کد خبر: ۱۶۲۲۴۸
تاریخ انتشار : ۱۱ تير ۱۳۹۱ - ۰۸:۳۵
انتقادهای نماینده دور اول مجلس از خود حقیقت​پنداری در فضای سیاسی کشور

معادیخواه: خود اسلام پنداری، خود عدالت پنداری و خود وطن پنداری زمینه ساز تخاصم است

آفتاب‌‌نیوز : آفتاب: سید صادق روحانی: بهانه حضور ما در دفتر بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی، گفت وگو با حجت الاسلام و المسلین معادیخواه با هدف بازخوانی دوره اول مجلس شورای اسلامی بود. دوره‌ای که او نمایندگی مردم تهران را به عهده داشت. اما او از شهر آشوبی سخن گفت که مسیر گفت و گو را تغییر داد. از اینکه بر همه چیز غبار سیاست نشسته است و گلواژه‌هایی چون اخلاق، فرهنگ، عدالت، مهرورزی، قانون، مردمسالاری ، مشارکت و ... همه و همه در خدمت بهره‌کشی های ابزاری درآمده اند. 

او معتقد بود در فضایی که همه به دنبال انگ زدن و برچسب زدن به دیگران در جهت منافع خودشان هستند، صحبت کردن درباره مسایل مجلس اول شنونده ندارد و بیش از آنکه صفحه ای از تاریخ انقلاب و ایران بشود، بیشتر بازیچه دست برخی خواهد شد. حجت الاسلام معادیخواه صحبت کردن از تاریخ و واقعیت‌های تاریخی را مفید می‌دانست اما می‌گفت فضای آن الان مهیا نیست. نتیجه گفت و گویمان با او مختصری شد که تجربه خوبی از خود انتقادی است. 

او در این گفت و گو عنوان کرد که امروز اگر به گذشته باز می گشت، با تجربه هایی که فزون بر سه دهه تجربه‌هایی که پس از انقلاب اندوخته،‌ رفتاری متفاوت با دیروز به یادگار می گذاشت. رفتاری که در آن کمتر رنگ و بویی از خود "حقیقت پنداری" و "دگر ستیزی" داشته باشد. معادیخواه اینک در حالی به انتقاد از عملکرد خود می پردازد که بخشی از عمر خود را به مبارزه با رژیم پهلوی گذرانده ‌است. همچنین در کارنامه سیاسی خود، نمایندگی امام، نمایندگی مردم تهران در مجلس اول، مسئولیت نهضت سوادآموزی و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را دارد. 

در ادامه متن کامل پاسخ عبدالمجید معادیخواه به این پرسش که "اگر اکنون مجلس اول بود و شما نماینده مردم تهران در مجلس بودید؛ رفتار شما چه تفاوتی با رفتار آن موقع خود داشت؟" می‌آید:
***
با تجربه‌هایی که من در این بیش از سی سال فعالیتی که داشته‌ام اگر در آن جایگاه سی سال پیش قرار می‌گرفتم، یعنی امروز نماینده مردم تهران در مجلس اول بودم رفتارم تفاوت اساسی با رفتار آن روزم می‌داشت و آن این بود که اگر برای خودم حقی قائلم و در زمینه‌هایی فکر می‌کنم که موضع درستی دارم و طرف مقابلم احیانا ویژگی‌های دیگری دارد، تعامل من با او باید تعامل اسلامی باشد و آن روز اینگونه نبود. 

البته من از خودم صحبت می‌کنم و در موضع نقد به دیگران نیستم. این آموزه ای قرآنی است: 

"بل الانسان علی نفسه بصیره". هرکسی می‌داند که چه کاری انجام داده است. واقعیت این است بنده در آن روز خودم را حق مطلق تصور می‌کردم. این انقلاب به ثمر رسیده است با اهداف و آرمان‌های مشخص و طرف مقابل من باطل مطلق است و نباید هیچ فرصتی به او داده شود که آسیب بزند. این نگاه در آن روز بود و پی آمد‌هایی هم داشت. 

البته باید با اشاره‌ای یادآور شوم که آن باطلی که آن روز برای من دغدغه و خطر بود در واقع گروه رجوی (مجاهدین خلق) بود نه نهضت آزادی و جریان‌هایی شبیه به آن. تجربه‌هایی که ما در زندان از این گروه داشتیم، این گروه را برای کسی مانند من به عنوان خطر فوق العاده‌ای مطرح می‌کرد. همه تلاش من این بود که کسانی که احیانا به این گروه نزدیک هستند، فرصت فعالیت پیدا نکنند.
 
امروز هم شاید در میان ما کسی نباشد که از گروه رجوی دفاع کند و هنوز هم بعد از سی سال هرچه من فکر می‌کنم این را نادرست نمی‌دانم و الآن هم این نگاه را دارم. 

اما انتقادم به رفتار آن روز خودم این است که یک طلبه ای که مقداری هم در راه انقلاب هزینه‌ای داده و زندان رفته و تجربه‌ای از شکنجه داشته است و یک کرسی در مجلس پیدا کرده و دیدگاه‌ها و حساسیت‌هایی دارد، چرا باید توقع داشته باشد که دیگرانی که چنین حساسیتی را ندارند مانند او باشند؟ این انتقادی است که من نسبت به رفتار آن روز خودم دارم. اگر کسی بخواهد از تجربه‌های زندگی سیاسی من استفاده کند یکی از آن‌ها این است. این باید ریشه یابی بشود. 

به عنوان مثال شخصیتی مانند مهندس بازرگان را می‌گویم. من امروز به خودم حق نمی‌دهم که به او بگویم باید مثل من فکر کنی. ولی آن روز چنین نگاه و چنین رفتاری داشتم. نمی‌خواهم امروز از مرحوم بازرگان تمجید کنم به صورتی که تخطئه دیگرانی باشد که راه او را نمی‌پسندند. 

آن بحث دیگری است. متاسفانه فضای ما به گونه‌ای است که بلافاصله هر حرفی در کانال‌هایی می‌افتد که ابزار خاصی می‌شود. الآن موضوع بحث این نیست که مرحوم مهندس بازرگان چقدر به حق نزدیک بود و یا دیگرانی که در تقابل با او بودند چقدر به حق نزدیک بودند. جای این بحث جای دیگری است. 

صرف نظر از این بحث بنده امروز به خودم انتقاد دارم که اگر در موضع کسی که مردم تهران را در مجلس اول شورای اسلامی نمایندگی می‌کند موضعی، حساسیتی و یا رفتار خاصی داشته است چرا به خود اجازه می‌داد که بگوید، دیگران هم باید مانند او باشند. این در واقع روح انتقادی است که من به رفتار گذشته خودم دارم. 

حالا اینکه چرا چنین هست؟ چرا اینطور بوده؟ به عنوان کسی که مقداری فرصت کرده و با متون سر و کار داشته تصور من این است که یک اشتباهی در معرفت شناسی داریم و داشتیم و اشتباه ما این بود که اگر تعلق به یک حوزه‌ای پیدا می‌کنیم خودمان را با آن حوزه اشتباه می‌گیریم. 

فرض کنید بنده آن روز به یک قرائت خاصی از اسلام تعلق خاطری داشتم. این در واقع با جزم اندیشی و مطلق نگری من را گرفتار "خود اسلام پنداری" کرده بود. یعنی فکر می‌کردم این من هستم اسلامی که حق مطلق و زلال حقیقت است. در حالی که چنین چیزی نبوده و نیست.
یک حقیقتی هست به نام اسلام به عنوان یک آئینی که با وحی الهی یک روزی به پیامبری رسیده و او شده است دعوتگر چنین آئینی و کتابی دارد و مکتبی. طلبه ‌ای مثل بنده از این حقیقت یک برداشتی دارد و دیگری هم از این حقیقت یک برداشتی دارد.
 
چه کسی گفته است که برداشت من عین آن حقیقت است؟ یا برداشت طرف مقابل صد درصد مخالف حقیقت است؟ با کدام ترازو این تعیین شده است؟ از یک راهی با یک سازوکاری تو برداشتی از آن حقیقت پیدا کردی و تصور هم می‌کنی که تو درست فکر می‌کنی. دیگری هم حق دارد همین برداشت را داشته باشد. اگر شما هر جایی قرار گرفتید باید با یک تعامل انسانی، اسلامی و اخلاقی بینتان زمینه‌ای فراهم بشود که همدیگر را تکمیل کنید . این آن چیزی است که باید باشد. 

اما آنچیزی که بود این نبود. بنده می‌گفتم که طرف مقابل من صددرصد اشتباه می‌کند و من صد در صد درست فکر می‌کنم پس بنابر این اگر بتوانم و قدرتش را داشته باشم اصلا نباید به او اجازه حرف زدن بدهم. این جزم اندیشی مشکل اساسی است که الآن شما به صورت‌های مختلف شاهد آن هستید. این خود حقیقت‌پنداری، خود اسلام پنداری، خود وطن پنداری در این گرایش‌های ملی‌گرایانه، خود ارزش پنداری، خود عدالت پنداری و ده‌ها نمونه دیگری که امروزه شاهد آن هستیم و زمینه ساز تخاصم است. این در واقع یک گرهی است که به این راحتی باز نمی‌شود. چراکه باز می‌گردد به مسئله نسبیت و امروز دم از نسبیت زدن بلافاصله اتهام‌های سنگینی را در پی خواهد داشت.
 
بلافاصله پس از این که شخصی مسئله نسبیت را مطرح کند ده‌ها برچسب به او می‌زنند. 

بگذارید من یک آموزه قرآنی را در این باره مطرح بکنم. تعبیر "انما" در قرآن بسیار به کار رفته است و به این معنی که " این است و جز این نیست". یکی از واژه‌های غلط انداز ممکن است همین باشد. ممکن است یکی بگوید قرآن پر از "انما" هاست. آیا فرهنگ قرآن فرهنگ جزم اندیشی و ادبیات "انما" ( این است و جز این نیست) است؟ اگر اینطور باشد با بعضی از آموزه‌های دیگر آن در تناقض قرار می‌گیرد و قرآن کتابی نیست که بخش‌های آن متناقض هم باشند. 

یکی از جاهایی که با این تناقض پیدا می‌کند برداشتی است که من از آیه " الم یجعل له عینین" دارم. قرآن سوالی را که از بدیهیات است مطرح می‌کند و می‌گوید" مگر برای انسان دو چشم قرار ندادیم؟" چرا با یک چشم نگاه می‌کنید. اینکه آیا پیام این آیه این هست یا نه بحث پر دست اندازی را می طلبد. اما من از این برداشت دفاع می کنم که یکی از حداقل‌ نکته هایی که در این آیه هست این است که قرآن با نگاه یک چشمی مخالف است.
 
اینکه معمولا انسان ها گرفتار یکسو نگری و یک جانبه گرایی هستند با فرهنگ قرآن هم‌خوانی ندارد. به عنوان مثال یک شهروند حقوق شهروندی خود را جدی می‌گیرد، اما بخش متقابل خود را جدی نمی‌گیرد. فقط از مطالبات شهروندی خود حرف می زند و به آن تکیه می‌کند. این یک نگاه است. یک نگاه هم این است که حقوق شهریاری هم هست. یعنی کسی می‌تواند مطالبات شهروندی داشته باشد که حقوق شهریاری را به رسمیت بشناسد. اینکه حکومتی مشروعیت داشته باشد یا نداشته باشد بحث دیگری است. 

عکس آن هم همینطور است. حکومتگران در طول تاریخ اسلام بار‌ها بر روی "اطیعوالله و اطیعوالرسول و اولی الامر منکم" تکیه کرده‌اند که از اولی الامر باید اطاعت کنید. خوب یک شرط اینکه از اولی الامر اطاعت بکنیم این است که خود اولی الامر هم از آن کتابی که این حرف را زده اطاعت بکند و خود نیز پایبند باشد به آن کتاب. " لا طاعه لمخلوق فی معصیت الخالق" اگر می‌خواهی از شهروند بخواهی که از قوانین متابعت کند و پایبند باشد شرط آن این است که تو هم به حقوق او پایبند باشی. یک تعبیری در ادبیات نهج البلاغه هست که اگر حقوقی یک طرفه بشود بردگی است. "
 
من ادا من لا یودی حقه فقد عبده" یعنی کسی که پایبند باشد به حقوق کسی که به حقوق او پایبند نیست برده اوست. یعنی روابط، روابط بردگی است. اینکه انسان خود را جای دیگری بگذارد، رمز انصاف است و شرط اساسی آن این است که " الم نجعل له عینین " را جدی بگیرد و با یک چشم به مسایل نگاه نکند. 

این در واقع یک باب دیگری را باز می‌کند که من هم می‌خواهم به آن اشاره کنم و هم از این می‌ترسم که بحث‌های دیگری را پیش بیاورد. دو چشم و دو نگاه دارای مفهوم ریاضی نیست بلکه زمینه‌ای است برای زایش نگاه سوم. به مجرد اینکه نگاه دوتا بشود نگاه سوم پیدا می‌شود. یعنی زایش نگاه‌ها . از این نظر قرآن می‌فرماید دو چشم. به مجرد اینکه زمینه برای زوجیت پیش می‌آید زاد و ولد هم پی آمد طبیعی آن است. این همان بحث تکثرگرایی است که امروز به صورت یک هیولایی در آمده است و افراد بلافاصله آن را به وادی‌های دیگر می‌برند. 

اگر قرآن نگاه "دیگری" را جدی می‌گیرد و تخطئه می‌کند که انسان یک چشمی نگاه کند پس چطور می‌شود که ادبیات آن ادبیات "انما" باشد. " این است و جز این نیست" یعنی اینکه انسان نگاه دیگری ندارد. قرآن را باید دقیق‌تر نگاه کرد. 14 ‌بار در قرآن "انما" با"قل" آمده است. یکی از نکته‌های ترکیب "قل" و "انما" این است که با پشتوانه وحی " انما " مشروعیت پیدا می‌کند. کسی که چنین پشتوانه ای دارد و آن هم در جایی که به او چنین دستوری داده شده می‌تواند بگوید" انما" . حالا تفسیر این قسمت قرآن موضوع بحث ما نیست. 

من می خواهم بگویم که آن‌روز مشکلی که برای طلبه‌ای مثل بنده بود این بود که چنین‌تعاملی با کسانی که آن‌ها هم معتقد به اسلام بودند، نداشتم. کسانی‌ که آن‌ها هم برای اسلام و انقلاب هزینه کرده بودند؛ اما نگاه‌شان متفاوت بود. این تعاملی را که من آن روز داشتم امروز نمی پسندم و فکر می‌کنم اگر تجربه امروز را داشتم تلخ‌کامی‌های زیادی که با یادآوری خاطرات از آن رنج می‌برم جای خود را به خاطره‌هایی شیرین می‌داد. 

البته یک واقعیت‌هایی هم از آن طرف بوده که من الآن وارد آن نمی‌شوم، چراکه نمی‌خواهم "خود انتقادی‌ام" را خدشه دار کنم. در واقع آن بحث‌ها جای خود را دارد. الآن فقط یک اشاره‌ای می‌کنم. آقای بنی‌صدر نسبت به من محبت می‌کرد، درحالی که من در موضع مخالف بودم. حالا اسمش را سیاست جذب یا هر چیز دیگری که می‌خواهید، بگذارید. بارها اتفاق می‌افتاد که ایشان برخورد مثبتی می‌کرد و بنده خیلی جواب مناسبی به او نمی‌دادم. 

اگر به خاطرات گذشته بخواهیم برگردیم من یادم می آید اوایلی که ایشان رییس جمهور شد، یک میزگردی گذاشتند به عنوان تجربه بحث آزاد که 11 نفر در آن میز گرد شرکت کردند. با یک مقدماتی از روحانیت بنده را انتخاب کردند. این زمانی بود که ایشان 11 ملیون رای آورده بود و 11 ملیون رای، رای بسیار بالایی بود. به هر روی به اخلاق اسلامی- سلام در پاسخ سلام- پایبند نبودم .
 
در یکی از جلسه‌های روحانیت مبارز که مرحوم احمد‌آقا هم حضور داشت بنی‌صدر به من گفت مشکل شما با من چیست؟ من از وقتی آمدم ایران برخورد شما برخورد خوبی نیست. شما چرا اینگونه برخورد می‌کنی؟ من به ایشان آن روز حرفی زدم که فکر نمی‌کنم اشتباه بود. گفتم مشکل من با شما این است که شما سرنوشت خود را به مجاهدین سپرده‌ای. از یک مقطعی شما مجاهدین را (به تعبیر امروز) لشکر خودت کرده‌ای. 

یک واقعیتی هم در این مسئله بود ولی در تضادها و تخاصم‌هایی که بود آن سازمان در ایران خیلی موثر بود، بیش از تعداد و شماره‌ای که داشت. این هم به دلیل سوابق و سازماندهی ای بود که داشت و بنابر این خیلی اثرگذار بود و اگر کسی می‌خواست در معادلات قدرت با یک حریفی دست و پنجه نرم بکند این مهم بود که این ها در کنار او قرار بگیرند. گاهی تعیین کننده به نظر می‌رسیدند و چنین چراغ سبزی از جانب آن سازمان به بنی‌صدر نشان داده شده بود. البته آقای بنی‌صدر هم می‌دانست که گروه رجوی مانند او فکر نمی کند و هم مجاهدین می‌دانستند که آبشان با او در یک جوی نمی‌رود. اما می‌گفتند در مقابل یک دشمن سوم ما با هم یکی می‌شویم و این دشمن سوم حزب جمهوری اسلامی بود. بنابر‌این برای زدن حزب آن‌ها به بنی‌صدر می‌گفتند ما حاضریم امکانات خودمان را در اختیار تو قرار ‌دهیم. از آن طرف بنی‌صدر هم پیش خودش می‌گفت برای مقابله با انحصارطلبی این حزب من از این‌ها استفاده می‌کنم. اما مجموع خصوصیاتی که آن‌ها داشتند اینگونه نبود که کسی بتواند از آن‌ها استفاده کند بدون اینکه آن‌ها اهداف خودشان را پیش ببرند. لذا دفتر‌های هماهنگی که در ایران به وجود آمد در واقع در اختیار آن سازمان قرار می‌گرفت. این یک بحث تاریخی است و ممکن است ان قلت‌های زیادی به آن وارد بشود. آقای بنی صدر در آن موقع به من گفت که اشتباه می‌کنی و من می‌خواهم این‌ها را جذب کنم. 

حالا فرض کنید بنده با دوستانی که در قدیم با هم همکار و همراه و هم هدف بودیم، بارها هم محفل و همسفره بودیم، با بعضی‌هایشان همبند و هم زندان بودیم، اگر در اینجورجاها نگاه‌های متفاوت باشد امروز من معتقد هستم که نباید من تعامل ام جوری باشد که گویی به دیگری حق فکر کردن و حق انتخاب کردن و حق داشتن برداشت و حق داشتن نگاه نمی‌دهم. حتی اگر درست فکر کنم. 

به هرحال اگر کسی گرفتار خودحقیقت پنداری شد تعاملش زورمدارانه می‌شود، نه منطق محور. طبعا می‌رود به سمت زورگویی و پلیدی زورگویی در ادبیات و فرهنگ قرآن شبیه به پلیدی شرک است. " واجتنبوا الرجس من الاوثان واجتنبوا قول الزور" حالا ممکن است برخی بگویند این قول زور معنی دیگری دارد ولی من معتقدم " قول زور" به معنی زورگویی است قرآن دو مصداق برای رجس بیان می‌کند. یکی بت‌ها و یکی هم قول زور. 

وقتی پای زور و زورگویی به میان بیاید فضا، فضای تخاصم می شود و در این فضا تقوا قربانی می‌شود. این سخن علی ابن ابوطالب است که می‌فرماید "ولا یستطیع ان یتق الله من یخاصم" کسی که وارد فضای تخاصم شد دیگر نمی‌تواند تقوی را رعایت کند. یعنی اگر به او بگویند که " اتقوالله" در حقیقت چیزی فوق استطاعتش از او خواسته‌اند. تاوقتی کسی در فضای تخاصم است قدرت رعایت تقوی را ندارد. این در واقع نیم‌نگاهی به مجلس اول است از موضع کسی که می‌خواهد ببیند که کجای کارش درست نبوده است.
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین