«ستارخان یک لوطی بود که با انقلاب مشروطه از حاشیه به متن آمد و از دلالی اسب به عنوان مهم «سردار ملی» رسید. او از محله امیرخیز تبریز برخاسته بود. تبریز از دیرباز به لوطیگری شهره بود و رقابت میان لوطیان محلاتش زبانزد همگان. ایران که مشروطه شد، لوطیان به طیفهای مختلف تقسیم شدند؛ گروهی مانند ستارخان و باقرخان به مشروطه پیوستند. گروهی مانند لوطیان محله دوچی از دربار حمایت کردند و در انجمن اسلامیه به رهبری میرهاشم دوچی گرد آمدند. برخی هم در سلک مجاهدان مشروطهخواه درآمدند اما به این نیت که در نظام جدید بتوانند به منافع خود دست یابند. این گروه اخیر در بیان مشروطهخواهان، «مجاهدان مجازی» نام گرفتند. ستارخان اما مجاهد واقعی بود که در بزنگاهها نه مجاهدت به کنار نهاد و نه لوطیگری وانهاد. او به هنگام درگیری با لوطیان طرفدار استبداد، از آن که از میان رفقای لوطیاش کسی کشته میشد، تأسف میخورد و دستور میداد در اکرامش کم نگذارند.
در آن هنگام که پس از سرکوب مشروطه در تهران، تمامی سنگرهای مشروطهخواهان در تبریز فروریخته و بیرقهای سفید به نشانه تسلیم در مقابل قزاقان روس و طرفداران استبداد بر سر در خانهها آویخته شده بود، ستارخان ننگ تسلیم را تاب نیاورد و با برانداختن این بیرقها مقاومت تبریز را رقم زد. در این بزنگاه مجاهدان واقعی از مجاهدان مجازی متمایز شدند. در فضای خفقانی که همه ایران در سکوت و خاموشی فرو رفته بود، او صدای مشروطهخواهی ایران شد. شاید فهم ستارخان از مشروطه متفاوت از روشنفکران بود اما او با نپذیرفتن ظلم و سلطه بیگانه در احیای مشروطه سهم بسزایی داشت. به قول سیداحمد کسروی، جماعت لوطی نیک و بد را با هم داشتند. او تا آخر رفتار لوطیانه داشت، اما تعصب نسبت به هموطن را جایگزین تعصب نسبت به هممحلهایهایش کرد. او از حصار تنگ محله و شهر خارج شد تا سردار ملی شود. هر چند پس از همه رشادتهایی که به خرج داد، برخی از روشنفکران مانند سیدحسن تقیزاده منتقد رفتارش بودند؛ رفتاری که نشان از منش لوطیگری او داشت.
چنانچه روایت شده، یک لوطی به نام فرجآقا را برای حکومت مرند فرستاد. مردم از عدم رعایت امور شرعی توسط فرجآقا به ستارخان شکایت فرستادند. ستارخان پاسخ داد: «من برای شما پیشنماز نفرستادهام. اگر در امر حکومت نقصی دارد، بگویید تا تغییرش دهم.» نکته غمانگیز آن که با وجود استقرار دوباره مشروطه، نتوانست در تبریز بماند. با همه همراهیهای برخی از لوطیان با مشروطه اما روشنفکران راه و رسم لوطیگری را برای ایرانِ در مسیر تجدد نمیپسندیدند. ماجرای پارک اتابک در جهت خلع سلاح آن دسته از مجاهدین صورت گرفت که در گرد دو لوطی نامدار، ستارخان و باقرخان، گرد آمده بودند. وگرنه بخش مهمی از مجاهدان خارج از این دایره مشمول خلع سلاح نشدند. ستارخان در این حادثه پا و دلش شکسته شد. روزگارش به انزوا گذشت تا درگذشت. تقیزاده که پرچمدار برانداختن رسم لوطیگری بود، سالها گذشت تا درباره فرهنگ جوانمردی که در لوطیگری نمود داشت، تجدید نظر کند. او از پی سالها تجربه و مطالعه دریافته بود لوطیگری از جامعه ایران حذفشدنی نیست. آن چه باید انجام میشد، احیا و بازسازی این فرهنگ بود. ستارخان اما دیگر نبود تا این تحول فکری را ببیند، هرچند نامش ماندگار شده بود.»