«کار با اعمال شاقه»؛ چکیدهی حرفهای علی کارگر معدن، در همین چند کلمه خلاصه میشود. کار کردن کیلومترها زیر زمین، در معادن خصوصیِ سرمایهداران و وقتی ایمنی نه حرف اول را میزند و نه حتی حرف آخر، از اعمال شاقه چیزی کم ندارد.
در یک نظام عادلانه، دستمزد هر کارگر باید متناسب با سختیهای کارش باشد، اما کارگرانی که در معادن بخش خصوصی با هزاران سختی جان میکنند و جان را در معرض خطر همیشگی قرار میدهند، دستمزدی که میگیرند، بسیار کمتر از استحقاقشان است؛ دستمزدی که کمتر از یک دهم یا یک بیستمِ درآمدِ یک پزشک متخصص در یک بیمارستان خصوصی، یک مدیر دولتی و یا یک نماینده مجلس است و در روزهایی گاه و بیگاه از فیشهای حقوقیِ نجومیِ از ما بهتران در فضای مجازی رونمایی میشود و مسئولان راه به راه «وجود چنین فیشهایی» را از اساس تکذیب میکنند، حقوق شغلیِ این حداقلبگیران که عمر و جوانی را زیر زمین به یغما میدهند، در حال از بین رفتن است.
از یک طرف آییننامهی مشاغل سخت و زیانآور، با همدستیِ اتاق بازرگانی! اصلاحِ سرمایهدارانه میشود و از سوی دیگر، مدیرانی که حتی یک روز از عمر خود را زیر زمین در معرض گرد زغال سنگ و خفگی هوا سپری نکردهاند، برای افزایش سنواتِ بازنشستگی این کارگران و سختتر شدن شرایط کارشان، نسخههای لیبرالی میپیچند.
برای اینکه بدانیم همین امروز مصائب این کارگران چقدر جدیست و اصلاحات چطور میتواند به این سختیهای جانکاه دامن بزند، پای صحبتهای علی نشستیم، کارگر یکی از معادن خصوصیِ ذغال سنگ در زرند کرمان، کارگری که بر اثر یک حادثهی کار در سال ۹۷، یک پای خود را از زانو از دست داده و در سی و چند سالگی – سالهای اوج جوانی- تبدیل به یک انسانِ کاملاً معلول شده..
روایت علی از روز حادثه و بعد از آن، دلخراش است، در یک ثانیه همه چیز را دست رفته است، یک پا، شغل، جوانی و درآمد ثابت ماهانه. او میگوید: «معدن ایمن نبود و بارها قرار بود تعطیلش کنند که البته هر بار کارفرما یکجوری با بازرسان کنار میآمد؛ یک روز در آذرِ سال ۹۷، پای من رفت زیر دستگاه و از ده سانت زیر زانو قطع شد. آن روز من را دیر به بیمارستان رساندند، امکانات نبود؛ معدن آمبولانس نداشت و من را با وانت حمل ذغالسنگ بیمارستان بُردند؛ آنقدر دیر رسیدم به بیمارستان کرمان که دیگر پیوند ممکن نشد، اول پایم را پیوند زدند، اما جواب نداد و آن را از زیر زانو قطع کردند..»
مکعب مستطیلی با چهار چرخ که شش متر طول، یک متر و نیم عرض و یک متر و نیم ارتفاع دارد و با سیم بوکسل بالا و پایین میشود، با صدایی مهیب فرود آمده؛ علی در روز حادثه در حال بارگیری بوده که دستگاه اپراتور ناخودآگاه این گاری مکعبی را حرکت میدهد، این دستگاه عظیم در عمق ۷۰۰ متری زیر زمین از از روی پای علی رد میشود، پا دو نیمه میشود...
علی آن روزِ پاییزی سال ۹۷ را «سختترین روز زندگیاش» توصیف میکند، روزی که همهی امیدهایش بر باد رفته است: «گویا همه چیز فقط به تار مویی بند بود؛ اگر ایمنی رعایت شده بود، اگر گاری حمل ذغال سنگ در کسری از ثانیه از جا در نمیرفت و روی پای من نمیافتاد و اگر معدن آمبولانس داشت.»
اینها همه حسرتهاییست که بر دل یک کارگر حادثه دیده و نقص عضو شده تا قیامِ قیامت میماند؛ مسئولیت بر باد رفتن سادهی یک زندگی برعهدهی کیست؟!
