کد خبر: ۱۵۱۴۷
تاریخ انتشار : ۰۴ مهر ۱۳۸۴ - ۱۰:۲۸

خاطرات دكتر يزدى از مذاكره با صدام

آفتاب‌‌نیوز : پس از پايان جنگ محمدجواد مظفر در گفت وگويى شفاف با هاشمى رفسنجانى از او پرسيده بود اگر تجربه امروز را اول جنگ داشتيد چه مى كرديد؟ اوپاسخ داده بود سعى مى كرديم از راه سياسى و ديپلماتيك مسئله را حل كنيم. اين پاسخ در آن روزها با واكنش هاى زيادى روبه رو بود و فرصت نشد مكانيسم هاى اين راه حل و چگونگى آن به بحث گذاشته شود.اينك دكتر ابراهيم يزدى كه در آغاز انقلاب وزير خارجه دولت موقت بود و مذاكراتى با صدام قبل از جنگ داشته است از اين تجربه سخن مى گويد. 

در سال ۵۸ كه ۹ ماهش دولت موقت بر سر كار بود، ۵۱ مورد تجاوز رسمى از سوى عراق به ايران ثبت شده است. شما آن زمان وزير خارجه بوديد، دولت در رابطه با آن تجاوزات چه عكس العملى نشان داد؟ 

يكى از عمده ترين و مهمترين تجاوزات عراق به تعدادى از شهرها و دهات مرزى ايران كه بعد از پيروزى انقلاب انجام شد، تجاوز به برخى از دهات مرزى ايران از اسفند ۱۳۵۷ بود. من تازه به وزارت امور خارجه رفته بودم. سفير عراق در ايران آقاى زين را احضار كرديم، سه يا چهار جلسه در نخست وزيرى با حضور جناب آقاى مهندس بازرگان در مورد اين حادثه صحبت كردم. ما به او گفتيم كه بالاخره انقلاب اسلامى ايران حكومت شاه را كه روابط بسيار نزديكى با اسرائيل داشت و دائم با اعراب درگير بود، ساقط كرده است. قاعدتاً اعراب و از جمله عراق بايد از جمهورى اسلامى ايران استقبال كنند. ايران با عراق مرز مشترك طولانى دارد، سوابق و همبستگى هاى فرهنگى مذهبى فراوان دارد، منافع ملى هر دو كشور حسن روابط را ايجاب مى كند. اما كارهايى كه شما در مرز كرديد غيرقابل قبول است. دولت ايران آن را تحمل نمى كند و بى ترديد واكنش نشان خواهد داد. سفير عراق اظهار كرد كه شيعه و علاقه مند به انقلاب اسلامى ايران است و با دقت انقلاب ايران را پيگيرى مى كند. او ادعا كرد كه بمباران دهات مرزى ايران يك خطا و اشتباه بوده است. او ضمن ابراز خوشحالى از پيروزى انقلاب به ما قول داد كه برود و با مقامات دولت عراق موضوع را مطرح كند. يك سفر به بغداد رفت و برگشت. به دنبال اين مذاكرات و پيگيرى هاى بعدى بود كه دولت عراق رسماً طى يادداشتى به ايران مسئوليت آن حادثه مرزى را پذيرفت و قبول كرد كه مقصر است، اما ادعا كرد كه اين كار سهواً صورت گرفته است و آمادگى خود را براى جبران خسارت و ترميم خرابى ها اعلام كرد. 

بعد از اين مذاكرات و دريافت يادداشت، استاندار آذربايجان غربى آقاى دكتر جمشيد حقگو از طرف دولت ايران و از طرف عراقى ها استاندار سليمانيه، ماموريت پيداكردند كه از منطقه سركشى و محل را بازديد نمايند و خسارات را برآورد كنند. تعداد خانه هايى كه از بين رفته و احتمالاً اگر كسى كشته شده را بررسى كنند. آقاى دكتر حقگو با استاندار سليمانيه از منطقه بازديد كردند، عراقى ها براى جلب نظر ايران انصافاً از دكتر حقگو در سطح بالايى استقبال كردند. حتى ايشان را دعوت كردند كه به زيارت عتبات عاليات بروند. بنابراين شرايط به گونه اى شد كه ما مى توانستيم مشكلات ميان دو كشور را از طريق ديپلماسى حل كنيم. در ميان كشورهاى همجوار چنين اتفاقاتى مى تواند رخ بدهد، اما هنر ديپلماسى اين است كه يك حادثه كوچك به يك حادثه بزرگتر تبديل نشود. بلكه برعكس بايد اين گونه مسائل را از طرق همين ابزارهاى ديپلماتيك حل وفصل كرد. اگر دولتى در حق كشور ديگرى كارى نادرست كرد، چه توقعى مى توان داشت جز اينكه مسئوليتش را بپذيرد و اشتباهش را جبران كند. ما درصدد نبوديم كه به عراقى ها ثابت كنيم آنها عمداً اين كار را انجام داده اند. شايد هم به طور عمد اين بمباران صورت گرفته بود. اما همين قدر كه گفتند ما اشتباه كرديم و عذر مى خواهيم و حاضريم جبران كنيم، از نظر ديپلماسى كافى و قابل قبول بود. شما اگر به اسناد روابط بين ايران و عراق در امور خارجه دسترسى پيدا كنيد، اين يادداشت رسمى دولت عراق در آنجا هست. پس اين اولين اقدامى بود كه ما انجام داديم. اما متأسفانه حوادثى كه يكى پس از ديگرى اتفاق افتاد، به ضرر ايران تمام شد. اما مسائل ما با عراق همه در اين حادثه خلاصه نمى شد كه با اين گفت وگو و اقدامات حادثه تمام شده باشد. 

