آفتابنیوز : «آفتاب» در شب يلداي امسال، يكساله مي شود. و آفتابيان، در آغاز طلوعي نو، تولدي ديگر را جشن مي گيرند.
داستان ميترا، اين خورشيد بذرافشان ناسوت تاريكي و سرد يلدا، در آيين مهر، سروده شده است. آييني كه كليد عشق و معرفت را در خود دارد، كليدي كه درهاي بسته خزاين چهل دزد بغداد را در چهل ميدان، مي گشايد، چهل ميداني كه، هر ميدانش، آن جوهره ي يأس و نوميدي را از تو ربوده و دامنت را سرشار از ياقوت عشق و شاد خواري مي كند و، كليدي كه فهم تقديرش، تاريكي و زمهرير سرماهاي منجمد كننده زمستان را با نيروي رهايي بخش مهر آشكار نموده و تو را به مهرباني دوباره ي بهار شكوفه هاي معرفت و آگاهي مي رساند.
همان گونه كه هستيِ ناسوتيِ اين طبيعت در گذر از زمستان سرد و تاريك، به ناگهان در شبي كه بلندترين شب عالم است سرود تولّد خورشيد گرمابخش بهاري را سر مي دهد -هر چند كه هنوز با آن نوروزي كه فرشتگان در لحظه تحويلش متولّد مي شوند راه بسيار است- امّا در عرصه معنويت مي توان در زمان، طي طريق كرد و آنچه كه در اين ناسوت خاموش ناشدني است، شدني ديد. مهر همان كيميايي است كه مس نوميدي را به عيد زرين سنبله هاي جوان پيوند مي زند. مهر، زنده كننده جان تو در هنگامه كارزار با سياهي و تباهي است .
خورشيد، چشم مهر است، و به قول مولانا نرم و مهربان مي تابد امّا هر چه به او نزديك تر شوي، گرمايش بيشتر مي شود تا آنكه مي سوزاند. تمامي هستي در همين گوي آتشين است، حقيقت حيات از او مايه مي گيرد و جمالش به همراه جلالش ظهور مي كند. آدمي را در پرتو نورش وحدت مي بخشد. خورشيد، جلوه اي از جلوات خداوند است. به قول مولانا خورشيد، چشمي است كه نور نمي گيرد، نور مي افشاند، و همه چيز در ساحت او معني پيدا مي كند. او شب را گريزان مي سازد.
خورشيد، نماد معنويت هم هست.
آدمي را خورشيدي نيز در درون است. مهر در ژرفاي بيكران قلب مي تابد و آن را به تپش مي آورد ، عشق مي آفريند و هستي، تنها از شعاع همين عشق، امواجِ آگاهيِ خود را پرتو افشاني مي كند.
اسطوره مهر در ايران متولّد شد، امّا به زودي عالم را درنورديد. و اين خود سِرّي است كه هنوز ژرفاي آن فاش نشده است. هيچ آييني اين چنين از شرقِ جانِ ايران به سوي غرب، نتابيد و اين سان جذب نشد. به راستي چرا؟ درست نمي دانيم، شايد با تحقيق، آن جوهر فتانه و جذاب عنصر ايراني را كه قرنها در درون گوهر قلبمان خفته است بيابيم و دگربار شوري در عالم بر پا كنيم. اين بار نه با شمشير و باروت كه با قلب و عشق، با مهر و مهرباني، با دو عنصر اصلي معنويت، يعني امنيت حضور و معرفت مدام نو شونده. بسان هرمس، پيام اين افشره ي محبت و گرماي عشق را چون باراني به جهان بباريم. شب سياه و تاريك و سرد يلدا را با گرماي محبت مهرش به روزهاي شادخواري بدل كنيم. اين بار شبها را با پرتو افشاني معنويت از چشم سِّر روشني بخشيم همان گونه كه جلال الدين محمد بلخي (مولانا) مي فرمايد:
ما را به چشم سَر مبين ما را به چشم سّر ببين
به راستي آيا مولانا خود آفتابي نبود كه از شرق قلب ايران بر غرب تاريك و ناسوتي تابيد؟ و آيا به راستي آفتابيان، راهي جز راه او را بايد بپيمايند؟