آفتابنیوز : آفتاب: فرارسیدن اربعین حسینی بار دیگر زمینهای مناسب برای بازخوانی فلسفه و اهداف قیام عاشورا به دست میدهد؛ قیامی که به گفته امام راحل الگو و مبنای اصلی انقلاب اسلامی ایران بوده و بیشترین تاثیر را بر آن گذاشته است. بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در جمع روحانيان و مبلغان اظهاراتی راهگشا در این زمینه است که آفتاب بخشی از آن را عیناً مطابق اظهارات معظمله منتشر میکند. این سخنرانی در تاریخ 5/11/84 صورت گرفته است. برای دسترسی به متن کامل اظهارات حضرت آیتالله خامنهای در آن دیدار و همچنین متن کامل اظهارات ایشان در خطبههای نماز جمعه تهران در عاشورای 1416 هجری قمری میتوانید از لینکهای زیر استفاده کنید.
متن کامل بيانات رهبری در ديدار روحانيان و مبلغان 05/ 11/ 84 [کلیک کنید]متن کامل بيانات رهبرى در نماز جمعه تهران ـ عاشوراى 1416 [کلیک کنید]حضرت آیتالله خامنهای: عاشورا يك حادثهى تاريخىِ صرف نبود؛ عاشورا يك فرهنگ، يك جريان مستمر و يك سرمشق دائمى براى امت اسلام بود. حضرت ابىعبداللَّه (عليهالسّلام) با اين حركت - كه در زمان خود داراى توجيه عقلانى و منطقى كاملاً روشنى بود - يك سرمشق را براى امت اسلامى نوشت و گذاشت. اين سرمشق فقط شهيد شدن هم نيست؛ يك چيزِ مركب و پيچيده و بسيار عميق است. سه عنصر در حركت حضرت ابىعبداللَّه (عليهالسّلام) وجود دارد: عنصر منطق و عقل، عنصر حماسه و عزت، و عنصر عاطفه.
عنصر منطق و عقل در اين حركت، در بيانات آن بزرگوار متجلى است؛ قبل از شروع اين حركت، از هنگام حضور در مدينه تا روز شهادت. جمله، جملهى اين بيانات نورانى، بيانكنندهى يك منطق مستحكم است. خلاصهى اين منطق هم اين است كه وقتى شرايط وجود داشت و متناسب بود، وظيفهى مسلمان، «اقدام» است؛ اين اقدام خطر داشته باشد در عالىترين مراحل، يا نداشته باشد. خطرِ بالاترين، آن است كه انسان جان خود و عزيزان و نواميس نزديك خود - همسر، خواهر، فرزندان و دختران - را در طبق اخلاص بگذارد و به ميدان ببرد و در معرض اسارت قرار دهد. اينها چيزهايى است كه از بس تكرار شده، براى ما عادى شده، در حالى كه هر يك از اين كلمات، تكاندهنده است. بنابراين، حتى اگر خطر در اين حد هم وجود داشته باشد، وقتى شرايط براى اقدام متناسبِ با اين خطر وجود دارد، انسان بايد اقدام كند و دنيا نبايد جلوى انسان را بگيرد؛ ملاحظهكارى و محافظهكارى نبايد مانع انسان شود؛ لذت و راحت و عافيتِ جسمانى نبايد مانع راهِ انسان شود؛ انسان بايد حركت كند. اگر حركت نكرد، اركان ايمان و اسلام او بر جا نيست. «انّ رسولاللَّه (صلّىاللَّهعليهوآله) قال: من رأى سلطانا جائرا مستحلّا لحرم اللَّه و لم يغيّر عليه بفعل و لاقول كان حقّا علىاللَّه ان يدخله مدخله»؛ منطق، اين است. وقتى اساس دين در خطر است، اگر شما در مقابل اين حادثهى فزيع، با قول و فعل وارد نشويد، حقِ علىاللَّه است كه انسان بىمسؤوليت و بىتعهد را با همان وضعيتى كه آن طرف مقابل - آن مستكبر و آن ظالم - را با آن روبهرو مىكند، مواجه كند.
حسينبنعلى (عليهالسّلام) در خلال بيانات گوناگون - در مكه و مدينه و در بخشهاى مختلف راه، و در وصيت به محمدبنحنفيه اين وظيفه را تبيين كرده و آن را بيان فرموده است. حسينبنعلى (عليهالسلام) عاقبتِ اين كار را مىدانست؛ نبايد تصور كرد كه حضرت براى رسيدن به قدرت - كه البته هدف آن قدرت، مقدس است - چشمش را بست و براى آن قدرت حركت كرد؛ نه، هيچ لزومى ندارد كه يك نگاه روشنفكرانه ما را به اينجا بكشاند. نخير، عاقبت اين راه هم بر حسب محاسبات دقيق براى امام حسين (عليهالسّلام) با روشنبينى امامت قابل حدس و واضح بود؛ اما «مسأله» آنقدر اهميت دارد كه وقتى شخصى با نفاستِ جان حسينبنعلى (عليهالسّلام) در مقابل اين مسأله قرار مىگيرد، بايد جان خود را در طبق اخلاص بگذارد و به ميدان ببرد؛ اين براى مسلمانها تا روز قيامت درس است و اين درس عمل هم شده است و فقط اينطور نبوده كه درسى براى سرمشق دادن روى تختهى سياه بنويسند، كه بعد هم پاك بشود؛ نه، اين با رنگ الهى در پيشانى تاريخ اسلام ثبت شد و ندا داد و پاسخ گرفت، تا امروز.
در محرّم سال 42، امامِ بزرگوار ما از اين ممشاء استفاده كرد و آن حادثهى عظيم پانزده خرداد به وجود آمد. در محرّم سال 1357 هم امام عزيز ما باز از همين حادثه الهام گرفت و گفت: «خون بر شمشير پيروز است» و آن حادثهى تاريخى بىنظير - يعنى انقلاب اسلامى - پديد آمد. اين، مالِ زمان خود ماست؛ جلوى چشم خود ماست؛ ولى در طول تاريخ هم اين پرچم براى ملتها پرچمِ فتح و ظفر بوده است و در آينده هم بايد همينطور باشد و همينطور خواهد بود. اين بخشِ «منطق»، كه عقلانى است و استدلال در آن هست. بنابراين، صرفِ يك نگاه عاطفى، حركت امام حسين را تفسير نمىكند و بر تحليل جوانب اين مسأله قادر نيست.
عنصر دوم، حماسه است؛ يعنى اين مجاهدتى كه بايد انجام بگيرد، بايد با عزت اسلامى انجام بگيرد؛ چون «العزّةللَّه و لرسوله و للمؤمنين». مسلمان در راهِ همين حركت و اين مجاهدت هم، بايستى از عزت خود و اسلام حفاظت كند. در اوج مظلوميت، چهره را كه نگاه مىكنى، يك چهرهى حماسى و عزتمند است. اگر به مبارزات سياسى، نظامىِ گوناگونِ تاريخ معاصر خودمان نگاه كنيد، حتى آنهايى كه تفنگ گرفتهاند و به جنگ روياروى جسمى اقدام كردهاند، مىبينيد كه گاهى اوقات خودشان را ذليل كردند! اما در منطق عاشورا، اين مسأله وجود ندارد؛ همان جايى هم كه حسينبنعلى (عليهالسّلام) يك شب را مهلت مىگيرد، عزتمندانه مهلت مىگيرد؛ همان جايى هم كه مىگويد: «هل من ناصرٍ» - استنصار مىكند - از موضع عزت و اقتدار است؛ آن جايى كه در بين راه مدينه تا كوفه با آدمهاى گوناگون برخورد مىكند و با آنها حرف مىزند و از بعضى از آنها يارى مىگيرد، از موضع ضعف و ناتوانى نيست؛ اين هم يك عنصر برجستهى ديگر است. اين عنصر در همهى مجاهداتى كه رهروان عاشورايى در برنامهى خود مىگنجانند، بايد ديده شود. همهى اقدامهاى مجاهدتآميز - چه سياسى، چه تبليغى، چه آنجايى كه جاى فداكارى جانى است - بايد از موضع عزت باشد. در روز عاشورا در مدرسهى فيضيه، چهرهى امام را نگاه كنيد: يك روحانىاى كه نه سرباز مسلح دارد و نه يك فشنگ در همهى موجودى خود دارد، آنچنان با عزت حرف مىزند كه سنگينى عزت او، زانوى دشمن را خم مىكند؛ اين موضع عزت است. امام در همهى احوال همينطور بود؛ تنها، بىكس، بدون عِدّه و عُدّه، اما عزيز؛ اين چهرهى امام بزرگوار ما بود. خدا را شكر كنيم كه ما در زمانى قرار گرفتيم كه يك نمونهى عينى از آنچه را كه بارها و سالها گفتهايم و خواندهايم و شنيدهايم، جلوى چشم ما قرار داد و به چشم خودمان او را ديديم؛ و او، امام بزرگوار ما بود.
عنصر سوم، عاطفه است؛ يعنى هم در خود حادثه و هم در ادامه و استمرار حادثه، عاطفه يك نقش تعيينكنندهاى ايجاد كرده است، كه باعث شد مرزى بين جريان عاشورايى و جريان شيعى با جريانهاى ديگر پيدا شود. حادثهى عاشورا، خشك و صرفاً استدلالى نيست، بلكه در آن عاطفه با عشق و محبت و ترحم و گريه همراه است. قدرت عاطفه، قدرت عظيمى است؛ لذا ما را امر مىكنند به گريستن، گرياندن و حادثه را تشريح كردن. زينب كبرى (سلاماللَّهعليها) در كوفه و شام منطقى حرف مىزند، اما مرثيه مىخواند؛ امام سجاد بر روى منبر شام، با آن عزت و صلابت بر فرق حكومت اموى مىكوبد، اما مرثيه مىخواند. اين مرثيهخوانى تا امروز ادامه دارد و بايد تا ابد ادامه داشته باشد، تا عواطف متوجه بشود. در فضاى عاطفى و در فضاى عشق و محبت است كه مىتوان خيلى از حقايق را فهميد، كه در خارج از اين فضاها نمىتوان فهميد. اين سه عنصر، سه عنصر اصلىِ تشكيلدهندهى حركت عاشورايى حسينبنعلى (ارواحنافداه) است كه يك كتاب حرف است و گوشهاى از مسائل عاشوراى حسينى است؛ اما همين يك گوشه براى ما درسهاى فراوانى دارد.
ما مبلّغان، زير نام حسينبنعلى تبليغ مىكنيم. اين فرصت بزرگ را يادِ اين بزرگوار به مبلّغان دين بخشيده است، كه بتوانند تبليغ دين را در سطوح مختلف انجام بدهند. هر يك از آن سه عنصر بايد در تبليغ ما نقش داشته باشد؛ هم صِرف پرداختن به عاطفه و فراموش كردن جنبهى منطق و عقل كه در ماجراى حسينبنعلى (عليهالسّلام) نهفته است، كوچك كردن حادثه است، هم فراموش كردن جنبهى حماسه و عزت، ناقص كردن اين حادثهى عظيم و شكستن يك جواهر گرانبهاست؛ اين مسأله را بايد همه - روضهخوان، منبرى و مداح - مراقب باشيم.
تبليغ يعنى چه؟ تبليغ يعنى رساندن؛ بايد برسانيد. به كجا؟ به گوش؟ نه؛ به دل. بعضى از تبليغهاى ما حتى به گوش هم درست نمىرسد! گوش هم حتى آن را تحمل و منتقل نمىكند! گوش كه گرفت، مىدهد به مغز؛ قضيه اينجا نبايد تمام بشود، بلكه بايد بيايد در دل نفوذ و رسوخ كند و به هويت ما هويت مستمع - تبديل شود. تبليغ براى اين است. ما تبليغ نمىكنيم فقط براى اينكه چيزى گفته باشيم؛ ما تبليغ مىكنيم براى اينكه آنچه را كه موضوع تبليغ است، در دل مخاطب وارد شود و نفوذ كند. آن چيست؟ آن، همهى آن چيزهايى است كه در اسلام به عنوان ارزش، مورد حمايت جان و حرم و ناموس حضرت ابىعبداللَّه (عليهالسّلام) قرار گرفت، كه همهى پيغمبران و اولياى الهى ديگر و وجود مقدس رسولاللَّه هم همينطور عمل كردند، كه البته مظهرش حسينبنعلى (عليهالسّلام) است. ما مىخواهيم منطق دين، ارزشهاى دينى، اخلاق دينى و همهى چيزهايى را كه در بناى يك شخصيت انسانى بر مبناى دين تأثير دارد، تبليغ كنيم؛ براى اينكه مخاطب ما به همين شخصيت دينى تبديل شود.
از جملهى اين كارها، بناى حكومت اسلامى است. اين را من عرض بكنم كه تشكيل حكومت اسلامى، يكى از معجزهگونترين كارهاست، اما اين مسأله نبايد تشكيل هويت انسانى افراد را - فرد فردِ انسانهايى را كه ما با آنها سر و كار داريم - از ياد ما ببرد. اين، خيلى مهم است. نبى مكرّم اسلام انسانها را اول ساخت؛ اول اين پايهها را تراشيد، تا توانست اين بنا را بر روى دوش آنها قرار دهد. در تمام مدت آن ده سال - كه بيش از صد سال كار در اين ده سال متراكم شده است - پيغمبر در همه جا؛ در بحبوحهى جنگ، در هنگام ساختن، در هنگام عبادت كردن، در هنگام گفتگو كردن با مردم، بناى هويت انسانهاى مخاطبِ خودش را فراموش نكرد؛ پيغمبر در غوغاى جنگهاى خطرناك مثل احزاب، بدر و اُحد هم انسانسازى مىكرد. آيات قرآن را ملاحظه كنيد! «انسانسازى» هدفِ اين تبليغ است و اين، يكى از بزرگترين كارهاست.
از دو طرف نبايد لطمه بخوريم: نه ما بايد مسائل سياسى را بكلى از حيطهى حرف و گفت و تلاش و مجاهدتِ تبليغى خودمان خارج كنيم؛ آنچنان كه دشمنان روى آن دهها سال سرمايهگذارى كردند، ولى نهضت اسلامى آمد و اين سرمايهگذارى را آتش زد و از بين برد و گفتار و انديشهى سياسى را وارد متن فعاليتهاى دينى كرد، و نه از اين طرف بايد بيفتيم كه تصور كنيم همهى منبر، همهى تبليغ، همهى مخاطبهى با مردم و با مؤمنين، يعنى اين كه بنشينيم مسائل امريكا و اسرائيل و مسائل سياسى را تحليل كنيم؛ نخير، يك كارِ واجبتر اگر نباشد، واجب ديگرى وجود دارد و آن، دلِ مخاطب شماست. دل و جان و فكر او را بايستى تعمير و آباد و سيراب كنيم. البته اين به يك منبع درونى احتياج دارد. ماها بايد يك چيزى در خودمان داشته باشيم تا بتوانيم اين تأثير را بر مخاطب بگذاريم، والّا نمىشود. در آن سرمايهى درونى، بايد عنصر فكر و منطق باشد؛ بايد به فكر و منطقِ درست مجهز شويم، تا حرف سُست زده نشود. آنهايى كه گفتهاند يكى از مؤثرترين حملهها، دفاعهاى ناقص و بد است، حرف كاملاً درستى زدهاند. وقتى دفاع از دين، ضعيف و سُست و بد باشد، تأثيرش از حملهى به دين، بيشتر است؛ بايد از اين، به خدا پناه ببريم. مبادا در حرف و منبر و تبليغ ما - آنچه به عنوان تبليغ داريم انجام مىدهيم - حرف سُست، بىمنطق و ثابت نشدهاى وجود داشته باشد. گاهى بعضى از چيزهايى كه در كتابى هست و سند ندارد، خود، يك حكمت و مسألهى اخلاقى است، كه ديگر سند نمىخواهد و مىتوانيم آن را بيان كنيم؛ اين، عيبى ندارد؛ اما يك وقت هست كه يك چيزى دور از ذهن مخاطب است، كه باورش براى او مشكل است؛ اين را نبايد بگوييم؛ چون اين مسأله، او را از اصل قضيه دور مىكند و موجب موهون شدن دين و مبلّغ دين در ذهن و دل او مىشود و خيال مىكند اين، از منطق عارى است؛ در حالى كه پايهى كار ما منطق است. بنابراين، منطق، عنصر اصلى در تبليغ ماست.
بعد از اين، نوبت به چگونه عمل كردنِ ما مىرسد. ما در فلان شهر يا روستا براى تبليغ وارد مىشويم؛ رفتار، نشست و برخاست، معاشرت، نگاه و عبادت ما، دلبستگى يا دلبسته نبودن ما به تنعمات دنيوى و خورد و خواب ما، رساترين تبليغ يا ضدتبليغ است؛ درست باشد، تبليغ است؛ غلط باشد، ضدتبليغ است. ما در محيط اجتماعى و محيط زندگى چطور مىتوانيم دل مردم را به منشأ گفتار خودمان مطمئن كنيم و اعتماد آنها را برانگيزيم؛ در حالى كه از مذمتِ شهوات دنيوى حرف مىزنيم و در عمل خداى نكرده خودمان طور ديگرى عمل مىكنيم! از مذمت دل سپردن به پول و حركت كردن و مجاهدت كردن در راه زيادهخواهىهاى دنيوى حرف بزنيم؛ اما عمل ما طور ديگرى باشد! چطور چنين چيزى ممكن است اثر بكند؟! يا اثر اصلاً نمىكند، يا اثرِ زودگذر مىكند، يا اثرى مىكند كه بعد با كشف واقعيتِ كار ما، درست به ضداثر تبديل مىشود. بنابراين، عمل بسيار مهم است.
عنصر سوم، هنرمندى در نحوهى بيان است. من به منبر خيلى عقيده دارم. امروز اينترنت، ماهواره، تلويزيون و ابزارهاى گوناگون ارتباطىِ فراوان هست، اما هيچكدام از اينها منبر نيست؛ منبر يعنى روبهرو و نفسبهنفس حرف زدن؛ اين يك تأثير مشخص و ممتازى دارد كه در هيچكدام از شيوههاى ديگر، اين تأثير وجود ندارد. اين را بايد نگه داشت؛ چيز باارزشى است؛ منتها بايستى آن را هنرمندانه ادا كرد تا بتواند اثر ببخشد.