کد خبر: ۳۳۷۸۴
تاریخ انتشار : ۰۴ دی ۱۳۸۴ - ۲۰:۵۸

راز تفاوت ادیان از دیدگاه شوان، مولانا و هیگ

آفتاب‌‌نیوز : تکثرگرايی (pluralism) ديدگاهی است که به بخش اول اين سؤال پاسخ مثبت می‌دهد و بر آن است که اديان علی‌رغم تفاوت‌ها و تعارض‌های ظاهری همه از حقيقت واحدی حکايت می‌کنند و به معبود واحدی فرامی‌خوانند.

تا قيامت هست از موسی نتاج
نور ديگر نيست، ديگر شد سراج
اين سفال و اين پليته ديگر است
ليک نورش نيست ديگر زان سرست
از نظرگاه است ای مغز وجود
اختلاف مؤمن و گبر و جهود

در مقابل، انحصارگرايی (Exclusivism) نيل به حقيقت را در يک راه و يک دين منحصر می‌بيند و لذا ديگر مدعيان حقيقت را مدعيان کاذب و حقيقت مورد ادعای آنان را نيز حقيقت تحريف‌شده و دروغين و يا حداکثر حقيقت آغشته‌ی به دروغ می‌داند. بر اين دو می‌توان ديدگاه سومی را نيز افزود که آن را معمولاً شمول‌گرايی (Inclusivism) می‌نامند. شمول‌گرايان از يک‌سو همانند انحصارگرايان برآنند که يک دين خاص، حق مطلق است، اما از ديگرسو هم‌صدا با تکثرگرايان امکان نجات و رستگاری از طريق ديگر اديان را ممکن می‌دانند. هر چند که در نگاه آنان همه‌ی رستگاران و راه‌يافتگان ديگر اديان ندانسته وام‌دار همان دين حق‌اند، و نجاتشان طفيل حقيقت متجلی در آن دين. انحصارگرايی و شمول‌گرايی را وامی‌گذاريم و در اين مقال تنها به تکثرگرايی دينی می‌پردازيم.


جان هيک (-١٩٢٢)
دوم: تکثرگرايی دينی خود به اشکال مختلفی قرائت شده است. رايج‌ترين اين قرائت‌ها يکی از آن فيلسوف نام‌بردار معاصر جان هيک١ است و ديگری روايتی است که سنت‌گرايان٢ و به شکل خاص فريتهوف شووان در کتاب بسيار موفق و مشهور خود «وحدت متعالی اديان» به‌دست می‌دهد. شووان البته ديدگاه خود را تکثرگرايی دينی نمی‌نامد. اما رأی او شباهت‌های بسيار با ديگر قرائت‌های تکثرگرايی و از جمله روايت هيک دارد.

در نظريه‌ی وحدت متعالی اديان شووان بين شريعت ظاهری (Exoterism) و طريقت باطنی (Esoterism) يک دين تفکيک قائل می‌شود. در نگاه او شريعت ظاهری مجموعه‌ای است از تصورات و تصديقات، احکام، اعمال عبادی و سبک ويژه‌ای از زندگی. حال آن‌که طريقت باطنی، علم بی‌واسطه‌ی عارف است به حقيقت نهايی. نگاه به شرايع ظاهری اديان مختلف مجموعه‌ای از تعارضات و تناقضات را در مقابل چشم بيننده قرار می‌دهد و حال آن‌که اگر به طريقت باطنی اديان نظر کنيم خود را با امر واحدی مواجه می‌بينيم. به بيان ديگر باطن و کنه همگی اديان يکی است و اين تنها شرايع و ظواهر اديان است که آن‌ها را متفاوت و متعارض می‌نمايد.

