آفتابنیوز : جورج بوش زمينه هاي متعددي براي ارزيابي دارد. وي بر شاخص ترين طراحي مجدد آمريكا از زمان «فرانكلين روزولت» تاكنون نظارت كرده است. بنياد استراتژي اصلي بوش مانند دوره روزولت براساس شوك يك حمله غيرمنتظره شكل گرفته و به همين دليل تغيير نخواهد كرد. هيچ كدام از جانشين هاي روزولت، چه دموكرات و چه جمهوريخواه نمي توانند درسي را كه او از حوادث هفتم دسامبر 1941 گرفت فراموش كنند و اين فاصله زماني به تنهايي نتوانست آمريكا را از تهاجم كشورهاي متخاصم ايمن نگه دارد. نه بوش و نه جانشين هاي وي از هر حزبي كه باشند نيز نمي توانند نكته اي را كه حوادث يازدهم سپتامبر 2001 روشن ساخت را ناديده بگيرند. بازدارندگي كشورها تنها موجب حفاظت ناقصي در برابر حملات ماجراجوياني مي شود كه در شرايط فعلي خسارت هايي را وارد مي كنند كه كشورهاي درگير جنگ متحمل مي شوند. موضوع اصلي دوره دوم بوش نيز همان مقوله استقرار امنيت دردنيايي خطرناك تر از هميشه خواهد بود.
تعيين يك خط سير تنها نقطه اي براي شروع يك استراتژي است چرا كه تجربه با تغيير شرايط مجدداً استراتژي را شكل مي دهد. بوش علي رغم عدم تمايل به اعتراف به اشتباهات خود، استراتژي خودي را مورد بازنگري قرار داده است. در حال حاضر با پيروزي مجدد بوش در انتخابات شرايط براي اعمال اصلاحات بين دو دوره ساده تر است. بهترين روش براي برآورد ميزان اصلاحات مورد نياز مقايسه اهداف دولت با دستاوردهايي است كه حاصل شده است. تفاوت ها در اين ميان نشان خواهد داد كه اصلاحات در چه جاهايي بايد اعمال شود.
پيشگيري و بازدارندگي باريك ترين شكاف بين اهداف دولت و دست يافته ها مربوط به مقوله ممانعت از حمله ديگران به ايالات متحده است. البته اين حمله مي تواند در هر زماني، حتي در فاصله نگارش و چاپ اين مقاله رخ بدهد. البته اين مسأله كه آمريكا در سه سال گذشته شاهد هيچ حمله اي نبوده واقعيتي قابل توجه است. خيلي از آمريكايي ها احتمال مي دادند كه پس از حوادث يازدهم سپتامبر حوادث ديگري رخ بدهد. تفكر غالب در آن زمان اين بود كه يك حمله تروريستي در حال شكل گيري است و اگر آمريكا تا سه ماه بعد شاهد هيچ حمله يا ضربه ديگري نباشد كاملاً خوش شانس بوده است.
ارتباط دادن دلايل و نتايج همواره كاري مشكل است، خصوصاً زماني كه ما اطلاعات چنداني درباره هدف اسامه بن لادن و پيروان او نداريم. احتمالا القاعده قصد هيچ حمله ديگري نداشته است و تصور كرده كه آمريكا با تهاجم به افغانستان و خلع طالبان انتقام خواهد گرفت. احتمالا اين گروه استقرار مجدد نيروهاي نظامي آمريكا از عربستان سعودي تا افغانستان، قرقيزستان، ازبكستان و عراق را پيش بيني كرده بود. احتمالاً القاعده يك نبرد ضدتروريستي جهاني براي نابودي بخش هاي مهم شبكه خود را داشت. احتمالاً القاعده پيش بيني نكرده بود كه دولت بوش نفرت خود را از ملت سازي رها خواهد كرد و براي دموكراتيزه كردن خاورميانه وارد عمل خواهد شد. استراتژي بن لادن چنين مواردي را پيش بيني كرده بود كه اين امر ناخوشايند به نظر مي رسد. اگر وي چنين مواردي را در نظر نمي گرفت اولين و بنيادي ترين اصل استراتژي بوش كه عبارت از حمله به تروريست ها و غافلگير كردن آنها بود تاكنون به هدف خود رسيده بود.
نكته ديگري كه در بررسي بازدارندگي و پيشگيري مطرح مي شود اختلافاتي است كه در زمان طراحي فرضي جنگ گرم در دوران جنگ سرد ايجاد شده بود. «پيشگيري» به معناي عمليات نظامي عليه كشوري بود كه احتمالاً قصد آغاز يك حمله را داشت و قانون بين الملل نيز چنين اقداماتي را براي رفع خطرهاي آشكار و غيرمنتظره تأييد كرده است «بازدارندگي» به معناي آغاز جنگ با كشوري بود كه ممكن است در آينده نزديك چنين خطرهايي را متوجه اين كشور كند. دولت بوش در آغاز حملات پس از يازدهم سپتامبر اين دو مقوله را با هم درآميخت و از لغت «پيشگيري» براي توجيه جنگ «بازدارنده» عليه عراق استفاده كرد.
