«در موضوعات اقتصادی نمیتوان یک ایده و نظر را در زمانها و مکانهای مختلف تکرار کرد. دکتر شاختِ آلمانی هم سال ۱۳۱۵ و زمان رضاشاه به ایران آمد تا راه حل بدهد و هم سال ۱۳۳۰ و در دورۀ دکتر مصدق که فروش نفت متوقف شده بود و هم بعد از کودتا که فروش نفت از سر گرفته شد ولی دولت دیگر پایگاه اجتماعی نداشت.
هر سه بار اما یک جمله را تکرار نکرد. راهکار او در سال ۱۳۱۵ این بود که از صنعتی شدن و البته خانهسازی حمایت شود چون وقتی مردم خانه داشته باشند به خرید محصولات مصرفی برای بهبود شرایط زیستی علاقه پیدا میکنند. دو - سه راهکار دیگر هم داد منتها به خاطر اختلاف علیاکبر داور، وزیر مالیه و بعدتر دادگستری با رضاشاه و خودکشی او و حساسشدن انگلیسیها به حضور آلمانیها و مشخصا «شاخت» بیش از آن نتوانست بماند و ایدههای او نیمهتمام ماند.
۱۵ سال بعد و در زمانهای دیگر و در سال ۱۳۳۰ هم دوباره دعوت شد و این بار دوران دکتر مصدق بود با پایگاه اجتماعی بسیار بالا و حضور رجلی در بالاترین سطح بینالمللی در رأس دولت از یک طرف و کاهش و توقف فروش نفت به خاطر تشدید تنش میان ایران و بریتانیا از طرف دیگر.
این دفعه دیگر شاخت پیشنهاد ۱۵ سال قبل را تکرار نکرد بلکه به صورت خصوصی به دکتر مصدق گفت: به هر نحو ممکن موضوع نفت را باید حل کند چون اقتصاد ایران نفتی شده است ولی تا آن زمان میتواند بی سر و صدا مبادرت به چاپ اسکناس کند و نگران پشتوانه نباشد چون پشتوانۀ واقعی کار و اعتبار ملی است و دولت مصدق هر دو را دارد منتها این خبر نباید درز کند و قضیه نباید لو برود و قابل دوام هم نیست و مسألۀ اصلی - نفت- باید حل شود. این بار هم دو اتفاق افتاد. حسین مکی ماجرا را لو داد و بعد هم کودتا شد و کل داستان، هوا رفت.
آشنایی شاخت با اقتصاد ایران چنان بود که بعد از کودتا هم زاهدی نخستوزیر از او دعوت کرد برای بار سوم به ایران بیاید. با این که مشکل نفت داشت حل میشد. زاهدی دوست داشت اسکناس بزرگتر از ۲۰ تومان چاپ کند و میدانست که شاخت به مصدق چه پیشنهادی داده بود و خیال میکرد همان راهکار را به او هم پیشنهاد میکند و میتواند در مقابل شاه تصمیم خود را کارشناسی شده معرفی کند.
شاخت اما پیشنهاد چند ماه قبل را تکرار نکرد. چون این بار طرف او مصدق نبود که مردم حاضر به فداکاری برای دولت باشند. زاهدی، سرنگونکنندۀ مصدق بود و هواداران مصدق به عکس می خواستند دولت زاهدی موفق نشود. ضمن این که آن راهکار موقت و بر اساس فروش نرفتن نفت بود؛ در حالی که توجیه زاهدی برای کودتا از سرگیری فروش نفت بود.
راهکار او این بار این بود: دریافت مالیات تصاعدی بر اساس درآمد و انعطافپذیر کردن نرخ بهره. البته چون می دانست دریافت مالیات بیشتر، فاصلۀ مردم با دولت نامحبوب زاهدی را بیشتر می کند و صاحبان درآمدهای بالا وابسته به دربارند و دکتر مصدقی هم نیست که به آنها رو ندهد و حتی دست خواهر شاه (اشرف) را از منابع کوتاه کند پیشنهاد دیگری هم مطرح کرد و آن تأسیس فروشگاههای تعاونی کارکنان دولت بود و این آخری را اجرا کردند.
یک لحظه تصور کنید دکتر شاخت در سال ۱۳۱۵ و به داور توصیه میکرد: زنجیرۀ تولید طراحی کنید و خودکفا شوید و سال ۱۳۳۰ هم به دکتر مصدق می گفت زنجیرۀ تولید طراحی کنید و خودکفا شوید و بعد کودتا هم باز به زاهدی همان را میگفت!
شاخت اما اگر این گونه بود که شاخت نمیشد. تازه در سال ۱۹۵۳ یک بانک خصوصی در دوسلدورف تأسیس کرد و خودش هم رییس آن شد و در این ۱۰ سال بسیاری از ایده ها را اجرایی کرد و بعد بازنشسته شد و در سال ۱۹۷۰ درگذشت و یک فرمول را به دولتهای مختلف ارایه نداد.
اقتصاد با عدد سر و کار دارد اما زیرمجموعۀ علوم انسانی است چون موضوع آن «انسان» است و از جامعه و سیاست تأثیر می پذیرد. بهترین مثال دولت خاتمی است. سه صنعت مهم ایران، نفت و گاز (و پتروشیمی) و خودروست و هر سه در این دوره و به لطف دموکراسی نسبی در داخل و دیپلماسی در خارج جان گرفتند.
در نیمۀ دوم دهۀ ۷۰ فرانسوی ها آمدند و هم در نفت و گاز عسلویه سرمایه گذاری کردند و هم در صنعت خودرو. چرا؟ چون روابط سیاسی اصلاح شده بود و در اقتصاد ثمر داد.
طراحی زنجیرۀ تولید البته خوب است. خودکفایی در اقلام استراتژیک مانند گندم و بنزین نیز لازم است اما نمی توان یک ایدۀ واحد را در چهار زمان مختلف تکرار کرد... .
اقتصاددانان برای امروز هم راه حل دارند و تا جایی که خوانده یا شنیدهام دو راه حل پررنگ تر است. اولی البته سیاسی است تا بتوانیم نفت صادر کنیم. نفت صادر کنیم و ارز بگیریم نه این که همین اندک را بفروشیم و کالا بگیریم. دومی «کاهش هزینه های دولت» است. بله، کاهش هزینه ها و بودجه ها خصوصا غیر مولدها.»