آفتابنیوز : آفتاب- نیما زرگر: «علی دهباشی» این مراسم را پس از خیر مقدم به مهمانان این شب، نخست به این واقعیت اشاره کرد که جانی روداری نویسنده خوش شانسی در ایران بوده زیرا مترجمینی پیدا شدند که آثار او را از زبان اصلی ترجمه کردند و سپس افزود «از جمله کتاب آروارههای کوچک که آقای صادق خانجانی ترجمه کردهاند و قرار بود امشب در بین سخنرانان ما باشند ولی به دلیل تصادفی که کردند نتوانستند بیایند اما از من خواستند که از آقای غلامرضا امامی تشکر کنم که این کتاب را از روی میز ایشان که سالها در آنجا خاک میخورد نجات دهند و کتاب منتشر شود.»
به گزارش آفتاب، پس از آن دهباشی به شرحی مختصر از زندگی جانی روداری پرداخت: «جوانی روداری که بیشتر او را با نام جانی روداری میشناسند شاعر، روزنامهنگار و یکی از بزرگترین نویسندگان کودکان و نوجوان ایتالیا است و کتابهایش به زبانهای بسیاری ترجمه شده است. ماجراهای پیازچه، کیک آسمانی، بنفشه ای در قطب، دختری که نمیخواست بزرگ شود، از جمله آثار اوست.
جانی روداری در ۱۹۲۰ در دهکدهای در شمال ایتالیا به دنیا آمد و در همان اوان جوانی با ادبیات و دنیای قصه نویسی آشنا شد و در ۱۹۵۱به انتشار دو کتاب با عنوانهای «ترانههای کودکانه» و «ماجراهای پیاز کوچولو» دست زد و یک سال بعد هم ازدواج کرد که ثمره این ازدواج تولد دخترش در ١٩٥٧ بود که نامش را پائولا گذاشت. در همین سال بود که در آزمون روزنامهنگاری حرفهای پذیرفته شد؛ اما سرانجام تصمیمی گرفت که زندگیاش را به راهی دیگر کشاند. او کار کردن به عنوان نویسنده کودک را به حرفۀ روزنامه نگاری ترجیح داد.
جانی روداری یگانه نویسنده ایتالیایی است که توانست در ۱۹۷۰ جایزه" هانس کریستین آندرسن" را از آن خود کند.
روداری در ۱۵ آوریل ۱۹۸۰ درگذشت. بچههایی که او را از طریق آثارش میشناختند و بسیار دوستش داشتند. دور تابوتش حلقه زدند و تکه کاغذهایی را که در آنها جملاتی برای روداری نوشته بودند و یا نقاشیهایشان را روی تابوت روداری گذاشتند.»
پس از آن علی دهباشی از «کارلو چِرِتی» برای سخنرانی دعوت کرد و چنین گفت: «جانی روداری نمایانگر روشنفکری مبارز است که ما امروز هم با آن روبرو هستیم. روداری در دورانی زندگی میکرد که تنشهای فراوانی را در ایتالیا از سر میگذراند و روداری هم در همین دوران بالید. به هر تقدیر، دوستان دیگری که در اینجا هستند بهتر از من میتوانند درباره جانی روداری حرف بزنند.»
«غلامرضا امامی» سخنران بعدی این نشست بود که از جانی روداری و جهانی بیجنگ حکایت کرد:
«جاني رُداري در سال 1970(1349 شمسي) جايزة هانس كريستين آندرسن (بزرگترين جايزة جهاني همپاية نوبل در زمينة ادبيات كودكان همسان نوبل) را به دست آورد. او يك بينندة دقيق واقعيتها و قصههاي مربوط به آنان بود. به نظر او، قصههاي ترانههاي بچگانه و داستانهاي كودكان همه بازگوي واقعيتهاي كوچك و بزرگ روزانهاي است در جامعة فانتزي عرضه ميشود.
رُداري به فضايي ويژه براي كودكان اعتقاد دارد و كودكي را فصلي از فصلهاي زندگي به شمار ميآورد و ميگويد:
- كودكي يك رهآورد اجتماعي است نه يك نياز زيستي... چيزي شبيه يادگيري زبان، براي فراگيري زبان، براي فراگيري بايد زبان داشت و زبان را به كار گرفت ولي اگر جامعه مشوق و تغذيهكننده نباشد اين امر عملي نخواهد شد. بايد كودكي را به عنوان دوراني از زندگي با مكان ويژهاي پذيرفت و به اين دوران اهميت فراواني داد.
رُداري در جايي ديگر چنين مينويسد:
- يك قصه و يا يك داستان كوتاه، معمولاً فضايي دارند كه در آن همه چيز امكانپذير است. مانند يك كشوري آزاد... قصه ميتواند از برخورد تصادفي واژهها نيز پديد آيد كه اين واژهها در كنار هم تصويري ميسازند و آن را به حركت درميآورند. همچنين قصه از كشف مفاهيم تازه در واژههاي معمولي به وجود ميآيد، از يك اتفاق ساده، از يك چيز ديده شده يا شنيده شده... بچهها قصههاي سنتي را دوست دارند... زيرا به شخصيت نهفته در درون آنها خطاب ميشود. تضادهايي به صحنه گذاشته ميشود كه آنها خود در زندگي تجربه كرده و يا ميكنند، ترسهاي آنها و اميدهايشان... در يك روز از زندگي كودك جاي كافي براي كنجكاويها، علاقههاي گوناگون، هيجانها و كشفهاي مختلف وجود دارد. كودكان توانايي آن ندارند كه تمام آن چيزهايي را كه به آن احتياج دارند به ما بگويند... اگر ساختن شهري رويايي و ايدهآل و كامل براي كودكان را در ذهنمان تصور كنيم، بايد در آن، ساختن مدارس، زمينبازي، وسايل ورزشي، سينماها، تئاترها، آزمايشگاهها و كارگاههايي از هر نوع را در نظر بگيريم. بايد تمام ابزار، و دستگاههاي علمي و فني را در آنجا فراهم آوريم... و نيز كتابخانهها و كتابهاي قصه براي خواندن و كاغذ زيادي براي نوشتن و چاپ كردن قصهها.
ايتالو كالوينو دربارة داستانهاي جاني رُداري چنين ميگويد:
- رُداري چنان قدرتي در به كار بردن ابزار بيان و استفاده از آن براي كار آموزش در رابطه با تصور و خيال دارد كه هيچ نويسندة ديگري به پاي او و توان او نميرسد.
داستانهاي رُداري، خواننده را با دنيايي شاد، آباد و آزاد آشنا ميكند.
به زباني طنزآميز، چيرگي دنياي صنعتي را به سخره ميگيرد. بيعدالتي را برنميتابد و ستايشگر صلح و عشق، زيبايي، مهرباني و دوستي است. از اينرو به سال 1970، مجموعة آثارش برندة جايزة جهاني «هانس كريستين آندرسن» ميشود.
با جنگ و ستم سرخوشي ندارد و در پي آزادي به جان ميكوشد. در جنگ جهاني دوم، دو دوست و يار يگانهاش كشته شدند، برادرش به اسارت درآمد، رنجها، ترسها و بيمهاي جنگ را از نزديك ديد و نيز انبوه آوارگان جنگي را كه به جستوجوي لقمه ناني از خانه و خاك خويش رانده و آواره شدند.»
سپس نوبت به «ابوالحسن حاتمی» رسید تا او هم درباره این نویسنده ایتالیایی چنین بگوید:
«اولين نكته كه در باره او ميتوانم بگويم اين است كه در تمام نوشته هايش جنبه آموزشى غالب است و اين شايد به خاطر شغل آموزگارى و رشته تحصيلاتش باشد. كوشش او در بيان ساده مطالب و قابل درك كردن مسايل مشكل از طريق داستانهاى كوتاه و بلند باعث ميشود كه همه كس بتواند به راحتى با انديشه هاى پيشروى او آشنا شود و آنرا بپذيرد. بگمانم تنها كسانى كه كاملاً بر مطلبى هر چند مشكل مسلطند، قادرند آنرا با زبانى ساده براى ديگران توضيح دهند.
نكته دومى كه مايلم به آن اشاره كنم عمق مخالف او با خشونت در روابط بين انسان ها و ملل است كه در نوشته هايش بازتاب يافته. اين اعتقاد در او با وقوع جنگ جهانى دوم وسيعتر ريشه ميدواند. وى كه در ابتدا به خاطر ضعف بنيه از خدمت نظام معاف شده بود با گسترش و شدت جنگ به خدمت احضار ميشود و در بيمارستانى در ميلان انجام وظيفه ميكند. با از دست دادن دو دوست خويش در جبهه روسيه و فرستاده شدن برادر بزرگش به اردوگاههاى نازيسم، به جبهه مقاومت ميپيوندد و از اين راه نفرت خود را به رژيم ابراز ميكند. او در نوشته اى ليستى از كارهايى را كه ميتوان و يا بايد كرد را بر ميشمرد و در آخر مي گويد هرگز، هرگز نبايد به جنگ دست زد. البته ازآنجا كه او معلم است به اين مطلب پى برده كه پايه خشونت از خانواده شروع ميشود و به همين جهت بايد با آن از روابط درونى آن شروع كرد. در يكى از داستانهايش تحت عنوان "عروسك ترانزيستوري" ريشه اين رابطه غلط را نشان ميدهد. خلاصه داستان از اينقرار است كه پدر و مادرى براى جشن سال نو به دخترشان يك عروسك ترانزيستوري هديه مي دهند. به خاطر دستكارى دايى در ترانزيستورهاى عروسك، اسباب بازى به فرمان هاى دختر بچه رفتار نمي كند و مورد شتم او قرار ميگيرد. عروسك، به نوبه خود عكس العمل نشان مي دهد و موهاى دختر بچه را مي كشد. دخترك كه از اين عمل عروسك جا خورده از او مي پرسد چگونه به خودش اجازه مي دهد موهاى او را بكشد؟ عروسك در جوابش ميگويد من كتك زدن را بلد نبودم و تو با زدن من يادم دادى. دخترك ميگويد آخر مادرم وقتى كار بدى ميكنم مرا اينگونه تربيت مي كند. بگمانم اين پيام او هر روز بيشتر صحت خود را ثابت مي كند.
سومين نكتهاى كه بايد در زيرش خط بكشم اين است كه او شديداً با هر گونه تنبيه در آموزش مخالف است. بر اساس بينش او هيچ پدرومادرى فرزند كوچكش را در زمان باز كردن زبان به خاطر اداى اشتباه كلمات سرزنش نميكند و يا در زمان برداشتن اولين قدم ها اورا به خاطر زمين خوردن به باد سزا نمي گيرد يا نمره بد نميدهد. آنها تمام هم خود را مصروف تشويق او مي كنند و كمكش مي كنند تا در آن زمينه پيشرفت كنند و بر مشكلات غلبه يابند. او اين اصل را به تمام زمينه هاى آموزشى تعميم مي دهد.
چهارمين مقوله مخالفت وى با هر نوع نظم تحميلى است. او كه در كودكى پدر خويش را از دست ميدهد توسط مادر به مدرسه شبانه روزى كشيش ها سپرده ميشود، ولى بعد از يك سال آن را رها مي كند چون قادر به تحمل امر و نهى هاى پدران روحانى نيست. اين را در آينده اينگونه توضيح مي دهد كه هرنوع نظم تحميلى خلاقيت را در فرد از بين مي برد و از او عنصرى موثر نمي سازد. بايد به كودكان كمك كرد كه آزادانه تخيلاتشان را به پرواز در آورند و با فكر آزاد به آنچه علاقه دارند بپردازند، چراكه اين چنين هر كس مي تواند به بهترين وجه آنچه در توان دارد را به جامعه ارائه دهد و فرد موثر براى آن باشد. طبيعتاً تمام كوشش او در اين است كه به طرق مختلف، از جمله نوشتن داستان ها با چند پايان مختلف براى آنها، در اختيار گذاشتن سه شئ و يا سه كلمه مختلف به هر كودك و خواست ساخت داستانى كه آن سه را به هم ربط دهند و ده ها نوع پيشنهاد ديگر، شاگردان و مخاطبين خود را تشويق به تفكر آزاد كند.»