«او در این سخنرانی که شاید مشهورترین صحبتهای عمرش هم باشد به برخی اشتباهات بزرگ گذشته و به فسادی که حکومت را فرا گرفته بود، اعتراف کرد و با بیان این جمله به مردم که «من نیز پیام انقلاب شما را شنیدم» عملا دستهای خود را به نشانه تسلیم بالا برد. شنیدن این سخنان که در شرایط بحرانی آن زمان به ضعف و ترس تعبیر میشد برای طرفدارانش آسان نبود. آنان نه در آن حرفهای قاطعی را که از شاه انتظار داشتند شنیدند و نه از آن اعتماد به نفس آمیخته به تکبری که در او سراغ داشتند، نشانی دیدند. شاه حتی اعتراضات و اعتصابات چند وقت اخیر را به رسمیت و موجه شناخت و وجود نارضایتی (یا به عبارت دقیقتر خشمی) فراگیر در جامعه را پذیرفت. شاید میخواست کمی مردم را آرام و به زعم خود بحران را مدیریت و شرایط را برای روی کار آمدن دولت تازه آماده کند. اما با حرفهایی که زد زیر پای نخستوزیر ازهاری را حتی پیش از معرفی کابینهاش خالی کرد. به قول خاویر گررو «صحبتهای شاه اختیارات دولت نظامی را زیر سوال برد و این درست در حالی بود که آن دولت در حال شکلگیری بود. او تقاضا داشت تا از سرکوب خشونتآمیز تظاهرات خودداری شود در واقع طبلی میانتهی از دولت نظامی به نمایش گذاشته شود. پیام شاه به گونهای نبود که دولت ازهاری را تشویق به استقرار یک دولت نظامی کند. مهمتر آن که شاه نقطه پایانی به مدت زمان دولت نظامی از بدو ایجاد آن تعیین کرده بود.»
برژینسکی، مشاور امنیت ملی رییسجمهور آمریکا (جیمی کارتر) به خطا چنین تحلیل میکرد که شاه با پذیرش بحران، اولین گام را برای تدبیر آن برداشته و گام دوم هم که اعتماد به یک نخستوزیر نظامی و تکیه به ارتش برای مواجهه قاطعانه با معترضان است به زودی در چند روز آینده برداشته میشود و محمدرضا پهلوی از این رویارویی «جان سالم به در میبرد.»
برژینسکی نمیدید (یا نمیتوانست ببیند) که شاه بسیار دیر واقعیتهای کشور و خواستههای افکار عمومی را پذیرفته و زمانی به مقابله با بحران رفته که کار از کار گذشته و حوادث به مسیری بیبازگشت افتاده است. همچنین قدرت ارتش را بیشتر از آن چه واقعا بود، محاسبه میکرد و از همه مهمتر این که اراده پشت انقلاب ایران را دست کم میگرفت. به هر رو ازهاری هم مثل شریفامامی حریف معترضان نشد. نه امتیازهایی که میداد فایده داشت و نه ژست سختگیر و قاطعاش تاثیری در روند ماجرا گذاشت. در قانون حمایت از خانواده تجدید نظر کرد، تعداد روزهای تعطیلی به مناسبتهای مذهبی را افزایش داد و کار ادغام ژاندارمری و شهربانی و ساواک و نظارت وزارت دادگستری بر آنها را پیش برد. چون باور داشت که ریشه و منشأ خشم عمومی، فساد تنیده شده در بافت حکومت است چند نفر از مردان شاه مثل هویدا و نصیری را دستگیر کرد و برای محکمه به زندان انداخت. اما این کارها نه کافی بود و نه موثر و حتی مثل هیزم بیشتر برای آتش عمل کرد. حق با آنتونی پارسونز، سفیر آن روزهای انگلیس در ایران بود که میگفت: «دستگیری هویدا یعنی دستگیری شاه و محاکمه هویدا یعنی محاکمه خود شاه و محکومیت هویدا محکومیت خود شاه خواهد بود.»
حرف حق جواب ندارد
ومعلوم خواهد شد کی درسته کی نادررررست
درعوض اینها بقدری کر و کور هستن که نه هیچ چیز می بینن،ونه می شنون،،،،