دورانی که تلویزیون با نماهنگهایی که توسط بهترینها کارگردانی و ساخته میشد و برنامههایی که در اوج خلاقیت روانه آنتن میشد. نبض فرهنگی خردسالان و نوجوانان را به دست داشت و در کنارش هم گاهی فیلمهایی سینمایی تولید میشد که برای همه هم نسلان من خاطره انگیز و هنوز هم جذاب است.
حالا از آن دوران رسیدیم به خالهها و عموهایی که به جز یکی دو مورد، همگی با ایدههای تکراری و عدم موفقیت در اتمسفرسازی برای کودکان در رقابت با رقیبان خارجی خود از پیش شکست خوردهاند و نتوانستهاند هیچ رغبت جدی در مخاطب سختپسند خردسالِ دهه نودی ایجاد کنند و سینما هم در دوران کمای خود در حوزه خردسال به آثاری مثل سینمایی شهر موشها (۱۳۹۴) میرسد که از حیث عدم تطبیق با فرهنگی ایرانی پهلو به آثار هالیوود میزند و به جرات میتوان کارهای پیکسار را کم خطرتر از چنین آثار روشنفکری در حوزه کودک دانست.
در این میان عمو پورنگ جزو معدود تلاشهای موفق در دو دهه اخیر بوده که توانسته مخاطب کودک و نوجوان را به خود جذب کند و با ارائه محتواهایی منطبق با فرهنگی بومی ایران (تکیه بر آداب و رسوم مختلف اقوام ایرانی، فرهنگ سازی در حوزه مدیریت ترافیک و...) او را همراه کند و از قضا جریانساز هم واقع شود.
برنامه عمو پورنگ در دوران پرفروغ تلویزیون در حوزه کودک آغاز شد، ولی در حالی دارد ادامه حیات میدهد که هم نسلانش یا تمام شدهاند و یا کاملاً معمولی و کم فروغ ادامه فعالیت میدهند. ولی گروه برنامه ساز عمو پورنگ در ایجاد محیطهای تازه و بسترهای داستانی خلاقانه توانستهاند هم چنان موفق باشند و آمار و ارقام نظرسنجیها و بازدیدهای مجازی (نزدیک به هشت میلیون بازدید در تلوبیون در نوروز) هم گواه آن است که تقریباً یکهتاز عرصه کودک تلویزیون است.
شاید اگر داریوش فرضیایی از آن دسته هنرمندانی بود که دائماً در صفحه شخصیاش زبان به کنایههای مختلف سیاسی و اجتماعی میگشود، شاید اگر با صدای آبان همراه میشد یا همراه اطوارهای مرسوم شبکههای اجتماعی میشد و مانند برخی همصنفهایش از فضای مجازی برای خود پلی برای هیاهو و خبرسازی درست میکرد، امروز جایگاه والاتری در نگاه مدیران میداشت، ولی او و گروه برنامه، نجیبانه برخورد کردهاند و چیزی نزدیک به دو دهه است که در صدر برنامههای تلویزیون در حوزه کودک و نوجوان بوده اند، یک اتفاق ارزشمند و قدرنادانسته در برهوت برنامههای سالم و موفق کودک و نوجوان.