بازگشت سریال «پایتخت» پس از چند سال غیبت و حواشی فصل ششم، در وهله نخست، اتفاقی رو به جلو به شمار میرود. چرا که مخاطبان تلویزیون به آسانی نمیتوانند ماجرای نقی معمولی و خانوادهاش را فراموش کنند. هرچند تغییرات فیزیکی نقی در فصل ششم، ازدواج عجیب رحمت و حتی بازگشت غیرمنتظره بهبود، از جمله مسائلی بودند که نتواستند رضایت مخاطبان را جلب کنند.
در واقع، پس از فصل پنجم و درگذشت خشایار الوند، نویسنده نامآشنای این سریال، انتقادها به سمت «پایتخت» بیشتر از پیش سرازیر شد. این روند، هماکنون و با بازگشت «پایتختیها» به تلویزیون، کاملاً مشهود است. جملات و عبارتهایی، چون «این نقی آن نقی نیست!» یا «این خانواده دیگر اصالت سابق را ندارد» به سرعت در میان مخاطبان پخش میشود و به چشم میآید که انتقادها به فصلهای اخیر سریال زیاد شده است.
با این حال، «پایتخت» توانسته است شمار زیادی از مخاطبان را دوباره به تلویزیون بازگرداند، حتی آن دسته از افرادی که مدتهاست به پلتفرمهای آنلاین روی آوردهاند. آمار و رکوردهای جدید نشان میدهد که بسیاری از مردم کار و زندگی خود را طوری برنامهریزی میکنند که ساعت ۲۲ پای تلویزیون بنشینند.
این اتفاق خود به تنهایی دستاوردی بزرگ است و به مدیران تلویزیون نشان میدهد که باید از تصمیماتِ محفلی عقبنشینی کنند. تلویزیون امروز هم به سلبریتیهای دیروز نیاز دارد و هم به ستارهها و چهرههای امروز. لازم است که برندهای موفق گذشته احیا شوند و همزمان به فکر برندسازیهای جدید نیز باشند.
اما در دل این حواشی و اتفاقات، «پایتخت» با چه مشکلاتی دست و پنجه نرم میکند؟ کاربران شبکههای اجتماعی با انتشار تصاویری به تغییرات بازیگران سریال اشاره کردهاند. از جمله به تغییرات فیزیکی شخصیت بهروز که به طور ناگهانی بزرگتر از قبل شده است، یا غیبت ادامهدار علیرضا خمسه که میتوانست حتی در قالب شخصیت روح «بابا پنجعلی» در داستان حضور داشته باشد.
داستان «پایتخت ۷» پنج سال پس از فصل ششم رخ میدهد، اما تغییرات ایجاد شده در شخصیت بهروز گویی معادل ده سال فاصله است. در خصوص مشکلات بازیگری در این سریال، باید گفت که این موضوع هرگز پایان ندارد. اگر از این مسائل چشمپوشی کنیم، حذف شخصیت بهبود همچنان یکی از مشکلات اساسی است که باید بهطور جدّی به آن پرداخته شود. اگر قرار نبود مهران احمدی در این فصل حضور داشته باشد، چرا در فصل گذشته شخصیت او زنده شد و اکنون دوباره کشته شد؟ چرا؟
البته باید اذعان کرد که تغییر بازیگران سارا و نیکا در دلِ داستان، بهطور کلی تصمیمی معقول به نظر میرسد. ممکن است در ابتدا نتواسته باشیم با جایگزینی این دو شخصیت کنار بیاییم، اما اگر از منظر بازیگری نگاه کنیم، سنا حسینی و سونیا حسینی در نقش سارا و نیکا، بازی خوبی از خود ارائه دادهاند. همچنین تغییرات ظاهری فهیمه (نسرین نصرتی) و بسیاری دیگر از تغییرات ظاهری شخصیتها نیز مورد توجه مخاطبان قرار گرفت.
اما مشکل اصلی «پایتخت» این مسائل فرعی نیست. این سریال توانسته است ماندگاری و محبوبیت خود را حفظ کند و تلاشهای صورت گرفته برای اصالتبخشی به داستان قابل توجه است. با این حال، ضعف در فیلمنامه و تکیه بر نویسندهای، چون «آرش عباسی» نقطه ضعف بزرگی است که نباید نادیده گرفته شود. مشکل از جایی آغاز شد که نویسنده اصلی خود را از دست داد. پس از درگذشت خشایار الوند، نویسنده اصلی سریال، این مجموعه دیگر مانند گذشته نتوانست بدرخشد. هرچه فصلهای جدید پیش میروند، بیشتر میتوان فقدان او را در سریال احساس کرد.
یک اثر کمدی زمانی موفق میشود که داستانی جذاب و گیرا داشته باشد. داستانی مهیج، زمانی خلق خواهد شد که خالق آن درک درستی از شخصیتها و موقعیتها داشته باشد. در اینجا، فقدان مؤلف خود را به وضوح نشان میدهد، همانطور که بسیاری از منتقدان به آن اذعان دارند. علاوه بر این، فضای سریال آنطور که باید باشد، نیست. اگر نیمنگاهی به فصلهای قبلی «پایتخت» بیندازید، فضای پر از صمیمیت و سنتی آن را خواهید دید، اما در فصل هفتم دیگر خبری از آن فضا نیست و گویی این ویژگی به طور کلی فراموش شده است.
آرش عباسی در فصل ششم ثابت کرد که شناخت مناسبی از ادبیات ذاتی «پایتخت» ندارد. این ضعف در «پایتخت» امروز هم ادامه دارد و شاید از همان آغاز داستان، این نقطهضعف به وضوح خود را نشان میدهد. یکی از این ضعفها، پرداخت نامناسب به موضوع فرزندآوری است. در فصلهای قبلی مشخص شده بود که هما به دلیل تصادفی که داشته، دیگر قادر به بچهدار شدن نیست. این موضوع از لحاظ داستانی منطقی بود و میتوانست دلیلی قوی برای تصمیم او به قبول فرزندخوانده از بهزیستی باشد.
اما متأسفانه، به جای تأکید بر این نکته انسانی و احساسی، دیالوگها بیشتر بر مسخره کردن آرزوی مادر شدن هما متمرکز شدهاند. شخصیت هما نه یک زن سالخورده است و نه کسی که از نظر سنی از بچهدار شدن گذشته باشد؛ او شخصیتی جوان و توانمند است که تنها دو فرزند بزرگ دارد. اینکه او بچهای یتیم را به فرزندی قبول کرده، حرکتی قابل تحسین است، اما نحوه پردازش این جریان در داستان و عدم انتقاد از مشاور داستان که آرزوی هما را به سخره میگیرد، جای بحث دارد.
از سوی دیگر، اشتباه استراتژیک در پرداخت به جایگاه پیشکسوتان کشتی همچنان یکی از موضوعات مورد انتقاد است. تا پیش از حضور آرش عباسی به عنوان نویسنده و در قید حیات بودن خشایار الوند، نگاه به پیشکسوتان کشتی کاملاً متفاوت بود. اوج این نگاه را میتوان در ماجرای قهرمانی محسن تنابنده مشاهده کرد، اما رفته رفته این تصویر نامناسبتر شد، به طوری که حتی بحث گرفتن زمین در «پایتخت» مطرح شد. احترام به پیشکسوتان کشتی و قهرمانان باید به شکلی شایسته و موقر صورت گیرد. هرچند در رشتههای ورزشی دیگر نیز انتقاداتی نسبت به نحوه ادای احترام به بزرگان و قدیمیهای آن رشتهها وجود دارد، اما تقدیر و تجلیل شایسته از آنها نمیتواند چیزی جز یک عمل پسندیده باشد.
اگر از حواشی موجود بگذریم، ضعف فیلمنامهنویس و دیالوگهای گاه سطحی خود را حتی در تبلیغات تلوبیون نیز به نمایش میگذارد. تبلیغ سریال «پایتخت» بهعنوان اثری مناسب برای بالای ۱۳ سال، سوالات اساسی را برمیانگیزد. چرا سریالی که در ایام نوروز و در زمان طلایی پخش میشود و با محتوای طنز جذاب برای جمعهای خانوادگی طراحی شده است، باید طوری ساخته شود که تنها مخاطبان بالای ۱۳ سال قادر به تماشای آن باشند؟
آیا به این ترتیب کودکان، که علاقهمند به تماشای این سریال طنز و خاطرهانگیز در کنار خانواده خود هستند، از دایره مخاطبان حذف میشوند؟ مگر میشود کودکان را از نشستن پای سریال «پایتخت» در خانواده ایرانی منع کرد؟ شاید برخی از الفاظ مانند «شیر پدرسگ» یا دیالوگهای آقای مشاور و برخی صحنههای رقص که انتقادات زیادی را به همراه داشتند، دلیل این موضوع باشد.
برای شادی بخشیدن به مردم نیازی به محتوای سطحی یا لودگی نیست. اگر هنرمند در خلق طنز ناکام باشد و نتواند موقعیتهای طنزآمیز و خندهداری ایجاد کند، چنین تصاویری جایگزین میشوند که نه تنها شادی حقیقی ایجاد نمیکنند، بلکه به سرنوشت بسیاری از سینمای پرفروشها دچار میشود که تنها به خلق لحظاتی برای خنده بسنده میکنند و از پیام و حرف جدی خبری نیست.
هرچند «پایتخت ۷» تا اینجای کار پیامهای کوتاهی برای مخاطبان داشته است؛ از جمله رفتارهای عجیب بلاگرها و الگوهای غلطی که آنها پایهگذار آنها هستند، اما شوخیهای امروز «پایتخت» بهگونهای نیست که قدرت فیلمنامه این مجموعه در سالهای گذشته را به رخ مخاطب بکشد. البته احتمالاً کسانی که شوخیهای دمدستی و اینستاگرامی را میپسندند، با «پایتخت» ارتباط بیشتری برقرار میکنند.
اما مشکل ضعف فیلمنامه در شخصیتپردازی کاراکترها نیز به وضوح خود را نشان میدهد. نه خبری از دلنشینی شوخیهای «پایتخت» نسبت به گذشته است و نه آن ویژگیهای ذاتی و منحصربهفرد کاراکترها. برای مثال، هما که پیشتر بهعنوان یک زن قوی و عاقل شناخته میشد، اکنون شخصیتش دچار تحولاتی شده که کمتر با آن هما آشناییم. همچنین خواهر خانواده، فهیمه، که در گذشته مهربان و حلوفصلکننده مشکلات بود، اکنون دیگر همان شخصیت قدیمی را ندارد. حتی نقی، که بهعنوان پدر قهرمان و پیوند خورده با روح پهلوانی شناخته میشد، دیگر آن نقی گذشته نیست.
بیش از آنکه به دستمزد بازیگران «پایتخت»، قیمت تبلیغات آن و مسائل مشابه توجه کنیم، باید به محتوای سریال و نویسنده آن تمرکز کنیم. چرا که سقوط «پایتخت» در فصل ششم، پس از درگذشت مرحوم خشایار الوند و ورود آرش عباسی به سریال، آغاز شد و بسیاری از منتقدان از «مرگ مؤلف» در این سریال سخن گفتند.
با تمام این توصیفات، «پایتخت» همچنان محبوب مردم است و شاید همین علاقهمندیها باعث میشود که انتظار از محتوا و حفظ اصالتهای سریال همچنان بالا باشد. بازیگران سریال، در خلق موقعیتهای کمدی بسیار توانمند هستند. راکوردها بسیار خوب رعایت شده و لهجهها و گویشها به سبک گذشته ادا میشوند.
شاید اگر شخصی غیر از آرش عباسی به صندلی نویسندگی «پایتخت» تکیه میزد، اتفاقات بهتری برای پیامرسانی و محتوای سریال رقم میخورد. با این حال، طراحیها، خلاقیتها و ابتکارات بهوضوح از آن محسن تنابنده است؛ نفر اول سریال که قوه خلاقهاش توانسته است سریال را سرپا نگه دارد. به همین دلیل، انتخاب او بهعنوان سرپرست نویسندگان، بازیگردان و انتخاب بازیگر، و حتی کارگردان هنری، کاملاً منطقی و بهجاست.