بعد از حادثه و قطع عضو، تازه اول بدبختیست؛ علی که در روز حادثه ماهها معوقات مزدی داشته، موفق به وصول آنها نشده، معدن هیچ حمایتی از کارگری که به خاطر سهلانگاری کارفرما، جان و سلامتیاش را از دست داده، صورت نداده و علی مجبور شده کلی دوندگی کند، در نهایت کارش به دادگاه کشیده و توانسته غرامت بگیرد؛ غرامتی که بازهم به اندازهی هزینههای درمان و بیکاری نبوده، بله بیکاری، بزرگترین معضلی که این کارگر را بعد از ۱۳ سال کار در معدن آزار داده: «نه گذاشتند نه برداشتند، فقط گفتند دیگر با یک پا به درد ما نمیخوری؛ من را که قرارداد ۹۰ روزه داشتم، بعد حادثه از کار بیکار کردند؛ حتی نتوانستم به خاطر اخراج از کارفرما شکایت کنم؛ گفتند اخراج نشدی، قراردادت تمام شده و عدم نیاز خوردهای؛ هیچ اهمیتی نداشت که من پایم را برای کار از دست دادهام..»
او سه سال بیکاری را تحمل کرده تا در نهایت در سال ۱۴۰۰ با عوض شدنِ مدیرعامل معدن و وساطت این و آن، توانسته بازگشت به کار بگیرد؛ حالا کار سادهتری به او دادهاند و گرچه کار کردن در معدن با یک پا خیلی دشوار است، اما با حقوق حداقلیِ کار زیر زمین است که زندگی خانوادهی چهار نفرهی علی میچرخد.
علی رنج باقیمانده از حادثه را در تمام سالهای بعد، یکتنه و بدون هیچ حمایتی تاب آورده؛ او میگوید غرامتی که بعد ماهها دوندگی گرفته، ناکافی بوده؛ در طول سالهای بعد از حادثه، پای آسیب دیده بارها عفونت کرده و هر بار مراجعه به بیمارستان چند میلیون هزینه روی دست او گذاشته؛ «چطور هزینهها را تامین کردی»؛ این کارگر پاسخ میدهد: «هیچ ارگانی به من وام نداد؛ این همه خیریه و صندوقِ کمک مثلاً در این کشور است، هیچ کدام به کارگر حادثه دیده کمک نمیکنند! کمی فامیل و آشنایان کمکم کردند و خودم هم زمان بیکاری مسافرکشی کردم، کلاج ماشین را برقی کردم و با یک پا رانندگی میکردم.»
علی که هجده سال از عمر و یک پا را زیر زمین از دست داده، منتظر است دو سال دیگر بگذرد و بازنشست شود؛ او با جسم معیوب، روزهای سختی را زیر زمین میگذراند، ولی میگوید: «این سختی» را تا نباشید و نبینید، نمیتوانید تصور کنید؛ همین چند وقت پیش در یکی دیگر از معادن کرمان، یک کارگر هر دو پایش را در حادثه کار از دست داد. مسئولان چه میدانند این سختیها چیست؛ اصلاً پایشان را یکبار معدن ذغال سنگ گذاشتهاند؟ مسئولان نمیدانند ما چطور زندگی میکنیم، نیامدهاند، ندیدهاند؛ مدیران اداره کار و بازرسان هم که مجبورند هرازگاهی بیایند، معمولاً همان دفتر مدیر مینشینند چایی و صبحانه میخورند و میروند.
این کارگر تاکید دارد «آنها» هیچ نمیدانند؛ همانهایی که تصمیم گرفتهاند سن بازنشستگی کارگران معدن را از بیست سال به بیست و سه سال افزایش دهند و شرایط را سختتر کنند؛ همانهایی که در اتاقهای سرد و پرامکانات نشستهاند و برای کار کردن در اعماق زمین تصمیم میگیرند وقتی حقوق شان چند برابر حقوق یک کارگر معدن است؛ کارگران معدن هیچ تشکل درست و حسابی ندارند، نه اتحادیهای نه سندیکایی که از حقوق آنها دفاع کند؛ «نماینده کارگران معدن» پای هیچ میز مذاکرهای دعوت نمیشود؛ اصلاً نمایندگی و تشکل را به رسمیت نمیشناسند؛ نگذاشتهاند که این کارگران نماینده داشته باشند. «آنهایی که هیچ نمیدانند» در اتاقهای دربسته برای هزاران تن مثل علی تصمیم میگیرند.
«اگر سن بازنشستگی سه سال زیاد شود چطور؛ آیا میتوانی تحمل کنی»؛ علی در جواب این سوال میگوید: «من پایم از زانو قطع شده، آن یکی کمرش دیسک دارد و مهرههایش جابجا شده، دیگری آرتروز شدید شانه دارد، خیلیها ریه ندارند؛ هیچ ظلمی از این بالاتر نیست که «آنها» به «ما» بگویند سه سال بیشتر بمانید و کار کنید..»