کد خبر: ۱۶۸۸۳۰
تاریخ انتشار : ۰۴ شهريور ۱۳۹۱ - ۱۷:۳۳

باد و باران مهمان شب‌های زلزله‌زده‌ها

آفتاب‌‌نیوز : آفتاب: نوشتن درباره حادثه مهمی که خیلی از گزارشگران درباره آن نوشته‌اند و به مدد شبکه‌های اجتماعی خیلی از دیگر افرادی که تخصصشان قلم‌زدن نیست نیز گزارش‌ها و متن‌های زیادی را درباره آن منتشر کرده‌اند، دیگر کار ساده‌ای نیست و مانند بازخوانی یک ترانه می‌ماند که خیلی‌ها آن را خوانده‌اند و حالا نوبت به تو که می‌رسد باید حرف تازه‌ای داشته باشی!

در میان جمع ِ خیلی‌هایی که برای همدلی با مردم زلزله‌زده راهی آذربایجان شرقی به منطقه رفته‌اند، من نیز سر از اهر و ورزقان در می‌آورم. می‌دانم که پیش از من خبرنگاران زیادی به اینجا آمده‌اند و بچه‌های خبرگزاری خودمان هم چه در دفتر استانی و چه از تهران مسئولیت اطلاع‌رسانی را انجام داده‌اند، ولی نمی‌شود خبرنگار باشی و در مواجهه با چنین موقعیتی قلمت غلاف باشد.

چهارشنبه شب که راه می‌افتیم سمت اهر، صبح زود صبح پنجشنبه دوم شهریور به منطقه می‌رسیم و پس از سر زدن به بیمارستان باقرالعلوم اهر و دیدار با رئیس بیمارستان و رئیس شورای شهر، به سرعت راه می‌افتیم برای سر زدن به چندین روستا در منطقه اهر که وقت می‌شود روستاهای گونجیک، برمیس، اورنگ، دامن آباد و کلوجه را ببینیم.

باد و باران مهمان شب‌های زلزله‌زده‌ها می‌شود

عصر که می‌شود پس از مشورت با مهندس قاسم‌زاده که با کمک رضا امیرخانیِ نویسنده با او آشنا شده‌ام، به سمت ورزقان و روستاهای آن سمت راه می‌افتیم. مهندس تاکید می‌کند به روستای «باجه باج» سر بزنیم که گفته می‌شود بیش از 20 کشته داده است.

از جاده اصلی که جدا می‌شویم و ارتفاع را بالا می‌رویم هوا گرگ و میش است و مه کم کم تا کمر کوه‌ها پایین آمده و ابرها تو در تو خاکستری، سیاه و سفید نقاشی شده‌اند. کوه‌ها و تپه‌ها با خاک‌های قرمز و نارنجی و قهوه‌ای و درختان سبز و کمر در برابر باد خم کرده، در ترکیب با آسمانِ دم دمای غروب و ابرها چنان همه‌مان را به شگفت درآورده‌اند که وقتی به یکباره در گودی‌های زیر جاده چشممان به خانه‌های با خاک یکسان شده می‌افتد، کنتراستش به مکث وادارمان می کند.

این روزها که شب‌ها هنوز در تهران گرم است و خیلی از ما وسایل سرمایشی روشن می‌کنیم، اینجا در باجه باج شب‌ چنان سرد است که ما تهرانی‌های کاپشن‌ و کلاه پوشیده، نمی‌توانیم خیلی در فضای باز دوام آوریم. مردم روستا هم گرچه به این آب و هوا عادت دارند ولی برنامه‌شان نبوده که در چادر بخوابند و کم کم آنها هم سرما را مزاحم می‌بینند.

دختربچه‌ها بلوزهای رویهم رویهم پوشیده‌اند و یکی‌شان پتوی کوچکی را روی سرش کشیده ولی آنسوتر پسربچه‌ها خری را دنبال کرده‌اند و صدای حیوان بلند است.

امانتی‌های مردم را به دست آنها که می‌رسانیم صحبتمان گرم‌تر و پایمان به دور آتش‌شان باز می‌شود. روستانشینان دیروز که این روزها در تبریز زندگی می‌کنند هم آمده‌اند تا مردم روستایشان را کمک کنند و خلاصه با همه آنها دور آتش جمع می‌شویم و گپ و گفتمان گل می‌اندازد.

مردم اینجا با اینکه خانه‌هایشان با خاک یکسان شده و رمه‌هایشان در سرمای هوا بدون سرپناه مانده‌اند و به قول خودشان شب‌ها از ترس گرگ‌ها مردان روستا و سگ‌ها خواب ندارند، بسیار مهربان و صبور و خندان هستند.

می‌گوییم این روزها آذربایجان قلب ایران است و تا ترک‌هایش ترمیم نشود، مردم ایران آرام نمی‌شوند می‌گویند «ساغول». می‌گویند از قول ما به هر کسی می‌دانید پیام برسانید که قدردان کمک‌هایشان هستیم.

چایی‌شان که بر سر آتش دم گذاشته‌اند تعارفمان می‌کنند و هنوز به استکان دوم نرسیده‌ایم که پوره‌های برف سر می‌رسند و با اینکه خیلی مهمانمان نیستند ولی هوا را سردتر می‌کنند.

از زلزله 21 مرداد ماه آذربایجان شرقی نزدیک به دو هفته می‌گذرد و کمک‌های زیادی از سوی مردم و نهادهای مختلف به دست مردم منطقه رسیده ولی آنچه بیش از همه دیگر نیازهای مردم زلزله‌زده به ویژه در مناطق روستایی مهم است و باید در اولویت قرار گیرد، ساخت هر چه سریعتر سرپناه برای مردم و دام و طیور آنهاست.

روستاییان نگران دام و طیورشان هستند که بدون سرپناه باید با سرما روبه رو شوند

نگرانی مردم منطقه این است که تا همین دو - سه هفته دیگر که باران و سرما و حتی برف از راه برسد، چطور در چادر زندگی کنند و با دام و طیور بدون آغل و مرغدانی چه کنند؟

مرد روستایی می‌گوید این دام‌ها سرمایه مهم زندگی ما هستند، اگر تلف شوند سرمایه‌مان از دست می‌رود و روزگارمان در آینده سخت می‌گذرد.

مرد راست می‌گوید. اولین برف که بزند حیواناتی که در حال حاضر فقط در فضایی که دورش را حصارهای کوتاهی کشیده‌اند، نگهداری می‌شوند حتما از سرما می‌میرند. خطر گرگ هم که هست.

کمک‌های مردمی خوب بوده و بخشی از نیازهایشان را برطرف کرده ولی هر چه از زمان وقوع زلزله فاصله می‌گیریم، نیازهای اساسی‌تری چون سرپناه برای خودشان و دام و طیور و همچنین حمام و دستشویی باید مورد توجه قرار گیرد.

هرقدر مردم روستا باصفا هستند و با وجود مشکلات پیش آمده هنوز به رویت لبخند می‌زنند، همه این صفا و صمیمیت را صدچندان کن و بگذار به حساب بچه‌ها!

یکی دیگر از روستاهایی که ساعاتی را مهمان مردمش بودیم «گونجیک» است که تلفظ نامش سخت است و وقتی نادرست اسم روستایشان را می‌گویم بچه‌ها از خنده غش می‌کنند.

برای اینکه بیشتر بخندند اشتباه را تکرار می‌کنم و آخرِ سر به این نتیجه می‌رسیم که اسمش را بگذاریم «گنجشکک اشی مشی» و خیال همه‌مان راحت شود.

تا دیگر همراهان بروند و ببینند چطور می‌شود مشکل نبود حمام را در این روستا برطرف کرد، می‌نشینم به خنده و شوخی با بچه‌ها. بچه‌ها یکی از یکی زیباتر با چشم‌های رنگی و لپ‌های گُلی دور هم جمع می‌شوند و حالا وقت معارفه است. اسم‌هایشان هم مثل خودشان زیباست؛ پاییزه، سالار، فاطمه و ...

تعدادی گل سر، عروسک و جوراب و چیزهایی از این دست که برای بچه‌ها جالب است، امانت مردم است که به دستشان می‌رسانم و مدیریت پخششان را هم می‌سپرم به خودشان. چنان منصفانه و دوستانه آنها را تقسیم می‌کنند که چشمانم اشکین می‌شود.

بچه‌ها با خنده‌ و بازیشان مصیبت را به سخره می‌گیرند

دستم را می‌کشند و می‌برند چادر به چادر و بچه‌هایی که هنوز اسباب‌بازی و گل سر و از این چیزها نگرفته‌اند، خبر می‌کنند.

به طرفه‌العینی خاله یک روستا بچه شده‌ام و راه می‌افتیم و با کمک دخترکی 10 ساله که نقش مترجمم را هم بازی می‌کند، چادر به چادر اقلام را به دست بچه‌ها می‌رسانیم.

بچه‌ها حرص نمی‌زنند، حق همدیگر را پایمال نمی‌کنند، بیشتر از سهم‌شان نمی‌خواهند، حواسشان به همدیگر هست، رضای 8 ساله که از زانو به پایین جفت پا ندارد از یاد هیچ‌کدامشان نمی‌رود. خلاصه در بین بچه‌ها دنیا یک رنگ دیگرست.

راه می‌افتیم که برویم، می‌آیند به بدرقه و می‌گویند «کی برمی‌گردی خاله؟» می‌گویم «چیز خاصی احتیاج دارید بگید براتون بفرستم». می‌خندند و می‌گویند «نه هیچی نمی‌خواییم خودت بیا».

دعوت‌نامه بچه‌های روستای گنجشگک اشی مشی (گونجیک) برایم صادر شده که از صد کشور اروپایی و آمریکایی ارزشش بیشتر است.

اینجا هم مثل روستاهای دیگر اولویت نیازهایشان داشتن حمام و دستشویی صحرایی است و البته سرپناه برای خودشان و دام و طیور.

حرف برای گفتن و مطلب برای نوشتن زیاد است ولی قرارم از ابتدا با خودم این نبود که در مقام یک خبرنگار به این سفر بیایم؛ گرچه خیلی هم شدنی نبود ولی می‌دانم که گزارشگران بهتری در این‌باره نوشته، می‌نویسند و خواهند نوشت و روایتم تنها نوشته‌ای کوتاه است که خلاصه‌اش این است که بگویم: مردم منطقه بیش از هر چیزی این روزها به سرپناه برای خودشان و دام و طیورشان احتیاج دارند و ساخت حمام و دستشویی‌های صحرایی نیز باید هر چه سریعتر در همه روستاها صورت گیرد.

در حال حاضر امکان حمام رفتن در خیلی از روستاها فراهم نیست و آنها ناگزیر هستند راهی طولانی را به سختی طی کنند تا به حمامی در شهر یا روستایی دیگر برسند و این برای خانواده‌‌هایی که غالبا بیش از 5 نفر هم عضو دارد، دشوار و گاه ناممکن است و حذف حمام از برنامه بهداشتی‌شان به قیمت بیماری‌ تمام می‌شود.

در حال حاضر حجم آلودگی‌ای که مردم مناطق زلزله‌زده و به ویژه بچه‌ها دریافت می‌کنند از زندگی عادیشان بیشتر است و زندگی در خاک و فاضلاب‌هایی که هنوز به درستی هدایت‌نشده می‌تواند به زودی مشکل شیوع بیماری را ایجاد کند.

به گزارش مهر،وقوع زلزله در آذربایجان شرقی از همان ساعات اولیه، همه مردم ایران را با هم متحد کرد تا دست یاری به سوی مردم آن منطقه دراز کنند ولی لازم است این نکته را هم از یاد نبریم که حمایت‌ها و کمک‌هایمان را باید تا رفع مشکلات اساسی پیش آمده بر اثر زلزله ادامه دهیم و یکبار برای همیشه بر این اتهام که «ما مردمی هستیم که پس از پایان موج و جو یک اتفاق، آن موضوع را به فراموشی می‌سپاریم» خط بطلان بکشیم.
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین