در حقیقت آنچه روایت پروندههای تاریخی را امروز ضروری جلوه میدهد و از طرفی اقبال مخاطبان نیز آن را تصدیق میکند، مسئله درهم آمیختگی نیازهای سیاست ایران و بازخوانی تاریخ است.
چرا پروندههای تاریخی مهم شد؟
شاید بتوان ریشه لزوم بازخوانی پروندههای تاریخی را در سالهای پس از اعتراضات سال ۸۸ جستوجو کرد. سلسله مصاحبههای ماهنامه چشمانداز ایران به مدیر مسئولی لطفالله میثمی، با سعید شاهسوندی، عضو سابق سازمان مجاهدین خلق نقطه آغاز این جریان بود تا نیاز به بازتاب روایتهای تاریخی در بستر سینما نمایان شود. موضوعی که با ساخت فیلم نهچندان قوی «سیانور» آغاز شد، و با «ایستاده در غبار»، «ماجرای نیمروز»، «رد خون» و برخی دیگر از چنین فیلمهایی ادامه پیدا کرد تا جریان جدیدی در سینمای سیاسی ایران راه بیفتد.
لباس شخصی، آخرین مدل
آخرین نمونه از این روند، فیلم نسبتاً خوشساخت «لباس شخصی» با کارگردانی خوب و ساخته موسسه فرهنگی رسانهای اوج است که کارگردانی جوان آن را با موضوع دستگیری ناخدا افضلی و کشف شبکه جاسوسی حزب توده و سپس انحلال این حزب به تصویر کشیده است. در این میان، آنچه ذهن مورخان و پژوهشگران را مشغول میسازد، نسبت روایت این فیلمها با مستندات تاریخی است. از طرف دیگر، پرواضح است که قالب فیلم این ضرورت را ایجاب میکند که کارگردان یا نویسنده اثر، برخی وجوه تاریخی را قربانی درام فیلم نمایند. اما موضوع آنجا محل بحث واقع میشود که آیا چنین اتفاقی صرفاً برای بهتر نشان دادن فیلم انجام میشود، یا اهداف ایدئولوژیک و اغراض جناحی نیز در آن دخیل است.
ساواکیها پشت ضربه به توده نبودند
حسین قاسمی، پژوهشگر پروندههای تاریخی – امنیتی چندی پیش در گفتوگو با باشگاه خبرنگاران جوان درخصوص اشکالات موجود در روایت تاریخی فیلم لباس شخصی میگوید: «در جایی در فیلم، ما شاهد هستیم شخصی ساواکی به نام جمشید توفیقی پشت ضربه اطلاعات سپاه به حزب توده قرار دارد. در بحث پرونده حزب توده چنین فرد و کمکی را از طرف ساواکیها یا اداره هشتمیهای ساواک شاهد نیستیم. از ابتدای سال ۱۳۶۱ از طرف اطلاعات سپاه بهخصوص اطلاعات سپاه منطقه ده تهران، تعقیب و مراقبت اعضای مرکزی حزب توده و همینطور شنود تلفنی در حال انجام بوده است و در این زمینه اطلاعات زیادی به دست آمده و بعدها منجر به ضربه میشود.»
روایت بازداشت کیانوری بیارزش است
قاسمی تصریح میکند: «نکته دومی که در فیلم وجود دارد این است که کارشناس اطلاعات سپاه یا همان یاسر با مسئولیت خودش دستور بازداشت کیانوری را داده است. این از آن مطالبی است که بسیار بیارزش و غیرواقعی است. بازداشت کیانوری محصول چند ماه بررسی، جلسات مداوم با دادستان آن زمان آقای موسوی تبریزی، شهید لاجوردی، رئیسجمهور وقت حضرت آیتالله خامنهای، اطلاعات نخستوزیری و ردههای مختلف سپاه بوده است. لذا اینطوری نیست که ما در نظر بگیریم که این موضوع خودسرانه بوده است. این کاملاً دروغ است. در مورد بازداشت کیانوری نهتنها سپاه، بلکه در آن مقطع، اطلاعات نخستوزیری هم نگاهی مشابه داشته است که باید هر چه زودتر کیانوری دستگیر شود.»