در عمل به نظر مي رسيد كه در دنياي بعد از يازدهم سپتامبر تروريست ها و حكومت هاي استبدادي هر دو امنيت ايالات متحده را تهديد مي كنند. القاعده بدون حمايت طالبان نمي توانست هيچ اقدامي را صورت بدهد ولي هشدارهاي سنتي دولت ها براي توجيه پيشگيري (انبوه نيروهاي مسلح به شكل تهاجمي) قبل از حادثه يازدهم سپتامبر قطعاً نمي توانست اين حملات را پيش بيني كند. واقعيت اين است كه تصميم هاي يك دولت در فاصله اي بسيار دور يا حداقل ايجاد امكان تصميم گيري در اين دولت ها موجب اقدامي شبيه به جنگي شد كه به نسبت حادثه شش دهه قبل توسط ژاپن، آمريكايي هاي بيشتري را نابود كرد. گفتني است كه ژاپن در آن زمان كشوري بود كه بارزترين و مشخص ترين خطر موجود محسوب مي شد.
پيشگيري به معناي واقعي و قديمي ممكن بود كه در برابر ناوگان ژاپني در زمان حركت به سوي پل هاربر موثر واقع مي شد، البته اگر به موقع افشا مي شد، دستگيري هاي پيشگيرانه نيز مي توانست محمد عطا و 18 همراه او را در حين ورود به فرودگاه هاي مربوطه متوقف كند. اما اگر خواندن تفكر آنها امكانپذير بود. به هر حال امنيت هيچ كشوري نمي تواند بر چنين نفوذهاي اطلاعاتي دور از ذهن وابسته باشد. همان گونه كه «روبرتا ولستتر» تاريخ نگار پرل هاربر سال ها قبل اشاره كرد و همان گونه كه گزارش كميسيون يازدهم سپتامبر در حال حاضر اذعان كرده تعقيب نشانه هاي خبرچينها در دنيايي مملو از هياهو نه تنها به مهارت نياز دارد بلكه شانسي فوق العاده نيز لازم دارد.
به همين دليل استراتژي هاي دولت بوش مفهوم «پيشگيري» را به گونه اي تعميم داد كه مفهوم «بازدارندگي» مربوط به زمان جنگ سرد را دربر بگيرد. منتظر بودن براي آشكار شدن تهديدهاي تروريستي در حقيقت به معناي رها كردن كشور در برابر حملات غيرمنتظره است. براي حل اين مشكل آمريكا به سراغ كشورهايي مي رود كه ممكن است تروريست ها را پناه داده باشند. آمريكا در مرحله اول براي كنترل يا بازداشتن اين كشورها وارد عمل مي شود كه همان روش آشناي جنگ سرد است و در صورت ناكامي اين روش ها ايالات متحده حق خود را براي پيشگيري از خطرهاي موجود با آغاز يك جنگ بازدارنده محفوظ نگاه مي دارد.
بنابراين، طرح مجدد مباحث پيشگيري و بازدارندگي يكي از چندين پيامد حادثه يازدهم سپتامبر بود. اين حادثه نوعي ازتهديدها را آشكار كرد كه تشخيص آنها فوق العاده سخت است و در صورت بروز آن چنان مخرب است كه آمريكا هيچ گزينه اي جز استفاده از راه هاي پيشگيرانه براي ممانعت از ظهور آنها ندارد. «جان كري» در تبليغات انتخاباتي خود در سال 2004 روشن ساخت كه اگر در انتخابات رياست جمهوري پيروز شود از اين گزينه چشم پوشي نخواهد كرد. رقيب وي نيز قطعا از اين گزينه صرف نظر نمي كند و همين طور جانشينان بعدي وي. اين ويژگي، بارزترين مشخصه استراتژي بوش است و همين گونه نيز باقي خواهد ماند.
اظهارات نرم تر و شفاف تر پيشگيري در معناي بازدارندگي كه در دو سال گذشته مورد استفاده قرار گرفته اين خطر را دارد كه خود آمريكا از نگاه بخش بزرگي از دنيا به عنوان يك خطر روشن و واضح تلقي شود. اقتدار همواره عنصري حساس در سيستم بين المللي بوده است. اين كه قدرتمندترين كشور دنيا به طور ناگهاني اعلام كند كه امنيت كشورش نيازمند نقض امنيت كشورهاي ديگر است نه تنها كمكي نمي كند، بلكه كشورهاي ديگر را عصبي خواهد كرد. همان گونه كه «جان ايكنبري» انديشمند سياسي اشاره كرده است سياست پيشگيري ايالات متحده تصوير يك پليس جهاني را ترسيم كرده كه هيچ گزارشي به مقامات بالاتر نمي دهد و علاوه بر اين اجازه نمي دهد كه در هيچ منزلي بسته باشد. حادثه يازدهم سپتامبر هرچقدر كه غافلگيركننده بوده باشد، براي جامعه بين الملل اصلا راحت نيست كه طرح دولت بوش براي استقرار مجدد امنيت را تأييد و تشويق كند.
بوش و مشاوران وي اين مسأله را پيش بيني مي كردند. دولت بوش در پي ناديده گرفتن پيشنهادات كمك متحدان ناتو در افغانستان به شدت براي جلب حمايت چندجانبه از تهاجم به عراق به عنوان اولين اقدام پيشگيرانه با هدف بازدارندگي تلاش كرد. اين كشور انتظار پيروزي در عراق را داشت. چه كسي جز ايالات متحده مي توانست عمليات براندازي صدام حسين را ساماندهي كند؟ ديكتاتوري كه به مردم كشور خود ظلم كرده، آغازگر چندين جنگ بوده، قطعنامه هاي سازمان ملل را ناديده گرفته، از تروريست ها حمايت كرده و به نظر تمامي آژانس هاي اطلاعاتي تسليحات كشتار جمعي در اختيار داشته است. استراتژي بوش فرض كرده بود كه استفاده از قدرت آمريكا نابودي چنين هيولايي مورد استقبال قرار مي گيرد و ايجاد هراس نخواهد كرد ولي آنها اشتباه كردند. جنگ عراق حمايتي به مراتب كمتر از حد تصور به دست آورد. مي توان درباره دلايل اين ناكامي به تفصيل صحبت كرد: 1) ساختار خارج از رده شوراي امنيت سازمان ملل كه بيشتر موازنه قدرت سال 1945 را منعكس مي كند 2) تصويري كه بوش با تصميم اقدام به جنگ بدون نياز به رضايت اين نهاد بين المللي در اذهان ايجاد كرد 3) ناكامي در ساختن ارتباطي معتبر بين صدام حسين و القاعده 4) نبودن مدرك كافي دال بر اين كه اين ديكتاتور عراقي واقعاً تسليحات كشتار جمعي در اختيار داشته 5) بي اعتمادي ناشي از مخالفت سخت و بي دليل بوش با پروتكل كيوتو، دادگاه جنايي بين الملل و معاهده ضدموشك بالستيك. توجيه اين موارد هرچه باشد، استراتژي بوش براي پيشگيري با رضايت كشورها ناكام ماند و اين ناكامي اصلي و عمده استراتژي هاي بوش بود.
تصميم بوش به تهاجم به عراق به هر شكلي، موجب ايجاد اين گلايه شد كه اين قدرت بزرگ بدون مسئوليت پذير بودن بوش در اختيار وي است و اين تفكر به سقوط غيرمنتظره حمايت از آمريكا در خارج از كشور منتهي شد. از چند هفته بعد از حادثه يازدهم سپتامبر حس همدردي با آمريكايي ها به مرور به اين تصور تبديل شد كه اين كشور يك مطرود بين المللي است.
اظهار اين كه اين مسأله اهميت چنداني ندارد آسان است، چرا كه كشوري با قدرت ايالات متحده قاعدتاً نبايد نگران ديدگاه ديگران باشد ولي اين درست نيست. براي ارزيابي دليل اين امر بايد فضاي نفوذ ايالات متحده آمريكا و اتحاد جماهير شوروي در اروپا را در جريان جنگ سرد مقايسه كنيد. آمريكا در آن زمان با رضايت تمامي ساكنانش هر اقدامي را صورت مي داد. ولي شوروي اين گونه نبود كه اين امر بدون درنظر گرفتن قدرت نظامي هر دو طرف در منطقه تفاوت عمده اي را در شرايط دو كشور ايجاد مي كرد. نتيجه گيري از اين مسأله خيلي ساده است. تأثير و نفوذ در جهت ثبات نه فقط به قدرت بلكه به نبودن مقاومت يا «اصطكاك» مبحث «كلاس ويتز» نياز دارد. هر كسي كه يك وسيله نقليه در اختيار داشته باشد نياز به روغنكاري را مي داند كه بدون آن وسيله مذكور دير يا زود متوقف خواهد شد. نكته مذكور همان مسأله اي است كه در اولين دوره رياست جمهوري بوش ناديده گرفته شد: لزوم توجه مناسب به روغنكاري متعادل در استراتژي كه تحت عنوان «متقاعدسازي» از آن ياد مي شود.
با توجه به اين كه هيچ كشور يا سازمان بين المللي نمي تواند مسئوليت پيشگيري خطر را تقبل كند، ادعاي حق فرضي آمريكا در جاي خود باقي مي ماند. ولي در عين حال نياز به مشروع ساختن اين استراتژي نيز فراموش نخواهد شد. در غير اين صورت، اصطكاك ايجاد شده موجب شكست خواهد شد حتي اگر اين شكست در ميدان جنگ، نباشد. بنابراين دولت دوم بوش بايد مجدداً براي جلب حمايت چند جانبه از استفاده پيشگيرانه از قدرت نظامي آمريكا تلاش كند.
انجام اين اقدام به معناي دادن حق وتو به كشورهاي ديگر نيست كه با تأييد اقدامات آمريكا امنيت اين كشور را تضمين كرده و به اين كشور امكان بدهند كه به منافع خود دست يابد. اين اقدام مستلزم متقاعد كردن گروه بزرگي است كه حركت آمريكا منافع آنها را تقويت مي كند يا حداقل مورد تهديد قرار نمي دهد. آمريكا اين حركت را در جريان جنگ دوم جهاني و جنگ سرد با موفقيت انجام داد. اين كشور همچنين در جريان جنگ سال 1991 در خليج فارس، جنگ سال 1995 در بوسني، جنگ سال 1999 در كوزوو و جنگ سال 2001 در افغانستان رضايت بينالمللي را براي استفاده از نيروي نظامي كسب كرد. عراق يك استثنا و نه يك قانون بوده و از اين بي قاعدگي مي توان درس هاي زيادي گرفت.
يكي از اين درس ها لزوم داشتن رفتاري بهتر است. آميزش عقل و قدرت ايده خوبي نيست چرا كه عضلات كار مغز را انجام نمي دهند. توهين به متحدان هرچقدر كه رفتار آنها مستبدانه باشد هرگز اقدام خوبي به شمار نمي رود. همچنين استفاده از مشورت براي تأييد مقوله اي كه قبلا انجام آن قطعي شده ايده خوبي نيست. دولت بوش قبلاً چنين اشتباهاتي را مرتكب نمي شد. اين اولين باري است كه اين كشور اشتباهات متعددي را در موقعيتي مرتكب شده كه كمك دوستان مي توانست خيلي مفيد باشد.
