آفتابنیوز : «اسامه الغزالی » در تفسير خود مینويسد:
”بحث نقش نيروهای خارجی در اجرای اصلاحات در خاورميانه در اين ميان به چنان حدتی رسيده كه گرانيگاه اين بحث را بدست فراموشی سپرده است. پرسش اين نيست كه نيروهای خارجی تأثيرگذار باشند يا نباشند، بلكه پرسش بر سر مرز و ميزان اين تأثيرگذاری است؛ و مهمتر اينكه، نيروهای داخلی برای اجرا و پيشبرد اصلاحات چه وظايفی دارند.
از نظر تاريخی ثابت شده كه نيروهای خارجی همواره در دگرگونیهای خاورميانه نقشی تعيينكننده داشتهاند. حركتهای تجددگرايانه، پيدايش جنبشهای آزاديبخش ملی، دولتهای ملی و يا پيدايی سياست عدم تعهد تنها چند مورد نمونهوار هستند كه جملگی حاصل درآميزی تأثير عوامل داخلی و خارجی بودهاند.
در حاليكه تأثيرات خارجی همواره يك حضور تاريخی ثابتی داشتهاند، ولی تأثيراتی كه از خود برجای گذاردهاند متفاوت بوده و مجموعهای از عناصر مثبت و منفی را به خود به همراه آورده است. مثلا هم استعمار و غارت و چپاول از بيرون آمد، و هم انديشهی آزادی سياسی و برابری اجتماعی. و يا مثلا اينكه، رژيمهای ”انقلابی” مستقل شده در منطقه، به استراتژی آمريكا در مورد مقابله با سلطهی كمونيسم مديون هستند، زيرا كه گرايشات سوسياليستی دههی شصت ميلادی در كشورهای خاورميانه، خود حاكی از قدرت نفوذ اردوگاه سوسياليستی آنزمان بود.
در واقع منافع نيروهای خارجی و تأثيرات آنها بر منطقه روندی فزاينده داشت. در حاليكه قدرتهای خارجی زمانی تنها بخاطر موقعيت جغرافيايی خاورميانه به اين منطقه نظر دوخته بودند، اكتشافات نفتی، تشكيل اسرائيل و تشديد رقابت ميان دو ابرقدرت دورهی پس از جنگ دوم جهانی باعث شدند كه بر نفوذ ايشان افزوده شود.
ايالات متحده آمريكا به منزلهی يگانه ابرقدرت پس از فروپاشی اتحاد شوروی، به خاورميانه بعنوان سرچشمهی بزرگترين خطر برای امنيت ملی خود نگريست و خطر را در تروريسم اسلامگرايان افراطی تشخيص داد. ايالات متحدهی آمريكا در پاسخ به رويداد ۱۱ سپتامبر يك راهبرد تهاجم و دخالت نظامی را در پيش گرفت كه باعث شد خاورميانه به كانون توجه جهانيان سوق يابد. آغاز اين راهبرد سرنگونی رژيم طالبان و پايهگذاری يك نظام سياسی نوين در افغانستان بود و سپس اين راهبرد با نابودی رژيم صدام حسين در عراق و ايجاد يك عراق نوين ادامه يافت.
مرحلهی جديد اين راهبرد ايجاد اصلاحات و برقراری دمكراسی در خاورميانهی ”بزرگ” است. اين فشار آمريكايی برای اجرای اصلاحات برخاسته از يك شور و اشتياق رسالتوار نيست، بلكه از اين شناخت نشأت میگيرد كه نيروهای افراطی اسلامگرا، هرچند كه به بيرون راندن نيروهای اشغالگر شوروی از افغانستان ياری رساندند، ولی ايالات متحدهی آمريكا را به آماج خشم خود بدل كردند. گفته میشود كه خودكامگی حاكم بر اغلب جوامع عرب و اسلامی و نيز پسماندگی اقتصادی و ركود و سكون فرهنگی از جمله عوامل نضج و پيدايی نيروهای افراطی است. شرط مبارزه با ريشههای اين معضل، گسترش ارزشهای دمكراسی و ليبرال در اين جوامع است.
همزمان در خاورميانه نارضايتی نسبت به ناكارآمدی و بیكفايتی رژيمهای جای خشك كرده بر سرير قدرت رو به گسترش است. اين امر هم رژيمهای پسمستعمره و ”انقلابی” را در برمیگيرد و هم رژيمهای محافظهكاری كه از حمايت آمريكا بهرهمند هستند و از آن سود میجويند. امواج فزايندهی اين نارضايتی در اين شناخت و آگاهی به اوج خود میرسد كه ليبراليزه كردن حوزههای سياست، جامعه و فرهنگ را يگانه راه برونرفت برای آينده میداند.
بنابراين ما به يك نقطهی عطف تاريخی تاكنون بینظير رسيدهايم. فشار فزاينده برای اصلاحات از درون جوامع كشورهای خاورميانه با فشارهای بينالمللی توأم شده است، بويژه فشار از سوی آمريكا كه با هدف مبارزه با نيروهای افراطی و عوامل ترور به اصلاحات فرامیخواند. بر اين اساس بايد نقش متفاوت فشار نيروهای درونی و بيرونی بدقت روشن شود: در وهلهی نخست و پيش از هر چيز اين وظيفهی نيروهای اجتماعی داخلی است كه اصلاحات را تعريف و اجرا كنند. هيچ فشار خارجی، هراندازه قدرتمند هم كه باشد، قادر نيست به تنهايی راه را بسوی تغييرات دمكراتيك واقعی بگشايد. شكل گيری نيروهای فعال داخلی برای يك دگرگونی سياسی اجتنابناپذير است. تاريخ از يكسو به ما نشان میدهد كه اغلب جنبشهای اجتماعی كه توانستند اشغالگران بيگانه را بيرون برانند و خودكامگان داخلی را سرنگون كنند، خود به نوعی مورد حمايت خارج بودهاند، ولی از سوی ديگر تاريخ به همان اندازه روشن ما نشان میدهد كه فشار خارجی قادر نيست فقدان نيروهای دروناجتماعی را جبران كند.
بايد گفت، ضعف كارزار اصلاحات كنونی ايالات متحدهی آمريكا در اين است كه به نظر میآيد متكبرانه بر اين اعتقاد باشد كه قادر است نيروهای داخلی را خود ”توليد” كند. من به تفسيرهای «توماس فريدمن» در شمارههای ۲۱ فوريه و ۱۰ مارس روزنامهی «نيويورك تايمز» پيش از اين اشاره كردهام كه او در آنجا ابراز تأسف كرده كه خاورميانه فاقد شخصيتهايی چون «واسلاو هاول» و «لخ وا لسا» است تا حركتهای تودهای ايجاد كرده و مردم را بسيج كنند. اين خطر وجود دارد كه تجارب ايالات متحدهی آمريكا در آمريكای لاتين میتوانسته اين اعتقاد را در ايشان تقويت كرده باشد كه با دخالت و دستكاری و كمكهای مالی بزرگوارانه، بتوانند رهبری و نيز جنبشهای اجتماعی را ”توليد” كنند. چنين فرآيندی میتواند برای جوامع كشورهای عربی پيامدهای فاجعهآميز داشته باشد.
آری، پشتيبانی اخلاقی از سوی جامعهی بينالملل و ايالات متحدهی آمريكا میتواند به توانمندی جنبش دمكراسی ياری رساند، ولی در برابر دخالت نظامی و جعل و دستكاری میتواند تأثيرات ويرانگر از خود برجای بگذارد.
آندسته از نيروها در جهان عرب كه در جهت اصلاحات میكوشند، بايد به مناقشهی خود پيرامون فشار خارجی پايان دهند. آنها بهتر است نيرو و توان خود را در جهت ارائهی طرح و برنامه برای اجرای اصلاحات تمركز داده و سامان دهند، اينكه چگونه میتوان بر موانع اجتماعی جوامع خود غلبه كرد و نيروهای اصلاحاتستيز داخلی را افشا نمود. ايجاد يك تحول واقعی و قابل لمس بايد به اولويت درجه اول بدل شود. تنها در اين شرايط است كه جوامع عرب خواهند توانست از پشتيبانی خارجی بهره گيرند و همزمان از چنان توانمندی ضرور برخوردار گردند تا مانع از زيادروی نيروهای خارجی و تأثيرات مخرب ايشان شوند.”
منبع: MEMRI «انستيتوی پژوهشهای رسانههای خاورميانه» در برلين / برگردان: داود خدابخش