واریس دیری در کتاب «طلوع صحرا»، روایتگر زندگی دختری سومالیایی است که پس از سالها دوری از وطن و خانواده و تجربه مهاجرت، در بدترین شرایط سیاسی و اقتصادی کشور مادری خود تصمیم میگیرد به سومالی بازگردد تا خانوادهاش را پیدا کند در حالیکه هیچ آدرس و اطلاعاتی از آنها ندارد و حتی از زنده یا مرگ آنها نیز بیخبر است. او راهی بس دشوار را پیشروی خود دارد چرا که سومالی به قدری عقب افتاده است که او در سالهای دور از خانه امکان کسب اطلاع از خانواده خود را نداشته؛ نه تلفن و نه شبکه پستی در سومالی وجود ندارد. بنابراین او در این مدت به طور مطلق از گذشته خود بی خبر بوده است. انگیزه واریس دیری برای بازگشت به زادگاهش، چیزی بیش از پیدا کردن خانوادهاش است؛ برای او این بازگشت سفری برای کشف است؛ سفری چالش برانگیز است او را در برابر خود واقعی و گذشتهاش قرار میدهد. اکنون او به عنوان یک زن در دو دنیاهای متفاوت غرب پیشرفته و در مقابل کشوری آفریقایی و عقب روایتها و تجارب متضادی را پیش روی خود دارد که این قصه را خواندنی میکند. واریس مادامی که به زادگاه مادری خود فکر کرده و خاطرات کودکی خود را مرور میکند، خاطراتی که تصاویر تلخی مانند خشونت علیه دختران، صحرای بی انتها، بی آبی و سطح پایین بهداشت برای دختران عجین شده است.
او در دوره کودکی خود از دست پدرش و کشور خشن سومالی فرار میکند؛ اما از خیلی جهات زندگی در غرب به نظر خشنتر میآید به نظر او برخی برخوردها در غرب حتی از خشونت فیزیکی فرهنگ سومالی علیه زنان نیز وحشتناکتر است، به طوریکه وقتی او از همسرش در غرب جدا میشود و به دلیل حاکمیت قوانینی تبعیض آمیز به تنهایی دچار میگردد؛ او در همین رابطه مینویسد: «سیلی پدرم بهتر از تنهایی دنیای مدرن بود. وقتی در آمریکا یا بریتانیا در هتل تنها میماندم، تنها چیزی که میخواستم تماس دستان یک انسان بود حتی اگر به شکل سیلی از کسی که مرا دوست داشت.»
ناگفته نماند موضوع این کتاب روایت صرف فرهنگ کشوری آفریقایی نیست.در واقع این کتاب قصه فرار دختری ۱۳ ساله از سومالیایی است که این روزها از نیویورک سر درآورده و مدلی سرشناس است. کسی که اگر در سومالی میماند احتمال قوی اکنون همسر یک چوپان شده بود و احتمالا همسر پیرمردی شده و به اجبار در ازای چند شتر از خانواده پدری خود جدا شده و زندگی زناشویی خود را تشکیل داده بود؛ اما با مهاجرت و ادامه زندگی خود در غرب دیگر شبها روی حصیر در صحرای سومالی نمی خوابید بلکه در هتلهای مجلل و پیشرفته با تختی استاندارد شب را به صبح میرساند.
اما همه این تفاوتها در رفاه و برخوداری از امکانات از نظر نویسنده مهم نیستند؛ او دنبال چیزهایی دیگری میگردد. نویسنده در جای جای کتاب از تناقضات و اضطرابهای فکری خود میگوید و گویی در زادگاه مادریاش گم شدهای دارد که برای یافتن او حاضر است قید رفاه غرب را بزند و دوباره به سومالی بازگردد. برای مثال در جایی که میخواهد گذشته خود را نقد کند دچار یک تشویش و اضطراب درونی میشود و مینویسد: «هربار که درباره ختنه زنان حرف میزدم در واقع داشتم علیه آنچه باور پدر و مادرم بود حرف میزدم و سنتی را که خیلی برایشان مهم بود رد میکردم.» نویسنده حالا که در غرب است از سوی محافل بین المللی و سازمان ملل تشویق میشود درباره ختنه زنان و خشونت علیه زنان حرف بزند. این مدل سومالیایی همواره نسبت به تشویق سازمانهای بین المللی برای سخن گفتن درباره ختنه زنان، احساسی دوگانه و متناقض دارد. حسی که به خوبی در بیان ساده و روان نویسنده منعکس میشود.
مساله محوری کتاب حقوق زنان و وضعیت اجتماعی زنان در آفریقا است. به طور مشخص موضوع ختنه زنان، ازدواج در سنین کودکی و وضعیت نامطلوب بهداشت زنان از جمله مواردی است که در این اثر راویت شده است. هرچند کتاب در برخی اوقات نگاهی شرق شناسانه به جوامع و فرهنگ غیرغربی دارد و بعضا توام با نوعی قضاوت اخلاقی درباره مختصات فرهنگی غرب است اما در نهایت نویسنده نگاهی منصفانه عرضه میکند و آسیبشناسی جالب توجهی نسبت به وضعیت سومالی بدست مخاطب میدهد. او نشان میدهد چطور وسیلهای مانند آینه میتوان درک آفریقاییان و زنان سومالیایی از خودشان را متفاوت کند. او از واقعیتی صحبت میکند که مادرش هیچگاه صورت خود را در آینه ندیده است، هیچگاه به بدنش نگاه نکرده است و... واریس دیری نشان میدهد همین تجربه به ظاهر ساده چقدر نگاه زنان سومالیایی به خود و بدنشان و زنانگیشان را متفاوت کرده است.
این مدل سومالیایی در ۱۹ سالی که دور از زادگاهش زندگی میکرده و تجارب متفاوتی را بدست آورده است. به موازات آنکه وی پس از مهاجرت زندگی آرام و با ثبات را تجربه میکند اما خانواده او در سومالی همچنان درگیر کشمکش سیاسی و قومی هستند تا جایی که در قرن ۲۱ میلادی هیچ سیستم پستی داوم نیاورده که او بخواهد از غرب با خانوادهاش ارتباط داشته باشد؛ و نظام آموزش و سوادآموزی نیز به قدری ضعیف است که اغلب مردم کشورش همچنان بیسواد هستند و قادر به خواندن و نوشتن نیستند. ماجرا زمانی غمانگیزتر میشود که به گفته خودش، حتی اگر سیستم پستی هم وجود میداشت اما کسی در خانوادهاش سواد خواندن و نوشتن نداشت که بتواند نامههای او از آمریکا را بخواند؛ او در نهایت اوضاع خود را اینگونه توصیف میکند: «من تبدیل شده بودم به انسانی که هیچ قوم و خویشی نداشت درست مثل یک مرده.»
در نهایت در این کتاب میخوانیم که تلاشهای واریس دیری برای بازگشت به زادگاه مادریاش بی ثمر نمیماند و او به دنبال سازو کارهایی برای بهبود وضعیت زنان در سومالی میگردد و با جذب منابع سخت افزاری و نرم افزاری از نهادهای بینالمللی امیدوارانه برای بهتر شدن وضعیت بهداشت و آموزش زنان مبارزه میکند.
کتاب طلوع صحرا نوشته واریس دیری و ژان دام توسط مریم سعادتمند بحری ترجمه شده و نشر مروارید نیز آن را چاپ کرده است. متن کتاب روان و خواندی است و لحنی روایت گونه بر جذابیت محتوای پرکشش آن افزوده است.