینکه به این اشخاص اهمیت میدهند و خود را حقیر میشمارند. امروزه هر کدام از جوانان تحصیلکرده ایرانی را که ملاحظه کنیم برای اشغال مقام وزارت یا حکومت یا هر مقام دیگری صد درجه بهتر از این کندههای پوسیده هستند.»
پاره عملیات دیگر شما به عوام فریبی تعبیر شده من جمله قدغن استعمال مسکرات. جوانان و خصوصاً (البته میدانید که اغلب طرفداران شما هم در این زمره هستند) از اینکه تمایل زیادی نسبت به روحانیون نشان داده اید شما را مورد ملامت قرار میدهند.
«اولاً میدانید که در نزد ما مذهب و روحانیون دو جزو مختلف هستند. ثانیاً من به هیچ وجه روحانیون را تکیه گاه خود قرار نداده ام، بلکه بالعکس من سعی نمودهام که نگذارم روحانیون از جاده خود خارج شوند و در امور سیاسی مداخله نمایند، بهترین دلیل هم چند نفر از متنفذین آنهاست که امر به توقیف ایشان دادم و اما قدغن استعمال مسکرات، این یک مسأله ای است راجع به صحت عمومی که در نزد پیغمبراکرم (ص) هم کاملاً مکشوف بوده، چنانچه اتازونی را که یکی از بزرگترین ممالک متمدنه دنیاست امروز میبینم همین اقدامات را در این موضوع نموده است.»
مسأله دیگری را که به شما ایراد مینمودند و آن را لطمه نسبت به آزادی میدانستند پاره تصمیمات و عملیات شماست که شما مدعی بودید برای حفظ و تقویت احساسات ملی و ناسیونالیسم خود را موظف به آن میدانید. من جمله فرستادن مدیر روزنامه گل زرد به دارالمجانین (۳) و برداشتن تابلوهایی که به فرانسه نوشته شده از بالای مغازهها و غیره، اگر چه قضیه اخیر چندان اهمیتی فی حد نفسه نداشت ولی موجب عدم رضایت اروپاییان مقیم طهران مخصوصاً فرانسویها شده بود که این عمل را دور از مراسم نزاکت نسبت به مملکت خود میپنداشتند.
«در این قضیه هم مانند بسیاری قضایای دیگر اوامر من صحیحاً مجری نشد. آژانها یا برای ابراز غیرت و حمیت فوقالعاده یا به جهت اینکه درست ملتفت دستورهای من نشده بودند غالباً از حدود اختیارات خود تجاوز مینمودند. جلوگیری از آن هم برای من مقدور نبود زیرا نمیتوانستم در هر کاری نظارت داشته باشم، من روزی شانزده ساعت کار میکردم و مهام امور مملکت را شخصاً اداره مینمودم و بنابراین دخالت در جزئیات برایم میسر نبود، مثلاً راجع تابلوهایی که به زبان فرانسه نوشته شده بود، دستور من این بود که اعلاناتی که با لسنه خارجی نوشته شده در بالای آن ترجمه فارسی نیز مرقوم گردد نه آنکه اساساً این قبیل اعلانات برداشته شود. این چیزها اهمیتی ندارد. من کارهای بزرگی را شروع نموده بودم حیف که نگذاشتند موفق به انجام خیالات خود شوم و الا ایران در مدت قلیلی ترقیات عظیمه کرده بود. با وصف این اگرچه پیش از سه ماه مصدر امور نبودم، خدماتی را که در این مدت کم انجام دادم غالب کسانی که قبل از من زمامدار بودهاند انجام ننمودهاند.
یکی از دوستان من مینویسد قهوه چیهای خیابان ناصریه و درشکه چیهایی که از خیابان لاله زار میگذرند میگویند خدا پدر سید را بیامرزد که اقلاً خیابانها را ساخت و چراغ برق در معابر کشید. همین اظهارات کافی است که مدلل دارد، لااقل عامه مردم نسبت به عملیات من قدردان هستند. همه کس میداند که من برای منافع شخصی کار نمیکردهام بلکه محرک من منافع مملکت بوده است، حیف که نگذاشتند اقدامات خود را به پایان برسانم.»
پی نوشت:
۱- عنوان کتاب بهطور کنایه انتخاب شده به مناسبت اینکه پس از حرکت آقا سیدضیاءالدین مخالفین او کابینه وی را کابینه سیاه نامیده اند.
۲- از جمله شاهزاده فرمانفرما که وقتی رئیس الوزرا بوده و پسر او نصرت الدوله که در کابینه وثوق الدوله وزیر امور خارجه بوده و امضاکننده قرارداد انگلیس و ایران مورخه اوت ۱۹۱۹ میباشد که پارلمان ایران تصویب نکرد.
۳- چنانچه قارئین در نظر دارند ریحان در جریده گل زرد مقاله درج نموده بود که چندان به مدح سعدی شاعر بزرگ ملی نبود. چون این مقاله به نظر رئیس الوزرا که خود نویسنده و جریده نگار بوده مقبول نیامد قضیه که در اینجا مذکور است به وقوع پیوست.
منبع: روزنامه ایران