کد خبر: ۲۳۸۷۷۲
تاریخ انتشار : ۲۰ فروردين ۱۳۹۳ - ۱۴:۵۸

جنگی با ۱۵ هزار کیلومتر کشته

پاتریک اوردنیک الان ۵۷ ساله است، متولد چک‌اسلواکی و ساکن پاریس، مترجم ادبیات چک به فرانسه (کارهای کسانی چون بهومیل هرابال، ولادیمیر هولان، میروسلاو هولوب و بسیاری دیگر) و نویسندهٔ دوجین رمان که بیست و پنج سال است او را بدل به یکی از بحث‌برانگیز‌ترین نویسندگان معاصر ادبیات فرانسوی زبان کرده است.
آفتاب‌‌نیوز :
آفتاب: سه ‌تا از رمان‌هایش به انگلیسی ترجمه شده‌اند و روایت پرشتاب و نامتعارفش از جهانی سراسر هراس و بی‌معنایی، راهی تازه پیش روی داستان‌پردازی معاصر دنیا گذاشته است. مشهور‌ترین و غریب‌ترین اثرش، «اروپایی»، که آغازش را اینجا می‌خوانید، تکه‌هایی از تاریخ حقیقی را در بر می‌گیرد، با تخیلی لجام گسیخته می‌آمیزد و نهایتاً روایتی یکه از برهه‌های مهم سدهٔ بیستم به دست می‌دهد که تاریخش هست و نیست. روایت اوردنیک از غرایب این سدهٔ دهشت‌بار را از این هفته در «تاریخ ایرانی» خواهید خواند.
 
***
 
آمریکایی‌هایی که سال ۱۹۴۴ در نورماندی فرود آمدند مردانی بلند قامت بودند، با میانگین قد ۱۷۳ سانتی‌متر و اگر ردیف دراز به‌ دراز می‌خوابیدند طولشان ۳۸ کیلومتر می‌شد. آلمانی‌ها هم بلند قامت بودند، اما بلند قامت‌ترین‌ سرباز‌ها تفنگداران سنگالی در جنگ اول جهانی بودند که میانگین قدشان ۱۷۶ سانتی‌متر بود و برای همین می‌فرستادندشان به خطوط مقدم نبرد تا آلمانی‌ها را بترسانند. روایت است که در جنگ اول جهانی آدم‌ها عین برگ خزان زمین می‌ریختند و بعد‌تر کمونیست‌های روسی حساب کردند که از هر کیلومتر مربع جنازه چقدر کود می‌توان گرفت و چقدر می‌توانند در هزینه خرید کود گران خارجی صرفه‌جویی کنند اگر به جای کود از جنازه‌های خائنان و جنایتکاران استفاده کنند؛ و انگلیسی‌ها تانک را اختراع کردند و آلمانی‌ها گاز سمّی را، که معروف بود به «ایپریت» چون اولین بار نزدیک شهر ایپر ازش استفاده کردند، اگرچه این ظاهراً روایت درستی نیست. بهش خردل هم می‌گفتند چون عین خردل مشهور دیژون دماغ را می‌سوزانده و این ظاهراً روایت درستی است و بعضی سربازهایی که بعد از جنگ به خانه برگشتند دیگر اصلاً دلشان نمی‌خواست لب به خردل دیژون بزنند.
 
جنگ اول جهانی به جنگی امپریالیستی مشهور بود چون آلمانی‌ها فکر می‌کردند باقی کشور‌ها نسبت بهشان غرض دارند و نمی‌خواهند اجازه دهند آن‌ها یک قدرت جهانی شوند و رسالتی تاریخی را تحقق ببخشند و بیشتر مردم اروپا، آلمان، اتریش، فرانسه، صربستان، بلغارستان و غیره معتقد بودند این جنگی لازم و عادلانه است که برای دنیا صلح و آرامش خواهد آورد و بسیاری آدم‌ها هم معتقد بودند جنگ آن ارزش‌هایی را احیا می‌کند که دنیای صنعتی مدرن از اهمیت انداخته، ارزش‌هایی چون عشق به وطن، دلاوری، و ایثار؛ و فقرا مشتاق سوار شدن قطار بودند و دهاتی‌ها مشتاق دیدن شهرهای بزرگ و تلفن زدن به ادارهٔ پست منطقه و دیکته کردن تلگرافی خطاب به همسرانشان: «من خوبم، امیدوارم تو هم خوب باشی.» ژنرال‌ها مشتاق مطرح شدن در روزنامه‌ها بودند و اقلیت‌های قومی هم خوشحال و راضی بودند که در جنگ هم‌پای آدم‌هایی‌ خواهند بود که بی‌لهجه حرف می‌زنند و همراه آن‌ها سرودهای نظامی و تصنیف‌های عامیانهٔ سرخوش خواهند خواند؛ و همه فکر می‌کردند برای فصل انگورچینی یا دیگر حداکثر برای کریسمس سروقت به خانه برمی‌گردند.
 
بعد‌ها تاریخ‌نگارانی گفتند قرن بیستم عملاً سال ۱۹۱۴ شروع شد،‌‌ همان زمان که جنگ درگرفت، چون این نخستین جنگ تاریخ بود که کلی کشور درگیرش بودند، در طولش کلی آدم مردند و بالن‌ها و هواپیما‌ها به آسمان رفتند و بالا سر خطوط پشت جبهه و شهر‌ها و غیرنظامی‌ها بمب ریختند و زیردریایی‌ها، کشتی‌ها را غرق کردند و آتشبارهای جنگی توانستند گلولهٔ توپ را تا ۱۰، ۱۲ کیلومتر آن‌سو‌تر پرتاب کنند؛ و آلمانی‌ها گاز سمّی را اختراع کردند و انگلیسی‌ها تانک را اختراع کردند و دانشمندان ایزوتوپ‌ها و نظریهٔ نسبیت عام را کشف کردند که بر اساسش هیچ چیزی فرا‌تر از ماده نیست بلکه همه‌چیز نسبی است؛ و اولین باری که تفنگداران سنگالی هواپیما دیدند فکر کردند پرنده‌ای رام و اهلی است و یکی از سربازهای سنگالی یک تکه گوشت از تن اسبی مرده کند و تا جایی که می‌توانست دور پرتش کرد تا شرّ پرنده را از آن دور و بر کم کند؛ و سرباز‌ها یونیفورم‌های سبز و استتار می‌پوشیدند چون نمی‌خواستند دشمن تشخیص‌شان بدهد، آن زمان کار نویی بود چون در جنگ‌های پیش‌تر سرباز‌ها یونیفورم‌هایی به رنگ‌های شاد و براق می‌پوشیدند تا از دور قابل دیدن باشند؛ و بالن‌ها و هواپیما‌ها در آسمان پرواز می‌کردند و اسب‌ها حسابی وحشت می‌کردند؛ و نویسنده‌ها و شاعر‌ها می‌کوشیدند بهترین راه را برای بیان این وضعیت پیدا کنند و سال ۱۹۱۶ دادائیسم را از خودشان درآوردند چون همه‌چیز به نظرشان دیوانه‌وار می‌آمد؛ و در روسیه انقلابی من‌درآوردی اختراع کردند؛ و سرباز‌ها دور گردن و مچشان بندهایی بستند که اسمشان و شمارهٔ هنگشان رویش بود تا معلوم باشد کی به کی است و برای کجا باید تلگراف تسلیت فرستاد، اما اگر انفجار سر یا دستشان را قطع می‌کرد و بند گم می‌شد، دستور نظامی این بود که آن‌ها را سربازهای گمنام‌ بخوانند و در اغلب پایتخت‌ها مشعلی همیشه روشن به پا کردند مبادا این‌ها فراموش شوند، چون آتش خاطرهٔ چیزی را زنده نگه می‌دارد که خیلی زمان ازش گذشته؛ و اگر متوسط قد هر جسد را ۱۷۲ سانتی‌متر بگیریم دراز به دراز قربانی‌های فرانسوی ۲۶۸۱ کیلومتر بود، قربانی‌های انگلیسی ۱۵۴۷ کیلومتر و قربانی‌های آلمانی ۳۰۱۰ کیلومتر. در کل دنیا در مجموع ۱۵۵۰۸ کیلومتر سرباز مردند و در سال ۱۹۱۸ آنفولانزایی معروف به آنفولانزای اسپانیایی به تمام دنیا سرایت کرد و بیشتر از ۲۰ میلیون نفر آدم کشت. صلح‌طلب‌ها و ضد جنگ‌ها بعدتر‌ها گفتند این‌ها هم قربانیان جنگ بوده‌اند چون آن زمان سرباز‌ها و غیرنظامی‌ها در شرایط بهداشتی اسفباری زندگی می‌کردند، اما متخصصان بیماری‌های واگیردار گفتند این بیماری در کشورهایی بیشتر آدم کشته که اصلاً درگیر جنگ نبوده‌اند، مثل جزایر اقیانوسیه، هند یا ایالات متحده و آنارشیست‌ها گفتند اصلاً اتفاق خوبی افتاده چون دنیا دیگر به گند کشیده شده بوده و داشت رو به تباهی می‌رفت.
 
