«از «نینوا»، «بلمی به سوی ساحل» و «پرواز در شب» گرفته تا «سفر به چزابه» و «میم مثل مادر» همه آثار ساختهشده توسط کارگردانی به نام رسول ملاقلیپور است، یک فیلم، روایت جنگ است و دیگری روایت سالهای پس از جنگ و آسیبی که باقی گذاشته، یکی روایت فتح است و دیگری روایت شکست. در واقع اگر کمی روی آثار این کارگردان متمرکز شویم، متوجه میشویم ملاقلیپور شاید با اسلحه به میدان جنگ نرفته باشد اما همواره دوربینش حکم اسلحهای را داشته تا دینش به دفاع مقدس و رزمندهها را ادا کرده باشد.
یکی از این آثار «بلمی به سوی ساحل» است؛ فیلمی که سال ۱۳۶۴ ملاقلیپور کارگردانی و نویسندگی آن را بر عهده گرفت. داستانی که در اواخر مهر ۱۳۵۹ و درست زمانی که خرمشهر در خطر سقوط است، روایت میشود. یک گردان از پاسداران به فرماندهی مرتضی برای کمک به رزمندگان این شهر از تهران حرکت میکند و چون جادههای آن حوالی در دست عراقیهاست، آنان باید از بندر ماهشهر به وسیله هلیکوپتر خود را به خرمشهر برسانند، مرتضی و گردانش یک روز پس از سقوط خرمشهر به آنجا میرسند. طی نقشهای، مرتضی همراه دو تن از بازماندگان رزمنده در خرمشهر شبانه به کمک یک بلم از کارون میگذرد و به مواضع دشمن نفوذ میکنند تا با تهیه نقشه بتواند به عراقیها ضربه بزند. آنها از کارون میگذرند و طی چند روز اقامت در خرمشهر با لباس عراقیها اطلاعات لازم را به دست میآورند اما چون عراقیها از وجودشان باخبر میشوند ناچار بازمیگردند و شبهنگام بر اثر درگیری با عراقیها همراهان مرتضی به شهادت میرسند و مرتضی آنان را به وسیله همان بلم به آن سوی کارون میرساند.
به مناسبت هفته دفاع مقدس و برای مرور بر آنچه زمان ساخت این فیلم رخ داده، به گفتوگو با بهزاد بهزادپور، کارگردان، فیلمنامهنویس، تدوینگر و بازیگر سینما پرداختیم. او درباره ساخت این فیلم گفت: «خاطرات درباره «بلمی به سوی ساحل» زیاد است. از مشکلاتی که برای ما پیش آمد، کمبود امکاناتی که داشتیم، رنجی که بچهها مخصوصا رسول ملاقلیپور متحمل شدند و البته خندهها و شادیهایی که با هم داشتیم. همه ما رنج بسیار زیادی برای ساخت این فیلم متحمل شدیم، چون زمان جنگ بود، هیچ امکاناتی به ما نمیدادند و در نهایت هم سپاه یک تانک به ما داد و تمام فیلم را با همان یک تانک ساختیم. ما مشکلات زیادی داشتیم و در صحنههایی هم که نیاز به تانک بیشتری داشتیم، دوستان آن را سوار کمرشکنها میکردند و میبردیم و در شهرهای مختلف فیلمبرداری را انجام میدادیم.»
او افزود: «شاید باور نکنید! برای این کار آمدند ما را دستگیر کنند، چون در زمان جنگ کار غیر قانونی انجام داده و ادوات جنگ را جابهجا کرده بودیم. از این قبیل صحبتها تا در نهایت یک روحانی جوان آمد جلو و پادرمیانی کرد و ماجرا به خیر گذشت. به دلیل بودجه پایین، پولی نداشتیم که برویم در هتل یا جایی مستقر شویم، یک حوزه علمیه متروکهای در یکی از شهرهایی که فیلمبرداری میکردیم بود و همان روحانی لطف کرد آنجا را در اختیار ما قرار داد و آنجا مستقر شدیم. حتی پوتین مناسب برای پوشیدن نداشتیم، برای نمونه، پوتینی که پای من بود، دو سایز بزرگتر بود و من با آن کفش، به سختی میدویدم.»
بهزادپور همچنین گفت: «ما در شهرهای زیادی فیلمبرداری کردیم. دقیق به خاطر ندارم کجا بود، چون شهرهای زیادی را گشتیم. در خرمشهر، سوسنگرد، دزفول، ماهشهر، شوشتر، منطقه سد لتیان و ... فیلمبرداری کردیم. در آن شرایط، اوضاع شهرهای نزدیک به جبهه، بسیار خطرناک بود و احتمال شهیدشدن بچهها وجود داشت.»