آفتابنیوز : آفتاب- فروزان آصفنخعی: جهانیسازی بدون پیامدهای آن معنا ندارد. یکی از اساسیترین پیامدهای امر جهانیسازی، نوسازی سیاسی حکومتهای منطقهای بهویژه در مناطقی است که تاثیر بیشتری از این فرآیند گرفتهاند. در جهانیسازی، الگوهای حکومتی برگرفته از تقابل جهان دوقطبی کاملا از هم متلاشی میشوند. سرنوشت محتوم این دست از رژیمهای سیاسی مبتنی بر الگوهای شرق و غرب، تغییر است.
برخی میگویند که غرب حتی از هواداران خود نیز در این تحولات حمایت لازم را به عمل نمیآورد، مانند آن چه برسر بنعلی در تونس یا مبارک در مصر آمد؟ این مدعا با دو پاسخ محکم روبهرواست:
نخست آن که زمانی که حاکمیت این دست از حکومتها نسبت به فرآیند تحولات، بینش عمیقی ندارند تا نسبت به تحولات آتی خود را هماهنگ سازند، مسلما از دیگران حتی از حامیان درجه یک آنان یعنی غرب هم کاری ساخته نیست. و دوم آن که ایدئولوژی حاکم برغرب لیبرالیسم است، که اگر مبنای اقتصادی و منافعی آن را در نظر نگیریم، در تحلیل ماهیت نظم جهانی و جهانی سازی دچار اشتباه خواهیم شد. از این منظر لیبرالیسم به معنای آزادی فردی، به عنوان ایدئولوژی، تا آن جا از سوی سرمایهداری قابل تحمل است که تهدیدی متوجه منافع اش نشود. انگلس و مارکس ایدئولوژی را روبنا میدانستند به این معنا که زیربنا مناسبات تولیدی، و مالکان ابزارتولید، ایدئولوژی خود را برای بقای منافع خود نظریهپردازی میکنند. از این منظر منافع اقتضاء دارد هرگاه مناسبات کهن به نفع سرمایهداری به سرعقل آمده نباشد، قربانی منافع جدید شود، منتها تحت لوای آزادیهای ضروری. از این رو در فرآیند جهانیسازی، خاورمیانه شکل گرفته از میان نزاع جهان دوقطبی، تاریخ مصرفاش تمام شده، از اینرو حمایت از رژیم موجود عملا منحل شده، اشتباه استراتژیک تلقی میشود. به همین دلیل است که غرب بدون هیچگونه هراسی، حاکمیتهای حتی دست نشانده دیروز خود را، امروز درعمل از آنان حمایتی به عمل نمیآورد.
این تغییر در روش که میتواند با رویکرد به مدیریت خیزشهای منطقهای نیز همراه باشد، حاکی از آن است که دوستی و دشمنی دائمی برای تامین منافع وجود خارجی ندارد و حتیالمقدور میتواند تحت اقتضائات جدید، تغییر کند.
این بدان معنا است که جهانیسازی، طبقه و کادرحامی چنین سیاستی را به منظور اداره و کنترل جهان تولید کرده و قادر است در سراسر جهان عمل کند. از این منظر سازمان ملل متحد و کشورهای عضو هریک با توجه به قدرت علمی، و تکنولوژیک، نقش لازم را قادرند برعهده گرفته و به سلسله مراتب قدرت در نظام جهانی، ابعاد عینی ببخشند. از نظر ریچاد رورتی فیلسوف پراگماتیست آمریکایی، فراطبقه جهانی شکل گرفته قادر است هر حرکت فراقانونی را در این فرآیند مدیریت کرده به نحوی که منافع در خلال آن حفظ شود.
معنی دیگر این سخن آن است که کره زمین خارج از اراده کشورها، دارای نظام و متولیانی است که برای توسعه منافع استراتژیک عمل میکنند.
اما این نظام کماکان به 3 موضوع در خاورمیانه به شدت حساس است. 1- بقای اسراییل 2- جنبشهایی که از نظر او مقوم تروریسم محسوب میشوند. 3- امنیت انرژی. ولی این حساسیتها در چارچوب یک نظریه جهانی قابل تامل است، نظریهای که فوکویاما، با بحث پایان تاریخ خود ابعاد گستردهای به آن بخشیده است. این نظریه برای هرگروهی حتی گروه عباس مدنی در الجزایر و یا حماس در مناطق خودگردان، حق حیات قایل است. زیرا معتقد است این ارزیابی براین پایه استوار است که جهانیسازی، برای حمایت از مردمی که خواهان رفاه هستند، تا آن اندازه قدرتمند شده که در چارچوب توانمندیهایش، حاکمیت غیرپاسخگو و غیردمکراتیک را برکنار سازد. این موضوع شامل مصر هم میشود.
از نظر فوکویاما بهتر آن بود تا عباس مدنی و گروه تندرواش در الجزایر بر سرکار میآمدند تا به این طریق واقع گرا میشدند. به عبارت دیگر حل مشکلات اشتغال، و تامین رفاه برای مردم، فارغ از هرگونه دیدگاهی، نیازمند راهحلهای فراگیر و غیرتبعیض آمیز است. روی دیگر این تفسیر آن است که رفاه، نیازمند دولت پاسخگو است، و در صورتی که دولت مستبدی وارد عرصه سرکوب با مردم خود در این باره شود، نهادهای برآمده از امر جهانیسازی، آمادهاند تا حاکمیت کشور مذکور را از قدرت خلع کنند. این رویکرد در مورد لیبی، تونس، و مصر، بسیار کارآمد بوده است. البته جهانیسازی این خلاقیت را برای متولیانش قایل است که هر یک بنا به مهارت خود، نقشهای چند جانبه و یا یک جانبه به عهده بگیرند. مثلا آمریکا قادر است بنا بر استعداد و پتانسیل خود، علاوه بر معیار امنیت، معیار حمله به موازین دموکراتیک را به عنوان یک راهبرد در استراتژی خود برای برخورد با کشورهای مخالف قرار دهد. اوباما با تاکید براین معیار همه جنبش تی پارتی، نومحافظه کاران، جمهوریخواهان، و لابیهای اسراییلی را پشت سرخود قرار داد. یک چنین جهشی در سیاست خارجی که از سوی دمکراتها اخذ شده، باید به افزایش ظرفیت امرجهانیسازی در این باره اشاره کرد. این دستاورد، در زمان بوش پسر میسر نبود.
اما اکنون نه تنها برای اوباما، که برای غرب در حوزه جهانیسازی، تبدیل به سازوکارهای حفظ منافع و یکی از ارکان نظم جدید شده است. اکنون جهان تفسیم شده، نیازمند ژاندارم جهانی است، که نقش آن را گاه ناتو، گاه فرانسه و گاه آمریکا ایفا میکنند. در این جا یک موضوع را نباید فراموش کرد، این یادداشت نافی بسترهای واقعی خیزشهای عمومی در خاورمیانه نیست، ولی تاکیدش براین است که در خلاء تئوریای که برای مشکلات راهحل داشته باشد، جهانیسازی و ملزومات آن تنها آلترناتیو موجود خواهد بود.