اما تاریخ‌نگاران دیگری گفتند قرن بیستم عملاً زود‌تر شروع شد، آغازش با انقلابی صنعتی بود که دنیای سنتی قدیم را در هم شکست و همه‌اش هم به گردن لوکوموتیو و کشتی بخار بود؛ و اما دیگرانی گفتند قرن بیستم زمانی آغاز شد که کشف کردند انسان از تبار میمون است و بعضی‌ها گفتند پیوندشان با میمون‌ کمتر است چون تکاملشان سریع‌تر بوده. بعد آدم‌هایی شروع کردند به مقایسهٔ زبان‌ها و غور کردن در اینکه پیشرفته‌ترین زبان را کی دارد و کی راه تمدن را بیشتر از همه پیموده. اکثریت فکر می‌کردند پیشرفته‌ترین زبان فرانسه است چون همه جور اتفاق جالبی توی فرانسه افتاده بود و فرانسوی‌ها می‌دانستند چطور صحبت کنند و حروف ربط و ماضی بعید را به کار بگیرند و اغواگرانه به زن‌ها لبخند بزنند و زن‌ها کن‌کن می‌رقصیدند و نقاش‌ها امپرسیون‌ها را ابداع کردند. اما آلمانی‌ها گفتند تمدن ناب و حقیقی باید ساده و مردمی باشد و رمانتیسیسم را پایه گذاشته بودند و کلی شاعران آلمانی دربارهٔ عشق شعر گفته بودند و دربارهٔ دره‌هایی که مه پوشانده‌شان. آلمانی‌ها گفتند حافظان فطری تمدن اروپایی‌اند چون بلدند چطور بجنگند و تجارتشان را هم ادامه دهند و بساط سرگرمی‌های شاد و سرخوششان هم به راه باشد؛ و گفتند فرانسوی‌ها از خودراضی‌اند و انگلیسی‌ها متفرعن‌اند و اسلاو‌ها زبان درست و حسابی ندارند و زبان روح یک ملت است و اسلاو‌ها احتیاج به ملت یا دولت ندارند چون فقط گیج و سردرگمشان می‌کند؛ و از آن طرف اسلاو‌ها گفتند این ادعا‌ها درست نیست و واقعیت این است که بین همهٔ زبان‌ها قدیمی‌ترین زبان مال آن‌هاست و می‌توانند این را اثبات هم بکنند؛ و آلمانی‌ها به فرانسوی‌ها گفتند «کرم‌خور» و فرانسوی‌ها به آلمانی‌ها گفتند «کله کلمی»؛ و روس‌ها گفتند کل اروپا رو به انحطاط است و کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها اروپا را کامل به گند کشیده‌اند و قصد کردند ترک‌ها را از قسطنطنیه بیرون بیندازند و بعد هم اروپا را به روسیه اضافه کنند تا ایمان و اعتقاد حفظ شود.
 