درس ديگر مربوط به لحن صحبت است. رئيس جمهور و مشاوران وي ترجيح مي دادند كه براي تشريح اهداف خود قدرت آمريكا را به رخ بكشند. به رخ كشيدن دارايي ها و طرح هاي حفظ قدرت در برابر چالش ها ممكن است كاري درست باشد ولي به مرور شدت عمل را با ابهام در مي آميزد كه معجوني ناهمگون است. قدرت براي كدام هدف؟ چالش هاي چه كشوري؟ رئيس جمهورهاي دوران جنگ سرد در پاسخ دادن به اين سوالات خيلي دقيق بودند ولي بوش در دوره اول اغلب پاسخ اين سوال را به ديگران واگذار مي كرد. در دوره دوم وي بايد پاسخ سوالات را ارائه كند.
درس نهايي در ارتباط با بينش است. تروريست هاي يازدهم سپتامبر درواقع ضعف هاي دفاعي تمامي كشورها را به نمايش گذاشتند. تا زماني كه اين ضعف ها ترسيم نشوند و تا زماني كه افراد سودجو دستگير، كشته يا منصرف نشوند، بقاي سيستم دولت ها در معرض خطر قرار دارد. تا زماني كه منافع چند مليتي حفظ و ايمن نشوند، منافع ملي ديگر تأمين نخواهد شد و ايمن ساختن كشور بدون گزينه اقدام نظامي پيشگيرانه براي ممانعت از ريشه گرفتن تروريست ها ممكن نخواهد بود. اين ناكامي در واقع ناكامي سخنوري و بينش است كه ايالات متحده هنوز بايد با آنها دست و پنجه نرم كند.
عراق، ويتنام نيست دولت بوش بر اين باور بود كه مي تواند بدون رضايت گسترده به عراق حمله كند، چون انتظار تكرار تجربه افغانستان را داشت. مقاومت نظامي به سرعت خاتمه مي يابد. عراقي ها از حضور آمريكا و متحدانش استقبال خواهند كرد و اعتلاف پيروز يك رژيم عراقي قادر به كنترل و بازسازي كشور را به سرعت مستقر خواهد كرد. موفقيت در عراق به همراه تأييد اين امر كه صدام تسليحات كشتار جمعي داشته مي توانست تفاهمي ايجاد كند كه ديپلماسي موفق به ايجاد نشده بود. در صورت ايجاد تفاهم اشغال عراق مي توانست بر خلاف تهاجم به اين كشور به طور گسترده مورد حمايت بين المللي قرار گيرد.
نبرد در ميدان جنگ همان گونه كه پيش بيني مي شد پيش رفت ولي ساير مسائل اين گونه نبود. براي شكست ارتش عراق نيروي كافي مستقر شد ولي براي برقراري نظم، سركوبي غارتگران و تحكيم زيربناهاي حياتي هيچ اقدامي صورت نگرفت. عراقي ها براي تشكيل يك دولت جديد حركتي از خود نشان ندادند، هرچند كه ممكن بود به خاطر سرنگوني دولت قديمي از آمريكايي ها متشكر باشند. طراحان پنتاگون پيش بيني نكرده بودند كه خيلي از عراقي ها به سرعت نيروهاي آزاد كننده را به چشم ديكتاتورها بنگرند. آنها با ايجاد آزادي عمل در برخورد با زندانيان اين امر را سرعت بخشيدند كه موجب رسوايي هاي بسيار شد. تسليحات كشتار جمعي در عراق يافت نشد و كمك چند جانبه اي كه بوش براي تداوم اشغال به آن اميد بسته بود هرگز ارائه نشد. مي توان سربسته گفت كه آنها چشم انداز عراقي ها را به هم ريختند و همين امر موجب تفاوت بين اهداف و دستاوردهاي آمريكا و عراق شد.
دولت بوش از آن زمان براي رفع اين اختلاف ها تلاش زيادي كرد ولي اين كشور اين تلاش ها را با چنين ترديدي انجام داد كه مي توان گفت برخلاف تمامي روش هاي معمول عملياتي اين كشور است. آمريكا در اين تلاش به گونه اي عمل كرد كه گويي نمي داند كه چه كاري بايد انجام دهد. در نتيجه مي توان گفت كه آمريكا بيش از يك بار به شكست در ابتكار عراق نزديك شده است، به همين دليل ديدگاه ايجاد باتلاقي همانند تجربه ويتنام در حال شكل گرفتن است.
اين ديدگاه ها در مراحل ابتدايي شكل گيري است. بعد از يك سال و نيم مبارزه، زيان هاي آمريكا در عراق خيلي بيشتر از تلفات ماهانه جنگ ويتنام بوده است. زياني نيز كه عراقي ها متحمل شده اند هرچقدر هم كه زياد باشد حتي، نزديك به زياني نيست كه ويتنامي ها متحمل شدند. در حال حاضر، شورشيان كمك خارجي كمتري به نسبت ويتنامي ها و ويت كنگ ها در آن زمان دريافت مي كنند. هيچ عراقي نيز همانند هوشي مينه نيست و تجربه عراق بين كردها، شيعيان و سني ها موجب ايجاد يك تعادل در دشمني ها و عدم ايجاد يك مقاومت متحد شده است.
اين مقوله نيز مسأله اي است كه بايد ارتش آمريكا از اشتباهات آن درس بگيرد. تاريخ نگاران اذعان مي كنند كه به دليل كاهش حمايت از جنگ ويتنام عمليات هاي ضدشورش آمريكا در سال هاي پاياني نبرد به سرانجام رسيد. همچنين ارتش آمريكا بايد از حوادث نيز درس بگيرد، البته با در نظر گرفتن اين تفاوت كه مخالفت داخلي در عراق هيچ گاه در حد بحران ويتنام نبوده و سال 2004 هيچ شباهتي به سال 1968 ندارد. بنابراين هنوز هم امكان مغلوب كردن شورشيان وجود دارد حتي اگر اين نكته را لحاظ كنيم كه شورشيان نيز در نبرد با آمريكا از اشتباهات خود عبرت مي گيرند.
ولي در نهايت پيروزي متعلق به كسي است كه بتواند حمايت «اكثريت خاموش» عراقي هايي كه تاكنون موضع گيري نكرده اند را جلب كند. در اين معامله يك امتياز براي آمريكا و متحدانش وجود دارد كه شورشيان از آن بي بهره هستند و آن امكان برگزاري انتخابات است. فرصت هاي راي دادن در شرايط خطرناك مشابه تجربه السالوادور، كامبوج و اخيرا در افغانستان ادعاهاي تروريست ها را با كوچك جلوه دادن خطري كه آنها به آن متكي هستند، نابود كرده است. انتخابات مي تواند موجب تشكيل دولت هايي شود كه ضعيف، غيرمنتخب، بي رحم، بي تناسب و يا حتي مخالف سرسخت اشغالگران هستند ولي به هرحال ريسك برگزاري انتخابات بهتر از غرق كردن عراق در نيروهاي آمريكايي يا رها كردن اين كشور است.
ولي اگر آمريكا علي رغم تلاش هاي مثبت در عراق شكست بخورد چه اتفاقي رخ خواهد داد؟ آمريكا تنها در زمان بروز براي مقابله با آن آينده نگري مي كند. بهترين تصميم در شرايط فعلي نگه داشتن عراق در جاي خود است. بحران عراق درست مثل ويتنام در سال 1968 مسأله اي است كه همه چيز آن به زمان حال بستگي دارد. چند سال بعد از جنگ ويتنام «ريچارد نيكسون» رئيس جمهور آمريكا و «هنري كسينجر» مشاور امنيت ملي وي اين بحث را مطرح كردند كه در آن زمان «رها كردن» ويتنام و در عين حال «تصرف» چين بهترين گزينه بود.
واقعيت اين است كه اتفاقاتي كه در دوره دوم رياست جمهوري بوش در افغانستان، مصر، ايران، ليبي، مراكش، پاكستان، عربستان سعودي، سوريه، تركيه و خصوصاً روابط با اسرائيل و فلسطين رخ مي دهد ممكن است درست به اندازه بحران عراق براي آينده خاورميانه اهميت داشته باشد. همچنين رخدادهاي چين، هند، روسيه، اروپا و آفريقا نيز همانند تعاملات خاورميانه براي آينده سيستم بين الملل اهميت دارد. در نهايت بايد تأكيد كنيم كه عراق نبايد تنها دريچه اي باشد كه آمريكا از درون آن به منطقه و دنيا بنگرد، درست مشابه اشتباهي كه آمريكا در ويتنام مرتكب شد.
پيروزي در جنگ عليه تروريسم استراتژي اصلي دولت بوش درست به اندازه ميدان نبرد، روانشناسي جنگ را درنظر مي گيرد. دولت بوش قصد داشت كه با نمايش توانايي خود براي پيشگيري و بازدارندگي در افغانستان و عراق القاعده را متقاعد كند كه آمريكا نمي تواند خاورميانه را به حال خود رها كند. «شوك و ترس» نيروگيري اين سازمان را متوقف خواهد كرد و مانع از اين خواهد شد كه ساير كشورهاي منطقه و هر جاي ديگر دنيا از تروريسم حمايت كنند. البته آمار دستاوردها در اينجا آشفته است.
در حال حاضر حتي بن لادن نيز ديگر نمي تواند حضور كمرنگ تر آمريكا در خاورميانه را باور كند و موقعيت ايالات متحده در زمينه هاي سياسي، اقتصادي و نظامي محكم تر از زمان قبل از حادثه يازدهم سپتامبر است. اين مسأله كه استراتژي بوش نيروگيري القاعده را متوقف كرده نمود خارجي چنداني ندارد، سرنگوني صدام درست همان گونه كه آمريكا مي خواست خيلي از اعراب را تحقير كرد و انتقال عراق در شرايطي كه قرار بود نشانگر استحكام باشد تزلزل و ناكارآمدي را آشكار كرد. بحران اسرائيل- فلسطين هنوز يك مصيبت وخيم است. درست است كه پيروزي نظامي در عراق يك تهديد عمده عليه اسرائيل را از بين برده، ولي اين رژيم بايد براي تشكيل كشوري مستقل شتاب كند. مي توان گفت كه در حال حاضر قدرت آمريكا بزرگترين قدرت در خاورميانه تلقي مي شود، ولي احترام به فرهنگ، نهادها و رهبري آمريكا به ميزان قابل توجهي كاهش يافته است.