كشورهايى از جمله سوريه، ليبى و عراق در اقداماتى هماهنگ خوزستان را عربستان مى ناميدند و آنجا را بخشى از سرزمين عربى مى دانستند، «جبهه آزاديبخش عربستان» و «جبهه التحرير الاهواز» را تشكيل داده و تقويت مى كردند. اين كشورها خوزستان را در نقشه هايشان به عنوان بخشى از سرزمين هاى عرب كشيده بودند. حتى قبل از انقلاب دولت ليبى در كنگره خلق ها كه در ليبى تشكيل شده بود، از نمايندگان اين سازمان ها هم دعوت كرده بود و آنها را به رسميت شناخته بود. پس از پيروزى انقلاب اولين موضوعى كه در دستور مذاكره با اين كشورها داشتيم قطع اين ادعاها و دخالت در امور داخلى ايران و عدم حمايت از گروه هاى جدايى طلب عرب بود. بخصوص كه اين گروه ها در خوزستان دست به عمليات تخريبى زده بودند. اما نكته دوم اين بود كه راديو و تلويزيون ايران مرتباً مسائلى را در برنامه هاى عربى خود عليه عراق و شخص صدام حسين منتشر مى كرد كه در شأن جمهورى اسلامى ايران نبود و نه تنها موجب بهبود روابط نمى شد بلكه تحريك آميز بود و موجب تشديد بحران مى شد و در برنامه وزارت امور خارجه كه مى خواست از طريق ديپلماسى مسائل را حل وفصل كند، خلل ايجاد مى كرد. در راستاى بهبود روابط خود با عراق آقاى دعايى را به عنوان سفير ايران در عراق به دولت پيشنهاد كردم، دولت اين پيشنهاد را تصويب كرد و امام خمينى هم آن را تائيد كرد و ايشان به عنوان اولين سفير جمهورى اسلامى ايران به عراق رفت. آقاى دعايى اين ويژگى را داشت كه در دوران مبارزات قبل از انقلاب روابط نزديكى با دولتمردان عراقى داشت. راديو صداى روحانيت را در بغداد اداره مى كرد. امنيتى هايشان را خوب مى شناخت و آنها هم او را خوب مى شناختند. فكر كرديم كه ايشان به دليل روابطى كه از گذشته با عراق داشت مى تواند مؤثر باشد. واقعاً هم مؤثر بود. اما تبليغات برون مرزى راديو و تلويزيون ايران تحريك آميز و مغرضانه بود، به طورى كه ۲ يا ۳ بار آقاى دعايى به ايران آمد، تا به اين برنامه ها خاتمه داده شود. حتى به شوراى انقلاب رفت و ملتمسانه از آنها خواست كه جلوى اين تحريك ها را بگيرند كه به ضرر ما است. عراقى ها هم مرتباً به سفير اعتراض مى كردند. 

اين راديو توسط چه كسانى اداره مى شد؟ گويا دكتر هادى مسئول آنجا بود؟ 

آن زمان آقاى هادى بود، آقايان محتشمى پور و موسوى خوئينى ها هم بودند، دوران انقلابى گرى بود. مشكل اين بود كه بعضى ها هنوز در فضاى قبل از انقلاب فكر مى كردند. نمى پذيرفتند كه دولت شده ايم و يكسرى وظايف، تكاليف و تعهداتى داريم كه در دوران انقلاب لزوماً آن تعهدات را نداشتيم.البته طرف مقابل هم علاوه بر اينكه از گروه هاى جدايى طلب حمايت مى كرد، به آنها كمك هم مى كرد. ما از اين نكته غافل نبوديم كه عراق در جنوب ايران در خوزستان تحريك مى كند. از ميان كشورهاى عربى نيز تنها كشورى كه با ما هم مرز بود و قادر به اين كار بود عراقى ها بودند كه از طريق نيزارهايى كه در جنوب بود مرتباً مى آمدند و مى رفتند. موقعى كه در وزارت امور خارجه بودم از تيم صدا و سيماى اهواز خواهش كردم كه با هليكوپتر صدا و سيما از اين مناطق و رفت و آمدها فيلمبردارى كنند. تا در فعاليت هاى ديپلماسى و روابطى كه با ساير كشورهاى عربى داشتيم از اين فيلم هاى مستند استفاده نماييم. هنوز هم چندين حلقه از اين فيلم ها موجود است. 

آقاى ولايتى در كتاب «تاريخ سياسى جنگ تحميلى بر جمهورى اسلامى» آورده اند كه در آن زمان عراق براى عواملش در خوزستان كارت شناسايى هم صادر مى كرد. يعنى آن عوامل در ايران كارت شناسايى داشتند؟ 

من بعيد مى دانم، براى اينكه اين عمليات آنها مخفى بود. رسم نيست كه براى عمليات مخفى كارت شناسايى صادر كنند. ولى مى توانم بگويم كه كادرهاى آنها شناخته شده بود. ما مى دانستيم كه قطع لوله هاى نفت و خرابكاريها توسط عوامل عراقى صورت مى گرفت و اينها را مستند كرده بوديم. 

شما هيچ پيش بينى نكرده بوديد كه عراق به ايران حمله كند؟
 
چرا، هم تجربه ساير انقلابها را داشتيم و هم ناظر بر رفتارهاى دولت عراق بوديم. تجربه انقلابات ديگر نشان مى دهد كه هنگامى كه انقلابى در يك سرزمين پيروز مى شود گروه هاى شكست خورده از آن انقلاب به بيرون از مرز مى روند و با كمك و حمايت قدرت هاى خارجى كه از پيروزى انقلاب ضرر كرده اند، از بيرون به انقلاب حمله مى كنند. ما احتمال مى داديم كه به زودى يكى از كشورهاى همسايه به ما حمله خواهد كرد. با توجه به اينكه ارتش در آن زمان به هيچ وجه قابل اعتماد نبود، نمى توانستيم از ارتش براى دفاع استفاده كنيم. در تحليل كشورهاى منطقه به اين نتيجه رسيديم كه از كشورهاى همسايه تنها كشورى كه احتمالاً به ما حمله خواهد كرد، عراق خواهد بود. 

پاكستان در مقامى نبود كه به ما حمله بكند، افغانستان نيز گرفتار جنگ و دعواهاى داخلى بود. شوروى هم علاوه بر درگيرى در افغانستان در مناسبات جهانى دوران جنگ سرد به سر مى برد و در وضعيتى نبود كه بتواند حمله بكند، چون به هر حال با آمريكا و كشورهاى غربى روبه رو مى شد. تركيه هم وضع اقتصادى مناسبى نداشت و به شدت درگير جنگ داخلى با كردها و به شدت آسيب پذير بود. بنابراين تنها كشورى كه از روى محاسبات سياسى احتمال مى داديم به ما حمله خواهد كرد، عراق بود. اولاً يك كشور عربى بود و مى توانست از حمايت كشورهاى ديگر عرب برخوردار باشد. دوم اينكه انقلاب ايران اصولاً يك انقلاب شيعى بود. عرب ها و سنى ها بخصوص از اين انقلاب خيلى راضى نبودند. سوم اينكه عراق به منابع و درآمد عظيم نفتى دسترسى داشت. اين درآمد نفتى را نه تركيه داشت نه افغانستان و نه پاكستان. علاوه بر همه اين امكانات يك دليل ديگر هم داشت و آن قراردادى بود كه صدام حسين از موضع ضعف با شاه در الجزاير امضا كرده بود. 

در تاريخ ديپلماسى جهان اكثر كشورهايى كه رودخانه مرزشان است دچار اينگونه اختلافات بوده اند. اما در نهايت خط تالوك يا خط القعر را كه عميق ترين نقطه در رودخانه است، به عنوان يك راه حل واقع بينانه پذيرفته اند. اگر چه اين مرز را نمى شود دقيق معين كرد. براى اينكه كف رودخانه و عميق ترين نقطه به دليل جزر و مد دريا دائم جابه جا مى شود. ولى طرفين پذيرفتند كه خط القعر يا خط تالوك مرز بين دو كشور شود. عراقى ها اين را قبول نداشتند. البته اختلاف ايران با عراق ريشه در تاريخ روابط ايران با عثمانى دارد. 

دولت عثمانى و سپس عراق معتقد بودند كه مرز آنها بايد در سواحل اروندرود در ايران باشد. يعنى كل اروندرود نه فقط بخشى از آن متعلق به عراقى ها مى شود. خب، اين براى ايرانى ها قابل قبول نبود و در هيچ زمانى ايران آن را نپذيرفته است. باز هم تجربه تاريخى به ما مى گويد كه اين نوع مشكل مرزى بين دو كشور حل نمى شود مگر اينكه يكى از دو طرف داراى قدرت نظامى برترى باشد. شاه در آن دوران از بارزانى ها عليه عراق حمايت مى كرد. دولت آمريكا هم از ايران حمايت مى كرد. عراق روابط اقتصادى نظامى گسترده اى با روس ها داشت. عراق در موضع ضعف قرار گرفته بود. بنابراين با وساطت الجزايرى ها در الجزاير با ايران به توافق رسيد و قرارداد ۱۹۷۵ ميان دو كشور امضا شد كه به موجب آن خط القعر يا تالوك در اروندرود مرز ميان دو كشور معين شد. طرفين همچنين توافق كردند كه دريانوردى در اروندرود مشترك باشد. كشتى هاى دو طرف و همچنين كشتى هاى ديگرى بتوانند رفت و آمد كنند. يك شركت سهامى با مشاركت دو كشور تاسيس شد. قرار شد مدير اين شركت يك سال عراقى و مركز آن در بصره و يك سال رئيس آن ايرانى و مركز آن در خرمشهر باشد و درآمد به دست آمده در صندوق شركت ريخته شود و از محل آن هزينه هاى لايروبى و اقدامات ترميمى و تعميرى را پرداخت نمايند. چند سالى هم اين كار انجام شد. اما صدام حسين از يك چنين قراردادى ناراضى و ناراحت و مترصد فرصت و بهانه بود تا آن را لغو نمايد.

 عراق پتانسيل اين را داشت كه به ايران حمله كند. ماهم حمله عراق به ايران را پيش بينى مى كرديم ولى آن را قابل پيشگيرى نيز مى دانستيم. هنگامى كه عراق در اسفند ۵۷ دهات مرزى ما را مورد تجاوز قرار داد دولت بازرگان تحت فشار شديدى قرار گرفت كه براى تقابل نظامى با عراق ارتش را به مرز بفرستيم. ارتش در اسفند ۵۷ يا فروردين ۵۸ ارتش قابل اعتمادى نبود كه بتوانيم چنين ماموريتى به آن بدهيم. من هميشه اين را براى دوستان خودمان در دولت مثال مى زدم كه وقتى نورى السعيد نخست وزير عراق ارتش را به فرماندهى عبدالكريم قاسم با تجهيزات براى كمك به اردن در مقابله با اسرائيل مامور حركت به مرزهاى اردن نمود، ارتش كه از شهر خارج شد، بلافاصله برمى گردد و با يك كودتاى نظامى بغداد را مى گيرد و ملك فيصل و نورى السعيد را بازداشت كرده و مى كشد.
اين دغدغه ها در استفاده از ارتش وجود داشت. نمى توانستيم به ارتشى كه از انقلاب شكست خورده بود و هنوز بازسازى نشده بود چنين مسئوليت و ماموريتى واگذار كنيم. حتى نگران اين بوديم كه ممكن است ارتش برود به مرز، در يك تقابل نظامى عراق را از مرزها بيرون براند و سپس پيروزمندانه به عنوان مدعى انقلاب برگردد. اين احتمال وجود داشت. اگرچه در هر بحرانى استفاده از امكانات ديپلماسى به راه حل هاى نظامى ترجيح دارد، اما با توجه به شرايط آن روز ايران استفاده از ديپلماسى بهترين راهكار براى ايران بود. بنابراين مستقيماً وارد مذاكره با عراق شديم. عراق سفير خود را عوض كرد و سفير جديدى به نام آقاى سامرايى معرفى شد. آقاى دعايى در وصف آقاى سامرايى نوشت كه وى از افسران برجسته استخبارات يا ساواك عراق است. در مذاكراتى هم كه به عنوان وزير امور خارجه با سفير جديد داشتم او را زيرك و خيلى تيز ديدم. 

آيا به صرف ديپلماسى، بدون هيچ فشارى مى شد به نتيجه رسيد؟
البته كه نه و ما هم به فكر اين مسئله بوديم. اگر عراق امكاناتى در خوزستان داشت و تحريك مى كرد، ما هم امكاناتى در عراق داشتيم و از اين امكاناتمان آرام آرام شروع به بهره بردارى كرديم. آقاى دعايى به ما گزارش داد كه افسران شيعه عراقى كه قبل از انقلاب هم با ايران همكارى هايى مى كرده اند به او مراجعه كرده اند و مايل هستند كه اطلاعات خود را به ما بدهند. 

از اين اطلاعات چگونه استفاده كرديد؟ 

همان طور كه مى دانيد قبل از انقلاب ساواك از نظر ادارى زير نظر نخست وزير بود. بعد از انقلاب كل تاسيسات ساواك زير نظر معاون نخست وزير در امور انقلاب درآمد كه در اوايل قبل از رفتن به وزارت امور خارجه مسئوليت آن به عهده من بود و بعد دكتر چمران به جاى من مسئول شد... وقتى كه سازمان ساواك را مورد بررسى قرار داديم، متوجه شديم كه ساواك ۱۲ اداره مختلف دارد. آن چيزى كه ساواك را وحشتناك و بدنام و جنايتكار كرده بود، در واقع اداره سوم آن بود كه مربوط به امنيت داخلى مى شد. اما اداره دوم و اداره هشتم ساواك كارهاى خوبى انجام داده بودند. به طورى كه من وقتى اسناد اين دو اداره را مطالعه و بررسى كردم، ديدم گزارشات ارتش عراق حتى قبل از اينكه براى حسن البكر رئيس جمهور وقت عراق فرستاده شود به ايران فرستاده مى شد. درميان اسناد حتى صورت جلسه مذاكرات پنهانى جورج حبش با قذافى را كه در تريبونى دو نفرى تنها صحبت كرده بودند خواندم. معلوم شد كه سازمان امنيت ليبى اين مذاكرات را ضبط كرده و از طريق عناصر نفوذى يك كپى هم براى ساواك آمده بود. ما فكر كرديم چنين تشكيلاتى را بايد حفظ كرد و از دست نداد. حتى در مطالعاتى كه شد متوجه شديم ساواك تعداد زيادى از دامداران و چوپانان مرزى ايران و عراق را استخدام كرده بود و افسران عراقى اطلاعات خود را به آنها مى دادند و آنها هم اين طرف مرز به مامورين ساواك مى دادند. بعد از انقلاب اين ارتباطات به كلى به هم ريخته بود. ارتباط افسران عراقى با آقاى دعايى هم ممكن بود دردسرساز شود. به آنها پيغام داديم كه به جاى اينكه در بغداد با سفارت ايران تماس بگيرند كه ريسك آن بسيار بالا بود، به كويت بروند و مستقيماً با سفير ما در كويت آقاى شمس اردكانى صحبت كنند. من حالا به آن قسمت نمى خواهم بپردازم كه عراقى ها چه اطلاعاتى به ما دادند. منظورم اين است كه ما اين پتانسيل ها را ارزيابى كرده بوديم. 

در چندين زمينه ما شروع كرديم به فعاليت. يكى ديپلماسى رودررو و استفاده از هنر مذاكره. دوم اينكه ما هم شروع كرديم با اپوزيسيون آنجا تماس گرفتن، ارتباط برقرار كردن و كمك كردن. سوم اينكه ما با كشورهاى عربى عضو جبهه رفض (منظور كشورهاى عربى سوريه، عراق، ليبى، الجزاير، يمن و ساف است) تماس گرفتيم. وقتى براى شركت در ششمين اجلاس سران كشورهاى غيرمتعهد به هاوانا سفر كردم با رئيس جمهور الجزاير شاذلى بن جديد و وزير امور خارجه اش بن يحيى مفصل صحبت كردم. بن يحيى مرد بسيار تيزى بود و به ايران هم خيلى علاقه داشت و با هم خيلى رفيق و دوست بوديم، با حافظ اسد و عبدالحليم خدام هم صحبت كردم. محور صحبت هاى اوليه ما با اين كشورها اين بود كه دولت عراق و شما عرب ها به جاى آنكه به انقلاب ايران جايزه بدهيد كه با سرنگونى رژيم شاه معادله قدرت را در خاورميانه به نفع شما تغيير داده است، دولت عراق برعكس نيروهايش را كنار مرز ايران متمركز كرده و تحريك مى كند. اسناد و مداركى كه داشتيم ارائه داديم. مذاكراتى كه من در كوبا با بن يحيى و شازلى بن جديد داشتم منجر به اين شد كه شازلى بن جديد از صدام دعوت كرد، در محل اقامت خودش با او مفصل مذاكره كرد و به سياست عراق اعتراض كرد، حتى كارشان به جدال رسيد كه فعلاً نمى خواهم به آن بپردازم. 

در آنجا شما با صدام هم مذاكره كرديد، اين ديدار چگونه بود؟ 

بله، بنابر توصيه و وساطت دولت الجزاير ما در همان كوبا ديدارى با صدام حسين داشتيم. در آن ديدار هم صدام حسين بود هم وزير امور خارجه آنها. در سفر كوبا تعداد اعضاى هيات نمايندگى ايران ۵ ، ۶ نفر بيشتر نبود. ۲ ، ۳ نفرى را از ايران برده بودم، ۲ ، ۳ نفرى هم از سفارت ايران در واشينگتن آمده بودند. در ميان اعضاى سفارت ايران در واشينگتن مخصوصاً از آقاى حسين لواسانى خواسته بودم كه بيايد. وى از دانشجويان كارشناسى ارشد در آمريكا و فعال در انجمن اسلامى دانشجويان بود. بعد از انقلاب جزء كسانى بود كه به سفارت ايران رفت و در آنجا مشغول به كار شد. او چون بزرگ شده مدينه بود، يعنى پدرش سال ها مقيم مدينه بود و تحصيلات دبستان و دبيرستان را در مدينه گذرانيده بود زبان عربى را مثل زبان مادرى اش صحبت مى كرد. وقتى كه به كوبا مى رفتم به او ماموريت دادم كه به كوبا بيايد. از او خواستم كه در حضور جمع با كسى عربى صحبت نكند. در مذاكرات با اعراب به خصوص عراق به او سفارش كردم كه مكالمات عربى آنها را گوش كند، بدون آنكه آنها متوجه شوند. او منشى هيات بود و مذاكرات را يادداشت مى كرد. 

برخورد صدام با شما چطور بود؟ 

دوستانه بود، اما مى خواست از موضع خيلى بالا با ما صحبت كند. طبيعى است كه من هم از موضع بالا با او برخورد كنم. او در واقع نظير يك سلطان با اختيارات نامحدود عمل مى كرد. رفتارهاى او نمونه برجسته اى از يك ديكتاتور بى مايه بود. براى سفر به كوبا، او نه تنها با هواپيماى اختصاصى آمده بود، بلكه دو ماشين ضدگلوله آورده بود. در يك ماشين فردى شبيه به او به همراه محافظان نشسته بودند و او در ماشين بعد مى نشست. در جلسات علنى كنفرانس سران جنبش غيرمتعهدها، دو محافظش در پشت سر او مى ايستادند. برخلاف فيدل كاسترو كه رفتارى بسيار متواضعانه و صميمانه داشت، صدام نمونه نخوت و تكبر بود. او واقعا يك نارسيست به تمام معنا بود. در ديدارمان رفتارها و ژست هايى كه مى گرفت، براى من جالب بود. البته من هم متقابلاً بايد به او نشان مى دادم كه اين صحنه ها در من هيچ اثرى نمى كند. مثلاً مى خواست سيگار برگ را روشن كند، فورى يكى از محافظانش فندك روشن مى كرد و با حالت احترام و كرنش جلو مى رفت و سيگار او را روشن ميكرد. من هم با خونسردى روى مبل در كنار او نشسته بودم. 

الجزايرى ها هم در آنجا بودند؟ 

در ديدار ما با صدام نه، آنها نبودند. در اين ديدار من براى صدام حسين توضيح دادم كه انقلاب اسلامى ايران چه ويژگى ها و پيامدهايى دارد. بالاخره شاه دوست نزديك اسرائيل بود. اعراب هم كه ضداسرائيل هستند، بنابراين بايد از انقلاب ايران استقبال كنند. عراق نبايد در امور داخلى ايران دخالت كند و تحريك نمايد او مى خواست مطرح كند كه دولت ايران سه جزيره عربى را پس بدهد. من به او گفتم كه شما اصلاً حق دخالت در امور سه جزيره را نداريد. هيچ دولت عربى اى به شما نمايندگى نداده است كه بياييد در اين باره صحبت كنيد. من هم حاضر نيستم آن را در دستور مذاكره قرار بدهيم. او عنوان كرد كه ما بعثى هستيم و شما مى دانيد كه هر مسئله عربى مسئله ما است. من به او گفتم من اساسنامه حزب بعث را خوانده ام، اما مى پرسم حزب بعث چند سال است تشكيل شده است؟ - مى دانستم اما مى خواستم او به من بگويد- گفت حزب بعث ۵۰ سال است تشكيل شده است. گفتم بسيار خب به گفته شما حزب بعث كه سابقه ۵۰ ساله دارد، مدعى است كه هر مسئله عربى مسئله آنها است و لذا به خودتان اجازه مى دهيد كه راجع به اين مسائل بخواهيد با ما صحبت كنيد. حوزه علميه نجف نزديك به هزار سال سابقه دارد، رهبر انقلاب اسلامى ايران آقاى خمينى بر اين باور است مسئله نجف و عتبات و هر مسئله اسلامى مسئله ما است. بنابراين اگر چنانچه بر اين اساس و با اين منطق مى خواهيد وارد گفت وگو يا وارد زورآزمايى شويد، ما حاضر هستيم بسم الله. صدام يك دفعه جا خورد. من از موضع بالا او را نصيحت كردم كه دست از اين افكار بردارد و از فرصت براى بهبود روابط با ايران استفاده كند، او اظهار تمايل كرد كه مذاكرات با وزير امور خارجه شان طارق عزيز ادامه پيدا كند. ما هم قبول كرديم كه مذاكرات ادامه پيدا كند. قصد ما اين نبود كه باب مذاكره را ببنديم. از برخوردها فهميدم كه صدام بى ميل نبود كه به ايران سفر كند.

 وقتى من به ايران برگشتم روزنامه عربى القبس كويت كه نزديك به عراقى ها بود نوشت كه در اين ديدار من به عنوان وزير امور خارجه از صدام براى سفر به ايران دعوت كرده ام. بعضى از روزنامه هاى ايران مثل جمهورى اسلامى كه آن موقع آقاى ميرحسين موسوى سردبيرش بود، مطالبى عليه ما نوشت. بى توجه به اينكه اين نوع شگردها در ديپلماسى ها مرسوم است. يعنى يك روزنامه عربى مى گويد فلانى دعوت كرد تا استمزاجى كنند ببينند تمايلات طرف چطورى است، صدام به هر حال ميل داشت بيايد. البته ما در اين باره بحثى نكرديم كه بيايد يا نيايد. 

اين مذاكرات آن موقع به نتيجه خاصى نرسيد؟ 

مذاكرات ديپلماتيك لزومى ندارد در جلسه اول يا دوم به نتيجه برسد. مهم اين است كه باب مذاكرات باز شود وطرفين علاقه خود را به ادامه مذاكرات نشان دهند. هر دو طرف احساس كرديم كه بايد بنشينيم مسائلمان را با گفت وگو حل كنيم. بنابراين ما راه را براى ادامه مذاكرات نبستيم. كمااينكه بعد از آن هم ما با كشورهاى عربى در تماس بوديم، با ما مذاكره مى كردند. وقتى من مى خواستم از كوبا برگردم، حافظ اسد از من درخواست كرد كه با هواپيماى اختصاصى او بيايم. من با هواپيماى مسافربرى رفته بودم. من هم از فرصت استفاده كردم براى اينكه بيشتر بتوانم با او حرف بزنم با او همسفر شدم و با هواپيماى اختصاصى اش تا دمشق آمدم. بعد با يك هواپيماى اختصاصى سورى به ايران برگشتم. يكى از محورهاى مذاكرات ما با رهبران عرب اين بود كه با صدام صحبت كنند تا به تعبير من او از خر شيطان پايين بيايد. 

حرف شما با ساير كشورهاى عربى چه بود؟
 
در جبهه ديپلماسى به طور مشخص با شاذلى بن جديد رئيس جمهور الجزاير، حافظ اسد رئيس جمهور سوريه، رئيس جمهورى يمن، قذافى رئيس جمهور ليبى و ياسر عرفات دبيركل ساف مذاكره كرديم. چون اين پنج كشور در واقع جبهه رفض بودند. كويت عضو جبهه رفض نبود اما بيش از ديگر كشورهاى عربى جانب ايران را داشت. خلاصه حرف ما بعد از بيان مواضع استراتژيك جمهورى اسلامى در رابطه با خاورميانه و ابرقدرتها با آنها اين بود كه شما عرب ها زبان همديگر را بهتر مى فهميد، اين آقاى صدام را صدا كنيد و به او بگوييد كه پايش را از كفش ما بيرون بكشد وگرنه منطقه را به آشوب مى كشد و شما با مشكلات ديگرى روبه رو مى شويد. ما با هر كدام از اينها با يك زبان صحبت كرديم. مذاكرات ما با وزير امور خارجه كويت در هاوانا ادامه صحبتهايمان در تهران بود. بعد از انقلاب وزير امور خارجه كويت اظهار تمايل كرد كه به ايران بيايد. آقاى شمس اردكانى از طرف دولت ايران آقاى صباح سالم را دعوت كرد. اين قبل از سفر من به كوبا بود. وزير امور خارجه كويت به ايران آمد. او از توسعه روابط بين دو كشور بسيار استقبال كرد و گفت حاضرند براى بعضى از شهرهاى ايران در سواحل شمالى خليج فارس مثل بندر لنگه، كارخانجات تبديل آب شور دريا به آب شيرين را هديه كنند. ايران هم استقبال كرد. وى با نگاه بسيار مثبت آمده بود. در خلال مذاكرات وزير امور خارجه كويت دو مطلب را با ما به طور رسمى مطرح كرد. او گفت وقتى مى خواست به ايران بيايد، مقامات بحرينى و امارات از او خواستند كه درباره اين دو موضوع با ايران صحبت كند، يكى موضع ايران نسبت به بحرين و يكى هم نسبت به سه جزيره ابوموسى، تنب بزرگ و تنب كوچك. در مورد بحرين قبل از اين ديدار براساس حفظ وضع موجوديت Status guo، سفير ايران را در بحرين عوض كرديم و سفير جديدى منصوب كرديم و اين در زبان ديپلماسى يعنى ادعايى بر بحرين مطرح نمى سازيم، زيرا نمى خواهيم وضع موجود عوض شود. وقتى وزير امور خارجه كويت اين حرف را به ما زد من توضيح دادم كه وقتى ما سفير مى فرستيم آيا معنايش جز اين است؟ چرا شما اين را از ما سئوال مى كنيد او قانع شد و تشكر كرد. در مورد سه جزيره به او گفتم هر اقدامى كه استاتوس گو (وضعيت حاضر) را بر هم بزند، به ضرر همگى ما است. براى اينكه اگر شما بخواهيد سه جزيره را مطرح كنيد، اعراب نسبت به اراضى يكديگر ادعاهايى دارند، عربستان ادعاى خودش را بر واحد بريمى در كويت و قطر مطرح مى كند، عراق ادعاهايش را در مورد كويت مطرح مى كند، در منطقه انفجار و درگيرى رخ مى دهد و همه زيان خواهند ديد. بنابراين عاقلانه تر اين است كه ما وضعيت را همين طورى كه هست حفظ كنيم. وزير امور خارجه كويت اين منطق را پذيرفت. سپس از اوخواستم كه از طرف ما برود با صدام صحبت كند تا دست از تحريكات عليه ايران بردارد و راه دوستى در پيش گيرد. در اينجا من از يك عامل ديگرى هم استفاده كردم. مى دانيد كه در كويت اقليت شيعه بسيار قوى وجود دارد، در بحرين شايد شيعه اكثريت باشد، در كشورهاى عرب سواحل جنوبى خليج فارس شيعيان قدرت بسيار بالايى دارند. من از وضع حساس شيعيان در كويت استفاده كردم و گفتم اگر صدام به اين رفتارهاى نادرست خود و حمايت و تحريك در خوزستان ادامه بدهد لاجرم امام خمينى در مورد عراق تصميم مى گيرد و دولت ايران از موضع امام خمينى حمايت خواهد كرد. ۶۰ درصد جمعيت عراق شيعه هستند سوابق تاريخى روابط مذهبى ميان مراجع شيعه در ايران و عراق آن چنان عميق و محكم است كه به رهبرى انقلاب ايران قدرت مانور فراوان مى دهد و اگر قرار باشد اختلاف عراق و ايران تبديل به جنگ شيعه و سنى شود، دامنه اين جدال شما را هم خواهد گرفت. اين را من صريحاً مى گويم كه اگر شما مى خواهيد كار به آنجا كشيده نشود جمع شويد جلوى صدام را بگيريد. اين صحبت هاى من زمينه هاى جدى و عينى داشت. در بحرين، شيعيان به سبك ايران مرتب عليه دولت تظاهرات مى كردند. به طورى كه در كوبا وزير امور خارجه بحرين از ما براى آرام كردن شيعيان بحرين كمك مى خواست. من از او موضوع اعتراضات را پرسيدم گفت، آنها عليه مشروب فروشى ها، سينماها، كاباره ها و... تظاهرات مى كنند. به او گفتم، خب اين مراكز را تعطيل يا محدود سازيد. گفت، نمى توانيم. زيرا بعد از جنگ داخلى لبنان بانك ها و دفاتر شركت هاى بزرگ غربى از بيروت به بحرين منتقل شده اند. به او توصيه كردم اگر نمى خواهيد تظاهرات اعتراض آميز ادامه پيدا كند، علت يا علل و عوامل آن را از ميان برداريد. يكى از محورهاى مذاكرات من با وزير امور خارجه كويت براساس اين نوع زمينه ها و اخطار و انذار به پيامدهاى رفتار عراق براى همسايگان عربش بود. در كوبا وزير امور خارجه كويت رسماً به من گفت بعد از ديدار با بازرگان و شما من با امير كويت صحبت كردم و پيغام شما و مذاكرات را منتقل كردم. امير كويت يك نامه خصوصى براى حسن البكر نوشت و به من داد كه آن را بردم به حسن البكر و صدام دادم. امير توصيه كرده بود كه عراق در مورد ايران سياستش را بايد عوض كند. بنابراين ما هم در جبهه ديپلماسى مستقيم با خود عراق مذاكره داشتيم و هم با ساير كشورهاى نزديك به عراق. 

اينكه صدام گفته بود مذاكرات با وزير خارجه ادامه يابد به كجا انجاميد؟
 

مذاكرات ما با عراق بعد از كوبا در شهريور سال ۵۸ كه براى شركت در سى و چهارمين اجلاس عمومى سازمان ملل رفته بودم ادامه پيدا كرد. طارق عزيز هم آنجا بود. در جلسات متعددى مسائل را مورد بحث قرار داديم. عراقى ها مايل بودند در نهايت با ما كنار بيايند. اما آنها به يك نقطه ضعفى كه نظام جديد ايران وجود داشت مرتباً انگشت مى گذاشتند و آن عبارت بود از اينكه در ايران قدرت در دست كيست؟ و اگر دولت موقت با ما توافق كند، آيا بقيه هم آن را مى پذيرند؟ خب، اين نكته ظريفى بود. اگر چه ما جواب مى داديم وقتى شما با دولت موقت به توافق برسيد و تفاهمنامه امضا شود، تائيد آقاى خمينى را هم مى گيريم. امام خمينى رهبر انقلاب و بالاترين مقام رسمى جمهورى اسلامى ايران است، اما تحريكات راديو و تلويزيون ادامه داشت و موجب تضعيف سياست دولت موقت شده بود. از آن سو ما هم رفت و آمدهاى مشكوك در خوزستان را كنترل مى كرديم، ولى فكر مى كرديم كه بايد از طريق ديپلماسى اين مسائل را حل كنيم. اين رويه ادامه داشت تا زمان استعفاى دولت موقت. با استعفاى دولت موقت موازنه قوا به كلى برهم خورد. بعد از گروگانگيرى و مسائلى كه براى ايران پيش آمد، عراق فرصت مناسب ويژه اى يافت تا آن چيزى را كه نمى توانست از طريق مذاكره به دست آورد، از طريق زور و به خصوص جنگ پيدا كند. با توجه به اينكه در آن زمان هنوز ارتش قابل اعتمادى نداشتيم و اوضاع كشور پس از انقلاب درهم ريخته بود عراق بيانيه الجزاير را به كلى رد كرد و به فكر افتاد تا با حمله نظامى خوزستان را بگيرد و به سرزمين عراق ملحق كند. از اين زمان پرونده روابط ايران و عراق وارد فصل ديگرى مى شود. 

يكى از مسائلى كه عراق مطرح كرده، اين بود كه ايران در مسائل داخلى ما دخالت مى كند و اشاره به مسئله ترور طارق عزيز و تلگراف امام خمينى به آيت الله صدر مبنى بر ساماندهى انقلاب در عراق اين اتفاقات هم در دوره موقت افتاد؟ 

عراقى ها در مورد ترور طارق عزيز بى ربط مى گفتند، ايران اين نوع امكانات را در عراق نداشت. در آن تاريخ تا جايى كه مى دانم هيچ گروهى از ايرانى ها حتى آنهايى كه موضعى خيلى تند نسبت به صدام داشتند، در وضعيتى نبودند كه بخواهند در عراق دست به اين كار بزنند. 

آنها هم ادعايشان اين نبود كه از ايران آمده اند، مى گفتند ايران آنها را به اين كار تحريك كرده است. 

گفتم راديو و تلويزيون برنامه هايى برعليه عراق داشت كه در آن موقع اين تبليغات را مضر و نادرست مى دانستيم. به عنوان مثال صدا و سيماى ايران اعلام مى كرد: «امروز در كربلا هزاران نفر به خيابان ها ريخته اند و تظاهرات كردند و شورش شده است.» آقاى دعايى زنگ مى زد و مى گفت والله هيچ خبرى نبوده، من خودم آنجا بودم. ولى بر خلاف نظر رسمى دولت ايران اين كارها انجام مى شد. البته ما به برخى از گروه هايى كه در عراق بودند كمك مى كرديم. اين را هم پنهان نمى كرديم. در مذاكرات با عرفات كه روابط نزديكى با صدام داشت گفتيم تا زمانى كه صدام به تحريكات در خوزستان ادامه مى دهد ما هم اين را حق خودمان مى دانيم و اگر چنانچه دست بردارد، ما هيچ ادعايى نداريم. ولى اگر دست برندارد ما چاره اى جز اين نداريم و آن وقت شيعيان فقط منحصر به عراق نخواهند بود و تمام منطقه را دربرمى گيرند. اما در مورد مرحوم صدر آقاى دعايى به ما خبر داد كه آيت الله سيدمحمدباقر صدر مى خواهد به عنوان اعتراض عراق را ترك كند. من موضوع را با امام مطرح كردم و توصيه كردم كه ايشان براى آقاى صدر يادداشتى بدهند و از ايشان به عنوان مرجع بخواهند كه عراق را ترك نكنند. يادداشت آقاى خمينى به مرحوم صدر چيزى بيش از اين نبود كه در روزنامه هاى آن تاريخ هم هست، چيز پنهانى هم نبود، نوشته بود كه شما عراق را ترك نكنيد و حوزه را خالى نكنيد. اين دخالت در امور سياسى عراق نبود. آقاى خمينى هم بحق به آقاى صدر توصيه كرده بود كه شما عراق و حوزه علميه نجف را ترك نكنيد. 

گذشته از اين بهانه ها بعدها روشن شد عراق از همان موقع زمينه را براى تجاوز به ايران آماده مى كرده است، نامه هاى زيادى براى مقامات مختلف وسازمان هاى بين المللى فرستاده بودند. شما در قبال اين اقدامات چه مى كرديد؟ 

ما پيش بينى مى كرديم و اطلاعاتى هم داشتيم كه عراق خودش را آماده براى حمله مى كند. علاوه بر اطلاعاتى كه از سوى افسران شيعه ارتش عراق برايمان مى فرستادند، آقاى مهندس بازرگان در مورد كسب اطلاعات امنيتى نظريه اى مطرح و با من نيز مشورت كردند، مى گفتند ما كه سازمان اطلاعات نداريم، آمريكايى ها مى گويند در كردستان روس ها و كمونيست ها تحريك مى كنند، روس ها مى گويند آمريكايى ها تحريك مى كنند. آقاى مهندس به سفير شوروى مى گفت شما مى گوييد آمريكايى ها اين تحريكات را مى كنند اسناد و اطلاعاتش را به ما بدهيد، به آمريكايى ها مى گفت شما مى گوييد روس ها تحريك مى كنند اطلاعاتتان را به ما بدهيد. اين يك برخورد ديپلماسى ابتدايى بود ولى بايد آن را در ظرف آن زمان سنجيد. روسها به ايران هيچ خبرى ندادند. روس ها از موضع ايران در مورد افغانستان به شدت ناراحت بودند. ايران با حضور ارتش سرخ در افغانستان مخالف بود. سفير روسيه يك بار در گفت وگوهايش ما را تهديد كرد كه از قرارداد ۱۹۲۱ استفاده خواهند كرد. ماده ۵ يا ۶ اين قرارداد به روسيه اجازه مى داد كه اگر مرزهاى جنوبى كشورش مورد تهديد نظامى قرار گيرد، ارتش خود را به مناطق مورد نظر اعزام نمايد. او ايران را متهم به حمايت از مخالفين دولت جديد وابسته به روسيه مى كرد و آن را مصداق قرارداد ۱۹۲۱ مى دانست. اما آمريكايى ها اطلاع دادند كه مايل هستند اطلاعات در اختيار ايران بگذارند. يكى از كارمندان آمريكا كه ظاهراً مسئول پايگاه سيا در اروپا بود و قبلاً در ايران بوده و فارسى هم خوب صحبت مى كرد، با يك نفر ديگر به ايران آمدند. عكس هاى هوايى كه از طريق ماهواره ها از جابه جايى تيپ زرهى عراق برداشته شده بود را به ما ارائه دادند. عكس ها نشان مى داد كه در اين تاريخ تانك هاى عراقى مستقر در مرزهاى اردن واقع در غرب عراق به سمت ايران آمده و در مرزهاى ايران مستقر شده اند. بنابراين طبيعى است كه عراق تلاش مى كرد كه زمينه هاى ديپلماسى و جو بين المللى را براى حمله به ايران فراهم كند. اما من بر اين باورم كه اگر گروگانگيرى نمى شد و اگر دولت موقت به كارش ادامه مى داد، عراق موفق نمى شد، برنامه اش را انجام دهد. شرايط منطقه به گونه اى نبود كه بتواند. ما از اختلافى كه كشورهاى عربى با صدام داشتند مطلع بوديم. در سازمان ملل من دو يا سه جلسه با سعود الفيصل (وزير امور خارجه عربستان) ديدار و مذاكره كردم، با كويتى ها مذاكره كردم، روابط به گونه اى بود كه وزراى امور خارجه امارات و بحرين، وزير امور خارجه كويت را وسيله قرار دادند كه از من وقت بگيرد و با ما صحبت كنند. وضعيت ايران در آن موقع اينگونه بود. اما گروگانگيرى معادلات ديپلماسى را به ضرر ما بر هم زد و يك دولت فرصت طلبى مثل عراق كه از بيانيه الجزاير ناراضى بود و مى خواست آن را زير پا بگذارد و برنامه هاى دراز مدتى را پيگيرى مى كرد، ديد حالا وقت مناسبى است؛ ايران مشكلات داخلى دارد، اختلافات بالا گرفته است، همه به هم بد و بيراه مى گويند. با گروگانگيرى هم جو بين المللى به ضرر ايران تغيير كرد. هيچ دولتى در دنيا عمل گروگانگيرى ايران را تائيد نمى كرد. عراق از اين زمينه ها خيلى استفاده كرد. كسانى كه بر اين باورند كه گروگانگيرى تاثيرى بر جنگ ايران و عراق نداشته است، اشتباه فاحشى مى كنند. اگر گروگانگيرى نمى شد يا بعد از دوسه روز حل وفصل مى شد عراق جرأت حمله به ما را نداشت.
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پربحث ترین عناوین
پرطرفدار ترین عناوین