آفتابنیوز : آفتاب: همان گونه که پیش از این و با انتشار گزارش " ارزان ترین قتل های ایران در سه سال گذشته " گفته بودیم در راستای ریشه یابی وقوع این قتل ها، موضوع را با کارشناسان بررسی کرده ایم.
پیش از این علل و عامل اقتصادی چنین جنایتهایی را با دکتر مهدی تقوی استاد دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی تهران به گفتگو نشستیم. این بار نیز و برای تحلیل و آنالیز جامعه شناختی وقوع چنین مواردی به سراغ مصطفی مهرآئین جامعه شناس، استاد سابق دانشگاه تربیت مدرس و رئیس موسسه رخداد تازه رفتیم. متن گفتگو با دکتر مهرآیین پیش روی شماست.
***
* آیا می توان گفت "قتل های ارزان" فقط مختص جوامعی مثل جامعه ماست یا چنین جنایت هایی در همه کشورهای دنیا رایج است؟ علاوه بر این آیا پیش از این و در دوره های زمانی دیگر هم مواردی مشابه این قتل ها در کشور ما، در اندازه چشمگیر، رایج بوده است؟
وقوع این پدیده، یعنی "قتل های ابلهانه"، صرفا محدود به جامعه ما و شرایط فعلی حاکم بر جامعه ما نیست و می توان مبتنی بر داده های تاریخی موجود، به وجود آن هم در دوره های دیگری از حیات اجتماعی مدرن جامعه ما و جوامع مدرن دیگر اشاره کرد.
* پس چرا تا به حال به این موضوع پرداخته نشده و چندان جدی گرفته نشده است؟
در پاسخ به این پرسش چند پاسخ می توان طرح نمود: نخستین پاسخ، مربوط به نقش رسانه ها در پوشش اخبار مربوط به رفتارهای ضد اجتماعی است. رسانه ها از نقش عمده ای در جمع آوری اخبار مربوط به این حوادث و دادن معنای اجتماعی به آنها برخوردارند.
پاسخ دوم پاسخ دورکیمی به این مساله است. دورکیم معتقد بود وقوع جرم در جامعه دارای ارزش کارکردی است و باعث تقویت نظم و انسجام و مرزهای اخلاقی در جامعه می شود.بر همین مبنا، می توان مدعی شد وجود اخبار مربوط به خشونت در وضعیت هایی همچون قتل های مورد اشاره شما، باعث می شود که مردم این نکته را به یاد بیاورند و در خود درونی نمایند که نظم و رفتار انسانی جزیی کلیدی از زندگی اجتماعی است. ازاین رو، سخن گفتن از بی نظمی،خشونت، قتل و دیگر انحرافات اجتماعی، خود مناسکی برای حفظ نظم اجتماعی است.
پاسخ آخر پاسخ تیرنی(2003) است که اعتقاد دارد در انتشار اخبار خشونت و بی نظمی، منافع نهادی و گروهی برخی از نهادهای اجتماعی نهفته است. او به طور خاص بر منافع نهادهای نظامی(منافع آنها در تقویت ایده نیاز به امنیت نهفته است)، نهادهای حقوقی(منافع آنها در تقویت قانون و اعمال قدرت نهادهای تقویت قانون همانند نیروهای انتظامی نهفته است)، و نهادهای دخیل در رشد تکنولوژی ارتباطات (منافع آنها در آسیب پذیر نشان دادن جامعه و لزوم استفاده مردم از آخرین تکنولوژی های ارتباطی نهفته است)، تاکید می کند و نشان می دهد که این نهادها با آسیب پذیر نشان دادن جامعه، جامعه را به سمت پذیرش فرمان و کنترل سوق می دهند.
بنابراین، عمده شدن این پدیده ها در حیات اجتماعی ما و پرداختن مسئولانه به آنها تا حدودی ریشه در روایت فاجعه آمیزی دارد که جامعه از طریق رسانه ها و دیگر نهادهای حقوقی و امنیتی خود از این رفتارهای ضد اجتماعی می سازد تا از خود در مقابل آنها مراقبت نماید.
* دلیل چنین جنایت هایی چیست؟ منطقی به نظر نمی رسد کسی برای 200 هزار تومان دست به قتل بزند. در مواردی که ما بررسی کردیم همه قتل ها به شکل ناگهانی و یا از سر عصبانیت لحظه ای نبوده، بلکه برخی از آنها محصول برنامه و نقشه از پیش طراحی شده بوده است.
نباید از این پدیده یک تصویر یکدست ارائه کرد و همه این قتل ها را از یک مقوله دانست اگر چه گونه ای «حماقت» از منظر بی اهمیت بودن موضوع مورد منازعه در همه آنها دیده می شود. شاید اتخاذ رویکرد «روایت شناسی» (آنگونه که ریچارد وینر و تریسی ریچموند در مقاله خود با عنوان «روانشناسی نقل داستان های قتل» اتخاذ نموده اند) بهترین روش در پرداختن به تنوعات درونی این پدیده باشد.
این دو محقق در مقاله خود کوشیده اند با دقیق شدن در زبان روایی مربوط به وقوع حوادث قتل نشان دهند که چگونه این روایت ها ساخته می شوند و چگونه ساختار این روایت ها بر قضاوت اجتماعی و حقوقی ما درباره حوادث متفاوت قتل تاثیر می گذارند.
آنها در پژوهش خود معتقدند موضوعاتی همچون موضوع قتل، رابطه مقتول و قاتل(آشنا یا غریبه، یک نفر در مقابل یک نفر یا یک گروه در مقابل یک نفر،....)، دیگر جرائم انجام شده توسط قاتل و مقتول، شرایط مرگ، وضعیت عاطفی قاتل و مقتول در هنگام وقوع حادثه(وضعیت عاطفی سرد و گرم قاتل یا مقتول)، وضعیت اخلاقی و نیت قاتل( هدفدار یا بی هدف بودن، آگاهانه یا آگاهانه نبودن، سهل انگاری و بی خیالی یا آگاهانه بودن و عقلی بودن قاتل،....)، نوع قتل(قتل بعد از دزدی، قتل جنسی، قتل برای انتقام، قتل برای کرایه، قتل ناشی از اعتیاد،....)، مکان قتل(قتل در منزل، مکان عمومی، در محل کار، قتل بدون محل)، وسیله قتل(اسلحه گرم، اسلحه سرد، اشیاء کند، دستان خالی،....) و.....، از جمله مهمترین موضوعاتی هستند که نوع روایت ما از آنها ساختار حوادث قتل را متفاوت می سازد.
* برخی وقوع این جنایتها را به پایین آمدن آستانه تحمل افراد و جامعه مرتبط می دانند. یعنی افراد نسبت به کم اهمیت ترین موضوعات، خشونت هایی با بیشترین بسامد را از خود بروز می دهند. چه فرآیندهایی در جامعه رخ می دهد که افراد آستانه تحملشان نسبت به دیگری تا این حد پایین می آید؟ به نظر می رسد "فقدان مدارا" یکی از علل این وضع است. یعنی کسی حاضر نیست در کوچکترین موارد نسبت به دیگر افراد از خود تساهل و تسامح نشان بدهد، آیا چنین چیزی درست است؟
شما در پرسش خود ریشه این مسائل را در مشکلات اقتصادی افراد در جامعه و پایین آمدن میزان مدارا و تساهل اخلاقی مردم دانسته اید. بی شک می توان مشکلات اقتصادی را یکی از مهمترین دلایل وقوع این حوادث دانست بویژه آنکه ظاهرا ریشه بسیاری از این منازعات منجر به قتل، اختلافات مالی بر سر مبالغی در دامنه پولی پانصد تومان تا دویست هزار تومان بوده است.
نقد من به این تبیین های کلی این است که شما به من نمی گویید که مکانیسم یا مکانیسم های واسطی که مشکلات اقتصادی را به وقوع قتل ربط می دهند، چیست؟ ممکن است شما بگویید مشکلات اقتصادی باعث نارضایتی می شود و آن موقع میزان مدارای اخلاقی مردم پایین می آید و دعوا و قتل نتیجه طبیعی رفتار مردم خشمگین است.
پاسخ من این است که تبیین بر مبنای خشم و عدم مدارای اخلاقی یک تبیین روانشناختی است و نه جامعه شناختی. جامعه شناس باید پدیده های اجتماعی را در قالب مفاهیم جامعه شناختی توضیح دهد و نه روانشناختی.
من در ادامه در تبیین جامعه شناختی وقوع این قتل ها از دو نظریه حرف خواهم زد: اول نظریه «فرآیند متمدن شدن» نوربرت الیاس و دوم نظریه «مدیریت منازعه» یا «کنترل اجتماعی» دونالد بلک که حاصل نقد نظریه الیاس و با هدف کامل نمودن نظریه وی ارائه شده است.
اما قبل از پرداختن به این دو نظریه، بگذارید تعریف خود از خشونت را با ذکر دو نکته روشن کنم. نکته اول اینکه در حیات اجتماعی مدرن خشونت اجتماعی قاعده نیست؛ بلکه یک استثنا است. نکته دوم اینکه مبنای هیچ خشونتی به جز دزدی استثمار و غارت دیگری نیست. اصولا دیگری مورد احترام و توجه است و کوشیده می شود در منطق باورها و ارزشهای اجتماعی با وی رفتار شود.
خشونت در زندگی مدرن عمدتا ریشه در دعوا، مناقشه، منازعه بر سر شرف، بگو و مگو، بحث و گفتگو و مجادله دارد و عمدتا با هدف «درست کردن یک نادرست و اجرای عدالت» انجام می شود، اگر چه ممکن است پیامدهای اجتماعی نادرست همچون قتل به همراه داشته باشد. بنابراین، خشونت را می توان «اعمال زور در فرآیند یک منازعه» تعریف کرد.
نوربرت الیاس در پژوهش خود در خصوص «فرآیند متمدن شدن»، که بیشتر مربوط به فرآیند تحول کنشگران اجتماعی است، معتقد بود نظم و تمدن و اخلاقی زیستن تا حدود بسیار ریشه در افزایش میزان محدودیت هایی دارد که افراد بر خود تحمیل نموده اند.
او با تحقیق در خصوص وضعیت هایی همچون حمام، اتاق خواب، غذاخوری، خیابان، و...نشان می دهد که چگونه افراد با درونی کردن محدودیت ها بر خود کوشیدند نوع دیگری از حیات اجتماعی را بنیان نهند که خشونت در آن گاهگاهی، شرم آور، ضد اجتماعی و ضد ادب شناخته می شد.
الیاس در ادامه، ظهور دولت (که خود آن را محصول نهایی« فرآیند انحصاری شدن» می دانست) را آغازگر نوع جدیدی از جامعه می داند که در آن افزایش کنترل بر دیگران از طریق اعمال زور و اقتدار باعث می شود با ظهور نوع جدیدی از فرد یعنی فرد اجتماعی، محاسبه گر، اخلاقی، و متمدن روبرو شویم که به خشونت کمتر متوسل می شود و آن را امری ضد اجتماعی می شناسد.
الیاس در تبیین خشونت معتقد بود خشونت حاصل رفتار غیر متمدن است. بنا به آنچه گفتیم وقوع قتل هایی از این گونه که شاهد آن هستیم ناشی از رفتار افراد غیر متمدنی است که نه تمدن اخلاقی و نه قدرت کنترل و اقتدار دولت را درونی نکرده اند و دست به انجام رفتارهای ضد اجتماعی و ضد تمدن همچون قتل می زنند.
با این حال، نظریه الیاس از توضیح یک نکته بازمی ماند و آن اینکه چرا افراد غیر متمدن همیشه دست به انجام خشونت و قتل نمی زنند و گاه مرتکب آن می شوند. با توجه به این نکته، باز هم باید به دنبال علل دیگری گشت که افراد غیر متمدن مورد توجه الیاس را وادار به انجام رفتارهای خشنی همچون قتل می کند.
نظریه کنترل اجتماعی "دونالد بلک" به خوبی این نقیصه نظریه نوربرت الیاس در تبیین خشونت هایی همچون قتل را پر می کند. به اعتقاد بلک، در جهان مدرن امروز ما با خصوصی شدن خشونت روبرو هستیم که خود شامل دو وجه است: افزایش میزان خشونت هایی که بیشتر از سوی "افراد" انجام می شود تا "گروه ها"، و دوم افزایش میزان خشونت میان افرادی که از میزانی از آشنایی و فامیل بودن و صمیمیت برخوردارند تا افراد غریبه.
دونالد بلک برای توضیح این دو پدیده از اصطلاح «خصوصی شدن خشونت» استفاده می کند و معتقد است در تبیین خشونت باید بیش از هر چیز به «ساختار اجتماعی منازعه» توجه نمود نه ماهیت منازعه یا ویژگی های شخصیتی دو سوی منازعه و نه حتی محیط اجتماعی و فرهنگی منازعه.
بلک تئوری خود درباره خصوصی شدن خشونت را بر مبنای سه نظریه دیگر بنیان می نهد: نظریه هواداری، نظریه قانون و نظریه کمک به خود(self-help).منظور بلک از ساختار منازعه دقیقا به وضعیت هر یک از این سه مساله یعنی هواداری، قانون پذیری یا عدم قانون پذیری و ماهیت کمک به خود در یک وضعیت منازعه باز می گردد.
به اعتقاد بلک با مدرن شدن جوامع و گسسته و سست شدن پیوندهای اجتماعی سنتی ما به سوی وضعیت هایی حرکت کرده ایم که در آنها به صورت فردی با مسائل زندگی خود روبرو می شویم. در وضعیت های منازعه در زندگی امروزی افراد کمتر از حمایت و هواداری کسی برخوردار می شوند. دیگران یا نسبت به دو سوی منازعه غریبه اند که در آن دخالتی نمی کنند و یا با هر دو سوی منازعه آشنا هستند که باعث می شود باز هم رویکرد خنثی بودن و بی طرفی را اتخاذ کنند.
بنابراین، اگر بپذیریم که در دنیای مدرن پای فرد یا افراد سوم به منازعه کشیده نمی شود ما با خشونت های کمتر جمعی روبرو هستیم. خشونت ها حاصل منازعه میان افرادی است که پیوندهای اجتماعی سنتی آنها با نزدیکان گسسته شده است.
در اینجا آنچه باعث حمایت از افراد می شود، قانون است. هنگامی که پیوندهای اجتماعی سنتی تضعیف می شود وجود قانون مدنی تسهیل می گردد. در دنیایی که افراد از هم فاصله گرفته اند، و تنها با وجود زنجیره های بلند وابستگی متقابل روبرو هستیم که قانون و هنجارها و ارزش ها و باورهای عام اجتماعی آنها را تنظیم می کنند، و افراد در آن از احساس آزادی و خلاقیت و رهایی بیشتری برخوردارند، پیوندهای مبتنی بر شرافت کمتر می شود و ما دیگر شاهد خشونت های جمعی ناشی از قبیله گرایی و ملت گرایی نیستیم، مگر در وضعیت هایی که سیاست کلان آن را موجب شود.
خشونت ها در این وضعیت حاصل منازعه میان افراد دارای صمیمیت و نزدیکی بیشتر است. در وضعیت اختلاف میان غریبه ها، قانون بر میدان منازعه حاکم است و مبنای قضاوت است، مگر در طبقات پایین اجتماعی که به دلیل کمتر درونی نمودن قانون، از خشونت به عنوان مکانیسمی برای کمک به خود بهره می گیرند.
بنا به نظریه دونالد بلک، می توان وقوع قتل های یاد شده را یا بنا به فقدان قانون و اقتدار آن در درون افراد تبیین کرد بویژه اگر این قتل ها از سوی افراد با پایگاه اجتماعی پایین صورت گرفته باشد و یا بنا به وجود اختلاف میان افراد نزدیک که هنوز می کوشند منازعات میان خود را در فضای بیرون از قانون حل کنند که منجر به وقوع حوادثی همچون قتل می شود.
* در سه سال اخير اين قبيل قتل ها زياد بوده اند. از طرفی در همین سال ها نیز بحران اقتصادی شدیدی در کشور رخ داده است. آیا می توان بین این دو رابطه ای پیدا کرد؟ با توجه به بحثی که مطرح کردید، آیا می توان بین این قتل ها با وضعیت اقتصادی و عدم وجود اقتدار در جامعه ارتباطی یافت؟
دقیقا پاسخ همین است. وقوع این قتل ها، ریشه در فقدان اقتدار در جامعه دارد. باید بگویم که منظورم فقدان اقتدار به سه معنا و در سه حوزه است: اول ضعف اقتدار در دستگاه دولت؛ یعنی این دستگاه قادر به اعمال اقتدار خود بر جامعه نیست. دوم اقتدار به معنای عدم اقتدار در قشرهای پایین است که میزان درونی کردن اقتدار اجتماعی سیاسی در میان آنها کم است. و سوم هم فقدان اقتدار ناشی از رابطه های خصوصی صمیمانه در درون خانواده ها؛ که اصولآ این رابطه ها در بیرون از حوزه اقتدار عمومی شکل می گیرد. یعنی در این حوزه ها است که خشونت های خارج از چارچوب اقتدار دولت رخ می دهد.
عوامل اقتصادی ای مانند فقر نیز در چنین فضاهایی منجر به خشونت می شود. در فضایی که فقر اقتصادی باعث ایجاد ناکامی و نارضایتی می شود عدم وجود اقتدار سیاسی اجتماعی باعث می شود افراد در حمایت از خود، از طریق خشونت به احقاق حق خود بپردازند.
منبع: عصر ایران/ صدرا محقق