جفا به اطلاعات سپاه؟
قاسمی میافزاید: «مگر ضربه به حزب توده تصمیم فرد بازجویی به نام یاسر بوده که بخواهیم امروز بگوییم این کار تحت تأثیر یک ساواکی شده است. مگر یک کارشناس میتواند پروندهای به آن گستردگی را خودسرانه کلید بزند و دهها نفر را دستگیر کند. آقای سردار رضا سیفاللهی نزد امام رفتند و امام آنجا میفرماید که اینها باید متوقف شوند. در رابطه با زمان عملیات و اینکه این عملیات قبل از عملیات جنگ باشد یا پس از آن، امام میفرماید در این زمینه با آیتالله خامنهای، هاشمی و موسوی اردبیلی مشورت نمایید. بنابراین بر خورد با حزب توده دستور و ابلاغ به سپاه بوده و خودسرانه و فردی نبوده است. این موضوع که بگویم این کار تحت تأثیر یک ساواکی انجام شده، جفایی به مجموعه اطلاعات سپاه محسوب میشود».
آیا فیلم باید به همه تاریخ وفادار باشد؟
با روشنشدن آن بخش از روایتهای فیلم که با واقعیتهای پرونده همخوانی ندارد، این پرسش مطرح است که چرا کارگردان و تیم سازنده اثر تصمیم به چنین روایتی از فیلم گرفتند. شاید برای مخاطب عادی چنین ایراداتی چندان اهمیت نداشته باشد. اما پرداختن به چرایی این موضوع میتواند مسئله را کمی شفاف کند. علیرغم وجود چنین انتقاداتی به نظر میرسد داستانی که ساخته شده بر بخشی از تاریخ سوار است، چیزهایی را عاریه گرفته و داستانی را خلق کرده است. در هیچ فیلم داستانی، وفاداری دقیق به تاریخ وجود ندارد. اگرنه بسیاری فیلمهای تاریخی همچون مختارنامه، حکایتهای میرزا کوچکخان و... که پس از انقلاب ساخته شده همه جعل تاریخاند!
روایت فیلم در خدمت قلب مفهوم «آتش به اختیار»
در فیلم شخصیت قهرمان داستان (که یک بازیگر سلبریتی هم نیست) شخصیتی بسیار ساده است، و با توجه به آنچه بر وی مسلم میشود، سعی در دور زدن ساختار و قوانین بهظاهر دستوپاگیر حاکم بر سازمان اطلاعات سپاه دارد تا آنچه را به آن باور دارد، اجرا کند. در این میان، مشکلات و موانع متعددی برای وی ایجاد میشود، ولی وی همچنان پای عقیده خود میایستد و در پایان، ایده خود را به سرمنزل مقصود میرساند؛ چیزی که منتقدان و کارشناسان تاریخی آن را مطابق با واقعیتهای پرونده نمیدانند.
با وجود اینکه تشکیلات امنیتی کشور در اوایل دهه ۶۰ تازهکار و کمتجربه بود، اما ساختار و عمل این تشکیلات این اندازه بیدر و پیکر و بیسامان نبود که یک نیرو از بخش «تحقیقات»، هم خودسرانه وارد «تعقیب و مراقبت» شود و هم دستور دستگیری صادر کند (آن هم برای دهها نفر از کادرهای یک حزب سیاسی که فعالیت رسمی دارد) و هم رأساً در «عملیات» حضور یابد و آن را هدایت کند. همان تشکیلات امنیتی نوپا و تشکیل شده از جوانان کمتجربه، ولی مخلص و آگاه و باشهامت، بسیاری از فتنههای عمیق و چندلایه طراحی شده از سوی سرویسهای جاسوسی قدیمی را خنثی و انقلاب را وارد فاز تثبیت نمود.
دستور دستگیری گسترده کادرهای حزب توده، یک تصمیم امنیتی بسیار مهم، با تبعات گسترده بود که در بالاترین سطوح سیاسی و امنیتی کشور درباره آن تصمیمگیری شد (و اصولاً جز این نمیتوانست باشد) و مدارک این واقعیت کاملاً ثبت و ضبط شده و موجود است.
فروکاستن عملیات مهم و ضربه بزرگ واحد اطلاعات سپاه به حزبی وابسته به سازمان جاسوسی مخوف اتحاد شوروی (کا گ ب)، به تصمیمات خودسرانه و مثلاً «آتش به اختیار» یکی از نیروهای این واحد، نقض غرض و از قضا، خدشهدار کردن آن عملیات بزرگ است. عملیاتی که رهبر کبیر انقلاب، حضرت امام(ره) آن را ستود و برای اولین بار، لقب «سربازان گمنام امام زمان(عج)» را به نیروهای عملکننده اعطا نمود.
بنابراین تلقین مفهوم عمل آتش به اختیار برخلاف مواضع تبیینی رهبر انقلاب که معطوف به مسائل فرهنگی بود، امری است که میتوان آن را از نقاط ضعف این فیلم برشمرد.
نفوذ همچنان باقی است؟
نکته دیگر تأکید فیلم بر مسئله نفوذ است. در سکانس پایانی فیلم، نقش هوشنگ که در واقع همان «هوشنگ اسدی» عامل یاسر (قهرمان داستان) در حزب توده است، یاسر را از نفوذ حزب نه در نظامیها که در بین «لباس شخصی»ها انذار میدهد تا این تلقی در مخاطب ایجاد شود که مسئله نفوذ وابستگان کشورهای بیگانه اعم از شوروی یا آمریکا همچنان میان مدیران و مسئولان کشور وجود دارد. در واقع بحثبرانگیزترین دیالوگ فیلم وقتی است که هوشنگ به یاسر میگوید شما فقط سرشاخه نظامی را زدید و دیگران در لایههای حکومت باقی خواهند ماند و فیلم در چنین وضعیتی به پایان میرسد. در حالیکه «هوشنگ اسدی»، نه از رهبران یا کادر رده اول حزب بود و نه جایگاهی همچون چهرههایی مثل کیانوری، احسان طبری، بهآذین، مریم فیروز، پرتوی و عمویی داشت و حتی در سطح رحمان هاتفی هم نبود.
اسدی کسی بود که (به دلایلی که جای بررسی و پژوهش تاریخی جدی دارد) خط انحرافی «کودتا» را مطرح کرد و به آن شاخ و برگ داد و جالب این که خود او چند سال پیش در کتاب خاطراتش که در اروپا منتشر شد، صریحاً به دروغگویی خود و ساختگی بودن بحث کودتا اشاره میکند. اسدی در بخشی از کتاب خاطرات خود چنین نوشته است: «همینطور که راه میرفتم سعی میکردم اسامی کلیه کسانی را که یک موقعی حتی قدری رژیم را مورد تردید قرار داده بودند، به خاطر بیاورم. همه اسامی را روی برگه بازجویی نوشتم. به خودم گفتم «...شون» بذار فکر کنن اینها همگی عضو حزب توده هستند. سپس اطلاعاتی را هم اضافه کردم و همگیشان را به طرق مختلف به حزب توده وصل کردم. چند صفحه را پر کردم و شروع کردم به استراحت و تمدد اعصاب. با خودم فکر کردم اعتراف امروزم را انجام دادهام».
اسدی در جای دیگر مینویسد: «من پیش خودم فکر کردم که هر شبکه مخفی یک بخش علنی و یک بخش نظامی دارد. بخش نظامی بایستی شامل نیروی هوایی، زمینی و دریایی باشد. سپس من چارت احتمالی را کشیدم. در هر شاخه پنج نفر را قرار دادم که به صورت افقی به هم وصل میشدند و نام و نام خانوادگی افراد را جابهجا کردم. برای مثال به جای یوسف محمدی، نوشتم محمد یوسفی و ... وقتی چارت بال نظامی را که خلق کرده بودم، کشیدم، یکی هم از روی آن کپی کردم و در جیب پیراهن زندانم گذاشتم».
به نظر میرسد کارگردان و تیم سازنده اثر با محور قرار دادن چنین شخصی، سعی در بیان خطر «نفوذ» دارند و فیلم، مخاطب را نسبت به ادامه و وجود جریان نفوذ هوشیار میکرد که نتیجه مهم و لازمی است. اما این انتقاد به نویسندگان این فیلم وارد است که میشد با حد کمتری از تغییر روایت تاریخی فیلم، این مفهوم را انتشار داد.