اسم جنگ اول جهانی را جنگ خندق هم گذاشتند چون بعد از چند ماه خطوط مقدمش ثابت شد و سرباز‌ها توی خندق‌هایی پر گل و لای پنهان می‌شدند و شب یا دم سحر حمله‌شان را شروع می‌کردند تا ۲۰، ۳۰ یا ۵۰ متر از قلمرو دشمن را بگیرند؛ و یونیفورم‌های سبز و یونیفورم‌های استتار می‌پوشیدند و همدیگر را با تیر می‌زدند و بمباران می‌کردند. آلمانی‌ها مین‌انداز داشتند و فرانسوی‌ها خمپاره‌انداز، این بود که می‌توانستند همدیگر را بمباران کنند. وقتی یک دار و دسته حمله‌ای شروع می‌کردند سرباز‌ها باید از روی خندق‌های آن یکی طرف می‌پریدند و سیم‌های خاردار را می‌بریدند و پا روی مین‌ها نمی‌گذاشتند و دشمن به مسلسل می‌بستشان؛ و گاهی سرباز‌ها کل ماه‌ها و سال‌هایی را توی آن خندق‌ها می‌گذراندند و کلافه می‌شدند و می‌ترسیدند و ورق بازی می‌کردند و روی خندق‌ها و گذر‌ها اسم‌های جورواجور می‌گذاشتند. فرانسوی‌ها اسم‌هایی درست کردند چون «حلزون»، «تالار اپرا»، «بد اقبالی»، «فراری»، «بد حالی» و «سر درد»، آلمانی‌ها هم اسم‌هایی گذاشتند چون «گرتسن»، «برونهیلده»، «برتا گنده‌هه» و «سوسیس خون». آلمانی‌ها می‌گفتند فرانسوی‌ها از خود راضی‌اند، فرانسوی‌ها هم می‌گفتند آلمانی‌ها بی‌تمدن‌اند؛ و دیگر فکر نمی‌کردند کریسمس در خانه‌شان خواهند بود و احساس می‌کردند همه ر‌هایشان کرده‌اند و هیچ کس دوستشان ندارد. از ستادهای نظامی خبر می‌رسید جنگ دارد به پایانش نزدیک می‌شود و باید جلوی افسردگی را گرفت و روحیه‌ها را بالا نگه داشت و نیاز به صبر است و دید مثبت و سال ۱۹۱۷ سربازی ایتالیایی در نامه‌ای به خواهرش نوشت «احساس می‌کنم همهٔ چیزهای خوب درونم به تدریج دارند مرا می‌گذارند و می‌روند و هر روز هم از این قضیه مطمئن‌تر و مطمئن‌تر می‌شوم.» و معمای پزشکی عظیمی بود که توی آن خندق‌ها طاعون شیوع نیافت چون موش‌ها شریک زندگی سرباز‌ها بودند و جنازه‌ها را می‌خوردند و انگشت‌های دست و پای زنده‌ها را گاز می‌گرفتند. در ستادهای نظامی می‌ترسیدند طاعون شیوع یابد و همین به دشمن امکان دهد مواضع دفاعی را تصرف کند و همین بود که برای هر یک موش کشته شده جایزه گذاشتند و سرباز‌ها به موش‌ها شلیک می‌کردند و دمشان را می‌کندند که مدرک باشد و عصر‌ها تحویلشان می‌دادند به نمایندهٔ ویژهٔ دم‌های موش‌ها، می‌شمردشان و می‌گفت هر کس چقدر کاسب شده، اما مبلغ پرداختی هیچ وقت دست کسی را نگرفت چون برایش تأمین اعتباری‌ نشده بود. شپش‌ها هم شریک زندگی سرباز‌ها بودند. گاهی شب‌ها که سرباز‌ها منتظر دشمن دراز کشیده بودند می‌شنیدند یکی از سربازهای دشمن دارد خودش را می‌خاراند و همین بهشان می‌گفت او کجاست و به آن سمت شلیک می‌کردند و نارنجک دستی می‌انداختند. اما هنوز همچنان کلی شپش و دشمن باقی بود.
 
قرن بیستم شاهد رو گرداندن آدم‌ها از دین سنتی بود، چون وقتی آدم‌ها کشف کردند از تبار میمون‌اند و می‌توانند با قطار سفر کنند و با تلفن حرف بزنند و با زیردریایی به ته دریا بروند، کم‌کم از دین رو گرداندند و کمتر و کمتر به کلیسا رفتند و گفتند خدایی وجود ندارد و دین آدم‌ها را در جهل و ظلمت نگه می‌دارد و آن‌ها طرفدار پوزیتیویسم‌اند. پوزیتیویسم مکتبی فلسفی بود که می‌گفت قضاوت بشر و فهم پدیده‌ها حاصل علوم طبیعی و اجتماعی‌اند و حقیقت صرفاً آن چیزی است که به لحاظ علمی اثبات‌پذیر باشد و متافیزیک مهملات است. پوزیتیویست‌ها به هیچ خدایی اعتقاد نداشتند، اگرچه آن اوایل بعضی‌ها می‌گفتند ممکن است هستی متعالی‌تری وجود داشته باشد و اینکه به لحاظ علمی امکانش هست اگرچه قابل اثبات نیست. اما دانشمندان گفتند حیات صرفاً حاصل تصادف است و اینکه این نظم از دل آشوب و آشفتگی برآمده، و اعتقاد نداشتند آفرینش جهان آن‌طور که سنت مسیحی می‌گوید شش هزار سال پیش رخ داده؛ و متخصصان فیزیک نجومی می‌گفتند همه ‌چیز صرفاً کوارک و اتم و گاز است و اینکه جهان ۱۲ تا ۱۵ میلیارد سال قدمت دارد و اینکه تمام مدت در حال بسط و گسترش بوده، اما نمی‌دانستند این بسط و گسترش ادامه خواهد یافت یا یک روز جهان دوباره شروع می‌کند به انقباض و کوچک شدن، یا اصلاً شاید هم منفجر شود.
 
مؤمنان می‌گفتند ممکن است انسان از تبار میمون باشد و ساختهٔ کوارک و اتم و گاز، اما این چیزی را عوض نمی‌کند چون یک نفر باید میمون و کوارک را آفریده باشد؛ و مشخصاً اهمیتی نداشت جهان شش هزار یا ۱۵ میلیارد سال پیش به وجود آمده باشد، چون مهم این بود که قبلش چه خبر بوده و علم پاسخ مناسبی برای این قضیه نداشت. متخصصان فیزیک نجومی گفتند قبلش هیچ چیز نبوده و مؤمنان گفتند این دقیقاً‌‌ همان چیزی است که در کتاب مقدس آمده. زمان که گذشت پوزیتیویسم قدری از جذابیتش را از دست داد چون آدم‌ها نمی‌دانستند با پیشرفت و زیردریایی و بمب اتم چه‌کار کنند و کم‌کم از خودشان پرسیدند شاید امکانش باشد که بتوانند نهایتاً به تعالی‌ای دست یابند؛ و بعضی دانشمندان گفتند تحقیقات علمی امکان ابطال وجود خدا را ندارد و اینکه اگرچه علم نمی‌تواند مدرک غیرقابل انکاری برای وجود خدا یا هستی متعالی‌تری بیاورد، اما می‌تواند زمینه را برای رسیدن به پاسخی به لحاظ علمی استوار برای پرسش‌های بشری آماده کند، یعنی معنای زندگی و خواست خداوند در واقع یک چیزند؛ و فیلسوف‌ها از خودشان پرسیدند آیا ممکن است دست‌کم در واقعیت ماجرا خدا وجود نداشته باشد، اگرچه این تناقضی ماهوی بود.
 
آخر قرن نوزدهم شهرنشین‌ها خیلی بی‌صبرانه و مشتاق منتظر قرن تازه بودند، چون احساس می‌کردند قرن نوزدهم همهٔ راه‌هایی را که بشر باید بپیماید مشخص کرده؛ و در آینده همه خواهند توانست تلفن بزنند و با کشتی بخار سفر بروند و با مترو جابه‌جا شوند و پله‌برقی و تسمه نقاله سوار شوند و برای گرم شدن از زغال سنگ با کیفیت استفاده کنند و حتی هفته‌ای یک بار حمام بگیرند؛ و تلگراف الکترومغناطیسی و ارتباط تلفنی بی‌سیم، اندیشه‌ها و امیال انسانی را به سرعت برق در فضا منتقل خواهد کرد و جامعهٔ بشری خواهد توانست به هماهنگی دست یابد و در صلح و همدلی زندگی کند؛ و یکی از اتفاقات بزرگ نمایشگاه بین‌المللی پاریس در سال ۱۹۰۰ بود که در آستانهٔ عصر تازه به ستایش آینده و راه‌هایی نشست که بشر خواهد پیمود و بازدیدکنندگان سوار پیاده‌روی متحرک شدند و اختراعات را ستودند و از گرایش‌های تازهٔ هنری به شگفت آمدند؛ و اعتقاد بر این بود که قرن بیستم به فقر و بیگاری پایان خواهد داد و فرصت‌هایی که برق به‌ ارمغان می‌آورد از لجام گسیخته‌ترین رؤیا‌ها هم فرا‌تر خواهند رفت؛ و همه از امنیت‌ اجتماعی و مرخصی با حقوق یک هفته‌ای‌شان لذت خواهند برد؛ و آدم‌ها زندگی آسوده و تر و تمیز و برابر خواهند کرد و زن‌ها هم زندگی برابر با بقیه خواهند داشت و خواهند توانست به حوزه‌های رأی‌گیری بروند و به نمایندگان سیاسی‌شان رأی بدهند؛ و طاقت صبر کردن برای قرن بیستم را نداشتند و می‌گفتند این قرن تازه به معنای فرصت‌های تازه برای بشر است و باید از اشتباهات گذشته درس بگیریم.
 
زن‌ها سال ۱۹۰۶ در فنلاند حق رأی یافتند و سال ۱۹۱۳ در نروژ و سال ۱۹۱۵ در دانمارک و غیره، و زمان که گذشت زن‌ها خواستند درس هم بخوانند و سر جلسهٔ امتحان بنشینند و در سیاست و علم نقش داشته باشند و با هدف دستیابی به صلحی عادلانه در ارتش بجنگند. اغلب مرد‌ها تمام و کمال با خواسته‌های زن‌ها موافق نبودند و تصور می‌کردند زن‌ها اساساً غریزهٔ زندگی خانوادگی و کارهای مختصر خانه را دارند، همان‌طور که مرد‌ها گرایشی رشد یافته‌تر به سازماندهی جامعه و تفکر انتزاعی و زندگی اجتماعی و تفریحات سرخوشانه دارند؛ و در بعضی کشورهای دموکراتیک قانون وضع کردند که در مجلس شمار مردان و زنان باید برابر باشد، اما بعضی زن‌ها گفتند این دموکراتیک نیست چون زن‌ها انسان‌های مهم‌تر و برترند؛ و عادلانه نیست که فقط بچه‌ بزایند و کهنهٔ بچه بشویند و غیره و فقط منتظر شوند شوهرشان با دستمزدش بیاید به خانه؛ و بعضی مرد‌ها گفتند طولی نخواهد کشید که آن‌ها در خانه خواهند ماند و کهنهٔ بچه خواهند شست و غیره، و دیگر سر کار نخواهند رفت، و در سوئد که سیاست‌های اجتماعی سفت و سختی داشتند به خیلی از مرد‌ها حقوق می‌دادند تا زنشان بتواند سر کار برود؛ و بنا به نظرسنجی‌های مختلف به نظر بسیاری آدم‌ها بزرگترین اتفاق قرن اختراع ابزار پیشگیری از آبستنی بود، چون این یعنی زن‌ها دیگر می‌توانستند هر وقت دوست داشتند رابطهٔ جنسی داشته باشند و مجبور نبودند نگران حامله شدن باشند و همین باعث می‌شد بتوانند به استقلال جنسی و نیز استقلال اقتصادی برسند، چون حالا می‌توانستند سراغ همه جور کار مهمی بروند، و دیگر با دیدن موش از هوش نمی‌رفتند چون وا دادن در برابر تصورات کلیشه‌ای مردانه از زنان را کنار گذاشته بودند. جامعه‌شناس‌ها گفتند الگوی زن سنتی در جامعهٔ غربی دیگر منسوخ شده، چون بعد قرن‌ها تن دادن به قواعد طبیعت حالا دیگر زن‌ها هم به لطف ابزار پیشگیری از آبستنی از قواعد قراردادی تبعیت می‌کنند؛ و گفتند آزادی زنان عملاً نمونه‌ای است از جمع اضداد «آزادی اجباری»، چون زن‌ها حالا مسئولیت‌ها و وظایف بیشتر و بیشتری داشتند و آنچه‌ را که پیش‌تر دستاوردهای عظیم اجتماعی و امتیازات زن‌ها تلقی می‌شد، چیزهایی چون ممنوعیت کار نوبت شب برای زنان و مرخصی زایمان و غیره، حالا نوعی ستم تلقی می‌کردند.

منبع: تاریخ ایرانی/ ترجمه: بهرنگ رجبی
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
خبرهای مرتبط
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین