آفتابنیوز : روزنامه شهروند نوشت: غروب است، خورشید از مغرب با افول، تنگاتنگ در جدال است، آسمان قرمز مینمایاند، شب در کشمکش پردهکشیدن بر تخت آسمان آبی است، در این هیاهو، زندگی مردان و زنانی نرمنرمک در زیر پوست غمگین شهر جاری است که ما انسانها روزانه بیاعتنا از چهره عبوس و نگاههای خسته آنان عبور میکنیم و در کانون گرم خانواده میخزیم؛ بدون اینکه اندک تاملی کنیم که در پس این سیماهای ملول و چشمان بیرمق مردان و زنان آلوده به اعتیاد چه رنجها و مشقتهایی نهفته است.
زنانی و مردانی که نفسهایشان بوی اعتیاد میدهد و شبانه در پوشش ژنده خود میلولند و بر سنگمزاری از آینه سرنوشت زندگی سکندری میخورند. زنان و مردانی که اگر شبی از شبهای زمستان یا بهار از اندرون زندگی مرفه خودخواهی، به درآیید و به قبرستان «تایله» و«شیخان» سنندج پا نهید، درآتش چهرههای سوخته آنان میسوزید.
اینک شعلههای بیجان خورشید در تاریکی محو شده است، گروه زنان و مردانی که روزهای غروب چهارشنبه میهمان معتادان میشوند و دست نوازش و یاری بر سر زندگی بیسقف معتادان میکشند، در شیخان گرد هم آمدهاند تا غذایی گرم به معتادان برسانند و سرود هرگز نسروده «پایان کارتنخوابی» را به تمرین بنشینند، ابتدا از قبرستان تایله قدیمیترین آرامستان شهرمحل دفن بزرگمردان تاریخ «ماموستا حمدی» شروع میکنیم.
گروه هریک با پرسی از غذای گرم محفل، سرد معتادان را گرم میکنند، معتادان خزیده در لابهلای سنگها، گورها تا صدای یاری گروه یاریگر همنوا را میشنوند، از آکواریوم شکسته تنهایی بیرون میجهند و با چهرههای سیاه دودی و دستانی لرزان زغالی سر به زیر غذا میگیرند و در گوشهای از سیاهی قبرستان تایله گم میشوند و غذای گرم تناول میکنند.
همکلامشدن با معتادان سکنی گزیده در قبرستان تایله تنها میتواند بخشی از رنج و مشقتهای خانماسوز این قشر را بازنمایی کند، وگرنه همیشه در فرآیند تولید گزارشهای اجتماعی پرده از کشف و شهود حقیقتها برنمیافتد.
«حسن» ١٧سال است که هرویین میزند و به تازگی نیز روی به شیشه آورده، این جوان آواره در زیرپوست ضخیم سیاه شهر تا مقطع سوم دبیرستان درس خوانده است.
نخستینبار کجا و چگونه اعتیاد را تجربه کردی و چه نوع موادی سرآغاز این زندگی شد؟
«من در مدرسه به وسیله دوستان و همکلاسیها با حشیش آشنا شدم و نخستینبار نیز حشیش زدم و ساعتها گیجومنگ شدم؛ البته به دلیل فضای سرد خانواده، بیمحبتی و بیمهری والدین به این مواد کوفتی روی آوردم. میخواستم از غمهای روزانهام فرار کنم.»
فرار کردی؟
«من به دلیل مصرف موادمخدر از خانواده بریدم و تنهاتر شدم؛ اما وقتی که هیچ امیدی نداری، باید ناگزیر برای خودت شادی کاذب بسازی، اوایل مصرف مواد بهم لذت سرخوشی و بیخیالی میداد؛ اما بعد از اینکه کارتنخواب و ولگرد خیابانها شدم، تازه فهمیدم که چقدر گرفتار شدهام که رهایی از آن بدون حمایت و پشتیبان خانواده امکانپذیر نیست.»
حسن ٣٧ساله که موهای ژولیده او چرکین و سفید شده است، هنگام گفتوگو حاضر به زلزدن به چشمهای مخاطب نیست و مدام گوشه لب سیاه قهوهایی سوخته خود را میگزد و از تجربهکردن انواع موادمخدر ازجمله حشیش، تریاک، هرویین، شیشه و کوکایین سخن میگوید و به سیگارش پک میزند.
«پیام» دوست همسفره حسن که به سن ٣٠ساله، ولی به سیما ٤٥ساله مینمایاند؛ نیز به همین روش حسن دست به اعتیاد زده است. او نیز از خانه و کاشانه پدری بریده و هماکنون شبها در قبرستان تایله سکنی میگزیند.
پیام ١٢سال از سن ٣٠سالگی را حشیش، هرویین و شیشه زده و تاکنون ٤بار بهعنوان معتاد متجاهر راهی زندان شده است؛ اما حبس پشت میلههای سرد زندان نیز اراده او را برای ترک مستحکم نساخته است.
درگوشهای از قبرستان تایله، زنی با هویت «مریم» سر درگریبان تنهایی فرو برده و هنگام نزدیکشدن ما اورکت سُرمهایی چرکین را برسر میکشد و چهره نهان میکند و هرچه میگوییم را عامدانه نمیشنود و لب به سخن با ما نمیگشاید؛ اما پیام میگوید که مریم به دلیل آلودگی شوهرش معتاد شده و او ٥سال است که شبها همراه با ما در این گورستان سر بر بالین سنگمزارهای ناشناخته میگذارد و از دوری دو فرزند چهرهاش هر روز فرتوتتر میشود.
گروه، غذاها را در بین معتادان توزیع کردهاند، یکی از جوانان معتاد یک پرس غذا برای دوستش که هنوز در کوچه پسکوچههای شهر پرسه میزند و به خانه که همان «قبرستان تایله» هنوز برنگشته، غذا درخواست میکند و هنگام دریافت غذا سوگند میخورد که این غذا را به دوستش خواهد داد و نامردی نخواهد کرد.
از قبرستان تایله به سمت نبوت چرخهای خودرو گروه پایان کارتنخوابی میچرخد، دور میدان نبوت دوجوان ٢١ و ٢٢ساله، رعنا و جذاب به سمت گروه میآیند و غذا درخواست میکنند، من حیرتزده به چشمان سیاه و آبی قشنگ و دلربای این دوجوان خیره میشوم و میگویم مگر شما در این سنوسال معتاد هستید؟
جوان چشم سیاه انگور یاقوتی لبخندی تلخ و خشک بر لبان جاری میکند و میگوید: «به تو چه که ما معتاد هستیم یا نه.!» دوست چشم آبی که کمی مهربانتر به نظر میرسد، نگاهی طعنهآلود به دوست همکیش خود میکند و میگوید: «آره ما ٣سال است که شیشه میزنیم و هر دو همکلاس و رفیقهای هممحله هستیم.»
میپرسم چرا چهره شما به افراد معتاد نمیخورد؟ یکی از این جوانان میگوید: «معلومه شما از اعتیاد هیچی نمیدونی ما شیشه میزنیم و به همین دلیل صورت و لبان ما مثل دیگر معتادها نمایان نیست.»
گفتم مگر شیشه یک ماده صنعتی و تخریبگر نیست؟ «میگوید شیشه چهره را به مرور زمان داغون میکند، شیشه از درون تیغ میزند و از پا میاندازد، شیشه روی ذهن تأثیر میگذارد.»
جوان چشمآبی سقلمهایی به دوست چشم سیاهش میزند و بازویش را میگیرد و از محل دور میشوند و هنگام دورشدن باد در موهای سیاه و خرمایی این دوجوان زوزه میکشد و زلف پریشان آنان را بر پیشانی سرنوشت زندگی میرقصاند و من به گامهای زیگزاگی آنان خیره میشوم و به ذوبشدن اجباری عمر این دوجوان رعنای خوابیده در پوست گرگ اعتیاد افسوس میخورم؛
پیروز خانم راوی دردهای سخت زندگی
یکی از اعضای گروه کمکرسان به معتادان، پیرزنی را در یکی از کوچههای پرفرازونشیب «نبوت» به من معرفی میکند که گویا خانه متروکه این پیرزن ٨٠ساله محل اسکان معتادانی است که شب در خیابانها سرگردان و کارتنخوابند.
پیروزخانم پیر را که میبینم، عرق شرم بر پیشانیام سبز میشود، پیرزنی که از رخسار خستهاش خستگی میبارد و از نفسهای سرد قفسه سینهاش آه سوزناک به بیرون میپاشد.
پیروز تنها فرزندش سالهاست به بیماری اعتیاد دچار است، او برای اینکه پسرش به واسطه رفاقت با معتادان شب را در کوچه پسکوچههای شهر به روز نرساند و ردای کارتنخوابی به تن نکند، منزل مسکونیاش را خوابگاه شبانه معتادان متجاهر خیابانی کارتنخواب میکند.
پیروز معتقد است که بیاعتنایی به فرد معتاد، باعث میشود اعتیاد عمیقتر شود، فرد معتاد را باید سرپرستی کرد و از مکان زندگی دور نساخت. این زن که خود به واسطه اعتیاد فرزندش درد کشیده است، شبانه در منزل را به روی معتادان جوان میگشاید تا معتادان همکیش فرزندش شب را در قبرستان و بیغولههای شهر به روز پیوند نزنند.
انتقاد ازآمار معتادان
«کیوان قادرپناه» مسئول مرکز خدمات کاهش آسیب وابستگی به موادمخدر در منطقه شیخان سنندج که خود یکی از برنامهریزان توزیع غذای گرم در بین معتادان است، از ارایه برخی آمار توسط مسئولان کردستان انتقاد میکند و معتقد است که آمار ٢٠هزار معتاد شناسایی و ثبتشده در کردستان صحت ندارد و شمار معتادان خیلی بیشتر از این آمار رسمی است.
قادرپناه به صراحت میگوید که هیچ تحقیق و پژوهش میدانی برای ثبت و آنالیز معتادان در کردستان وجود ندارد و بدون اغراق شمار معتادان بیشتر از رقمهای اعلام شده است.
او افزایش آمار زنان معتاد در کردستان را نگرانکننده میداند و از مسئولان میخواهد که علت و معلولهای گرایش زنان به اعتیاد در استان را بررسی و ترمز سرعت حرکت این تمایل ویرانکننده را بکشند.
او از نبود فضای شاد و نشاط اجتماعی برای تخلیه هیجانات جوانی درکشور و کردستان انتقاد کرد و گفت: «من سالها به درد سخت اعتیاد دچار بودم و تنها رنج کشیده این درد میداند که درمان آلام این درد چیست.»
به عقیده او شماری از مسئولان متولی موادمخدر در کردستان با درد بیماران معتاد بیگانهاند و نسخهپیچیهای آنان غیرکارشناسی و ناآگاهانه است.
بهگفته قادرپناه، ٨٠درصد معتادانی که از مرکز تحت مدیریت او خدمات میگیرند، متاهل و حتی شماری نیز کارمند ادارات دولتی هستند.
او از اعتیاد تحصیلکردههای مرد و زن نیز خبر داد و گفت: «در گزارشهای مسئولان روی تحصیل پایین معتادان تأکید میشود درحالی که در مرکز شبانه ما، معتاد فوقلیسانس به بالا داریم که شبانه برای اتراق از ما خدمات میگیرد.»
در مرکز روزانه خدمات کاهش آسیب وابستگی به موادمخدر کیوان قادرپناه، خدمات تأمین یک وعده غذایی گرم و بستههای کاهش آسیب ازجمله دراختیارگذاشتن سرنگ، سر سوزن، پد الکل، آب مقطر و کاندوم انجام میشود و شماری از معتادان نیز برای انجام آزمایشهای هپاتیت و ایدز به مراکز بهداشتی و درمانی معرفی میشوند.
به گفته قادرپناه، در مرکز شبانه نیز ٢٠نفر از معتادان نیازمند کارتنخواب در این مرکز اسکان داده میشوند و تمام خدمات تأمین غذا و استحمام به این گروه از معتادان ارایه میشود.