کد خبر: ۲۱۶۸۷۸
تاریخ انتشار : ۰۹ آبان ۱۳۹۲ - ۱۹:۴۲

تعریف جایگاه آمریکا در دیپلماسی نوین بین‌المللی؛ زمینه‌ساز تعامل دوجانبه

نظریه رئالیسم و نورئالیسم به سرشت بشر و به همین منوال به رفتارها دولتها در محیط آنارشیک بین الملل بدبین است. واقعگرایان علت اصلی تعارض وجنگ را ریشه در سرشت " بشر " و نورئالیستها در سرشت " ساختار بین الملل "(آنارشی) می دانند.
آفتاب‌‌نیوز :
آفتاب- شهروز ابراهیمی*: درچارچوب این رویکرد کلان نظری، بازیگران(دولتها) بطور منفعت - خودمحورعقلانی برانگیخته می شوند. آنها روابط بین الملل را چنین تفسیر کرده و آن را اصولأ شبیه به وضع طبیعی هابزی که در آن انسان گرگ انسان است واین که نظام بین الملل شبیه جنگل است تلقی می نمایند. اگر ما رئالیست ونورئالیست باشیم در چنین شرایطی چاره جز قدرتمندی با اتکائ به قدرت خود، یا با اتکائ به ائتلافها نداریم. این موازنه قدرت به طریق داخلی(خود اتکایی) یا خارجی(ائتلافها) نتیجه اش خودیاری و بقائ وحفظ نسبی امنیت است. اصولأ در جنگ سرد با توجه به این که محیط بین الملل و شرایط داخلی آمریکا(جایگاه قدرت آن) ایجاب می کرد، نظریه نورئالیسم و رئالیسم به آغوش گرم فشرده می شد و در یک چنین ساختار نظام بین الملل بود که امام خمینی(ره) به حق، آمریکا را گرگ می نامید و این طرز تلقی رگه هایی از رئالیسم را در خود محفوظ داشت.

از اواخر جنگ سرد شرایط بین الملل تغییر پیدا می کند و دراین محیط برعکس ساختار دوره جنگ سرد، ما با تغییر و تحولات در مفاهیم بین الملل همچون امنیت، قدرت، منافع ملی، بازدارندگی و غیره مواجه هستیم و همینطور دیدگاههای رئالیسم و نورئالیسم با نظریه های جدید به چالش کشیده شد که از جمله آنها لیبرالیسم و سازه انگاری است.

تعدد وکثرت بازیگران بطور کمی و ازدیاد نقش و تأثیر گذاری آنها بطور کیفی که چالشی بر دولت محوری است و مطرح شدن حقوق انسانها و بازیگری انسانها در کنار دولتها و گروهها و سازمانهای غیر دولتی از تجلیات این تغییر هستند، مضافأ که تغییر نظام بین الملل از ساختار تنش زای جنگ سرد بسوی ساختار مبتنی بر درک و همکاری، بدور از تأثیرعقاید و طرز تلقیات رهبران و جوامع نمی باشد که " سازه انگاری" به عنوان یک نظریه جامعه شناختی در روابط بین الملل بدان می پردازد. براساس این دیدگاه جنگ سرد صرفأ به علت غلبه آمریکا برشوروی و یا برتری ذاتی سرمایه داری و لیبرالیسم بر کمونیسم (یعنی به دلایل عوامل مادی و عینی) فرونپاشید بلکه بیشتر از آن به این خاطر جنگ سرد تمام شد که طرز تلقیات رهبران وجوامع دو بلوک نسبت به همدیگر تغییر یافت. به زبان ساده جنگ سرد به این دلیل خاتمه یافت که دیگر رهبران دو بلوک دیدگاه جنگ سردی را رها کردند. دراین دیدگاه می بینیم که اندیشه ها مهمتر از عومال مادی هستند. برداشتها و تصورات متقابل مهمتر از عوامل مادی قدرت یا موازنه قدرت هستند. روابط بین الملل صرفأ توزیع مادی قدرت- آن چنان که نورئالیستها و رئالیستها  می گویند- نیست، بلکه مهمتر از آن توزیع انگاره ها هم - چه بسا بسیار مهمتر از توزیع موازنه قدرت- درآن حائز اهمیت می باشد.

اگر در شرایط کنونی در چارچوب رئالیستی هم به نوع روابط ایران و امریکا نگاه کنیم و در این چارچوب همواره آمریکا را گرگ تلقی کنیم این دال بر ادامه کشمکش دو کشور ایران و امریکا نیست. چرا که اصولأ ایران هرگز همانند برخی کشورهای کوچک میش نبوده و نباید باشد. براساس این دیدگاه، ما توانستیم چه به طریق توانمندی داخلی و چه به طریق ایجاد ائتلاف ها و همکاری ها با کشورهای رقیب آمریکا موازنه ای ایجاد کنیم که حداقل این گرگ (اگر همچنان گرگ باشد) از عهده این کشور مستقل برنیاید. بویژه که دیگر شرایط هم، شرایط دوره جنگ سرد نیست. مضافأ که در این چارچوب، توانمندی آمریکا هم اجازه درندگی به آن همچون دوره جنگ سرد نمی دهد. به قول برژینسکی نظریه پرداز برجسته روابط بین الملل، دیگر دوره سلطه طلبی آمریکا به پایان رسیده است. 

در چارچوب دیدگاههای لیبرالیستی و سازه انگاری هم اگر به قضیه نگاهی بیاندازیم، آمریکا دیگر نمی خواهد نقش آن گرگ را به همان درندگی دوره جنگ سرد ایفا نماید. آمریکا دنبال تعامل هست واصولأ تعامل منافع زیادی برای آمریکا به همراه دارد تا تخاصم. تجربه عقب نشینی آمریکا از حمله به سوریه همین نکته را نشان می دهد. آمریکاییان به این نتیجه رسیده اند که بخش بزرگی از مشکلات آنها باخاورمیانه همین عدم فهم خاورمیانه است وبرای جبران ان آمریکاییان دیگر به دنبال طرح ریزی استراتژی های سلطه نیستند بلکه به دنبال ارتباط جوامع با یکدیگر برای شناخت هرچه بهتر همدیگر هستند. "دیپلماسی فرهنگی" آمریکا برهمین اساس طرح ریزی شده و در این چارچوب آمریکا بیشتر از "پروپاگاندا"، از دیپلماسی فرهنگی  بهره می برد که در واقع یک شناخت دو جانبه است و مثل یک بزرگراه دوطرفه عمل می کند. 

نتیجه این که اولأ اگر امریکا همان گرگ هم بوده باشد با توجه به این که ما میش نیستیم، می توان تعامل خوبی را با آن برقرار نمود، ضمن این که تعامل نتیجه اش وابستگی یکجانبه نباشد بلکه براساس منافع متقابل، کمتر کردن اختلافات و تصفیه اختلافات به طریق مسالمت آمیز و در بدترین حالت به رسمیت شناختن خطوط قرمز می باشد. در چارچوب تعاملات جدید طرز تلقی ما از همدیگر و از منافع یکدیگر دچار تغییر خواهد شد.

از طرفی نگارنده براین اعتقاد است که تصور خود آمریکاییها هم از خود تصور "گرگ بودن" نیست و این مفاهیم، نیاز به بازسازی دارند. کمااینکه تصور ما از خود هم نباید "میش بودن" باشد که در چنین صورتی این به معنای ترس از ایجاد روابط و ترس از خود می باشد تا ترس از دیگری. از حیث روانشناختی در بسیاری مواقع ترس از دیگری ریشه در ترس از خود دارد. اگر ما به تواناییهای خود مطمئن باشیم و از انگیزه های خود برای رفع تنشها وبرای برآوردن منافعمان واز ابعاد و حدود روابط و طرح اختلافات آگاه باشیم در چنین صورتی ایجاد رابطه حداقلی با آمریکا نه تنها به وابستگی یکجانبه نخواهد انجامید بلکه برعکس دارای ثمراتی در جهت رفاه مردم ما خواهد بودواین رابطه حداقلی می تواند به ابعاد دیگر همکاری و یا حداقل طرح دعاوی و اختلافات بطور مسالمت آمیز "تسری" یابد. ضمن این که این به معنای فیصله تمام اختلافات نخواهد بود و ما یاد خواهیم گرفت که چگونه هنر تعامل را همراه با هنرحفظ اختلافات یکجا داشته باشیم.

سیاه و سفید دیدن موضواعت هنر نیست بلکه هنر حرکت در بین دو سر طیف سیاهی و سفیدی موضوعات است. کافیست که تصورات خود را از رابطه گرگ و میشی که یک تصور رئالیستی و جنگ سردی است دور بیاندازیم تا شاهد ثمرات همکاری باشیم به قول حضرت مولانا:

 تو آیی به جنگ و روم من به صلح                 خدای جهان را، جهان تنگ نیست.
جهانیست جنگ و جهانیست صلح               جهان معانی به فرسنگ نیست.
هم آب و هم آتش برادر بدند                     ببین اصل هر دو بجز سنگ نیست.           

* استادیار روابط بین الملل دانشگاه اصفهان
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین