آفتابنیوز : آفتاب: پدر گرامي اين امام همام عليهالسلام حضرت امام حسين عليه السلام و مادر ايشان شهر بانو نام دارد كه البتّه سلافه و غزاله نيز به وى گفتهاند . اين بانوى گرامى، دختر يزدگرد پسر شهريار (آخرين پادشاه ساسانى) بوده است .
براى امام زين العابدين عليهالسلام اين كنيهها ياد شده است: ابوالحسن، ابومحمد، ابوبكر و ابوالحسين. القاب آن حضرت عليهالسلام عبارتند از: زين العابدين، سيدالعابدين، سجّاد. حضرت على بن الحسين عليهالسلام پس از شهادت حضرت سيد الشهداء عليهالسلام در دهم محرم سال 61 هجرى قمرى، متصدى امور امامت شدند و مسئوليّتهاى مختلفى را عهده دار گرديدند؛ به همين دليل، اين بخش از زندگى ايشان برجستگى بيشتر داشته ودر تاريخ مورد توجّه قرار گرفته است.
امام سجاد عليهالسلام از ديدگاه اهل تسنن
جاحظ، يكى از ادباى معروف كه مخالفت او با اهل بيت عليهمالسلام مشهور است، درباره امام سجاد عليهالسلام چنين مىگويد:
« وأمَّا عليُّ بنُ الحسينِ بنِ عليٍّ فلم أرَ الخارجيَّ في أمرِه إلاّ كالشيعيِّ ولم أرَ الشيعيَّ إلاّ كالمعتزليِّ ولم أرَ المعتزليَّ إلاّ كالعاميِّ ولم أرَ العاميَّ إلاّ كالخاصّيِّ ولم أجِدْ أحداً يتمارى في تفضيلِهِ ويشُكّ في تقديمِهِ » . « اما على بن الحسين، درباره او خارجى را چون شيعه، شيعه را چون معتزلى، معتزلى را چون عامى و عامى را چون خاص ديدم. كسى را نديدم كه در فضيلت و يا در مقدّم بودن او شك داشته باشد ». اين توصيفى است كه يك مخالف، از وجود مقدّس حضرت زينالعابدين عليهالسلام دارد. زُهرى، از ديگر علماى عامّه مىگويد: « ما رأيتُ قرشيّاً أفضلَ مِن عليِّ بنِ الحسينِ[عليهالسلام]» .« من هيچ قريشى را برتر از على بن الحسين عليهالسلام نديدم » .
و در جاى ديگر مىگويد :
« وما رأيتُ أحداً كان أفقهَ مِنه » .« من هيچ كس را فقيهتر از على بن الحسين عليهالسلام نديدم ».ذهبى، يكى از مورخان اهل سنّت، از شخصى به نام جويريّةِ بن اسماء، نقلمىكند:
« ما أكلَ عليُّ بنُ الحسينِ بقرابتهِ مِن رسولِ اللّهِ صلىاللهعليهوآلهوسلم درهماً قَطُّ » .على بن الحسين زين العابدين عليهالسلام، به واسطه قرابت و نزديكى با پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم، درهمى استفاده نكرد؛ يعنى از آن وابستگى و قوم و خويشى خود با رسولالله صلىاللهعليهوآلهوسلم كمترين بهرهاى تدارك نديد.
نیکوکار ناشناس
ابن عساكر از قول يونس بن بُكير، از محمّد بن اسحاق نقل مىكند كه:
« كان ناسٌ مِن أهلِ المدينةِ يعيشون، لا يَدرون مِن أين كان معاشُهم، فلمّا ماتَ عليُّ بنُ الحسينِ، فقدوا ما كانوا يُؤْتَوْن بِه بالليلِ » .« عدهاى در مدينه بودند كه زندگىشان به سهولت اداره مىشد و نمىدانستند زندگى آنها، از كجا تأمين مىشود. وقتى امام سجاد عليهالسلام از دنيا رفت، دريافتند آنچه شبانه به خانههاى آنها فرستاده مىشد، از ناحيه چه كسى بود».يكى ديگر از معاصران حضرت نقل مىكند:
« ما فَقَدْنا صَدَقَةَ السرِّ حتَّى مات عليُّ بنُ الحسينِ[ عليهالسلام]» .« ما پنهانى صدقه دادن را از دست نداديم، تا اين كه على بن الحسين عليهالسلام از دنيا رفت ».در «مختصر تاريخ دمشق»، قصه جالبى را مىخوانيم، كه مىگويد:
« كان بينَ الحسنِ بنِ الحسنِ وعليِّ بنِ الحسينِ بعضُ الأمرِ، فجاء الحسنُبنُ الحسنِ إلى عليِّ بنِ الحسينِ وهو مع أصحابِهِ في المسجدِ، فما تَرَك شيئاً إلاّ قاله وعليٌّ ساكتٌ، فانصرفَ الحسنُ، فلمّا كان الليلُ أتاه في منزلِهِ، فقرَعَ عليه بابَهُ، فخرَجَ إليه، فقال له عليٌّ: يا أخي إن كنتَ صادقاً فيما قلتَ لي يغفِرُ اللّهُ لي، وإن كنتَ كاذباً فغفَرَ اللّهُ لك، السلامُ عليكم ووَلّى» .«بين امام سجاد عليهالسلام و پسر عمويش حسن بن حسن گفتگويى پيش آمد و حسن بن حسن، نسبت بهامام سجاد عليهالسلام سخنان بسيار اهانتآميزى اظهار كرد. امام ساكت بودند تا او رفت. امام سجاد عليهالسلام شب هنگام، به در خانه او رفتند و اواز خانه خارج شد، امام گفتند: اى برادر! توامروز سخنانى درباره من گفتى كه اگر راست باشد خدا مرا بيامرزد؛ و اگر صحيح نبوده و خلاف گفتهاى، خدا تو را رحمت كند و بيامرزد. سپس با او خداحافظى كردند و برگشتند».عجيب اين است كه مورخان مىنويسند « والتَزَمه حسنٌ » آن مرد از آن روز در زمره ملتزمان امام عليهالسلام قرار گرفت و هنگامى كه آن حضرت از دنيا رفته بودند گريه و مرثيه سرايى مىكرد .
تواضع و فروتنی
مخالفان اهل بيت عليهمالسلام هر گفتارى را كه بوى محبّت اهل بيت عليهمالسلام مىداده تضعيف كردهاند؛ ولى با اين حال، ذهبى كه يكى از دشمنان اهل بيت عليهمالسلام است، درباره امام سجاد عليهالسلام اين گونه مىنويسد:
« كانَ عليُّ بنُ الحسينِ إذا سارَ في المدينةِ على بَغْلَتِه، لم يقل لأحدٍ: الطريقَ... ويقول: هو مشتَركٌ ليس لي أن أُنَحِّيَ عنه أحداً » .
« وقتى امام سجاد عليهالسلام در كوچههاى مدينه، سواره حركت مىكردند، در صورت شلوغى و بسته بودن راه، امكان نداشت امام عليهالسلام بگويند كه راه بدهيد من عبور كنم.
حضرت سنّتش اين بود كه مىفرمودند: راه مشترك (براى همه) است و من حق ندارم كسى را از اين حق مشترك، محروم كنم».ذهبى در «سير اعلام النبلاء» نقل مىكند:
« وكان له جَلالةٌ عجيبةٌ، وحقٌّ له واللّهِ ذلك، فقد كان أهلاً للإمامةِ العُظمى، لِشَرَفِه، وسؤدَدِه، وعلمِه،وتألُّهِه، وكمالِ عقلِهِ » . «على بنالحسين عليهالسلام بهخاطر شرافت، سيادت، علم، خداترسى، خداشناسى و كمال عقل براى امامت عظماى امت اسلامى اهليت داشت».اين عبارت بسيار شايسته توجه است؛ زيرا اين تعبير از يك مورّخِ محبّ اهلبيت عليهمالسلام و شيعه نيست، بلكه اين مطلب از يك سنّى مخالف خاندان رسالت عليهمالسلام است. تعبيرش اين است كه:
«عليُّ بنُ الحسينِ كان أهلاً للإمامةِ العُظمى». ذهبى داستان قصيده فرزدق را اين گونه نقل مىكند كه:
«إنّ هشامَ بنَ عبدِالملكِ حجَّ قبل الخلافةِ، فكان إذا أراد إستلامَ الحجرِ، زوحِمَ عليه وكان عليُّ بنُ الحسينِ عليهالسلام إذا دنا مِن الحجرِ تفرَّقوا عنه إجلالاً له، فَوَجَمَ لذلك هشامُ وقال: مَن هذا؟ فما أعرِفُهُ؟ وكان الفرزدقُ واقفاً فقال» .« هشام قبل از تصدّى خلافت، براى زيارت خانه خدا آمد. هنگام طواف، وقتى تصميم بر استلام و بوسيدن حجر گرفت، به علت ازدحام جمعيت موفق به استلام حجر نشد و به گوشهاى رفت. ناگهان ديد امام سجاد عليهالسلام به حجرالاسود نزديك شدند. مردم به احترام امام عليهالسلام كنار رفتند تا با آرامش استلام حجر كنند. هشام به قدرى از اين واقعه عصبانى شد كه زبان به دندان مىگزيد. پرسيد: اين مرد كيست كه من نمىشناسمش».
در اينجا بود كه فرزدق ـ شاعر دربار ـ اين اشعارِ معروف را انشا كرد:
هذا الذي تَعرِفُ البطحاءُ وَطأتَهُ ** والبيتُ يعرِفُه والحِلُّ والحَرمُهذا ابنُ خيرِ عبادِ اللّهِ كلِّهِمُ ** هذا التقيُّ النقيُّ الطاهرُ العَلَمُ فرزدق گفت: هشام تو اين مرد را نمىشناسى؛ در عوض، هم سرزمين بطحا گام هاى او را مىشناسد و هم خانه خدا و حلّ و حرم او را مىشناسند. او فرزند بهترين بندگان خداست ـ اشاره به پدر امام سجاد عليهالسلام دارد ـ او انسان منزّه، پاكيزه و پاكدامنِ مشهورى است.
امام سجاد عليهالسلام از ديدگاه شيعه
آنچه تا اينجا نقل شد بيشتر سخنان مورخان و محدثان عامّه و اهل سنّت در فضايل، مناقب، مكارم و سيره امام سجاد عليهالسلام بود.اما محدثان و مورخان و روات خاصّه و شيعه، نكاتى بسيار دقيقتر ومفصّلتر در فضايل و مكارم امامسجاد عليهالسلام نقل كردهاند. مرحوم اِربلى در «كشف الغمّه» درباره سيره و سلوك امام سجاد عليهالسلام روايات و نكات بسيار زيبا و قابل توجهى را نقل كرده، از آن جمله حكايت زير است:
«كان يوماً خارجاً فلقيَهُ رجلٌ فَسبَّه فثارتْ إليه العبيدُ والمَواليُ، فقال لهم عليٌ عليهالسلام: مَهلاً كُفّوا، ثمَّ أقبَل على ذلك الرجلِ فقالَ له: ما ستَر عنك مِن أمرِنا أكثرُ، ألك حاجةٌ يُغنيكَ عليها؟ فاستحيَى الرجلُ فأَلقى إليه عليٌّ خميصةً كانتْ عليه، وأمَر له بألفِ درهمٍ فكان ذلك الرجلُ بعدَ ذلك يقولُ: أشهدُ أنّكَ مِن أولادِ الرسُلِ» .« روزى، حضرت از در منزل خارج شد و مردى را ديد كه بر اثر تلقينات و شرايط اجتماعى آن روز ـ كه قبلاً ذكر شده ـ زبان به بدگويى و دشنام به امام عليهالسلام گشود.
خادمان حضرت خواستند به او حمله كنند. امام عليهالسلام فرمودند: او را رها كنيد؛ و بعد به آن مرد فرمودند: آنچه كه از ما بر تو پوشيده مانده است، بيش از آن است كه مىدانى. آيا حاجتى دارى؟ مرد از رفتار و گفتار امام عليهالسلام خجل و شرمنده شد و امام عليهالسلام ردايى را كه بر دوش مباركشان بود به او عنايت كردند؛ و نيز امر فرمودند كه هزار درهم نيز به او بدهند؛ كه با اين رفتار ملايم، آن مرد معاند، دوستدار امام عليهالسلام شد و گفت: من شهادت مىدهم كه تو فرزند پيامبران هستى».آن حضرت عليهالسلام نسبت به دشمنان از آنچنان سيره وسلوك ملايمى برخوردار بودند، كه حتى افرادى را كه در طول حاكميت و قدرتشان، نسبت به او بدترين و زشتترين روشها و اعمال را انجام داده بودند ـ كه برخى از آنها در تاريخ ثبت شده استـ از رأفت و مهر خويش بهرهمند مىكردند.
ابن شهرآشوب مىنويسد:
« كان هشامُ بنُ اسماعيلَ يُؤذي عليَّ بن الحسينِ في إمارتِهِ فلمّا عُزِلَ أمَرَ بهِ الوليدُ أن يُوقَفَ للناسِ، فقالَ: ما أَخافُ إلاّ مِن عليِّ بنِ الحسينِ وقد وقَفَ عندَ دارِ مروانَ، وكان عليٌ قدتقدَّم إلى خاصَّتِهِ ألاّ يَعرِضَ له أحدٌ مِنكم بكلمةٍ، فلمّا مرّ ناداه هشامُ: ( اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه ) » .« وقتى هشام بن اسماعيل حاكم مدينه كه در دوران حكومتش به امام سجاد عليهالسلام آزار و اذيت مىرساند، از كار بركنار شد، بهخاطر تخلّفاتى كه پيش خليفه وقت داشت، دستور آمد كه او را در جايى نگه داشته، افراد يك به يك بيايند و هرچه مىخواهند به او بگويند؛ يا او را قصاص و تنبيه كنند.
وقتى هشام ديد كه امام سجاد عليهالسلام تشريف مىآورند، خيلى منفعل شده، فكر كرد كه با عكس العمل شديد امام عليهالسلام مواجه خواهد شد، از اين رو به شدت متأثّر و نگران بود. ولى حضرت ياران خود را از آزار او نهى فرمودند. در آن لحظه هشام به اين آيه اشاره كرد كه: ( اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه )؛ خدا بهتر مىداند كه رسالت و نبوّت خود را در چه خانواده و اشخاصى قرار دهد».همچنين نقل شده افرادى به امام عليهالسلام جسارت و هتّاكى كرده، دشنام مىدادند؛ ولى امام عليهالسلام سرشان را بلند نمىكردند. اِربلى در «كشف الغمّه» و نيز ابن شهرآشوب در «مناقب» نقل مىكنند كه:
« استطالَ رجلٌ على عليِّ بنِ الحسينِ عليهماالسلام فتَغافَلَ عنهُ، فقالَ لهُ الرجلُ: إيّاكَ أَعني فقال له عليُّ بنُ الحسينِ عليهماالسلام: وعنك أغضي» .« كسى نسبت به امام عليهالسلام بدگويى و جسارت كرد. امام عليهالسلام خاموش ماندند و اصلاً به وى نگاهنكردند. غريبه، براى اينكه توجه ديگران را جلبكند، گفت: باتو سخن مىگويم! امام عليهالسلام هم فرمودند: منهم سخن تورا نشنيده مىگيرم!».
ويژگىهاى اخلاقى امام سجاد عليهالسلام
علماى خاصّه، مورخان و محدثان شيعه در ويژگىهاى روحى و حالات آن حضرت، موارد فراوانى را نقل كردهاند.مرحوم مفيد، درباره گشاده دستى و روحيه حمايت و كمك به فقرا، نقل مىكند كه:
« كان بالمدينةِ كذا وكذا أهلُ بيتٍ يأتيهِم رِزْقُهُم وما يَحتاجون إليه، لا يَدرون مِن أينَ يَأتيهِم، فلمّا مات عليُّ بنُ الحسينِ عليهماالسلام فقَدوا ذلك » .« خانوادههايى در مدينه بودند كه زندگى و معاش آنها از ناحيه امام عليهالسلام تأمين مىشد، اما خودشان نمىدانستند كه تأمين زندگى آنها از كجاست. تا اين كه امام سجاد عليهالسلام از دنيا رفتند ».شب هنگام امام سجاد عليهالسلام بر پشت خود انبانى از نان و خرما و انواع آذوقه را حمل مىكردند و اگر افرادى مىخواستند كمك و يارى كنند، امام عليهالسلام اجازه نمىدادند . همچنين نقل كردهاند كه: « كان له ابنُ عمٍّ يأتيهِ بالليلِ مُتَنَكِّراً فيُناوِلُهُ شيئاً مِن الدنانيرِ، فيقولُ لكنْ عليُّ بنُ الحسينِ لايُواصِلُني لاجزاهُ اللّهُ عنِّي خيراً، فيَسمَعُ ذلك ويَتَحَمَّلُه ويَصبِرُ عليه ولا يُعَرِّفُه بنفسِه، فلمّا مات عليُّ بنُ الحسينِ عليهماالسلام فَقَدَها فحينئذٍ عَلِمَ أنّه هو كان، فجاءَ إلى قبرِهِ وبكى عليه »
.«حضرت، پسر عموى مستمندى داشتند كه مخفيانه و بدون اين كه مطلع شود به او كمك مىكردند. وى گاهى به عنوان گلايه مىگفت: اين پسر عمّ ما، با اين كه مىتواند، دست ما را نمىگيرد و ما را يارى نمىكند. گاهى احتمالاً جسارتى هم مىكرد. تا اين كه امام عليهالسلام از دنيا رفتند و آن كمكها قطع شد و او تازه متوجه شد، كسى كه زندگى او را تأمين مىكرده، امام عليهالسلام بوده است».در خصوصيّات اخلاقى، كفّ نفس و كظم غيظ آن حضرت، نقل شده است:
« وكانت جاريةٌ لِعليِ بنِ الحسينِ عليهماالسلام تَسكُب عليه الماءَ فسقَطَ الإِبْريقُ مِن يدِها فشَجَّه فرَفَعَ رأْسَهُ إليها فقالتْ الجاريةُ: اِنَّ اللّهَ يقول: (وَالْكاظِمِيْنَ الْغَيْظَ) فقال كَظَمْتُ غيظي، قالتْ: (وَالْعافِيْنَ عَنِ النَّاسِ) قال: عَفَوتُ عنكِ، قالتْ: (وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِيْنَ ) قال: إِذهَبي فأَنتِ حُرّةٌ لوجهِ اللّهِ» .« موقعى كه دست مباركشان را مىشستند، كنيزكى آب روى دست ايشان مىريخت. ناگهان ظرفِ آب از دست كنيز افتاد و جراحتى در دست حضرت ايجاد شد. امام عليهالسلام متأثّر شدند.
كنيزك ـ چون در خانه امامت تربيت شده بود مىدانست چه كند ـ فوراً اين آيه شريفه را خواند: (وَالْكاظِمِيْنَ الْغَيْظ) امام عليهالسلام فرمودند: من خشم خود را فرو خوردم. كنيزك گفت: (وَالْعافِيْنَ عَنِ النَّاس) امام عليهالسلام فرمودند: تو را بخشيدم. كنيزك دوباره گفت: (وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِيْنَ)خداوند نيكوكاران و محسنين را دوست دارد. حضرت فرمودند: تو را در راه خدا آزاد كردم ».جالب است؛ خدمتكارى بر اثر مسامحه، زخمى بر صاحب و مولاى خود وارد مىكند و مولا در مقابل، به جاى عصبانيت و خشم، او را از قيد بندگى آزاد مىكند.
نمونههاى فراوانى در اين زمينه مىتوانيم بيابيم. مرحوم اربلى مىنويسد:
« كان عندَه عليهالسلام قومٌ أضيافٌ، فاستعجَل خادماً له بشواءٍ كان في التنُّورِ؛ فأقبلَ به الخادمُ مُسرِعاً فسقَط السَفُّودُ مِنه على رأسِ بُنيٍ لعليِ بنِ الحسينِ تحتَ الدرجةِ فأصابَ رأسَه فقتلَه، فقال عليٌّ للغلامِ ـ وقَد تَحيَّرَ الغلامُ واضطَربَـ: أنتَ حُرٌّ فإِنَّك لم تَعتَمدْه وأخذَ في جِهاز ابنِه ودفنَه» .«امام عليهالسلام مهمانى وضيافتى داشتند. خادم، غذاى داغى را براى ميهمانان حمل مىكرد كه يكى از فرزندان كوچك امام عليهالسلام در مسير حركت خادم قرار گرفته، غذاى داغ روى آن طفل ريخته و از دنيا رفت. امام عليهالسلام بدون اين كه كمترين تعرضى نسبت به اين شخص بكنند، فرمودند: تو در اين كار قصدى نداشتى. تو را در راه خدا آزاد كردم و بعد آن طفل را دفن كردند».در سراسر زندگى امام عليهالسلام، از اين نمونهها فراوان مىبينيم.