از اصطلاحات ويژه‌ی نظريه‌ی وحدت متعالی اديان که بگذريم، هيک را می‌توان تا بدين‌جا با شووان هم‌داستان دانست. اما نخستين تفاوت در اين دو ديدگاه در تفسير چرايی تفاوت و تمايز شرايع در اديان مختلف رخ می‌نماياند.٣ هيک چنان‌که خود اذعان می‌کند مبنا و ديدگاهی کانتی دارد و نه تنها در باب دين که در هر مقوله‌ی ديگری هم بين موضوع مورد شناخت و فاعل شناسايی تفکيک قائل می‌شود. در نگاه او فهم ما از عالم، تصوير بی‌کم و کاست عالم در ذهن ما نيست بلکه تصويری است از پس عينکی. عينکی که لاجرم رنگ خود را بر تصوير می‌افکند و نقش عالم را در چشم ما به رنگ خود در می‌آورد. علم ما از عالم، فهم ما از عالم است و اين دو الزاماً يکسان نيستند.

اگر چنين مبنای فلسفی عامی را به شناخت واقعيت نهايی و حقيقت‌الحقايق هم تسری دهيد، چنان‌که هيک خود چنين می‌کند، آن‌گاه راز تفاوت ظواهر اديان در عين يکی‌بودن بواطن آشکار می‌شود. حقيقت واحدی که بر انسان‌های متفاوتی متجلی شده است الزاماً توسط همه‌ی آن انسان‌ها يکسان تفسير و فهم نمی‌شود و چنين است که باطن و کنه واحد به شکل ظواهر و شرايع بسيار رخ می‌نمايد. هيک خود در توضيح اين رأی از تمثيل زيبای مولانا در مثنوی استفاده می‌کند که:

شناخت خداوند شناخت کسی است که شکل هيچ کس نيست «ليس کمثله شیء». خداوند به خلاف همه‌ی موجودات محدود و کرانمندی که موضوع شناخت واقع می‌شوند بی‌کران است، و از آن مهم‌تر خداوند بی‌صورت است. هم موجودات و صور اين عالم تجليات آن امر بی‌صورتند، و هم همه‌ی مفاهيم و تصورات ما از خداوند.

پيل اندر خانه‌ای تاريک بود
عرضه را آورده بودندش هنود 

ديدنش با چشم چون ممکن نبود
اندر آن تاريکيش کف می‌بسود 

آن يکی را کف به خرطوم اوفتاد
گفت هم‌چون ناودان است اين نهاد

آن يکی را کف چوبر پايش بسود
گفت شکل پيل ديدم چو عمود

شووان اما مبنايی کانتی ندارد؛ بلکه خود را از منتقدان جدی کانت می‌داند. به زعم او تفاوت در ظواهر و شرايع نه به‌واسطه‌ی فهم متفاوت آدميان از حقيقت واحد، بلکه به‌واسطه‌ی تجليات متفاوت حقيقت است. به تعبير ديگر سرِ اختلاف ظواهر، نه قصور در فهم آدميان، که طراحی متعمدانه و هدفمند خداوند است.خداوند خود بر اقوام و افراد متفاوت به اشکال مختلف و متفاوت متجلی شده است و به هر قوم و مذهبی ظاهر و الفاظی متفاوت با ظاهر و الفاظ ديگران بخشيده است.

هر کسی را سيرتی بنهاده‌ام
هر کسی را اصطلاحی داده‌ام

هندوان را اصطلاح هند مدح
سنديان را اصطلاح سند مدح٤

و چنين است که در نگاه شووان و ديگر سنت‌گرايان، شريعت هر قومی متناسب با ظرفيت‌های فرهنگی همان قوم طراحی شده است و علی‌القاعده برای آن قوم مناسب‌ترين است. و بدين ترتيب شريعتی که بر قومی خاص نازل شده است در عين تفاوت با شرايع ديگر، به تعبير شووان، از نوعی «مطلقيت نسبی» (relatively absoluteness) برخوردار است. نگاه هيک که فهم قطعی از حقيقت و دين را مورد ترديد قرار می‌دهد مورد پسند سنت‌گرايان نيست چنان‌که سيد حسين نصر از شهيرترين سخن‌گويان سنت‌گرايی در مقام انتقاد و با تأسف می‌گويد: «برای مدت طولانی در غرب فيلسوفان عقل‌گرا تلاش کرده‌اند تا قطعيت را از مذهب بستانند.»٥

و باز چنين است نقد و رد سنت‌گرايان بر فهم‌ها و تعابيری که ظواهر يک دين را عرضی و تخته‌بند زمان و فرهنگ می‌شمارند تا چرايی تفاوت آن‌ها را توضيح دهند.

«اين‌که مثلاً بگوييم اگر موسی بر فراز کوه سينا مخاطب وحی واقع شد، آن وحی در قالبی فرهنگی و متناسب با شرايط دوران باديه‌نشين‌های منطقه‌ی سينا تعين پيدا کرده است. يا در مورد يهود در مصر می‌توانيم ادعای مشابهی داشته باشيم. روی‌کرد سنتی به هيچ‌وجه اين را نمی‌پذيرد و حکمت خالده تقليل و تحويل حقيقت کتاب مقدس را بر نمی‌تابد و بر اين باور است که کتاب مقدس از جانب خداوند آمده است و سعی دارد تا گوهر آن را دريابد. گر چه همان‌گونه که در قرآن آمده است، اين واقعيت را می‌پذيرد که خداوند با آدميان هر دوره به زبان خودشان سخن می‌گويد.»٦ و هم‌چنين «بحث درباره‌ی ذاتی و عرضی در دين به خاطر کلمه‌ی عرض می‌تواند تصوراتی را تداعی کند که با مجد الهی سازگار نيست. مثلاً پنداشتن اين که اگر پيامبر (ص) چند سال بيش‌تر عمر می‌کرد ممکن بود آيات بيش‌تری نازل شود.»٧ 


سوم: همه‌ی روايت‌های تکثرگرايی دينی (از جمله رأی هيک و نظريه‌ی وحدت متعالی اديان) آن‌گاه که در قالب نظريه‌ای فلسفی (و نه شهودی عارفانه) عرضه می‌شوند خود را با سؤال‌های فلسفی بسياری مواجه می‌بينند. و از مهم‌ترين آن‌ها اين‌که با کدام برهان پيشينی يا پسينی می‌توان اثبات کرد که باطن همه‌ی اديان تصويرگر حقيقت واحدی است؟ با اين توضيح که نظريه‌ی هيک و شووان از دو منظر متفاوت امکان ظهور ظواهر متفاوت، در عين وحدت باطن را توضيح می‌دهند. يکی مدعی است که حقيقت واحد از زوايای متعدد، متفاوت و مختلف ديده می‌شود و ديگری برآن است که حقيقت خود هدفمندانه به اشکال متفاوت متجلی شده است. اما وقوع بالقوه‌ی يک پديده با وقوع بالفعل آن پديده متفاوت است. از اين‌که حقيقت واحد می‌توانسته است به اشکال متفاوت فهم شود تا اين‌که فی‌الواقع چنين امری رخ داده است هنوز راه درازی در پيش است که بايد به‌وسيله‌ی برهانی طی شود. به بيان ديگر توضيحات هيک و شووان حداکثر می‌تواند بيان‌گر آن باشد که تفاوت ظواهر الزاماً معلول تفاوت بواطن نيست و اين البته با اين ادعا که حقيقت و باطن واحد، ظواهر متفاوت و متعارض را موجب شده است بسيار متفاوت است.٨

وجود تفاوت‌های متعدد فرهنگی ميان مؤمنان به يک دين واحد، با اين ادعا که خداوند شکل خاصی از شريعت را متناسب با مشخصات فرهنگی قوم خاصی و منحصراً برای آن قوم طراحی و نازل کرده است چندان سازگار نمی‌نمايد.

اين پرسش به يکسان برای تکثرگرايی دينی از منظر هيک و شووان چالش‌برانگيز است. از اين پرسش که بگذريم دست‌کم دو پرسش رخ می‌نمايد که هرچند ممکن است در نگاه هيک پاسخی درخور بيابند، اما در نظريه‌ی وحدت متعالی اديان به چالش‌هايی جدی بدل می‌شوند.

الف) وجود تفاوت‌های متعدد فرهنگی ميان مؤمنان به يک دين واحد، با اين ادعا که خداوند شکل خاصی از شريعت را متناسب با مشخصات فرهنگی قوم خاصی و منحصراً برای آن قوم طراحی و نازل کرده است چندان سازگار نمی‌نمايد. به نمونه‌ی اسلام نگاه کنيد که به يکسان عربستان، ايران، مصر و اندونزی را درنورديده است. و حال آن‌که اندونزی و عربستان دست‌کم به اندازه‌ی اندونزی و همسايگان غيرمسلمانش اختلاف و تفاوت فرهنگی دارند. و چنين است تطورات و تحولات فرهنگی يک قوم در عصر نزول شريعت و شرايط بسيار متفاوت فرهنگی همان قوم در اعصار بعدی. شرايط فرهنگی و اجتماعی قوم بنی‌اسراييل و امپراتوری روم در زمان ظهور عيسی (ع) که در نگاه سنت‌گرايان منشأ وجود مفهومی چون فديه و تأکيد بر مفاهيمی چون عشق و محبت در آيين مسيحيت است،٩ صرفاً می‌تواند چرايی وجود و تأکيد بر اين مفاهيم را در عصر ظهور مسيحيت بيان کند. مسيحيان اين عصر نه خود را در مواجهه‌ی با امپراطوری روم می‌بيند و نه در شرايط فرهنگی قوم بنی اسراييل در زمان ظهور مسيحيت زندگی می‌کنند، اما هم‌چنان به همان مسيحيتی ايمان می‌ورزند که در پاسخ به شرايط فرهنگی و اجتماعی آن عصر نازل شده است. 

ب) روی دوم اين سکه يعنی وجود اديان مختلف در حوزه‌ی فرهنگی واحد به همين اندازه چالش‌برانگيز است. چگونه است که در حوزه‌ی فرهنگی واحد، در يک کشور و حتی در يک شهر با شرايط اجتماعی و فرهنگی يکسان و حتی تاريخ و پيشينه‌ی واحد، مذاهب متفاوتی ظهور می‌کنند و يا دست کم مؤمنان به مذاهب متفاوتی در کنار هم حضور دارند. 


چهارم: اگر از نگاه فلسفی فاصله بگيريم، شووان می‌تواند مدعی شود که شهود و علم بی‌واسطه‌ی او بر حقيقت، بر او مکشوف کرده است که اديان همگی واجد حقيقتی واحداند. اما شهود و علم بی‌واسطه برای شخص عارف و مؤمنان به او حجيت دارد و نه ديگران. به مدعای «وحدت باطن اديان» می‌توان ايمان داشت اما اين ايمان به سادگی به دام براهين فلسفی نمی‌افتد. جهد فلسفی شووان و هيک جهد موفقی است در توضيح امکان بالقوه‌ی وحدت باطن اديان. اين هر دو اما در اثبات فعليت اين امکان موفق نيستند. در نگاه هيک تکثرگرايی دينی پروژه‌ای است اصلاح‌گرايانه که به مدارا و رواداری مؤمنان به يک دين نسبت به مؤمنان به ديگر اديان مدد می‌رساند. اما در نگاه سنت‌گرايانه، وحدت متعالی اديان نه به شکل پروژه‌ای اصلاح‌گرايانه که به منزله‌ی حقيقتی فراموش‌شده و ريشه‌دار در سنت‌های پيشين طرح می‌شود. حقيقتی که پيشينه‌ی آن را در انديشه‌های سنتی عرفا و اهل باطن اديان می‌توان يافت. اين ادعا که تکثرگرايی دينی انديشه‌ای ريشه‌دار و کهن است با نيم‌نگاهی به آثار و آراء عرفان اسلامی به‌راحتی قابل تصديق است. 

مولانا جلال‌الدين رومی که از قلل عرفان اسلامی است آشکارا نگاهی تکثرگرايانه دارد. توجيه مولانا از علل اين تکثر ظواهر در عين وحدت باطن، هم با نگاه شووان و هم با نگاه هيک تفاوت‌های آشکاری دارد، هرچند به نگاه هيک نزديک‌تر است. سخن بر سر آن است که شناخت خداوند شناخت کسی است که شکل هيچ کس نيست «ليس کمثله شیء». و شناخت کسی که شکل هيچ کس نيست البته با هر شناخت ديگری متفاوت خواهد بود. خداوند به خلاف همه‌ی موجودات محدود و کرانمندی که موضوع شناخت واقع می‌شوند بی‌کران است، و از آن مهم‌تر خداوند بی‌صورت است، هم موجودات و صور اين عالم تجليات آن امر بی‌صورتند، و هم همه‌ی مفاهيم و تصورات ما از خداوند.

صورت از بی‌صورتی آمد برون
باز شد که انا اليه راجعون

نيازی به پذيرش مقدمات کانتی در باب شناخت نيست. حتی اگر کسی منکر و منتقد کانت هم باشد می‌تواند با اين مدعا هم داستان شود که شناخت امر بی‌صورت و بی‌کران با شناخت صورت‌ها و کرانمندها متفاوت است و امری است که به تعبير مولانا به چنگ انديشه نمی‌افتد.

وجود بی‌کران و بی‌صورت به ناچار در فاهمه و تصورات بشری کرانمند و صورتمند می‌شود. بخت‌ياران که صاحبان تجربه‌ی مواجهه با امر مقدس‌اند، به ناچار صورتی و رنگی بر بی‌صورتی و بی‌رنگی امر مقدس می‌زنند اما حقيقت و امر مقدس از همه‌ی اين صورت‌ها و رنگ‌ها جداست.

هرچه انديشی پذيرای فناست
وآن‌چه در انديشه نايد آن خداست

وجود بی‌کران و بی‌صورت به ناچار در فاهمه و تصورات بشری کرانمند و صورتمند می‌شود. بخت‌ياران که صاحبان تجربه‌ی مواجهه با امر مقدس‌اند، به ناچار صورتی و رنگی بر بی‌صورتی و بی‌رنگی امر مقدس می‌زنند اما حقيقت و امر مقدس از همه‌ی اين صورت‌ها و رنگ‌ها جداست.

آينه‌ای رنگ تو نقش کسی است
تو ز همه رنگ جدا بوده‌ای

و چنين است که بی‌صورتی و بی‌رنگی با همه‌ی رنگ‌ها، و آيينه با همه‌ی نقش‌ها، و بی‌صورتی با همه‌ی صورت‌ها نسبت مساوی می‌يابد و لذا صورت‌ها و رنگ‌ها و نقش‌ها همه عرضی می‌شوند.

نقش او فانی و او شد آينه
غير نقش روی غير آن‌جای نه

ور ببينی روی زشت آن هم تويی
ور ببينی عيسی و مريم، تويی

او نه اين است و نه آن او ساده است
نقش تو در پيش تو بنهاده است

پنجم: معدودی صاحب تجربه‌ی مواجهه‌ی مستقيم با امر مقدس‌اند و کثيری پيروان صاحبان آن تجربه. صاحبان تجربه، گنگ خواب‌ديده‌اند. گنگان خواب‌ديده‌ای که بايد برای ناشنوايان داستان خواب خود را بازگو کنند. «من گنگ خواب‌ديده‌ام عالم تمام کر.» صاحبان تجربه در بازگويی و توصيف تجربه‌ی مواجهه با کسی که شکل هيچ کس نيست نه واژه‌ای برای درست گفتن می‌يابند و نه گوشی برای درست شنيدن. و چنين است که امر بی‌صورت در توصيف صاحبان تجربه تنزيل می‌يابد و لذا به‌ناچار صورتمند می‌شود.

جمله ادراکات چون خرهای لنگ
او سوار باد، پرّان چون خدنگ

پيروان صاحبان اين تجربه اما اين راه را به‌عکس بايد پيمايند و به دست‌گيری صاحبان تجربه و به مدد همين توصيف‌ها و صورت‌های نارسا و به اميد عنايتی گام بردارند تا از تصور و تخيل بگذرند و خود صاحب تجربه‌ی مواجهه و مکاشفه شوند.

اين تصور وين تخيل لعبتت
تا تو طفلی پس بدانت حاجتت

چون ز طفلی رست جان شد در وصال
فارغ از حسن است و تصوير و خيال

معدودی صاحب تجربه‌ی مواجهه‌ی مستقيم با امر مقدس‌اند و کثيری پيروان صاحبان آن تجربه. صاحبان تجربه، گنگ خواب‌ديده‌اند. گنگان خواب‌ديده‌ای که بايد برای ناشنوايان داستان خواب خود را بازگو کنند.

چنين فهمی از راز تفاوت اديان، البته شهود مولانا است و درک او از حقايق و بواطن اديان. مولانا خود داعيه‌ی فلسفی ندارد اما اگر کسی ادعای مولانا را در قالبی فلسفی طرح کند (و نه شهودی عارفانه) با همان پرسش ستبری روبه‌رو می‌شود که هيک و شووان روبه‌رو هستند. از اين که بگذريم اما، نگاه مولانا صيد چالش‌های بزرگی که انديشه‌های شووان را به دام می‌اندازد نمی‌شود. در اين نگاه کران‌ها، صورت‌ها و نقش‌ها عرضی و نتيجه‌ی طبيعی ريختن بی‌کران و بی‌صورت در کوزه١٠ و مکاشفه و مشاهده‌ی آينه‌اند.

دم مزن و الله اعلم با الرشاد

خداوند را به اميد عنايات کريمانه‌اش می‌خوانيم و در آرزوی سهم کوچکی از شراکت در اذواق و مکاشفات سترگ رسول بزرگوارش خطاب به او می‌گوييم که:

قطره‌ای بر ريز بر ما زآن سبو
شمه‌ای زآن گلستان با ما بگو

خو نداريم ای جمال مهتری
که لب ما خشک و تو تنها خوری

ای فلک‌پيمای چست چست خيز
زآن چه خوردی جرعه‌ای بر ما بريز

--------------------------------------------------------------------------------
پاورقی‌ها:

١ جان هيک (-١٩٢٢ John Hick) فيلسوف دين و متکلم مشهور پروتستان و از مهم‌ترين نظريه‌پردازان و مبلغين نظريه‌ی تکثرگرايی دينی است.
٢ سنت‌گرايی (Traditionalism) جنبشی فکری است که در اوايل قرن بيستم به‌وسيله‌ی رنه گنون (Rene Guenon ١٩٥١-١٨٨٦) متفکر و عارف فرانسوی که بعدها مسلمان شد، آغاز شد و با نظريات فريتهوف شووان (Frithjof Schuon ١٩٩٨-١٩٠٧) انديشمند سويسی- آلمانی به اوج خود رسيد. سيد حسين نصر برای اولين بار انديشمندان سرزمين ما را با تفکر سنت‌گرايانه آشنا کرد. و امروز خود از شهيرترين سخن‌گويان اين سنت فکری است.
٣ برای مقايسه‌ی تکثرگرايی دينی از منظر هيک و از منظر سنت‌گرايان نگاه کنيد به مصاحبه‌ی آدريان اصلان (Adran Aslan) با سيد حسين نصر و جان هيک: Adrian Aslan, in The Islamic Quarterly, Vol. 40, No.4 (1990) page 266-283
٤ اشاره‌ی به اين ابيات از نويسنده است و شووان خود در توضيح آرائش به اين ابيات استناد نکرده است.
٥ سيد حسين نصر، سنت‌گرايی در برابر بنيادگرايی و مدرنيته، مدرسه شماره‌ی اول، ١٣٨٤ ترجمه‌ای از: Nasr, seeyed Hossein, Journal of philosophy and scripture, volume 2
٦ همان
٧ محمود بينای مطلق: وحدت متعالی اديان، آفتاب شماره‌ی اول، ١٣٨٤
٨ برای تفصيل بيش‌تر نگاه کنيد به گفتگوی آفتاب در همين شماره.
٩ برای تفصيل بيش‌تر نگاه کنيد به: Mohammad Legenhousen, Misgivings about the religious pluralism, al Tawhid, Vol. 14, No.4
١٠ گر بريزی بحر را در کوزه‌ای / چند گنجد قسمت يک روزه‌ای
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین