کد خبر: ۳۸۳۶
تاریخ انتشار : ۰۲ ارديبهشت ۱۳۸۴ - ۱۶:۱۷
دكتر حميد رضا اردلان:

وزارتخانه هاي فرهنگي بايد به افراد فرهنگي واگذار شود

آفتاب‌‌نیوز :
 جناب اردلان! ما الان در آستانه نهمين انتخابات رياست جمهوري شاهديم كه اغلب نامزدها حول محور اقتصاد و بعضاً سياست مانور مي دهند. شما بعنوان يك موسيقيدان و كسي كه در فرهنگ اقوام ايراني پژوهش هايي انجام داده است، بفرماييد خلاء برنامه هاي فرهنگي نامزدهاي انتخابات آتي، چه آسيب هايي را در آينده متوجه فرهنگ عمومي كشور مي كند؟ 
ببينيد! سياست ذاتاً جزءگر است. اين ذات جزء گرايي سياست يك بستري دارد كه در آن مي تواند خودش را حفظ بكند. در دوره جديد اين ذات مورد نظر دچار انتزاع شده است. يعني در حال حاضر جامعه بشري هيچ ارتباط و منافع مشترك با هم ندارند. علي رغم اينكه مردمان كره زمين به واسطه دولت ها و حكومت ها في حد ذاته وجوه مشتركي وجود دارند، منافع آنها از هم مستقل است. اين انفكاك چنين اجازه اي را به سياست مي دهد كه به بهانه حفظ مصالح ملي، يك مجموعه از افراد را در نقطه متمركزي بنام دولت قرار دهد. تمركز در دولت، مهمترين عنصري را كه به آن بها مي دهد، امر سياست است. در وهله دوم عناصر ديگري مثل اقتصاد، فرهنگ و زبان قرار مي گيرند. امور ديگر مثل هنر نيز در همان چارچوب فرهنگ مي گنجند. سوال جنابعالي، سوال ساده اي است ولي جواب آن چندان ساده نيست. خود سياست در قديم جزئي از فرهنگ بوده است. الان سياست يك موجود مستقل است. در دوره قديم، امر سياست چون كه در ارتباط با فرهنگ بود، آن كساني كه در طبقات بالاي اجتماع قرار مي گرفتند، جزو كساني بودند كه تعليمات فرهنگي داشتند. براي مثال در دول گذشته كسي كه در رأس دولت قرار مي گرفت، حتماً چند زبان بلد بود و به همين ترتيب ديگر افرادي که در ارکان حکومت قرار مي گرفتند، افرادي ويژه بودند. اينها آشنايي با هنر داشتند. در آن دوره هم هنر مانند امروز اينقدر گسترده نبود كه الان ما ملاحظه مي كنيم به يك شاخه مبتذل و به يك شاخه ديگر عنوان ديگري اطلاق مي شود. در بدترين شرايط مي گفتند هنر درباري. خود اين هنر درباري البته مبنايي داشت. خيلي از موسيقيدانان كلاسيك اروپايي از دربارها تغذيه مي شدند. اين موسيقي كه الان موسيقي هنري جهان تلقي مي شود با پول پادشاهان اروپايي توليد شده است. يا در عهد گذشته هميشه دانشمنداني در دربار پادشاهان بودند كه به فرزندان حاكمان زبان و حكمت و فلسفه مي آموختند. آن كساني كه حكومت را اداره مي كردند، تحت تعاليم اينگونه قرار داشتند. از طرفي ديگر، ما كه در جامعه مان اعتقادات ديني داريم، ائمه داراي بالاترين علم بودند. علي رغم اينكه تعليمات آكادميك در مورد آنها نمي گنجيد، آنها از منش حضوري، علم لــدني و علم غيبي ســيراب بودند. الان هم اگر كسي بخواهد تصور كند چيزي از امام بپرسد و او بلد نباشد، اين امر محال است. در ذهن مردم ايران اين مسئله كاملاً روشن است.
در ميان حكومت ها ما مواردي هم داشتيم كه عده اي بر اثر حادثه اي به حكومت رسيدند و اينها افراد بي سوادي بودند ولي در همين موارد نيز ما ملاحظه مي كنيم چهره هايي چون خواجه نصيرالدين طوسي در دربار مغول مقام صدارت مي يابند. خواجه نصيري كه در زمان خودش سرآمد همه دانشمندان بوده است. در دوره جديد يعني از دهه پنجاه ميلادي به اين طرف، امر سياست در تمام دنيا تا حدود زيادي از فرهنگ منتزع شد و اين امر به خصوص در كشورهاي جهان سوم به طريق اولي اتفاق افتاد. در ايران پس از انقلاب، ما دچار يك تحولي شديم. اين گول آرمانهايي را طرح كرد. اين آرمانها عبارت بودند از سعادت ملت ايران در حوزه اخلاق، در حوزه دين، فرهنگ، معيشت، سياست، هنر و غيره. يعني در تمامي حوزه ها آرمانهايي مطرح شد و حتي براي كل جهان! يعني خاورميانه كه قطعي بود، در مرحله بعد آسيا و جهان اسلام و پس از آن كل جهان مد نظر بود. در عمل وقتي ما وارد شديم، متوجه شديم كه براي ساختن يك مدرسه شعار كافي نيست. بايد عده اي دست به كار شوند. افرادي كه سالم باشند و پولها را براي خودشان خرج نكنند و در عين حال كار هم بلد باشند. در همان اوان پيروزي انقلاب، يك جنگي هم به ما تحميل شد كه خيلي از كاستي ها را مي توان در سايه جنگ به ديده اغماض نگاه كرد. پس دوران جنگ را يك استثنا فرض مي كنيم و نبايد در اين خصوص دنبال بهانه جويي باشيم. در اين شرايط افرادي كه دست به كار شدند، چند دسته بودند. يك عده اي كه تخصص داشتند ولي امانتدار نبودند. عده‌‌ي ديگري امانتدار بودند ولي تخصص نداشتند. دسته سوم هم تخصص داشتند و هم امانتدار بودند ولي هدف ديگري داشتند. يعني اهداف آنان با اهدافي كه دولت يا حكومت ايران تعيين كرده بود، يكي نبود. در نتيجه اغلب كارهاي ما مخصوصاً در عرصه فرهنگ يا هميشه يك پيچش شل بود و يا يك چرخش لنگ مي زد.
ما الان با عقل مي پذيريم كه مدت 27 سال براي تغييرات فرهنگي زمان زيادي نيست. منتها بايد ديد جهت به چه سمتي است. اين را مي توانيم تشخيص دهيم. براي مثال فرض كنيد ما از تهران به سمت شيراز حركت مي كنيم. در اينجا دو موضوع مطرح است. يكي اينكه مي گوييم راه طولاني است و بايد صبر داشته باشيم. موضوع ديگر اين است كه اصلاً برعكس حركت مي كنيم و جهت آن درست نيست. پس صبر در اين حالت اصولاً بي معني است. بنده اعتقاد دارم دولت هشت سال گذشته كه محصول دوم خرداد بود، شعارهاي بسيار فرهنگي داشت ولي در حد آن شعارها، ما عمل فرهنگي نديديم. در دوره قبل تر از اين دولت، يعني هشت سال سازندگي طرح مسئله فرهنگي نبود، طبعاً كار فرهنگي هم صورت نگرفت. منتها قصد من از طرح اين مباحث،
بهانه جوي نيست. اگر شما از من بپرسيد كه چه مي شود كرد، بنده به اندازه بضاعت خودم و در رشته خودم نظر دارم. اگر از من بپرسند، جواب مي دهم ولي اصلاً چنين فضايي نيست كه بيايند از متخصصين بپرسند. با علم به اينكه حرف ما هيچ كمكي به جايي نمي كند و كسي هم به آن گوش نمي دهد، بنده اگر سوالي داريد حاضرم جواب دهم. 

شما اشاره كرديد كه در دوره حاضر سياست از فرهنگ منتزع شده است. شايد اهل فرهنگ امروزه بتوانند بار ديگر اين دو را به هم پيوند بزنند. جنابعالي آيا قائل به اين هستيد كه اهالي فرهنگ با مشاركت مستقيم در امور سياست و يا ارائه كارهاي فرهنگي از نوعي كه اهل سياست را با حوزه فرهنگ آشنا كند، بار ديگر مي توانند مفهوم فرهنگ را در عنصر سياست مستتر سازند؟ 
از ابتداي انقلاب تا كنون يك امر عجيب در فرهنگ ما پيدا شده است كه تمام افراد در تمام زمينه ها نظر مي دهند. كسي كه در عمرش يك بار موسيقي كلاسيك گوش نكرده است، درباره موسيقي اظهار نظر مي كند و تعيين تكليف مي كند كه اين قدغن، مباح يا مستحب است. كساني هستند كه اصلاً تئاتر را نمي شناسند و كارايي آن را در جامعه نمي دانند درباره آن نظر مي دهند و به اين نكته توجه ندارند كه يك هنرمند علي رغم تمام مباني اعتقادي و ديني اش، بالاخره يك شخصيت مستقل است. يعني در يك حوزه هايي داراي استقلال باطني و جوهري است كه به واسطه آن از انسان پرسش مي كنند. خداوند انسان را آزاد آفريده است. هنگامي كه شما در آزادي فرهنگ دخالت مي كنيد، در واقع سرچشمه فرهنگ را كور كرده ايد. اينكه هر كس راجع به هر چيزي بحث بكند و نظر بدهد حتي در سطوح بالاي دولت، امري است كه نتيجه بر عكس خواهد داد و هنرمندان را منزوي خواهد كرد. اين امري است كه نگاه اپوزيسيون براي مخالفت با آن تشكيل خواهد داد و همانطور كه مي بينيد چنين شده است.
اگر اينجا ايران است و مردم ايران هم در آن زندگي مي كنند، پس براي هر كاري، متخصص لازم دارند. من كار به آنهايي ندارم كه كمر به قتل كشور بسته اند، صحبت من با آنهايي است كه اينجا را كشور خود مي دانند و فرهنگ و اعتقادات خاص خود را دارند. اگر در اين جامعه كسي امر و نهي بكند كه براي مثال من تصور بكنم كه اين برخورد از يك جايگاه بالاتري ولو به ناحق صورت مي گيرد، من زير بار آن نمي روم. اولين كاري كه مسئولان براي آشنايي سياست با فرهنگ مي توانند بكنند اين است كه نگاه كردن از بالا و نگاه سياسي به فرهنگ را كنار بگذارند. يعني به يك موسيقيدان يا يك تئاتري از حوزه سياست و از بالا نگاه نكنند. اين كار به جايي نخواهد رسيد، ثمري نخواهد داد و جز شوره زار فرهنگي چيزي به بار نخواهد آورد. 

موضوع ديگر آن است كه بگذارند آدم هاي فرهنگي حرف بزنند. ممكن است در يك مقطعي حرف ايشان با حرف سياستمداران انتطباق نداشته باشد. اين نبايد نگراني ايجاد كند. چون حرف هايي كه سياسيون مي زند بعضي وقت ها ممكن است از نظر ما حتي بلاهت آميز باشد. چرا كه مباني فرهنگي ندارد. كسي كه در موسيقي تخصص ندارد ولي در امر موسيقي اظهار نظر مي كند، درست مثل آن است كه من و شما چاقوي جراحي برداريم و به اتاق عمل برويم. پس نبايد از بالا نگاه بكنند. تحمل سخن يك هنرمند را داشته باشند. يك هنرمند وقتي دردي را تشخيص بدهد، فوراً آن را گزارش مي دهد. يك سياستمدار فني مي تواند ده روز آينده را از زبان يك قطعه ماندگار ارزيابي كند و به اصلاح امور بپردازد. از وقوع يك ناهنجاري يا بحران در آينده جلوگيري كند. شما اگر نقطه ذهن آينده هنرمندان را كور كنيد، ارتباط خودتان با آينده كور خواهد شد. پس هنرمندان به تعبيري جوهره فرهنگ اند و به تعبيري زبان آينده مردم. 

سياست الان منتزع از فرهنگ شده است و اگر ما بخواهيم دولت و حكومتي داشته باشيم كه بر فرهنگ تأثير مثبت بگذارد، بايد سياست را به جايگاه خودش ببريم و امر فرهنگ را مسلط كنيم. امر فرهنگ هم راه ساده اي دارد. آدم هاي فرهنگي را بر سر كار بياوريم. 

تا كجا؟
 حداقل در وزارتخانه اي مثل فرهنگ و ارشاد اسلامي. ما بايد چهره هاي بالنده فرهنگي را مدير و مسئول و شورا تشكيل دهيم. آن كساني كه الان در حوزه مديريتي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي هستند، بعضاً از خود هنرمندان ضعيف ترند. يعني اگــر
در جلسه اي ما روبروي آنها مي نشينيم، در واقع مراعات حال ايشان را مي كنيم. پس از هر جلسه ما عملاً احساس غبن مي كنيم. يعني احساس پيروزي به ما دست نمي دهد. من هر وقت از اين جلسات بيرون مي آيم، زياد از خودم راضي نيستم، چون ناچارم در سطحي نازل بحث كنم و عقايدم را بگويم. اين مديران به قدري درگيري هاي سياسي دارند كه هرگز يك وقت ثابت طولاني براي تمركز فرهنگي پيدا نمي كنند. يعني ما نمي توانيم با يك مدير فرهنگي بدون اينكه تلفن همراهش زنگ بزند و صدها مسئله ديگر كه تمركز او را به هم مي ريزد، جلسه اي داشته باشيم. در اين خصوص اصلاً دغدغه اي هم ندارند. نگاه اينها به فرهنگ يك چارچوبي است كه چيزي از جاي خودش تخطي نكند. پيشتر از اينكه مجريان فرهنگي باشند، پليس هاي فرهنگي اند. به هر حال موضوعيت فرهنگي ما امري فرهنگ ساز است. هزينه، گوش شنوا و برخوردي برابر مي خواهد و همين طور احترامي به سليقه ها. در 8 سال گذشته ما شاهد خيلي شعارها بوديم ولي عملاً در حوزه پ‍ژوهش موسيقي ما هرگز چيز ويژه اي نديديم. در ظاهر از ما دعوت مي كنند و احترام و تشريفات به جا مي آورند كه در جاي خودش قابل قبول است. اما ببينيد در حوزه محتواي كار ما، هيچ سنديكايي تشكيل نشد. هيچ پژوهشكده مستقلي بوجود نيامد. هيچ وامي به اهل تحقيق اعطا نشد. هزينه اي براي حفظ و نگهداري فرهنگ پرداخت نشد و مجموعاً در وضعيتي كه الان هستيم بهتر است نگوييم ما دولت فرهنگي تشكيل داديم. بگوييم دولت سياسي بوجود آورديم و از واژگان فرهنگي براي امر سياست بهره برداري مي كنيم. 

از صحبت هاي جنابعالي چنين بر مي آيد كه اصلاح امور فرهنگي بايستي از بالا صورت بگيرد و راهكار آن را هم گماشتن آدم هاي فرهنگي بر مصادر امور ذكر كرديد. طبيعي است در چنين شرايطي اهل فرهنگ درگير حواشي نمي شوند. اما فارغ از اين آرمان آيا هنرمندان مي توانند در يك تعامل سازنده و رابطه متقابل با سياسيون، به آرمان پيش گفته نايل شوند؟
 ببينيد! وقتي مديريت فرهنگي در دست آدم هاي فرهنگي باشد، همانطور كه شما گفتيد، اهل فرهنگ درگير حواشي
نمي شوند. در نتيجه انرژي زيادي در آنها جمع خواهد شد كه اين انرژي مي تواند كارهاي زيادي را به پيش ببرد ولي الان من به عنوان يك پژوهشگر بايد نزد يك مديري بروم كه پژوهشگر نيست و اساساً پژوهش دغدغه او هم نيست و تازه به اين سمت منصوب شده است، بعد به او تفهيم كنم كه براي مثال امر پژوهش چه تأثيري بر جامعه ما مي گذارد. همين مسئله به ظاهر كوچك يعني شش ماه وقت تلف شده كه من آن را با همه‌ي تلخي ها و سختي ها بايد پذيرا باشم. تازه بعد از اين مي رسيم به بوركراسي اداري كه ضد فرهنگ عمل مي كند. شش ماه هم آنجا وقت تلف مي شود و بعد از شش ماه، آن آدم فرهنگي ديگر انگيزه اي براي ادامه كار ندارد. 

حال با همه اين صحبت ها، در خصوص مسئله انتخابات رياست جمهوري كه پژوهشگران و هنرمندان و فرهنگيان، اصولاً كراهت دارند در مورد آن صحبت كنند، من با قبول اين خطر كه حرف لوث مي شود و بي ثمر است، بنده عرض مي كنم دولت فرهنگي تنها با آدم فرهنگي تشكيل مي شود و وزارت اهل فرهنگ بايد به اهل فرهنگ واگذار بشود. حال اگر بگويند فلان سينما گر، در مجلس شوراي اسلامي حضور دارد، كافي نيست، چرا كه اين تنها صورت مسئله است. اصل مطلب، نافع بودن نظر سينماگران و موسيقيدانان و اهالي تئاتر است. فرض كنيد به يك موسيقيدان سمتي هم بدهند. اين موسيقيدان اگر حرفش نافع نباشد، به چه دردي مي خورد؟ چه خدمتي مي تواند به پيشرفت هنر موسيقي بكند؟
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین