مبرهن است که بعد از ورود اسلام به ایران، نوعی درهمتنیدگی بین زبان فارسی و عربی ایجاد شد. این موضوع گاه آنقدر کشدار میشود که برخی میگویند زبان فارسی لهجهی سی و سوم از زبان عربی است. اما آیا این سخن دارای جایگاه است یا خیر؟ نسیم عربی (عضو هیات علمی دانشگاه مذاهب اسلامی) در پاسخ به این سوال میگوید: «با یک قیاس ساده میتوان دریافت که از منظر خانوادههای زبانی، به هیچ وجه بین دو زبان فارسی و زبان عربی، خویشاوندیِ زبانی وجود ندارد، چه برسد به اینکه بگوییم زبان فارسی، زیر شاخه زبان عربی است.»
این استاد دانشگاه با پیش کشیدن مبحث معربات گفت: «در کتاب «المعاجم الفارسیه فی المعاجم العربی» حدود ۳ هزار کلمه عربی را که از زبان فارسی به عربی راه یافته، جمع آوری شده است. » با این وصف این متخصص حوزه زبان عربی تصریح کرد که برگ برنده در دست زبان عربی است. بررسی میزان تاثیرات متقابل زبان عربی و فارسی بر یکدیگر، نقش یونسکو در جهانی نشدن زبان فارسی، تشریح ادعای نسبت دادن زبان فارسی به لهجهی سی و سوم زبان عربی و همچنین دلایل گرایش دانشمندان ایرانی به زبان عربی ازجمله مباحثی است که در این گفتگو میخوانید.
زبان عربی و زبان فارسی در طول تاریخ بده و بستانهایی با یکدیگر داشتهاند. از طرفی غالبا این سخن از زبان برخی (به عنوان مثال پانترکها) شنیده میشود که زبان فارسی از لهجههای زبان عربی است. به نظر شما چنین سخنی در زبانشناسی چه معنا و مفهومی و چه جایگاهی میتواند داشته باشد؟
در درجه اول باید بررسی شود که خاستگاه این سخن کجاست. این سخن که زبان فارسی از جمله لهجههای زبان عربی است، به جهت رخدادی است که سالها قبل رخ میدهد؛ یعنی زمانی که از یونسکو درخواست میشود، زبان فارسی به عنوان هشتمین زبان دنیا به رسمیت شناخته شود، ولی آنها پاسخ میدهند، زبان فارسی سی و سومین لهجه از لهجههای زبان عربی است و به عنوان یک زبان مستقل، قابلیتها و ویژگیهای لازم را برای ثبت جهانی ندارد. در این رابطه در ابتدا باید دید منظور آنها از لهجه چیست؟
در دانش زبانشناسی، لهجه مبتنی بر ریتم و آهنگ و فاقد هر گونه قواعد و واژه خاص در یک زبان است. بر مبنای این تعریف، پاسخ یونسکو از نظر علمی بیاساس است. اما اگر منظور از لهجه، شاخههای زیرمجموعهی زبانی باشد که البته تصور خطایی است و زبانشناسان باید به این سخن پاسخ دهند که آیا ادعای مطرح شده، استدلال علمی دارد یا خیر؟ باید در فضای بینالمللی برای چنین جوسازیهایی، پاسخی مستدلّ ارائه شود. من معتقدم زبانشناسان ادبیات فارسی مرجع مناسبی برای پاسخگویی به این ادعا هستند. زبان فارسی در شاخه زبانهای هندی و ایرانی از خانواده زبانهای هندی – اروپایی قرار دارد. شاخه زبانهای ایرانی خود به چندین زبان تقسیم میشوند که یکی از آنها زبان فارسی است. این در حالی است که زبان عربی از جمله زبانهای سامی و از خانواده زبانهای آفریقایی و آسیایی محسوب میشود. با یک قیاس ساده میتوان دریافت که از منظر خانوادههای زبانی، به هیچ وجه بین دو زبان فارسی و زبان عربی خویشاوندی زبانی وجود ندارد، چه برسد به اینکه بگوییم زبان فارسی، زیر شاخه زبان عربی است!
برخی معتقدند زبان فارسی از نظر ساختار زبانی مستقل نیست. با این وصف زبان فارسی از نظر ساختار و قواعد زبانی، زبانی کامل است. تفاوتهای جدی بین این دو زبان وجود دارد. زبان فارسی باستانی، یک زبان ترکیبی بوده و به تدریج و ضمن گذر زمان به یک زبان تحلیلی تغییر ماهیت داده است؛ یعنی در ابتدا در قالب اسمها، صفات و ضمایر صرف میشده؛ اما بعدها این حالت از بین رفته و از طریق حروف ربط و یا ترتیب کلمات در جمله، ساختار قواعدی جدید آن شکل گرفته است. در مقابل، واژههای زبان عربی مانند دیگر زبانهای سامی، اغلب دارای ریشهی سه حرفی بوده و دارای قالب و وزن مشخصی هستند که زبان فارسی این ویژگی را ندارد.
فارسی را یک زبان کامل معرفی کردید. بعد از حضور اسلام در ایران آهستهآهسته شاهد جاری شدن زبان و گفتار عربی در کشورمان شدیم. این رویه غالبا نزد دانشمندان شهیر ایرانی به چشم میآید. سوال این است که چرا دانشمندان ما با وجود زبان کامل فارسی، از زبان عربی برای نوشتار و ابراز معلومات علمی خود استفاده کردند و زبان فارسی را کم و بیش کنار گذاشتند؟
برخی معتقدند که زبان، یک موجود زنده است. همانطور که انسانها به دلیل مهاجرتهای سیاسی، اقتصادی و گاهی هم فرهنگی دچار تغییرات نژادی و قومیتی میشوند، در خصوص زبان هم این دیدگاه وجود دارد که به دلیل حاکمیتهای اقتصادی، سیاسی، علمی و یا فرهنگی، شاهد مهاجرت این زبانها از مناطق مختلف به خصوص کشورها و مناطقی که همجوار همدیگرند، هستیم.
اگر تاریخ زبانها را بررسی کنیم، خواهیم دید که پیوند زبانی در همه زبانها اتفاق افتاده است. شاید بهتر باشد این سوال را از مدعیان باستانگرایان در ایران و یا همان "پانفارسها" بپرسیم که آیا زبانی را سراغ دارند که این پیوند زبانی در آن رخ نداده باشد؟! در کل، بحث این است که این مهاجرتها به دلایل مختلف از جمله عوامل حکومتی و حاکمیتی صورت گرفته است. در پاسخ دقیقتر به سوال شما باید گفت که بعد از فتوحات اسلامی و پس از ورود اسلام به ایران، طبیعتا شاهد انتقال از یک حکومتِ کاملا ایرانی با یک فرهنگ ایرانی، تحت عنوان حکومت ساسانیان، به یک دورهی اسلامی، تحت حکومت سیاسی عربها هستیم.
در آن دوران یک حاکمیت دینی و یک حاکمیت سیاسی را نظارهگریم و از یک امپراطوری ایرانی به یک امپراطوری اسلامی – عربی منتقل میشویم. تاکید من این است که باید در این برهه از تاریخ زبانی، میان زبان دین جدید و زبان عربی در سطح واژگان تفکیک قایل شویم. بدون تردید همانطور که زبان قرآن کریم در زبان فارسی تاثیرگذار بوده، بر زبان عربی نیز تأثیرات عمیقی گذاشته است. این تأثیرات به شکلی بوده است که زبانی عربی قدیم ( زبان جنوب) به ضعف گرایید و جای خود را به زبان عربی جدید (زبان شمال) داد. نکته حایز اهمیت این است که زمانی که اسلام ظهور کرد و قرآن به عنوان یک "ادبیات نو ظهورِ عربی" در میان عربها جلوه کرد، زبان قرآن برای ادبای زبان عربی دوره نزول قرآن نیز سبکی جدید و نو در سطح واژگان و در سطح بلاغت محسوب میشد. در پاسخ به سوال شما عرض میکنم؛ باید بین زبان قرآن (متن دینی) و زبان عربی (یک شاخه زبانی) تفکیک قایل شویم. وقتی از زبان عربی دوران پیش از نزول قرآن، سخن میگوییم، از زبان قومی حرف میزنیم که صرفا یک زبان ادبی بوده و واژههای آنها محدود به موضوعات مرتبط با فرهنگ زیستی ساده دوره پیش از اسلام بوده است. به عنوان نمونه واژه صلاة در زبان عربی پیش از اسلام، در اصل به معنای نوعی دعا کردن بوده است؛ اما در زبان قرآن، به معنای نماز خواندن به کار رفته است. غرض این است که زبان قرآن و زبان دین اسلام بر غنای زبان عربی افزود و قابلیتهای آن را دوچندان کرد.
همچنین در خصوص تأثیر زبان عربی بر زبان فارسی باید توجه داشت که به جهت ۴۰۰ سال حکومت سیاسی عربها و حاکمیت دین اسلام در دوره اسلامی بر سرزمینهای بین النهرین و ایران و سایر کشورها، وامگری متقابل واژهها یک پدیده کاملا طبیعی بوده است. به هر حال در آن دوره، زبان عربی، زبان رسمی و و رایج در جهان اسلام از جمله ایران بوده است.
از سوی دیگر در زمان خلافت عباسی که از قضا عصر طلایی اسلام هم نامگذاری میشود، دار الخلافت اسلامی به قطبی علمی و پژوهشی تبدیل شد. علم و تکنولوژی در یونان، رم و سایر کشورهایی که دارای تمدن و تکنولوژی بودند، از طریق ترجمه به زبان عربی وارد حوزه جغرافیایی حکومت اسلامی شد. این موضوع را نباید فراموش کنیم که بعد از آشنایی عربها با تمدنهای مختلف، و تکنولوژیهای جدید در حوزه نظامی، هنر، طب و پزشکی و ... زبان عربی با واژههایی روبرو شد که سابق بر آن در زبان عربی اصلا وجود نداشت؛ لذا دانشمندان زبان عربی، شروع به واژهسازی کردند. بدین ترتیب زبان عربی از قرن دوم در آشنایی با اصطلاحات علمیِ فرامرزی و ساخت واژههای جدید نسبت به زبان فارسی پیشتاز بود و البته شایان ذکر است، دانشمندان ایرانی مایل بودند، علم و دانش خود را با زبان بینالمللی جهان اسلام عرضه کنند تا از فضای تعامل علمی با دیگر دانشمندان بهره ببرند؛ اما زبان فارسی در آن دوره هنوز چنین قابلیتی را پیدا نکرده بود.
از تمدن اسلامی و دانشمندانی که در دوران طلایی اسلامی مشهور بودند، صحبت کردید. به نظر شما شکوفایی دانشمندان ایرانی در آن دوران، تا چه میزان به هویت زبان عربی بازمیگردد؟ آیا نفس زبان عربی که آن را به عنوان یک زبان کامل معرفی میکنند، در این روند تاریخی تاثیرگذار بود؟
به طور طبیعی در آن دوره، دانشمندان ایرانی در این بستر علمی فراهم آمده، به زبان عربی مینوشتند و یا بعضا نوشتار علمی خود را به درخواست حاکمان سیاسی به فرجام میرساندند. بدون شک ظهور نخبگان و دانشمندان علمی در هر فرهنگ و تمدنی عموما منوط به عوامل ظهور نبوغ همچون عامل فرهنگ دوستی، امنیت سیاسی و رفاه اقتصادی است. یک وقت صحبت از تمدن اسلامی میشود و یک وقت صحبت از ویژگیهای زبان عربی به میان میآید. در دوره طلایی اسلامی، علوم اسلامی از جمله تفسیر، فقه و کلام، علم نجوم و طب و غیره ظهور یافت و همچنین دانش بیرون مرزهای جهان اسلام، از طریق ترجمه به زبان عربی ترجمه شد؛ لذا بله، درست است که بگوییم، تمدن اسلامی از عوامل مهم شکوفایی نبوغ دانشمندان ایرانی شد.
اما وقتی سخن از نقش زبان عربی با ویژگیهای زبانشناسی آن در ظهور نبوغ دانشمندان ایرانی است، باید گفت: در این کره خاکی مهد علم و دانش در هر کجا باشد، طبیعتا دانشمندان، از جمله ایرانیان به سمت همانجا سوق پیدا میکنند و بر اساس زبان رایج بینالمللی زمان خود، آثار علمی خود را تألیف میکنند؛ حدیث رسول اکرم (ص) که فرمود: «اگر علم و دانش در آسمانها باشد، ایرانیها به آن دست مییابند»، گواهی است بر همین مطلب. در دوره طلایی رشد و شکوفایی علم و دانش در جهان اسلام (قرن دوم هجری)، دار الخلافت اسلامی، مهد پژوهش و پرورش علوم اسلامی و عصر نهضت ترجمه علوم مختلف به زبان عربی بوده است، دانشمندان ایرانی از طریق زبان عربی با علوم روز جهان اسلام و خارج از جهان اسلام آشنا شدند و نبوغ آنها در سایه فضای مستعد فرهنگی آن زمان، شکوفا شد و زبان عربی، به عنوان یک زبان پیشگام در علم، نقش به سزایی در بروز نبوغ دانشمندان ایرانی داشت؛ اما نمیتوانیم بگوییم مثلا اگر امروزه نخبهای یا دانشمندی آثار علمی خود را به زبان انگلیسی مینویسد، این زبان انگلیسی به ذاته به جهت ویژگیهای زبانشناسی آن است که دانشمند را به نبوغ میرساند، بلکه این مطلب ریشه در خاستگاه پیدایش تمدن و علم دارد، نه در ویژگیهای زبانشناسی آن زبان.
با این وصف ابوریحان بیرونی نظری دیگر دارد. او به عنوان یک همه چیزدان، صراحتا زبان فارسی را زبان علم نمیداند و به همین جهت کتابهای علمی خود را با زبان عربی مینویسد. او زبان فارسی را به مثابه یک گویش میبیند که فقط برای داستانهای خسروانی و قصههای شب مناسب است. آیا این دلیل ابوریحان بیرونی برای نوشتن به زبان عربی را میتوان به دانشمندان دیگری همچون ابن سینا که هم دورهی او بود و با او مکاتباتی داشت، تعمیم داد یا خیر؟ ابوریحان را در این زمینه باید یک استثنا دانست یا یک مثال نقض؟
ابتدا عرض کنم، ابوریحان بیرونی در دوره سامانیان در خوارزم میزیسته و به ایرانیان علاقه وافری داشت. ایشان در کتاب داروشناسی خود، زبانهای عربی، فارسی و خوارزمی را مقایسه میکند. در رابطه با زبان قومی خود، زبان آریایی خوارزمی، میگوید: "هر چند هر کس زبان قومی خود را دوست دارد؛ ولی من باید اعتراف کنم که در زبان خوارزمی شانسی که من در ترویج دانش خود دارم مانند شانس شتری است که میخواهد در برابر خانه کعبه سجده کند." از این سخن میتوان این مطلب را برداشت کرد که ابوریحان، در نشر آثار خود برون مرزی میاندیشیده و مخاطب آثار خود را جهان اسلام میدانسته است. او با هدف تعامل علمی با دیگر دانشمندان در اقصی نقاط عالم اسلام آثار خود را به عربی نوشته است و چنانچه در مطالب پیشین بیان شد، زبان عربی بعد از نزول قرآن و پس از عصر نهضت ترجمه در دوره عباسیان از یک زبان صرفا ادبی، به یک زبان علمی مبدل شد؛ این در حالی است که در زمان ابوریحان هنوز تألیف کتابهای علمی به زبان نوین فارسی سابقه نداشت و زبان فارسی بیشتر کاربرد ادبی داشت تا کاربرد علمی. به عبارت دیگر هنوز علم و دانش آن گونه که به زبان عربی نفوذ کرده بود، به زبان فارسی راه نیافته بود.
شاید بتوان گفت، این سخن ابوریحان صرفا به جهت ویژگیهای زبانشناسی زبان عربی نبوده است؛ بلکه در آن دوره به جهت اینکه زبان عربی یک زبان بین المللی بود و دانشمندان قصد داشتند که دانش خود را برای اعتلای تمدن اسلامی در جهان اسلام عرضه کرده و ترویج دهند و با جهان اسلام در تعامل باشند، آثار علمی خود را به زبان عربی نوشتند. این در حالی است زبان فارسی در عرصه علمی، در آن دوره چنین جایگاهی را نداشت.
حین ورود و تاثیرگذاری زبان عربی در ساختار فرهنگی ایران، آیا زبان فارسی هم توانست در زبان عربی تاثیراتی از خود برجای بگذارد یا خیر؟
زبانها معمولا کلماتی را از همدیگر وام میگیرند و به هم وام میدهند. در کتاب «المعاجم الفارسیه فی المعاجم العربی» حدود سه هزار کلمه عربی را که از زبان فارسی به عربی راه یافته است، جمع آوری شده است. در دوران باستان، بر اساس اصل حاکمیت و حکومت، که در بالا اشاره شد، در زمان امپراطوری ایران در دوره هخامنشیها، از طریق ادبیات دینی یهود و در دوره ساسانیان از طریق تسلط ایرانیان بر جهان عرب به ویژه حیره، بحرین، یمن و عمان و بعد از دوره اسلامی، دوره سامانیان به دلیل تعامل مشترک ایرانیان و عربها در اداره سیاسی ایران، واژههای فراوانی از زبان فارسی به زبان عربی وارد شده است. در زبان عربی کلمات زیادی وجود دارد که به آن «معرَّبات» یعنی "عربی شدهها" میگویند. کلمات «معرَّب» به کلماتی گفته میشود که ریشه غیر عربی دارند، ولی به شکل عربی درآمده است؛ اما به دلیل آنکه کلمات در عربی سازی کاملا به هم ریخته میشود، نمیتوان به سادگی آنها را شناسایی کرد. از ویژگیهای زبان عربی این است که از ریشهی سه حرفی تشکیل شده و کلمات از آن اشتقاق مییابد، و از طرفی این زبان دارای قالبها و وزنهای خاصی است که به کمک آنها واژه سازی انجام میشود. دو خصلت مذکور بسیار به زبان عربی کمک کرد که واژهها را با اصول خود به وام بگیرد و در قالب زبان عربی قالبگیری نماید؛ به حدی که تصور شود آن واژهی جدید، جزو واژههای زبان عربی است. لذا ضرورت دارد که زبانشناسان در زبان فارسی همت خود را به کار گیرند، ریشه اصلی فارسی چنین واژههایی را که عربی به نظر میآیند، بیابند و افکار عمومی را از تاریخ زبانی واژههای فارسی آگاه کنند.
ما واژههای زیادی را سراغ داریم که در زبان فارسی به کار میروند. واژههایی که اصل و ریشهی آنها به ظاهر عربی به نظر میرسند؛ اما در اصل فارسی هستند. به عنوان نمونه تصور میشود که واژه صباح، به معنای صبح، واژهای عربی باشد؛ اما وقتی ریشهشناسی میشود، مشخص میشود که کلمهای فارسی است و این دانش ریشهشناسی است که میتواند درستی چنین موضوعاتی را به ما ثابت کند. در خصوص زبان فارسی نیز قطعا همین طور است. بسیاری از واژههای فارسی به زبان عربی منتقل شده است؛ اما به دلیل آنکه طبق آن ویژگی زبان عربی که در بالا بیان شد، حروف یا وزنهای این واژهها در زبان عربی تغییر کرده است. وقتی واژهای میخواهد به زبان عربی منتقل شود، برای مثال واژهای که دارای حروف پ، چ، یا گاف باشد، حین انتقال در نهایت به حروفی عربی تغییر خواهند یافت. در عین حال شکل ظاهری کلمه، به واژههای عربی شبیه میشود. کلمه عشق، کلمهای است که یک واژه عربی به نظر میرسد؛ اما وقتی این کلمه را ریشه شناسی کردند، روشن شد، واژه عشق، ریشه هند و اروپایی داشته که از فارسی میانه (اشک) به زبان عربی راه یافته است.
بسیاری از این قبیل واژهها را میتوان نام برد که در زمرهی اصطلاحات علمی و به خصوص در حوزهی نظامی و سیاسی قرار دارند و در عین حال از زبان فارسی به زبان عربی منتقل شدهاند. در همین زمینه برخی واژگان هستند که در اصطلاحات مربوط به طبیعت، از زبان فارسی به زبان عربی منتقل شدهاند. به عنوان نمونه میتوان به کلمه "بوستان" و "بنفشه" اشاره داشت. با این وصف که شکل و صورت آنها عربی به نظر میآید یا کلمهای مثل کلمهی "تهویه" شاید به عنوان واژهای عربی معرفی شود؛ اما در فرایند مطالعات ریشهشناسی، روشن شد که واژهای فارسی است و از کلمهی"هوا" گرفته شده، سپس در قالب و وزن عربی «تفعیل» وارد زبان عربی شده است و یا واژه "استیناف" که برخی آن را در حوزه موضوعات حقوقی به کار میگیرند، ریشه ای فارسی دارد و از کلمهی "نو" گرفته شده، سپس در وزن استفعال عملیات «تعریب» آن انجام شده است.
پیشنهاد میکنم یکی از تلاشهای فرهنگستان این باشد که این گروه واژگان را مورد شناسایی قرار دهد و فارسی بودن آن را پژوهش کرده و نتیجه این مطالعات را به افکار عمومی ارائه دهد. به هر ترتیب بله، در حوزهی اصطلاحات علمی، نظامی، طبیعت، بسیاری از واژهها از زبان فارسی به عربی منتقل شدهاند. در مجموع این وامگیری متقابل است؛ اما به جهت شیوه انتقال واژه از فارسی به عربی و به خاطر ویژگی زبان عربی، برگ برنده در دست زبان عربی است.
آیا در مجموع میتوان از تاثیرات مثبتی نام برد که زبان عربی بعد از ورود به ایران، در زبان فارسی ایجاد کرد یا خیر؟
ببینید؛ تمام زبانها از نقص برخوردارند. حتی زبان عربی که به عنوان زبان کاملی از آن نام برده میشود، به مرور زمان به جهت پیشرفت دانش، تغییراتی را پذیرفته است. لذا این تاثیرپذیریِ مثبت، در همهی زبانها وجود دارد. در بحث ریشهشناسی و قواعد زبان عربی به هر طریق مواردی وارد زبان فارسی شده است؛ مواردی که تلاشهایی برای إحیای زبان فارسی صورت گرفت. بازنگری در شیوهی جمع در زبان فارسی از نمونه این تلاشها است. وقتی زبان فارسی پسوندها و نشانههایی را در زبان فارسی برای جمع بستن دارد، چرا باید به تبعیت از زبان عربی، واژههای فارسی را جمع بست؟ به عنوان نمونه کلمهی "جاسوس" کلمهای فارسی است که در زبان فارسی به صورت "جواسیس" جمع بسته میشد، و این گونه به نظر میرسد که این واژه عربی است. از نمونههای دیگر ورود قواعد زبان عربی به زبان فارسی، تبعیت صفت و موصوف از همدیگر است که خاص زبان عربی است. برای مثال لفظ قوه مجریه یا امور خارجه که صفتها به شیوه زبان عربی، به شکل مؤنث آمدهاند؛ لذا لازم است در زبان فارسی در سطح قواعد زبانی، یک بازنگری و یک پاکسازی دقیقتری انجام شود و این موارد اصلاح گردد. معمولا این قبیل اقدامات نیز با استقبال عمومی هم همراه است.
در مجموع تمام زبانهای زنده دنیا در حوزههای علمی و تخصصی قطعا تاثیرپذیریهایی را از هم دیگر دارند که البته امری مبارک و مفید است؛ ولیکن باید مراقبت کرد که چنین مباحثی در چارچوب ساختار و قواعد زبان فارسی رخ دهد و تا جایی که ممکن است، باید معادلسازی صورت گیرد. به هر طریق من معتقدم که زبان عربی در حوزههای علوم اسلامی و انتقال دانش روز آن دوران به زبان فارسی تأثیر مثبتی بر زبان فارسی داشته است.
در آخر عرض میکنم، باید با تعصب نسبت به زبان فارسی و بر اساس اصول و قواعد زبانشناسی فارسی از زبان فارسی مراقبت کرد تا در حد نیاز و در حد ضرورت چنین وامگیریهایی در سطح واژگان اتفاق افتد تا مبادا مبتلا به افراطگرایی در وامگیری واژگان شویم. به نظر میرسد مسئولان ما دردهههای اخیر مقداری در این مساله دقت بیشتری داشتهاند و نسبت به دورههای پیشین در تاریخ گذشته، حساسیت و دغدغه مندی بیشتری را از خود نشان دادهاند.