تلاش ها براي بازداشتن كشورهاي خطرناك نتايج مختلفي را به بار آورده است. بدون در نظر گرفتن اين كه دلايل «معمر قذافي» رهبر ليبي براي توقف تلاش در راستاي توليد تسليحات كشتار جمعي چه بوده است، تصميم وي درست همان چيزي بود كه استراتژي بوش آرزوي به وقوع پيوستن آن را در مقياس بزرگ داشت. آنها همچنين مي توانند ادعا كنند كه برچيده شدن شبكه قاچاق هسته اي عبدالقدير خان دانشمند پاكستاني يك موفقيت عمده است. اما اين چشم ا نداز در ايران و كره شمالي مأيوس كننده است چرا كه به نظر مي رسد تهاجم آمريكا به عراق رهبران اين كشورها را متقاعد كرده كه بايد قابليت هسته اي متعلق به خود را داشته باشند. در اين مورد استراتژي بوش به جاي بازداشتن به آنها كمك مي كند كه راهي مناسب تر براي حصول اين امر بيابند.
استراتژي هاي اصلي همواره تماشاگران مختلفي دارد و عمليات عليه دشمنان مي تواند علاوه بر تخريب آنها فشارهاي ناخواسته اي را به ديگران وارد كند. بنابراين يك اولويت اصلي در دولت دوم بوش تعيين ميزان خسارت هاي ناخواسته اي است كه عمليات نظامي آمريكا در عراق، افغانستان و جاهاي ديگر وارد كرده و در مرحله بعدي تنظيم استراتژي براساس آنهاست.
در اين ارزيابي پرهيز از خوش بيني و بدبيني افراطي ضروري است. تيم بوش تسليحات كشتار جمعي مورد ادعاي صدام را به بدترين وجه جلوه داد، درحالي كه توانايي هاي ايران و كره شمالي را چندان بد جلوه نداد. دليل اين امر هر چه بوده چندان قابل دوام و معتبر نيست، چون حتي اگر آمريكا در عراق موفق شود استراتژي عمده تر وي در صورت ايجاد ايران يا كره شمالي هسته اي شكست خواهد خورد. اين به معناي پيش بيني قطعي شكست آمريكا نيست. كشورهايي كه تسليحات هسته اي توليد مي كنند تاكنون با آمريكا محتاطانه برخورد كرده اند ولي آرامش دراين شرايط همانند تضمين بازي خطرناك رولت روسي است كه دير يا زود ممكن است حوادث بر ضد شما رخ بدهد. همچنين خطر تسليحات هسته اي، بيولوژيك و شيميايي مي تواند همانند يك ويروس مرگبار موجب تغيير كشوري قابل كنترل به تروريستي غيرقابل كنترل شود.
البته شايد آمريكا از بحث تسليحات كشتار جمعي براي هوشيار كردن دنيا به اين خطر استفاده مي كند، ولي اين اقدام نيز يك رولت روسي است كه ارزش ريسك ندارد.
بنابراين، فرصت هايي براي تعهد تازه آمريكا به دور نگاه داشتن تسليحات كشتار جمعي از دستان مستبدان و تروريست ها از راه هاي مختلف وجود دارد. چشم اندازهاي چنين اقدامي همانند اشغال عراق بهتر از چيزي است كه ممكن است در ابتدا به نظر برسد. به نظر مي رسد تحريم هاي سازمان ملل مانع بازسازي تسليحات كشتار جمعي صدام بعد از جنگ خليج فارس شده باشد. اين سازمان جهاني همچنين در شناساندن، حل و فصل بحران برنامه هسته اي ايران موثر عمل كرده است. ابتكارهاي مشترك در جاهاي ديگر نيز آينده درخشاني داشته اند برنامه نون- لوگار (Nun-Lugar) براي برچيدن انبارهاي هسته اي، ابتكار امنيتي منع تكثير براي ردگيري محموله هاي غيرقانوني تسليحاتي و توافق ضمني همسايگان كره شمالي كه موجب شده هيچ كدام از كشورها تمايلي به ارتقاي ظرفيت تسليحات كشتار جمعي پيونگ يانگ نداشته باشد.
دولت بوش در اين راستا عمل كرده است. چند جانبه گرايي اين كشور در خارج از افغانستان و عراق به مقدار كم مورد تأييد است كه احتمالا دليل آن عدم تشريح كامل اين مسأله است. در حال حاضر يك توضيح فراگير و شفاف مورد نياز است تا مشخص شود كه آمريكا با كدام سازمان و ابتكار بين المللي مي تواند همكاري كند و چرا. وعده هاي بسيار دولت كلينتون به همان اندازه پيشنهادات اندك دوره اول بوش تأثير ناخوشايندي دارد ولي آمريكايي ها مي توانند با هماهنگي، انعطاف و تمايل به شنيدن و همچنين تقويت قدرت پيشگيري در صورت ناكامي استراتژي ها، قدرت تحريك ديگران به پيروزي از ايالات متحده را تقويت كنند و اين امتياز را مجدداً به دست آورند.
كاشتن بذرهاي تحول بوش تأكيد كرده كه دنيا بدون استقرار دموكراسي در خاورميانه از تروريست ها در امان نخواهد بود. اكنون بايد روشن شده باشد كه وي در اين ادعا كاملاً جدي است و اين ادعا يك تحريك لفظي و پوششي براي مسائل پشت پرده نيست. دموكراتيزه شدن يك هدف درازمدت است، بنابراين ارزيابي دستاوردها در شرايط فعلي خيلي زود است. تنها مي توان ميزان موفقيت روش بوش و استراتژي وي را ارزيابي كرد: باز كردن راه براي استقرار دموكراسي يا بر هم ريختن وضعيت خاورميانه كه به اعتقاد همه، مردم منطقه را قرباني مي كند و تهديدي براي كل دنيا محسوب مي شود.
رژيم هاي مسئول در بروز اين شرايط سه ويژگي اصلي دارند: 1) استبدادي هستند كه شايد آزادي از مستعمره بودن و تحولاتي از اين دست موجب بروز اين نوع جديد استبداد يا حاكميت غيرمنتخب شده است. 2) امتيازهاي جغرافيايي داشتن نفت در زير سطح خاك كه نياز اين كشورها به حضور در بازار رقابت اقتصاد جهاني را تقويت مي كند و مانع استقرار آزادي سياسي همانند كشورهاي ديگر مي شود. 3) مذهبي بودن كه به دلايل خاص در برابر تحول مقاومت مي كنند. تركيب اين سه ويژگي موجب يأس و عصبانيت خيلي هاي ديگر شده و همين تركيب براي بروز حادثه يازدهم سپتامبر كفايت مي كرد. غلبه بر اين ويژگي ها وضعيت دنيا را در فاصله زماني كوتاه ايمن تر خواهد كرد و در درازمدت موجب دموكراتيزه شدن منطقه خواهد شد.
شوك و ترس تهاجم آمريكا به افغانستان و عراق براي آغاز اصلاح اين وضعيت بود. ولي بوش و مشاوران وي براي تداوم اين حركت تنها به راه هاي نظامي اكتفا نمي كنند. آنها انتظار داشتند كه يازدهم سپتامبر و ساير تلاش هاي تروريستي موجب روگرداني اكثريت مسلمانان از افراط گرايان شود. آنها پيش بيني كردند كه آمريكا قادر خواهد بود كه بذرهاي دموكراسي را در كشورهايي بكارد كه ديكتاتوري آنها را سرنگون كرده بود و اين مسأله گسترش خواهد يافت. آنها همچنين فرض كردند كه خاورميانه نمي تواند تا ابد خود را از روند دموكراتيزه شدن كه دنيا را فراگرفته جدا كند.
گفتني است كه در بين مسلمانان درباره مشروعيت و كارآيي تروريسم اختلاف نظر وجود دارد. سعودي ها شاهد بودند كه تروريست ها مورد حمايت مالي خودشان به آنها حمله كرده اند. قبل از مرگ ياسر عرفات، فلسطيني ها اين پرسش را مطرح مي كردند كه بمب گذاري انتحاري و انتفاضه چه منفعتي داشته است كه اكنون فرصت بيشتري براي تفكر دوباره وجود دارد. عراقي ها به طور قاطعانه گروگانگيري و سر بريدن در ملأ عام را محكوم كرده اند كه موجب تخريب چهره كشور شده است و جنايت بسلان(گروگانگيري در يك مدرسه در جنوب روسيه) يا اين ديدگاه را در خاورميانه ايجاد كرده كه تروريسم عليه بيگانگان به هيچ وجه توجيه شدني نيست.
اين كه آيا از طريق اشغال نظامي مي توان بذر دموكراسي را در اين بخش كاشت هنوز روشن نيست و ممكن است به اين زودي مشخص نشود. افغانستان سه سال بعد از تهاجم آمريكا هنوز امن نيست. عناصر القاعده و طالبان هنوز وجود دارند، بهبود اقتصادي ناهموار است، جنگ سالاران حكومت مي كنند، كشت خشخاش تداوم دارد و غربي ها نمي توانند به راحتي در خارج از كابل سفر كنند. ولي با اين وجود در تاريخ نهم اكتبر 2004 ميليون ها افغاني براي رأي دادن در انتخاباتي كه هيچ سابقه اي در تاريخ ديرينه افغانستان ندارد صف كشيدند. اگر كسي سه سال قبل درباره اين اقدام صحبتي مي كرد با ترديد شنوندگان مواجه مي شد.
مي توان نتيجه گرفت كه نيروهاي بازدارنده و بازسازي در افغانستان به طور مسالمت آميز با هم زندگي مي كنند و تعادل در حال دگرگوني آنها و وراي اندازه گيري و ارزيابي است. وضعيت در عراق نيز به همين منوال است. با اين تفاوت كه تناقضات در عراق بيشتر به چشم مي خورد، خطرات عمده تر هستند و استانداردهاي قضاوت تأثير بيشتري دارند. بهترين متفكر درحال حاضر مي تواند درباره هر دو كشور بگويد كه آنها در برابر كلي گويي مخالفت مي كنند. به هر حال وضعيت خاورميانه بدتر از چيزي است كه بوش اميد آن را داشت، ولي دستاوردهاي بوش خيلي بيشتر از دستاوردهاي تمامي دولت هاي قبلي در خاورميانه است. چه خوب، چه بد اين اين وضعيت تداوم نخواهد داشت.
درباره انزواي منطقه از سير دموكراتيزه شدن كه دنيا را فرا گرفته چه مي توان گفت؟ براساس آمار «خانه آزادي» هيچ كشوري تا سال 1900 حق رأي جهاني قائل نمي شد. تا سال 1950، 22 كشور و تا سال 2000، 120 كشور اين حق را قائل شدند كه اين رقم 5/62 درصد جمعيت دنياست. همچنين بايد تأكيد كرد همان گونه كه مثال هاي بنگلادش، هند، اندونزي و تركيه نشان مي دهد هيچ دليلي وجود ندارد كه تصور كرد دولت منتخب و اسلام گرايي ناسازگار و ناهمگون هستند. دموكراتيزه شدن در دنياي عرب به تعويق افتاده و اعراب نيز شخصا به اين امر اعتراف كرده اند. اين نتيجه گيري كه دموكراتيزه شدن هرگز در آنها رخ نمي دهد همانند ناديده گرفتن وزش بادهاي تاريخي است و بهترين استراتژي هاي اصلي مي تواند همانند يك دريانورد ماهر بر وزش بادها غلبه كند.
دولت دوم بوش به هرحال فرصت تقويت حركت و تغيير وضعيتي را كه دولت اول بوش در خاورميانه آغاز كرده خواهد داشت. دولت كري نيز احتمالاً همين كار را مي كرد. يازدهم سپتامبر نشان داد كه آمريكا نمي تواند خود را از رخدادهاي اين منطقه جدا كند و براي اين كار بايد خطرات روشن موجود را ناديده بگيرد. دولت جمهوريخواه محافظه كار با تقويت ايده آل دموكراتيك آزاديبخش كه ايمنتر ساختن دنياست به عنوان ضرورت امنيت ملي واكنش نشان داد و وارد عمل شد. اگر اين حركت بنياد يك دو حزبي استراتژيك جديد مشابه استراتژي بعد از پرل هاربر را تشكيل ندهد بايد بررسي كرد كه چه اقدامي اين بنياد را فراهم خواهد كرد.
بيسمارك چه خواهد كرد؟ در نهايت فرضيه مشخص استراتژي اصلي بوش بايد به دقت مورد بررسي قرار گيرد. اين بررسي بايد پيامدهاي شوك و ترس را پيگيري كند. به نظر مي رسد رئيس جمهور و مشاورانش درنظر دارند كه شوك حادثه يازدهم سپتامبر بايد به كشورهاي ديگر منتقل شود. آن هم نه فقط بخش هاي هدايت كننده اين حمله، بلكه كل سيستم بين الملل.
روش هاي قديمي ديگر مؤثر نيست و وضعيت فعلي بايد در همه جا متحول شود. به محض رخ دادن تحولات قطعات خود را در مدل هاي موردنظر آمريكا مجدداً تغيير شكل مي دهند.
اين تفكر، تفكر بازار آزاد متناسب با ژئوپليتيك است كه به محض اين كه حذف تنش هاي اقتصادي امكان تعقيب منافع شخصي در جهت حصول يك منفعت جمعي را مي دهد، نظم بين المللي يك نظم جديد را ايجاد خواهد كرد كه ممكن است بدون مقدمه يا با مقدمه بر پايه تمايل جهاني به امنيت، رفاه و آزادي بنا شده باشد. شوك درماني يك دنياي ايمن تر و پاك تر ايجاد خواهد كرد.
چنين درماني بعد از يازدهم سپتامبر قطعاً مورد نياز بود ولي فرض اين كه مسائل بعد از ايجاد شوك به درستي حل و فصل مي شود بزرگترين اشتباه دولت اول بوش بود. اين مسأله دليل ناكامي پيش بيني كمك هاي چندجانبه به پيشگيري را تشريح مي كند. اين امر ناشي از نبودن طرحي براي اشغال عراق است. اين نوع درمان يك ارتش تحت فشار ايجاد كرده كه هيچ «ائتلافي در مسائل نظامي» نمي تواند اين خسارات را جبران كند و تعهداتي رسمي و خطرناك بر جاي گذاشته است. اين روش مجوز يك سهل انگاري غيرقابل جبران درباره روال هاي قانوني گوانتانامو، ابوغريب، و غيره را صادر كرد كه تمامي منافع قانوني امريكارا به هدر بدهند و ايالات متحده بايد براي كسب مجدد آنها تلاش كند.
«اتوبيسمارك» ماهرانه وكيل شوك و ترس وضعيت اروپا بعد از 1815 را در جهت متحد كردن آلمان در سال 1871 برهم ريخت. بعد از اين حركت او فرض نمي كرد كه اين قطعات به سادگي به گونه اي كه وي مي خواهد در جاي خود قرار مي گيرند. وي ابراز اطمينان كرد كه اين حركت از طريق ساخت يك نظم جديد اروپايي انجام مي شود كه به نفع تمامي كساني است كه در آن مشاركت دارند. سيستم بيسمارك تقريباً براي نيم قرن تداوم يافت.
مهمترين سوالي كه بوش در دوره دوم با آن روبه روست اين است كه آيا مي تواند از الگوي بيسمارك پيروي كند يا خير. اگر او بتواند از شوك و ترس به تضمين آرامش برسد كه براي تداوم هر سيستمي لازم است، چشم اندازهاي استراتژي اصلي بعد از يازدهم سپتامبر مي تواند به خوبي با دستاوردهاي بيسمارك مقايسه شود، مثل دستاوردهاي رئيس جمهورهاي ديگر از روزولت تا كلينتون. براي اين كه استراتژي همگي آنها بعد از پرل هاربر براي بيش از نيم قرن دنيا را قانع كرد كه پذيرش آمريكا به عنوان قدرت برتر بهتر از هر كشور ديگري است. بوش نيز بايد اين گونه عمل كند.
جان لوئيس گاديس،استاد تاریخ دانشگاه ییل