کد خبر: ۱۲۱۸۱۱
تاریخ انتشار : ۰۷ اسفند ۱۳۸۹ - ۲۳:۰۹

چرا جامعه را چنین بی‌تاب و بی‌تحمل کرده‌ایم

عليرضا خانی
آفتاب‌‌نیوز :

آفتاب-علیرضا خانی(اطلاعات): طعم ناب گرده‌هایی که در کوچه‌های مشجر، بفهمی نفهمی زیر دندان می‌نشیند و آمیخته‌ای از مزه ساقه و عطر برگ‌های نورسته می‌دهد، آدم را ناگهان به هوش می‌آورد که انگار دوباره بهار دارد از راه می‌رسد و سوز سرمایی که مغز استخوان را خبر می‌کرد جای خود را به خنکای روح‌بخش و قلقلک نجیبانه نسیم لطیف بهاری داده که صورت را نوازش و جان را آرامش می‌دهد. باز آدم امیدوار می‌شود که سختی و زمختی و سوز زمهریر، دارد آرام آرام کم‌رنگ می‌شود و مهربانی و نرمی بهار، با پنبه‌های برف‌گونی که از شکفتن برگ‌ها و ساقه‌های نوجوان کاج و صنوبر و افرا، نرم و آهسته در هوا می‌رقصند و شمیم فروردین را، زودتر از تقویم می‌رسانند دارد از راه می‌آید. می‌آید برای ما که نیازمندان و تشنگان هوایی تازه‌تر و رایحه‌ای دلنوازتر و فضایی مهربان‌تریم.

زمستان سرد است و انگار سردی آن، همه چیز را می‌فسرد و منجمد می‌کند، هم گیاهان و ساقه‌ها و برگ‌ها را و هم گویی، تحمل و شکیبایی و مهر و مهرورزی ما را و ناگهان نگاه که می‌کنیم، می‌بینیم فصلی بر سر هم فریاد و بر چهره هم ناخن کشیده‌ایم و در سوز سرما، گویی ناخودآگاه، عنان مدارا از کف داده و تیغ تهمت و اتهام از نیام ناشکیبایی برکشیده‌ایم و تاب استدلال و منطق و حتی سخن و بلکه چهره هم را از دست داده‌ایم و رگ‌بار عصبیت و تندخویی و پرخاش را سمت همدیگر روانه کرده‌ایم و در این غوغا، خود نیز، باور کرده‌ایم که راه دیگری نیست و باب همه چیز، جز توهین و تهدید و تکفیر بسته است…

غمگنانه، ما سخت ناشکیبا و کم‌طاقت شده‌ایم و قبل از آنکه حرف و سخن و استدلال هرکس را بشنویم، منتظر فرصتیم تا مشت محکمی بر دهانش بکوبیم و موجی علیهش به راه اندازیم و یکسره طرد و نفی و نابودش کنیم.

این فیلم‌های خارجی دوربین مخفی را دیده‌اید. یک سطل رنگ را از بالای داربست می‌ریزند روی کت و شلوار یک آدم شیک یا قورباغه لزج چندش‌آور را می‌اندازند توی یقه یک خانم محترم و… هزار و یک داستان دیگر راه می‌اندازند و طرف به محض اینکه می‌فهمد دوربین مخفی است می‌خندد و دست تکان می‌دهد. شما گمان نمی‌برید که این فیلم‌ها اگر می‌خواست در این تهران خودمان تولید شود، هر سکانسش به یک قتل می‌انجامید؟

خبرهای روزنامه‌ها را بخوانید. چند بار خوانده‌اید یا شنیده‌اید که بر سر 50 تومان اضافه کرایه، مسافر یا راننده تاکسی به قتل رسیده‌اند؟ تیترها را بخوانید:

شوخی دو برادر به قتل یکی منجر شد! و… الی آخر.

این یک اتفاق ساده نیست. علامت یک بحران است. علمای روان‌شناسی و جامعه‌شناسی و مردم‌شناسی و غیره باید جمع شوند و ببینند چه آمده است بر سر این مردم که تا بدین حد کم تحمل و کم‌طاقت شده‌اند. فرقی نمی‌کند بر سر چه موضوعی، اما انگار همه در اداره و مغازه و خیابان و خودرو آماده دعوایند و منتظر بهانه! از صبح تا شب در خیابان‌ها راه بروید و حتی در ادارات و آنجا که قشر «یقه سپید» نشسته‌اند کمتر می‌شنوید عبارت «ببخشید» و «معذرت می‌خواهم» و اصلاً نمی‌شنوید عبارت «حق با شماست» را.

این اتفاق، بی‌تعارف، یک بحران عمیق اجتماعی است و گرنه، مگر می‌شود باور کرد که در کانونی‌ترین نقطه قانون‌گذاری کشور، قانون‌گذاران جمع شوند و بگویند «اعدام باید گردد» آیا آنان نمی‌دانند که این شعار، در تضاد آشکار با هویت و ماهیت شغلی خودشان و محلی که در آن شعار می‌دهند است؟ آیا نمی‌دانند که قبل از محاکمه و احراز بزه نمی‌توان کسی را اعدام کرد؟ آیا نمی‌دانند که به فرض که محاکمه و احراز جرم هم شد، قاضی باید طبق قوانین مصوب و مصرح، حکم به مجازات بدهد نه بر اساس شعار و از پیش نمی‌توان «اعدام» را برای کسی برگزید؟

همه این‌ها را می‌دانند. اگر بگوییم نمی‌دانند که اهانت‌آمیز است. مسأله اینست که می‌دانند اما، فضا به قدری تند و عصبی و غبارآلود و خشن و بی‌مدارا است که عصبیت بر عقلانیت چیره می‌شود و از پیش برای کسانی حکم اعدام صادر می‌شود که بخش خردگرای نظام، اساساً دستگیری‌شان را هم صلاح نمی‌داند.

این عصبیت در همه سطوح است. هم خرد و هم کلان از راننده تاکسی تا نهاد قانون‌گذار و همین علامت بیماری اجتماعی است که باید، بی‌کتمان و لاپوشانی به آن پرداخته و درباره آن کاوش شود تا روش‌های درمان آن به دست آید. این اتفاق، تقصیر یک نفر یا دو نفر نیست. همه مقصریم و بنابراین طرحش، نه توهین است به کسانی نه رفع تکلیف از کسانی دیگر. آفتی است که همه درگیر آن هستیم و کتمانش چاره‌ساز نیست. هم زبان انتقادکنندگان خشن و هم لسان انتقادشوندگان ناملایم است و این دایره بسته توهین و تهدید و نامهربانی جز تشدید فضای التهاب و لرزان از عصبیت و آشوب، چه عایدمان می‌کند؟ جز آنکه انگشت اتهام آنان که منتظر بهانه‌جویی‌اند به سوی‌مان نشانه رود و مدام به دنیا بگویند که اینها حتی تحمل خودی‌ها را ندارند، چه رسد به اغیار. اینها که می‌گویند ما آماده‌ایم با جهان مذاکره کنیم، در عمل، حتی با خودشان هم مذاکره نمی‌کنند... آیا واقعاً نمی‌شد به این آسانی و ارزانی، بهانه به دست اغیار نداد؟

اگر نپذیریم یک «ناهنجاری اجتماعی» را که ما را بی‌طاقت و ناشکیبا و تحمل‌ناپذیر کرده است، چگونه می‌توانیم توجیه کنیم فریاد «مرگ» را آن هم برای آدم نجیب و دوست‌داشتنی‌ای که تاکنون «تب» را برای مخالفان و دشمنانش آرزو نکرده است. کارنامه گفته و نوشته‌هایش گواه این سخن است، اصلاً لازم نیست آدم اهل سیاست باشد تا اینها را بداند، همین که اهل انصاف باشد کفایت می‌کند.

آدمی که به قدری نجیب است که زمان ریاستش، یارانش بیشترین انتقاد را از او می‌کردند که چرا از قدرتت استفاده نمی‌کنی و این همه نجابت و صبوری و نرمی و مدارا، برای یک رئیس‌جمهور، خوب نیست و باید محکم و قاطع برابر مخالفان بایستی و ... او قبول نکرد. شلاق انتقاد را پذیرفت و تحمل کرد تا از دایره ادب و مهر پا فرا نگذارد و پس از دوران ریاست نیز، در موج تند و تیزی که برخاست هرگز اسیر جّو و گرفتار التهاب و تندروی و افراطی‌گری و رادیکالیسم کور نشد و باز پا از دامنه ادب و انصاف آن سو نگذاشت و جز ملایمت و مدارا و عطوفت و خیرخواهی و نصیحت و دعوت به آرامش و گفت‌وگو و نهی از عصبیت و تعصب، سخنی نراند و رفتاری نکرد و به رغم مساعد بودن شرایط برای تندروی و سخنان آتشین و اطلاعیه‌ها و پیام‌ها و ... آرام ماند و دعوت به آرامش و تقوی کرد.

او با همه فرق می‌کند هم با راست‌ها و هم با چپ‌ها. هم با اصول‌گرایان افراطی و هم با اصلاح‌طلبان تندرو. این را همه می‌دانند. آدمی است که حتی دشمنانش هم نمی‌توانند دوستش نداشته باشند. چهره نورانی و آرام و مهربان با ته‌لهجه گرم یزدی و عبای شکلاتی. همان عبای شکلاتی که ذنب لایغفرش شده است و ما هرگز ندانستیم چرا وقتی می‌خواهند به سید انتقاد کنند رنگ عبایش را در بوق می‌کنند! عبای شکلاتی مگر چه بدی دارد واقعاً؟! مگر اینکه بپذیریم که آنان که مصلحتاً با او خوب نیستند، هر چه گشته‌اند صفت و خصلت ناپسند و رفتار و منش ناروایی در او نیافته‌اند و از سر ناچاری رنگ عبایش را ذنب‌لایغفر یافته‌اند. عبای شکلاتی!

و چه خوب است آدم از امواج سهمگین و هنگامه‌‌های مهیب و پرتلاطم و بحبوحه‌های هراسناک و هوسناک لحظه‌‌های پروسوسه و پروسواس و دوران‌های ملتهب و حساس، چنان گذر کند که عبایش همچنان شکلاتی مانده باشد و گردی هم بر آن ننشسته باشد.

حالا اصلاً‌ خاتمی مهم نیست. اما مرگ را برای کسی آرزو کردن که یکسره شما را دعوت به مدارا و تحمل و شکیبایی و مهربانی می‌کند، آیا کشتن پرستویی نیست که مژده بهار می‌آورد؟ اصلاً چرا «مرگ» مگر مجازات دیگری نیست؟ چرا مجازات؟ مگر راه دیگری نیست؟ چرا اینقدر بی‌صبر و ناشکیبا شده‌ایم؟ در گرداب فریاد و مرگ و انزجار و هیاهو و غوغا و نفرت، به کدام آرمان‌شهر می‌رسیم؟ چرا در اولین گام آخرین نُت را می‌زنیم؟ واقعاً چرا؟ نه از منظر سیاست، که از مرآی انسانیت و زندگی اجتماعی، چرا جامعه را چنین بی‌تاب و بی‌تحمل کرده‌ایم که نتوانند افراد را در جایگاه منطقی و طبیعی و عقلانی ببینند و درباره آن‌ها قضاوت کنند. همه آدم‌ها، یا خوب ‌مطلق یا بد مطلق‌اند و گویی بین دو سر این طیف، هیچ نقطه دیگری نیست! یا رومی روم یا زنگی زنگ؟ و بین این دو جغرافیا، هیچ سرزمین دیگری نیست!

از زمانی که شعار «مخالف هاشمی، دشمن پیغمبر است» سر می‌دادید تاکنون مگر چه مدتی گذشته است؟

آنان که به حقیقت «سیاست» را روبنا و «اخلاق» را زیربنا می‌دانند و به‌ آن ایمان دارند، باید پیش از تلاش بیهوده برای حل کردن مسائل سیاسی و جناحی، دستی بالا بزنند تا پاسخ این «چرا»‌ها را دریابند.

تردید نکنیم که نگاه و رفتار و روان ما باید، در پروسه‌ای هوشمندانه و هدفدار، تغییرات اساسی و زیربنایی کند و این نه با شعار و فریاد امکان وقوع می‌یابد نه با دستور و اقتدار. تغییر بنیادین در نگرش‌ها و کنش‌های افراد، و به تبع آن جامعه، پیش از همه چیز نیازمند یک نکته است: بپذیریم که این رویه و رفتار غیرطبیعی است و مشکلی وجود دارد. اگر پذیرفتیم آنگاه این امیدواری به وجود می‌آید که برای ترمیم و اصلاح و درمان و بلکه تغییر بنیادین آن، قدمی برداریم و اگر نپذیرفتیم .... که دیگر حرفی نمی‌ماند .... جز اینکه منتظر بهار بمانیم و تفألی به حافظ بزنیم:

مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی 

دیشب گله زلفش با باد همی کردم
گفتا غلطی، بگذر زین فکرت سودایی 

فکر خود و رأی خود در عالم رندی نیست
کفرست در این مذهب خودبینی و خودرایی

بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
انتشار یافته: ۰
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۳:۴۰ - ۱۳۸۹/۱۲/۰۷
0
0
شیر مادرت حلالت
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۸:۱۵ - ۱۳۸۹/۱۲/۰۸
0
0
شير مادرت حلالت
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۸:۲۸ - ۱۳۸۹/۱۲/۰۸
0
0
صبح داشتم توی ماشینم می‌آمدم سر کار با چشمانی گریان از این اوضاع و آرزوئی در دل از خدا....
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۹:۴۲ - ۱۳۸۹/۱۲/۰۸
0
0
پيشنهاد مي كنم مسئولين اين مملكت را از بالا تا پايين يك تست روانشناسي بفرستيداونوقت مي فهميد كه چرا مردم اين شكلي شده اند!!!
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۴۰ - ۱۳۸۹/۱۲/۰۸
0
0
شما را به خدا از موسوی خبردهید دیشب خواب می دیدم اقای موسوی را ....
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۲:۰۷ - ۱۳۸۹/۱۲/۰۸
0
0
آیا شما نمی دانی که نباید به قانون‌گزاران شریف این مملکت
نباید باید نباید بکنید؟؟؟

آیا شما نمی دانی که آقای ... مدتها قبل قبل از برگزاری دادگاه مهندس و شیخ اصلاحات گفت اینها باید اعدام شوند؟؟

آیا شما نمی دانی قدرت الان ...؟؟؟
ناشناس
|
United States of America
|
۱۳:۰۳ - ۱۳۸۹/۱۲/۰۸
0
0
خستگی رو از تنم بیرون بردی. بعد از 3 سال مقاله خوندن و گش دادن و دیدن برای اولین بار بود. واقعا زیبا بود. مرسی واقعا شیر مادرت حلالت
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۸:۳۳ - ۱۳۸۹/۱۲/۰۸
0
0
به قرآن از اول آفرينشم مطلبي به اين دلنشيني نخوانده بودم آفرين بر افكار پاك وبلندت هموطن عزيزم.
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین