چندی است برنامهای در قالب رئالیتیشو با عنوان «عشق ابدی» در فضای رسانهای فارسیزبان سر و صدای زیادی به پا کرده است؛ محصولی که در ترکیه ساخته میشود، اما تمام عناصر آن، از مجری گرفته تا شرکتکنندگان و مخاطبان، ایرانیاند. این برنامه در واقع بازسازی صریحی از نسخه ترکی خود است، با این تفاوت که حالا مخاطب فارسیزبان با تمام وجود، ماجراهای آن را دنبال میکند.
فرمول برنامه ساده، اما پرهیاهوست؛ گروهی از افراد مجرد باید در مدتزمان مشخصی، از میان سایر شرکتکنندگان پارتنر انتخاب کنند و در ادامه با چالشها و دگرگونیهای این انتخابها مواجه شوند. همه چیز، از جابهجایی مکرر پارتنرها تا واکنشهای اغراقآمیز، طوری طراحی شده که احساسات بیننده را مدام درگیر کند.
اما نکته تأملبرانگیز اینجاست که با وجود پذیرش عمومی نسبت به ابتذال و سطحینگری حاکم بر برنامه، «عشق ابدی» میلیونها بیننده دارد. حتی بسیاری از مخاطبان آن، علناً به بیمحتوا بودن آن اذعان دارند، اما باز هم اعتراف میکنند که به تماشای این برنامه اعتیاد پیدا کردهاند.
واقعیت این است که «عشق ابدی» به خوبی از تکنیکهای ساختاری خاصی بهره میبرد. روایتهای تکرارشونده، کنشهای احساسی غیرمنتظره و طراحی دقیق لحظات دراماتیک، نوعی پاداش عاطفی مداوم برای بیننده فراهم میکند. هر قسمت همچون زنگی است که ذهن مخاطب را برای دریافت یک واکنش احساسی دیگر آماده میسازد. این وابستگی هیجانی، حتی در میان آگاهترین بینندگان نیز رخ میدهد.
از سوی دیگر، این برنامه مجموعهای از احساساتی را هدف میگیرد که مخاطب روزمره، در زندگی واقعیاش کمتر تجربه میکند یا در آنها ناکام مانده است: دیدهشدن، عشق، رقابت، طردشدگی، انتقام، میل به پیروزی یا جلب توجه.
شرکتکنندگان در «عشق ابدی»، هر چند تیپهای سادهشده و کلیشهایاند، اما دقیقاً به همین دلیل برای بیننده آشنا و قابل شناساییاند: زنِ مظلوم، مردِ فداکار، مادرِ سختگیر، دشمنِ حسود و غیره.
همذاتپنداری با این تیپها نیازی به تحلیل پیچیده ندارد و مخاطب بدون تلاش شناختی خاصی، وارد جهان داستانی آنها میشود.
در کنار اینها نباید از قدرت بازنشر و تقویت الگوریتمی این برنامه در شبکههای اجتماعی غافل شد. سکانسها، واکنشها و دیالوگهای خاص آن مرتب در فضای اینستاگرام، توییتر (ایکس) و سایر پلتفرمها بازنشر میشود. حجم گفتوگوها درباره برنامه بهقدری بالاست که مخاطب حتی اگر علاقهمند نباشد، برای عقب نماندن از «موج گفتوگوی جمعی»، ناچار است آن را دنبال کند.
اما در پس این جذابیت رنگارنگ، اتفاقی عمیقتر در جریان است. «عشق ابدی» تصویری کوچک و پرزرقوبرق از دنیایی را بازتاب میدهد که روابط انسانی در آن به سطح معامله و غرایز اولیه تنزل یافتهاند. عشقی که در این برنامه نمایش داده میشود نه عمیق است و نه پرمفهوم، بلکه بیشتر به نوعی نمایش حیوانی جفتیابی در پوشش احساسات انسانی شباهت دارد. این همان نقطهای است که حتی برخی از موافقان آزادی روابط هم لب به انتقاد گشودهاند.
نکته تأسفبار دیگر، نبود بدیل جدی و جذاب در رسانه رسمی است. تجربه نشان داده هرگاه رسانه ملی یا نهادهای فرهنگی قصد تولید محتوای فاخر داشتهاند، اغلب با زبان خشک، بیظرافت و فاقد جذابیتهای بصری یا دراماتیک عمل کردهاند.
در جهانی که محتواهای اغراق شده، شوکهکننده و پرزرقوبرق از هر سو مخاطب را احاطه کردهاند، این شیوه تولید محتوا عملاً شکستخورده و طردشده است.
برنامههایی همچون «عشق ابدی» پیشتر نیز در قالب سریالهای ترکیهای در میان مخاطبان ایرانی به شدت مورد توجه قرار گرفته بودند. اما آنچه امروز رخ میدهد، یک مرحله جلوتر است: بومیسازی ابتذال با مخاطب و مجری ایرانی.
این روند بیوقفه، نهتنها از یک دگرگونی در سلیقه فرهنگی خبر میدهد، بلکه بهنوعی زنگ خطریست برای جامعهای که ذائقه رسانهایاش به تدریج از معنا، به مصرفِ صرفِ هیجان و تماشا تنزل یافته است.
اگر قرار است راهی برای توقف این مسیر پیدا شود، شاید نخستین گام، بازآفرینی جذابیت در خدمت معنا باشد. رسانه زمانی میتواند در رقابت بماند که هم به ذائقه توجه کند و هم ارزش بیافریند. وگرنه «عشق ابدی»ها هر روز بیشتر خواهند شد و معنای عشق، بیش از پیش تهی.