کد خبر: ۴۳۰۶۶
تاریخ انتشار : ۱۴ اسفند ۱۳۸۴ - ۱۱:۳۱
جريان شناسي فرهنگي در ايران معاصر

عرفان سرخ پوستى

آفتاب‌‌نیوز : آن چه امروز عرفان سرخ پوستى نام گرفته است, ناظر به آموزشهايى است كه كارلوس كاستاندا از پير سرخ پوستى به نام (دون خوان) فرا گرفته و در يازده كتاب نگاشته و نشر داده است. تمامى اين كتابها به فارسى ترجمه شده است و خواننده بسيار هم داشته و دارد, تا آن جا كه گاهى از عرفان سرخ پوستى به عنوان يكى از جريانهاى فرهنگى كشور ياد مى شود. 
خواننده آثار كاستاندا, به خوبى مى داند كه جمع و سامان دهى آموزه هاى نظرى و عملى مكتب دون خوان, بسى دشوار است و اين كارى است كه در اين نوشتار هرچند با كاستى بسيار, انجام گرفته است. پژوهش حاضر, كه از حجم يك مقاله فراتر رفته, در چهار بخش و يك پيوست, سامان گرفته است.

بخش اول : كليات
مدخل: كارلوس كاستاندا, دانشجوى دكتراى رشته مردم شناسى دانشگاه لوس آنجلس بود. در سال 1960 به مكزيك سفر مى كند تا براى رساله دكتراى خويش, آگاهى هايى درباره گياهان توهم زا و روانگردان فراهم آورد. از قضا در ايستگاه اتوبوس در ايزونا, توسط دوستش با پير سرخ پوستى به نام (دون خوان ماتيوس) كه به ظاهر در مورد اين داروها, چيزهايى مى دانست و آگاهى هايى داشت, آشنا مى شود. دون خوان او را به خانه اش دعوت مى كند و او مى پذيرد. چند ماه بعد براى ديدار وى به مكزيك باز مى گردد. دوستى ژرف و استوارى بين آن دو پديدار مى شود و كاستاندا به شدت جذب شخصيت و تعاليم دون خوان مى گردد.
در سال 1961 دون خوان آشكار مى سازد كه صاحب معرفتى نهانى و يك ساحر است و بدين ترتيب, كاستاندا از آرزوى خود در گردآورى اطلاعات, درباره گياهان روانگردان, كم كم, دست مى كشد و شاگردى دون خوان را مى پذيرد تا با اسرار ساحرى آشنا گردد. دوران آموزش او, ده سال به درازا مى انجامد كه به سه دوره جداى از هم تقسيم مى گردد. در اين مدت كاستاندا با ساحران ديگرى چون دون خنارو و فلوريندا نيز آشنا مى گردد.
آن چه در يازده كتاب كاستاندا مى خوانيم, گزارشى است از آموزه هاى دون خوان و شرح تجربه هايى كه در دوران شاگردى اش داشته است.
آثار كاستاندا به ترتيب نشر به زبان اصلى عبارتند از:
1. تعليمات دون خوان (1968).
2. حقيقتى ديگر (1971).
3. سفر به ديگر سو (1972).
4. افسانه هاى قدرت (1974).
5. حلقه قدرت (1977).
6. هديه عقاب (1981).
7. آتشى از درون (1981).
8. قدرت سكوت.
9. هنر خواب بينى.
10. چرخ زمان.
11. حركات جادويى.
تاريخ نشر به زبان اصلى در ترجمه چهار كتاب اخير ذكر نشده است.
اين سلسله كتابها, يك مجموعه اند كه براى درك آيين ساحرى و عرفان سرخ پوستى مطالعه آنها لازم است; اما هر يك از آنها را بدون در نظر گرفتن تقدم و تأخر آن نيز مى توان خواند و بهره برد; چرا كه كاستاندا آموزشهاى خود را به ترتيب زمان آن در كتابهايش بيان نكرده است, بلكه هر كتابش به تمام دوران آموزش او نظر دارد. ويژگى اين كتابها در گونه نگاهى است كه به آموزشها دارد.

بررسى زندگى و آثار كاستاندا
اصل و نسب كاستاندا, همچون كتابهايش در هاله اى از ابهام فرو رفته است. او خود گفته است: زادگاهش برزيل بوده و در سال 1935 به دنيا آمده است; اما مجله تايم در سال 1973 فاش ساخت كه او متولد 1925 در پروست و اسناد مربوط به مهاجرت وى به ايالات متحده امريكا, گواه بر آن بود.
او خود مدعى است كه پدرش استاد ادبيات بوده است, اما همسرش پدر او را ساعت ساز و زرگر معرفى كرده است.
او خود گفته است: علاقه اى به آيينها و مكتبهاى رازورانه ندارد, اما زن پيشين وى مدعى است كه رازورى تنها موضوعى بود كه با يكديگر درباره اش گفت وگو مى كرديم. بسيارى از خرده گيران و انتقادگران آثار كاستاندا, اين موردها را شاهدى بر دروغ پردازى كاستاندا گرفته اند و دليلى بر واقعى نبودن كتابهاى وى. تا آن جا كه نسبت به وجود مرشدى به نام دون خوان, شك برده و كتابهاى او را حاصل توهم و قدرت خيال پردازى كاستاندا به شمار آورده اند.
اما باورمندان به وى خلاف گويى كاستاندا را در شرح گذشته خويش بر اصلى استوار مى دانند كه در آموزه هاى دون خوان وجود دارد كه از آن تعبير به (نفى گذشته شخصى) مى شود. بر پايه اين اصل, زندگى خواستار معرفت, بايد اسرارآميز و در فضايى مه آلود, شناور باشد و ديگران از اسرار زندگى سالك و وضع حال و گذشته او بى خبر باشند. آگاهى ديگران از زندگى سالك, سبب مى شود كه همگنان, آشنايان, هم وطنان رفتار و سلوكى ويژه از او, چشم داشته باشند و او ناگزير مى شود برابر چشمداشت آنان رفتار كند. اين امر سبب خواهد شد كه سالك همچنان در دام دنيايى كه دون خوان آن را توصيفى و غير واقعى مى نامد, گرفتار ماند و از رسيدن به حقيقت باز ايستد و اين همان چيزى است كه كاستاندا به سختى از آن هراس دارد.
عقيده كاستاندا, حفظ هويت خود و دلسرد كردن انبوه كنجكاوانى بود كه از هرسو براى آگاهى از دون خوان و جهان بينى جادويى او, به او سر مى زدند. او حتى از دوستان نزديك خود فاصله گرفت. او كه در ژانويه 1960 با خانم مارگارت رانيان كاستاندا ازدواج كرده بود, در ژوئن 1960 از او جدا شد و در دسامبر 1973 او را طلاق داد. وى در پاسخ پرسشهاى همسرش مى گويد:
(وقتى مى پرسى زندگى ام را با دادن آمارى به تو تأييد كنم, مثل آن است كه از علم براى معتبر ساختن ساحرى استفاده كنم. اين امر خصلت جادويى آن را مى ربايد و از همه ما مسافت نما مى سازد.)1
افزون بر اين, وقتى به ژرفاى آموزشهاى دون خوان نفوذ مى كنيم, به نقطه اى خواهيم رسيد كه تا آن جا كه مربوط به عالم عادى و ملموس ماست, فرقى بين راست و دروغ و خوب و بد نيست و اگر به آن آموزشها يقين كنيم, همه اساس انديشه هاى مادى و علمى ما فرو مى ريزد و حتى روشن ترين اصول علمى زير سوٌال مى رود, زيرا همه اينها مربوط به دنياى غير واقعى است كه دستاورد توصيف و تفسير هم تيره ها و نتيجه گفت وگوى درونى و كاركرد ذهن ماست.
(اين دنيايى كه مشاهده مى كنيم توهمى بيش نيست. دنيا براى ما با توصيفى ايجاد شده است كه از روز اول برايمان نقل كرده اند.)2
در جاى ديگر اقرار مى كند: بر راست بودن سخنان خود پايندان نيست و ممكن است با پژوهشها و بررسيهاى مردم شناسان سازگار نباشد; زيرا با سيستم ديگرى از شناخت مى نويسد.3
با وجود اين, آن چه قطعى است اين است كه كاستاندا در سال 1973 درجه دكتراى مردم شناسى از دانشگاه كاليفرنيا گرفته و رساله دكتراى او هم كه پذيرفته شد, به خاطر ضبط, سامان دادن و به رشته كشيدن مصاحبه هايى بود كه او در سالهاى 1960ـ1971 با پيرمرد سرخ پوستى به نام دون خوان داشته است. اين مصاحبه ها دستمايه كتابهاى اوليه او بود كه پس از انتشار, ميليونها نسخه از آنها در زمانى كوتاه در سرتاسر جهان به فروش رفت و جنجال فراوانى آفريد.
اين كتابها, سبكى واقع گرايانه دارند. نويسنده, پيش درآمدِ هر بحثى را با ذكر يك تاريخ آغاز مى كند. افزون بر اين, پيش از آن كه خواننده در مورد كرامتهاى كسان و رفتار شگفت انگيز و حيرت افزا چون و چرا كند, خود نويسنده محاجّه خود را با دون خوان و شك و ترديد منطقى خود را در پى آن, يادآور مى شود. دليلهايى كه نويسنده مى آورد, همان دليلهايى است كه خواننده ممكن است به آن استناد بجويد تا آن كرامتها را مردود شمارد.
با اين وصف, بسيارى, سخنان و ابرازنظرهاى او را زاييده خيال پردازى و پنداربافيهاى نويسنده دانسته اند; زيرا از نگاهى منطقى, نوشته هاى او چنان ناسازگار با عقل به نظر مى رسد و از دنياى مدرن و متمدن به دور است كه كم تر خواننده اى مى تواند درستى و سنددار بودن همه آنها را باور كند; بويژه موردهايى كه اشاره به رفتارهاى شگفت انگيز ساحران مى كند. گفتنى است كه كاستاندا حتى يك بار درباره نوشته هايش به دادگاه فراخوانده شد.
دنيس تيم (Dennis Timm) در دفاع از كاستاندا مى نويسد:
(به نظر مى رسد توسط منطق, چه صورى و چه جدلى, (واقعيت ديگر) دون خوان به سختى آزموده شود, زيرا خواست آن منطق درست به سويى معطوف است كه دوگونگيها را حلّ و فصل كند. در اين جا (از ديدگاه دون خوان) بحث بر سر اين مطلب است كه حلّ نشدنى را تا جايى كه امكان دارد دست نخورده باقى بگذاريم.)4
واقعيت آن است كه با ابزار منطق و عقل, فهم آموزه هاى دون خوان كه مدعى دركى شهودى است, به شدت دشوار است و براى ذهن غربى كه ناآشنا با معارف شهودى و ديدن حقايق از راه دل است, فهم دنياى دون خوان بسيار دشوارتر.
از سوى ديگر, به دليل اين كه هر مكتب عرفانى, از اصطلاحات و زبان خاصى برخوردار است و كليد فهم آن بستگى به درك زبان و فضاى كلى حاكم بر آن است, براى ما شرقيها نيز داورى در اين باب خالى از دشوارى نيست.
نكته سوم اين كه, سخن اصلى دون خوان, كه ديگر سخنان او حول آن مى چرخد خالى از نوعى توجيه منطقى نيست. دون خوان, بر اين نظر است: دنيايى كه ما در آن زندگى مى كنيم براى شخص عادى بسيار واقعى و براى يك ساحر درون بين غير واقعى است. استدلال دون خوان اين است كه از آغاز تولد, هركسى بى آن كه خود او بداند, براى ما نقش معلم را بازى مى كند و دنيا را چنان كه خود و ديگران مى بينند براى ما شرح مى دهد. از اين روى ما نيز دنيا را همان گونه مى بينيم كه همه مردم دنيا مى بينند.5
ذهن ما نيز در گفت وگوى درونى, اين دنياى توهمى را پاسدارى و باز توليد مى كند. اما در عوض مرد معرفت (Man of Knowledge) دنيا را بدون واسطه توصيف و تفسير مى بيند. او ذهن خود و گفت وگوى درونى خويش را خاموش ساخته و از راه دل, حقيقت را, چنانكه هست و نه آن جور كه مى نمايد, مى بيند.
ولى با وجود اين, در كتابهاى كاستاندا, بسيار است سخنان واهى و نادرستى كه نه تنها با منطق و عقل سليم ناسازگار است, بلكه با خواست درك شهودى نيز سازوارى ندارد و حمل اين قضيه ها و گزاره ها بر وجه صحيح, ناممكن مى نمايد و يا دست كم, تلاش و زحمت بسيار مى خواهد; از باب مثال, او حقيقت انسانها را به سان تخم مرغ نورانى مى بيند. دون خوان اراده اش را رشته نور ستبرى مى نامد كه از شكمش خارج شده است. دون خوان اراده اش را دور شمع اتومبيل مى پيچد و مانع روشن شدن ماشين مى گردد.
او در جايى آنچنان به آسمان مى جهد كه از درختان فراتر مى رود و….
بر اين اساس, اگر با نگاه بدبينانه نگوييم كه اين يادداشتها, دستاورد خيال پردازى و آفريده ذهن كاستانداست. دست كم اين احتمال را بايد بپذيريم كه آميخته اى از خيال پردازى و پنداربافى آموزشهاى واقعى باشد. او خود در يكى از كتابهايش اقرار مى كند كه در هنگام نگارش كتابها, هرگز به يادداشتهاى خود مراجعه نكرده است و آنها را با سيستم ديگرى از شناخت نوشته است!6
به هر حال چه كتابهاى كاستاندا, راستين و داراى وجود خارجى باشند, يا خيال پردازانه و آفريده قوه خيال چنان پر كشش و پر مايه نوشته شده اند كه سرآغاز دگرگونى ژرف در ادبيات فلسفى و عرفانى به حساب مى آيند. در اروپا و آمريكا نيز او را فيلسوف مى پندارند و كتابهايش را در قفسه كتابهاى فلسفى مى توان يافت.7
كاستاندا در ارديبهشت ماه 1377 درگذشت. او همان گونه مُرد كه زيست; اسرارآميز و آرام. جسد وى پس از سوزانده شدن به مكزيك برده شد.8
خواننده محترم براى آگاهى بيش تر از زندگى و ويژگيهاى كاستاندا مى تواند به كتاب سفر جادويى با كارلوس كاستاندا, نوشته همسر پيشين او, خانم مارگارت رانيان كاستاندا مراجعه كند. نويسنده در اين كتاب همچنين درباره مخالفان و خرده گيران و انتقادكنندگان كاستاندا به بحث پرداخته است.

سخنى درباره دون خوان
شمارى در وجود خارجى و راستين دون خوان, به گمان افتاده و آن را ساخته و پرداخته خيال كاستاندا دانسته اند. از اين گمانها و دو دليها كه بگذريم, گويا تنها راهى كه براى آگاهى از زندگى دون خوان پيش روى داريم, گفته هاى كاستانداست كه اين گفته ها نيز, بيش تر آموزشهاى دون خوان است و آگاهى و دانستنيهاى اندكى از زندگى وى را دربر دارد.
برابر ادعاى او, دون خوان ماتيوس, سرخ پوستى بود كه در (يوما) قرار گرفته در آريزوناى مكزيك, به دنيا آمد. پدرش در جنگ بين قوم ياكى و مكزيكيها كشته شد و دون خوان را كه بچه اى ده ساله بود, خويشاوندانش بزرگ كردند. در بيست وپنج سالگى به استاد ساحرى به نام خوليان (Julian) برخورد و با او آشنا شد. خوليان او را دعوت به مكتب ساحرانى كرد كه ادعا داشتند بيست وپنج نسل دوام آورده است.
خوليان سرخ پوست نبود; بلكه پسر يكى از مهاجران اروپايى در مكزيك بود.
خوليان خود در سفرى از استاد ساحرى به نام الياس ايّوآ (Elias Ulloa) اثر پذيرفته و دانش و معرفت ساحرى را از او آموخته بود. دون خوان پس از اين, در حلقه گروهى از ساحران درآمد كه مركب از شمارى زن و مرد بودند و در آن, كم كم, نقش (ناوال) را به دست آورد. (ناوال) لقبى است كه ساحران به استادان و مرشدان مهتر مكتب ساحرى مى دهند. در اين روزگار, ديدار و آشنايى كاستاندا با دون خوان آغاز مى گردد و كاستاندا افزون بر بهره گيرى از آموزشها و تجربه هاى ساحرى دون خوان, توسط او با ساحران ديگر حلقه آشنا مى گردد و در اين ميان از دون خنارو و فلوريندا, ماتيوس بيش ترين اثر را مى پذيرد و حتى پس از مرگ دون خوان, آموزش خود را نزد فلوريندا ادامه مى دهد.9
دون خوان, همسر و فرزندانى داشته و از گزارشها و حكايتهاى كاستاندا برمى آيد كه پسر دون خوان به دانش ساحرى پدر, سخت بى علاقه بوده است.
كاستاندا, دون خوان را شخصى جاذب و داراى كشش مرموز مى شناساند كه نگاهى بسيار نافذ دارد و زندگى اش ساده و بى آلايش است و به جز معرفت شهودى به چيزى دلبستگى ندارد. با اين حال كاستاندا, گاهى حكايتهايى از دون خوان نقل مى كند كه او را در حدّ دلقكى خنده آور پايين اش مى آورد. از جمله خنده هاى بى جا و وحشتناك اوست. گاه در حدّ مرگ مى خندد و گاه تا آن جا كه اشكش جارى شده و نزديك است سرش بر زمين بخورد و وقتى هم مثل بچه هاى كوچك از جا مى پرد و پاهايش را به همه طرف تكان مى دهد.
زمان مرگ دون خوان معلوم نيست, اما كاستاندا در هنگام مرگ او حاضر بوده و از مرگش گزارش شگفتى ارائه مى دهد كه پس از اين خواهد آمد. با وجود اين, آن چه كاستاندا از زندگى دون خوان ياد كرده, اندك است و شخصيت دون خوان, همچنان در هاله اى از ابهام باقى مانده است. 

ريشه هاى تاريخى
آن چه امروز ما آن را به عنوان (عرفان سرخ پوستى), برگرفته از آموزه هاى دون خوان مى شناسيم, ريشه در ژرفاى فرهنگ كهن اين قوم دارد. فرهنگهاى سرخ پوستى, مانند زبان آنان, كه برابر برآورد پژوهش گر فرانسوى پل ريوه (P. Rivet) شمار آنها 123 خانواده زبانى است, بسيار گوناگون است.
سرزمين آمريكاى وسطى, خرده فرهنگهاى فراوانى به خود ديده است و در كنار آن فرهنگهاى والايى وجود داشته است كه در سطح فرهنگهاى مهم دنياى قديم بوده است.
دون خوان بر اين نظر است كه نخستين ساحران و اربابان معرفت از قوم (تولتك) برخاسته اند. براساس پژوهشهاى تاريخى, اين قوم از شمال غربى مرزهاى امريكاى وسطى آمدند و در مكزيك مركزى مستقر شدند. اينان مردمانى هنرمند بودند و در علوم برترى داشتند. قلمرو تولتك ها, ده پادشاه داشته است كه از سال 851 ـ 1168 ميلادى حكومت كرده اند. در اين فرهنگ از خدايان و ايزدان بسيارى نام برده مى شود. افزون بر اين, در ميان تولتك ها سحر و جادو رواج داشت و كاهنان مقامى ارجمند داشتند و فرهنگ آنان مشحون از افسانه ها و اساطير بوده است.
بسيارى از باورها, آيينها و سنتهايى كه دون خوان به قوم تولتك نسبت مى دهد, گواه و شاهدى تاريخى بر آنها نمى توان يافت; و از ديگر سوى, بسيارى از باورهاى اساسى در بين تولتك ها رواج داشته است كه دون خوان اشاره اى به آنها ندارد; از باب مثال, باور به خدايانى چند داشته اند و در اين ميان كتسالكوآتل (ايزد آفريننده) خوانده شده است.10
بر اين اساس, انديشه هاى دون خوان فرهنگ چيره اين قوم نبوده است و مى توان آن را از زمره خرده فرهنگهايى به شمار آورد كه در ميان جمعى از ساحران در طول نسلهاى پياپى, سينه به سينه ادامه يافته و كامل شده است. دون خوان از استاد خود ناوال خوليان حكايت مى كند: مكتب ساحرى او بيست وپنج نسل پيشينه دارد. ولى دون خوان, بر اين نظر است: جادوگران عهد عتيق, هزاران سال پيش از تسخير مكزيك به دست اسپانياييها در آن جا زندگى مى كردند. آنان جوهر انرژيايى چيزها را درك كرده بودند و درنتيجه توانستند قواعد اساسى جادوگرى را به وجود آورند. آنان افرادى درخشان, ولى بى خرد بودند, مادى و آزمند مال دنيا. دون خوان خود و ديگر جادوگران جديد را اصلاح گرانى مى داند كه طالب هيچ گونه استفاده مادى نيستند و هيچ شغل اجتماعى ندارند و از اين روى, هيچ گاه مقام فال بين رسمى و يا جادوگرى آموزش دهنده نمى يابند. همچنين جادوگران قديم, بيش تر, در پى كسب قدرت بودند, در حالى كه كسانى مانند دون خوان, تشنه معرفت اند. اگرچه بر ذخيره اقتدار تأكيد مى ورزند ولى اقتدار را از آن رو طلب مى كنند كه سالك را در رسيدن به آستان رؤيت, به آن نياز است.

مكتب دون خوان را چه بناميم؟
دون خوان كوشيده است كه بر دانش و معرفت خود نامى نهد. در وهله نخست وى مناسب ترين نام را براى آن ناواليسم (Nahwalism) يافت, ولى آن را مبهم دانست. نامهاى ديگرى هم مطرح كرد; اما آنها را هم نپسنديد. اما سرانجام چون نتوانست نام مناسب ترى براى آن بيابد, آن را (ساحرى) ناميد و چنين تعريف كرد:
(ساحرى توانايى درك و مشاهده چيزهايى است كه دريافت معمولى ما, قادر به درك و مشاهده آن نيست. ساحرى ذخيره انرژى است, تا با ميدانهاى انرژى كه در دسترس نيستند, سر و كار داشته باشى.)11
كاستاندا در كتاب اخيرش (چرخ زمان) مدعى است كه دون خوان نام (آيين شمنى) را برگزيده است. جالب آن كه كاستاندا در كتابهاى نخستين خود, نامى از شمن و آيين شمنى نمى برد, اما در اين كتاب از جادو خواندن تعاليم كاستاندا پرهيز مى كند.
اين مطلب, مى تواند تأييد كننده نظرى باشد كه آثار كاستاندا را خيال پردازانه, يا آميخته با پنداربافى و خيال پردازى مى شمارد; زيرا هر يك از كتابهاى كاستاندا ناظر به همه دوره آموزش كاستانداست و طرح آيين شمنى درباره كتابهاى اخير, درستى ادعاهاى كاستاندا را خدشه دار مى سازد. افزون بر اين, آن چه در تعريف شمن و آيين شمنى در قبيله هاى آمريكاى جنوبى مى شناسيم, با آن چه دون خوان مى گويد, ناسانى و فرق بسيار وجود دارد. شمن ها در اين قبيله ها, از شأن والايى برخوردارند و جايگاه مهمى در جامعه محلى دارند. درمان گرى, ياورى مردگان, پيشگويى, آسان كردن زايش, تعيين هويت روح نوزاد, در اختيار گرفتن پديده هاى جوى, برگذارى جشنهاى دينى و آيين شكار, قضاوت در مورد خلافكاران, اظهارنظر به هنگام جنگ, حفظ قبيله از آسيب ارواح بشر, ميانجى گرى بين بشر و پروردگار, بخشى از نقشها و تواناييهاى يك شمن است و آنان حتى پس از مرگ شمنان, استخوانهايشان را نگه مى دارند تا با آنها مشورت كنند.

اثرگذارى كتابهاى كاستاندا در ايران
كتابهاى كاستاندا در ايران, به گونه شگفت آورى, در كانون توجه قرار گرفته, پذيرفته شده و خواننده فراوان يافته است. همه كتابهاى وى (به جز دو كتاب اخير او كه تازه به بازار آمده است) بارها چاپ شده اند و پاره اى از آنها تا ده چاپ, مترجمان خوبى هم سراغ كتابهاى كاستاندا رفته اند و در اين ميان از همه پر كارتر آقاى مهران كندرى بوده است.
كتابهاى كاستاندا, نه تنها در اروپا, بلكه در ايران نيز جنجال برپا كرده و اثرگذار بوده اند. اين اثرگذارى در بين روشنفكران و فرهيختگان, با خوانندگان ديگر يك سان نيست. هر گروهى به گونه اى از اين آثار اثر پذيرفته است. در ميان روشنفكران مادى, شمارى در صدد برابرسازى شيرازه تفكر خود با روش دون خوان برآمده اند, شمارى آن را فلسفه و روان شناسى ژرف خوانده اند و شمارى به هماننديها و يك سانيهاى آن با عرفان اسلامى و شرقى پرداخته اند.
در اين بين, شمارى از خوانندگان به آرزوى گام گذاردن به دنياى دون خوان, و يافتن قدرت جادويى, كلاسها و انجمنهايى در گوشه و كنار كشور برپا و حركتهاى جادويى و آموزشهاى دون خوان را تمرين كردند. اين انجمنها كارساز نبوده است و آقاى مهران كندرى خوانندگان آثار كاستاندا را از شركت در اين جلسه ها, برحذر مى دارد.12
شمارى نيز نگهداشت قاعده هاى رفتارى و نگرشى را كه دون خوان سفارش كرده است, مايه تسلى و آرامش روانى و كاميابى بيش تر انسان از زندگى دانسته اند.
اوج گرمى بازار آثار كاستاندا در بين سالهاى 64 تا 72 بوده و با گذشت زمان, اين گرمى و روى آورى, تا حدى فرو كاسته است.
به نظر مى رسد كه انگيزه ها و سببهاى زير در توجه و روى آورى به آثار كاستاندا در دنيا و از جمله در ايران, اثرگذار بوده است.
1. انسان امروز سخت علاقه مند به رازگشايى از جهان ناشناخته هاست. تلاش او در كشف جهان طبيعى و پرده بردارى از جهانهاى انسانى همچنين تلاش و كوشش او براى شناخت اديان و فرهنگهاى گمنام, ناخواسته در همين راستاست. كنجكاوى همگان نسبت به شناخت جادو و تواناييهاى خارق العاده ملموس و غير درخور انكار است. توجه به شناخت آيين جادويى دون خوان كه كاستاندا به معرفى آن مى پردازد, در همين جهت توجيه پذير است. بويژه با وعده هايى كه اين تعاليم در رسيدن به فرا آگاهى و سپهر معرفت مى دهند, تا آن جا كه كاستاندا را به زانو زدن در برابر دون خوان و پذيرش شاگردى او وامى دارد.
2. افزون بر اين, بشر ميل فزاينده اى به كسب قدرت و نيرومندى دارد. دون خوان در تعاليم خود, افزون بر آن كه كاستاندا وعده معرفت ناب و بى واسطه مى دهد, او را به شكوه اقتدار و نيرومندى نيز نويد مى دهد و گزارشهايى كه كاستاندا از رفتارهاى شگفت انگيز و حيرت افزاى دون خوان و ديگر ساحران مى دهد, خواننده را برمى انگيزاند كه هماهنگ با كاستاندا, تعاليم دون خوان را بشناسد. اگرچه مرشد او اصرار مى ورزد كه بهره سالك از اقتدار در وقتى كامل است كه قصد و نيت او اقتدار نباشد.
3. با ظهور معرفت شناسى جديد و درهم شكسته شدن اقتدار علم (Scienes) و روشهاى تجربى و با وداع بشر با جزميّت و اثبات گرايى در علوم و بسندگى او به ابطال گرايى, راه براى مكتبهاى عرفانى, كه انسان را به درك شهودى و يقينى فرا مى خوانند, گشوده شده است.
4. در گذشته انگاشته مى شد كه انسان مى تواند از راه حواس خود و با روشهاى تجربى, اشياء را همان گونه كه هستند, بشناسد و به واقعيت مخالفت پى ببرد; اما كانت نشان داد كه معرفت, دستاورد تعامل عين و ذهن است و عامل شناسا (سوبژه) در موضوع شناسايى (ابژه) تصرفهايى دارد كه كانت روشن ساخت كه ما با (نمود) اشيا سر و كار داريم, نه با (بود) اشيا. ما نمى توانيم به واقعيت, آن گونه كه هست برسيم, بلكه تنها مى توانيم واقعيت را آن گونه كه مى نماياند, بشناسيم ما با فنومن ها سر و كار داريم نه با نومن ها. و همه مى دانيم كه نظريه كانت در معرفت شناسى پس از او پذيرش عام يافته است.
براى خواننده آثار كاستاندا جالب است كه در عرفانى كه دون خوان خود را وارث آن مى داند, به نوعى ديگر سخن كانت و ديگر فيلسوفان بعد از او گفته شده است و جالب تر از آن اين كه برخلاف اين واقعيت, دون خوان مى نماياند: يك ساحر سالك چگونه نقبى مى زند براى رسيدن به جهان واقعى و شناخت واقعيت, آن گونه كه هست:
(دنيايى كه ما در آن زندگى مى كنيم, براى شخص عادى بسيار واقعى و براى يك ساحر درون بين غير واقعى است… هر كسى از بدو تولد بى آن كه خود او بداند براى ما نقش معلم را بازى مى كند و دنيا را چنان كه خود و ديگران مى بينند براى ما توصيف مى كند; لذا ما نيز دنيا را همان طور مى بينيم كه همه مردم دنيا مى بينند… ذهن ما نيز در گفت وگوى درونى اين دنياى توهمى را پاسدارى و باز توليد مى كند. اما در عوض مرد معرفت, دنيا را بدون واسطه توصيف و تفسير مى بيند. او ذهن خود و گفت وگوى درونى خويش را خاموش ساخته و از راه دل, حقيقت را چنانكه هست و نه آن جور كه مى نمايد, مشاهده مى كند.)13
5. خلأ معنوى در دنياى امروز, خود را نمايانده است. از اين روى, هر مكتب و مرامى كه بتواند اين نياز معنوى را پاسخ دهد, خريدار مى يابد توجه فزاينده اى كه دنياى غرب به عرفان هاى شرقى و عرفان اسلامى دارد, برخاسته و سرچشمه گرفته از همين نياز است. امروزه ترجمه اشعار عرفانى مولوى و عطار جزء پر فروش ترين كتابهاى امريكاست و (به گفته آقاى دكتر محسن جهانگيرى) ماهى نمى گذرد مگر يك يا چند كنفرانس و سمينار علمى در دنيا درباره محى الدين عربى و آثارش برگذار مى شود. انسان امروز اگر اين متاع معنوى را در فرهنگ هاى گمنام و اديان خاموش نيز بيابد, طلب مى كند. فرار از چنبره دنياى مدرن گاهى شمارى را حتى به دامن خرافه گرايى و خرافه پرستى مى رساند, همان گونه كه در امريكا چند سال پيش در مورد فرقه داوديه شاهد آن بوديم. عرفان سرخ پوستى به قرائت دون خوان و حكايت كاستاندا, اگرچه مشحون از خرافات است و در قياس با عرفان هاى شرقى و اسلامى بهره اندكى دارد اما پاسخى هرچند كاذب به اين نياز روزافزون است. از سويى كاستاندا راه را بر پرسشهاى بى شمار خوانندگان آثار خود با اين استدلال مى بندد كه من نيز در برابر دون خوان و تعاليم ناسازگار او پرسش گرى مى كردم اما او اين پرسش گريها را نشان از تلاش ذهن و گفت وگوى درونى مى دانست و براى آن كه سالك به معرفت برسد (و تمام پرسشهايش خود به خود حل گردد) چاره اى جز توقف گفت وگوى درونى ندارد.
6. و در نهايت نگارنده مهم ترين عامل را در آثار كاستاندا قلم تواناى او همراه با بهره گيرى از قدرت تخيّل اش مى دانم با آن كه كاستاندا تقريباً هيچ وقت مستند سخن نمى گويد و لذا در اصالت دعاوى او و حتى وجود مرشدى به نام دون خوان عده اى ترديد كرده اند; اما بيان و قلم او آنقدر جذاب هست كه خواننده را همسوى نويسنده در كتاب بكشاند.
به زعم اين جانب آثار كاستاندا بيش از آنكه فلسفى و يا عرفانى باشد آثارى ادبى است و بيش از آنكه گزارشهاى او از اعمال و انديشه ساحران سرخ پوست صحيح باشد سحر بيان و قلم اوست كه خواننده را اين سو و آن سو مى برد و اين خود نشان مى دهد كه قالبهاى جذاب هنرى و ادبى تا چه حدّى در درخشش و اوج انديشه اى اثرگذارند.

حقيقت يا سراب
بنابراين به نظر نگارنده كتابهاى كاستاندا, كه با قلمى توانا و خيال پردازى قوى نوشته شده است, خواننده ايرانى مى تواند بخواند و لذت ببرد و انتظار بيش ترى نبايد داشته باشد; زيرا نه آن اندازه آموزشهاى وى واقعى است كه بتوان بر آن اعتماد كرد, همان طور كه خود كاستاندا در مقدمه كتاب (هديه عقاب) اقرار مى كند و نه چندان با عقل سليم و مقتضاى درك شهودى هماهنگى دارد كه بتوان سرسپرده آن شد. علاوه بر اين, به گفته دون خوان, پيمودن راه, نياز به مرشد ساحر دارد, مرشدى كه خود بايد شاگرد خويش را پيدا كند و جست وجوى شاگرد و پى استاد گشتن سودى ندارد كه به طور طبيعى اين شرط براى ما دست نيافتنى است.
از اين گذشته, فرهنگ اسلامى و عرفانى, اقيانوسى بى كران, با چشم اندازيهايى بس با شكوه و زيبا, لبالب از معارف ناب. نه پندارها و خيال پردازيهاى سرخ پوستى كه هيچ مكتب عرفانى را توان هماوردى با عرفان اسلامى نيست. در اصل قياس با آن نابجاست.
در آموزشهاى دون خوان, نمى توان نكته زيبا و خردورزانه اى يافت, مگر اين كه در تعاليم اسلامى و عرفانى, به زيباترين شكل نمود يافته است. در عوض سخنان واهى, ياوه, بيهوده فراوانى در آنها پيدا مى شود كه جز حيرت زدگى و خرافه گرايى نتيجه اى براى جوانان ندارد. شايد سرّ روى آورى به كتابهاى كاستاندا حس كنجكاوى انسانها باشد در قلمرو اسرار قدرت آدمى و سحر و جادو و كارهاى خارق العاده.
درد جامعه امروز ما با عقل ستيزى و منطق گريزى اى كه حد اعلاى آن در عرفان سرخ پوستى است, درمان نمى يابد. نياز جامعه امروز ايران, توجه به عقلانيت و سريان دادن آن به وجوه مختلف زندگى فردى و اجتماعى است. البته عقلانيتى كه با درك عرفانى و معنوى تلطيف و تعديل شود كه در نتيجه پيشرفت و توسعه در تمام زواياى آن محقق گردد.

آثار فارسى
درباره آثار كاستاندا مقاله ها و كتابهاى بسيارى به زبان اصلى نوشته شده است. به زبان فارسى به جز مقاله هاى پراكنده, سه كتاب وجود دارد:
1. كاستاندا و آموزشهاى دون خوان, لوتار. ار. لوتكه, ترجمه مهران كندرى.
اين كتاب بهترين اثرى است كه در فارسى درباره آثار كاستاندا نوشته شده است و در اين نوشتار از آن استفاده فراوان برده ايم.
2. مرشدى از عالم غيب, تورج زاهدى.
آقاى تورج زاهدى, ابتدا خلاصه اى از نه كتاب اول كاستاندا را, به گونه نقل قول مستقيم آورده, سپس به بهانه وجود اشاره هايى در آثار كاستاندا به عالم فرشتگى, به شرح درباره عالم فرشتگى به بحث پرداخته و مقايسه اى كرده بين آن چه در كتابهاى كاستاندا آمده است, با آن چه در عرفان و فلسفه اسلامى در اين مورد وجود دارد. در كتابهاى كاستاندا موردهايى هست كه مى تواند به گونه اى به عالم فرشتگى مربوط شود, اما حجم اندكى از آثار كاستاندا را در برمى گيرد و از اين جهت, كتاب: (مرشدى از عالم غيب) براى شناخت و ارزيابى آثار كاستاندا بهره اندكى دارد و بيش تر بحثهاى آن استطرادى است.
3. دون خوان, از زبان دون خوان, در دو جلد, على رضا دولت آبادى.
اين كتاب نيز, خلاصه اى از آثار كاستاندا را به گونه نقل قول مستقيم آورده است و بى بهره از هرگونه ارزيابى محققانه است.

بخش دوم: مباحث معرفتى
ادراك چيست؟
پاسخ دون خوان, از اين پرسش بر تعريف حيرت آورى استوار است كه او از انسان دارد:
(انسانها متشكل از تعداد بى پايانى از ميدانهاى انرژى رشته گونه اند كه همچون گوى درخشانى متجلى مى شود13 جادوگران نام تخم مرغ نورانى بر آن نهاده اند.)14
اين تعريف, اگرچه بسيار غريب و دور از واقع به نظر مى رسد, اما در همه كتابهاى كاستاندا تكرار شده است.
بر اين اساس كه انسان, به سان گوى درخشانى باشد, تعريف دون خوان از ادراك چنين است:
(نقطه بسيار درخشانى كه بر سطح گوى قرار دارد و به صورت يك حباب نورانى ديده مى شود و در حدود شصت سانتى متر عقب گردن كنار كف راست شخص قرار دارد و آن را نقطه تجمع (پيوندگاه) ناميدند كه موجب مى شود بتوانيم درك كنيم)15
هماهنگى تجلى هاى به بند كشيده شده در درون پيله (تخم مرغ نورانى) با جلوه اى خارج آن, عمل ادراك را شكل مى دهد.

آگاهى سوى راست و چپ
دون خوان, براى انسان دو سطح از آگاهى قائل است: يكى جهان ذهنيات و دانسته هاى اكتسابى كه مربوط به حالت عادى (و جهان نه چندان غير واقعى) مى شود. دون خوان اين نوع آگاهيها را به سوى راست بدن نسبت مى دهد. اين آگاهيها, شامل تمام علوم و معارف بشرى و تمام تفسيرها و توصيفهايى مى شود كه از جهان هستى وجود دارد. در حالت عادى, اين معارف و علوم, همچون كاخى سر به فلك كشيده در چشم انسان ظاهربينى جلوه گرى مى كند و منزلت و عظمتى تام مى يابد, ولى براى سالكى كه چشم حقيقت بين دارد, بسى خوار جلوه مى كند و آن را غير واقعى و بى ارزش مى شمارد.
سطح ديگر آگاهى در حالت غير عادى رخ مى دهد كه انسان با واقعيت ديگر آشنا مى شود و مى تواند ببيند. در اين مرحله توصيف و تفسيرى كه ديگران از دنيا به ما القا كرده اند و ساختار ذهنى ما نيز, با گفت وگوى درونى آن را توانا ساخته است, به يك باره فرو مى ريزد و واقعيت جهان كه چيزى جز اشكال مختلفى از انرژى نيست, نمايان مى شود و موهوم بودن دانسته هاى قبلى و حتى ثابتها و پذيرفته شده هاى علمى كه بر اصل عليت استوار بوده آشكار مى گردد. دون خوان اين سطح آگاهى را به سوى چپ بدن نسبت مى دهد.
وجه نام گذارى (سوى راست) و (سوى چپ) روشن نيست, ولى به گمان نگارنده, بدان جهت باشد كه در حالت عادى (نقطه تجمع) يا (پيوندگاه) در سوى راست قرار دارد, ولى در حالت اوج آگاهى نقطه تجمع به سوى چپ بدن تغيير مكان مى دهد. اين مطلب بيان بيش ترى مى طلبد.

پيوندگاه
پيش از اين شرح داده شد كه دون خوان, آگاهى را به حبابى نورانى مربوط مى سازد كه در پس گردن, كنار كتف راست انسان قرار گرفته است و او آن نقطه را (نقطه تجمع) يا (پيوندگاه) مى نامد. تا وقتى پيوندگاه در جاى خويش قرار دارد, ما در حالت آگاهى عادى (آگاهى سوى راست) قرار داريم. براى آن كه به اوج آگاهى (آگاهى سوى چپ) برسيم, بايد پيوندگاه را از محل عادى اش جابه جا كنيم.16
با تغيير مكان آن, اصلى ترين كار در رسيدن به معرفت شهودى و دستيابى به قدرت جادويى انجام پذيرفته است.17 بعد از اين بايد همت كرد, تا نقطه تجمع (پيوندگاه) در محل جديدش پابرجا شود و به جايگاه عادى خويش برنگردد. اين مكان خاص جديد در نزد دشمنان سرخ پوست (جايگاه بى ترحم) نام گرفته است.18
بيش تر از آموزشهاى دون خوان, فنها و راهكارهايى براى جابه جا كردن نقطه تجمع ـ پيوندگاه ـ و استوارى آن در محل جديد آن است كه به لحاظ اهميت, در بخش مستقلى از اين نوشتار به تشريح آن خواهيم پرداخت.
البته براى شاگردى كه مستعد باشد, ممكن است با ضربه محكمى كه استاد بر پشت او بكوبد, اين جابه جايى صورت گيرد, همان گونه كه كاستاندا با ضربه سنگين دست دون خوان, چندين بار اين حالت را تجربه كرده است, ولى بى گمان, اين حالت, كوتاه مدت است و دوام آن نياز به ذخيره انرژى و به كارگيرى فنها و آموزه هاى دون خوان دارد. افزون بر اين, آگاهيهايى را كه انسان در اوج آگاهى به دست آورده در حال عادى به خاطر نمى آورد.19

عقاب سرآغاز و فرجام آگاهى
به گفته دون خوان, عقاب علت و دليل هستى ماست. اوست كه سرنوشت پديده ها و آفريده هاى زنده را رقم مى زند, آگاهى را به ما امانت مى دهد و چون بميريم, آگاهى عاريت گرفته شده را باز مى ستاند. چرا كه آگاهى غذاى او, بلكه جوهره وجودى است.20
(عقاب آگاهى تمام موجودات را وقت مرگ مى بلعد… عقاب چون دباغى است كه پوست را پهن مى كند. اين شعله هاى كوچك را باز و صاف مى كند و سپس به مصرف مى رساند, زيرا آگاهى غذاى عقاب است.)21
بايد بدانيم (عقاب) در اين جا نمادى است از نيرويى مخصوص, نه اين كه عقاب معهود باشد. آرى به چشم (بيننده) همچون عقاب عظيمى پديدار مى شود كه به سان عقاب ايستاده و بلنداى آن سر به فلك كشيده است.22
مى توان آن را قوه اى دانست كه همچون مغناطيس, آگاهى ما, بلكه همه هستى ما را جذب مى كند و به تحليل مى برد.23

ويژگيهاى سالك براى كسب آگاهى
1. جنگجويى:سالكى كه به دنبال دانش مى رود, مانند جنگجويى بايد باشد كه به ميدان جنگ مى رود; هوشيار, ترسان, محتاط و با اطمينان. رفتن به سوى دانش, يا جنگ, به هر شكل ديگرى, اشتباه است و ندامت و تأسف به دنبال دارد. اين همانندى, نشان مى دهد كه جوينده حقيقت نيز دشمنانى فرا روى خود دارد كه بايد به سان جنگجويى مبارز گام در راه نهد. اما تفاوت او با جنگجوى واقعى در نوع دشمنى است كه در كمين آنان نشسته است. جنگجوى واقعى را دشمنى خارجى و رو در روست, اما سالك را چهار دشمن است كه هر چهار دشمن به گونه اى به خود سالك راجع است. اينان دشمنان طبيعى هر انسانى هستند; اما سالك مبارز, هماوردى با آنان را ياد مى گيرد و در عمل مى آزمايد.24
اين چهار دشمن عبارتند از: ترس, وضوح ذهنى, قدرت, كهولت. ترس اولين دشمنى است كه در كمين سالك است. ترك عادت و رها كردن حالتها و چگونگيهاى مأنوس پيشين و روياروى با حالتهاى پيش بينى نشده وحشت آور است. ذهن ما گرايش دارد تا به جهان عادى كه برابر با توصيف همنوعان ماست وفادار بماند و از آن نگهدارى كند. بى توجهى به صداى ذهن و قرار گرفتن در وضعيت تازه, موجب آشفتگى ما مى شود.
قصد ترس آن است كه ما را از رسيدن به واقعيت دور كند. ترس, نقش اسلحه ذهن را بازى مى كند و در تمام راه معرفت, مى تواند براى سالك مشكل آفرينى كند. مبارزه اى طولانى لازم است تا براى هميشه بر ترس فايق آييم. تنها با (ديد) و (وضوحى) روزافزون مى توانيم ترس را از خود برانيم.
دومين دشمن (وضوح) است. وضوح سلاح ديگر ذهن است و مراد از آن اين است كه سالك با اندك پيروزى بپندارد كه به هدف رسيده است و تجربه هاى خود را قطعى بينگارد و از ادامه راه باز ايستد. وضوح سعى دارد, سالك را در (دامنه) گرفتار كند و از صعود بر قله معرفت باز دارد. بسيارى از طالبان معرفت, بر ترس خويش فايق آمده اند, ولى قربانى وضوح شده اند. ترس دشمن روبه رو است, در حالى كه وضوح شبيخون مى زند. اين خودبينى و از خود راضى بودن, از كسب تجربه هاى نوين, جلوگيرى مى كند. براى آن كه سالك (وضوح) را مغلوب خود سازد, نياز به كسب اقتدار دارد; اما اين اقتدار مى تواند نقش دشمن سوم را براى سالك داشته باشد. و آن وقتى است كه از اقتدار براى آزهاى مادى استفاده كند. دون خوان بر ساحران قديم خرده مى گيرد كه آنان به جاى آن كه اقتدار را دستمايه معرفت شهودى قرار دهند, در جهت هدفهاى شخصى خويش آن را به هدر دادند. پيروزى در معرفت, در گرو صداقت سالك است. هنگامى كه (معرفت) تنها هدف ما باشد, دشمنى اقتدار به ما آسيبى نمى زند.
چهارمين دشمن, كهولت و مرگ است. اين دشمن را چاره اى نيست. زمانى خواهد آمد كه پيرى و مرگ نيروى ما را مى ربايد. كارى كه سالك مى تواند انجام دهد اين است كه پيش از آن كه پيرى نيروى او را فرسايش دهد, گامهاى دشوار را بردارد و از شادابى و بى باكى جوانى بهره گيرد, تا گردنه هاى دشوار راه معرفت را بپيمايد و چون نشانه هاى پيرى فرا رسد, در صرف (نيرو و وقت) مقتصدانه عمل كند.25

2. سالك يك شكارچى است: سالك براى آن كه ميدان را بر دشمنان تنگ كند, بايد به سان شكارچى عمل كند. شكار او (اقتدار) است. براى شكار اقتدار, بايد اصول كمين و شكار را رعايت كند. اين اصول او را قادر مى سازد تا از هر موقعيت تصور ناپذيرى بهترين استفاده را بكند.26
اين اصول عبارتند از:
1. سالك مبارز, خودش ميدان مبارزه را برگزيند و در ابتدا ميدان را خوب شناسايى كند.
2. به سادگى خو كند و چيزهاى غير ضرور را رها سازد.
3. تمام تمركز خويش را براى تصميم جدى به مبارزه يا ترك آن به كار گيرد.
4. در حالت ريلكس قرار گرفته و خود را رها سازد تا (اقتدار) تنها راهبر او باشد.
5. فكر را از چيزهاى عجيب و غريب منصرف سازد.
6. فشرده نمودن وقت و اهميت دادن به لحظه ها.
7. مراقبت دورادور از صحنه و خوددارى از پيش افتادن متهورانه در صحنه.27
رعايت اصول بالا, نتيجه هاى زير را نيز به دنبال دارد:
1. شكارچى ياد مى گيرد خود را جدى نگيرد, مى آموزد كه به خودش هم بخندد.
2. صبر بى انتها دارد و هرگز شتابى ندارد.
3. توانايى نامحدود در بالبداهه ساختن چيزها.28

3. بى نيازى
ويژگى سالك شكارچى نياز اندك اوست. او به كم ترين مواهب مادى رضايت مى دهد. او آرمان و مقصدى والا دارد و منتظر است و تا زمانى كه انتظار مى كشد, چيزى نمى خواهد. بنابراين, هر اندك چيزى هم كه به دست مى آورد, بيش از آن است كه مى خواهد. اگر نياز به خوردن باشد, راهى براى آن مى يابد; چرا كه گرسنه نيست. اگر چيزى تنش را بيازارد, راه چاره اى براى آن خواهد يافت; چرا كه درد نمى كشد. گرسنه بودن يا درد كشيدن بدان معناست كه او سالكى مبارز نيست و نيروهاى درد و گرسنگى او را نابود خواهند كرد.29
همچنين سالك مبارز مى پندارد كه مرده است. به همين علت چيزى ندارد كه از دست بدهد.30
اين ويژگى در سالك, سبب مى شود كه هيچ گاه نگران نباشد و علتى براى اين نگرانى وجود نداشته باشد و چون چنين است او انسانى برتر است و از (دسترس بودن) همنوعانش خارج است.31

عقل ستيزى
عارفان على الاصول, از استدلال روى برمى تابند و شعاع عقل را در روياروى با حقيقت ناچيز پنداشته, پاى استدلاليان را چوبين مى دانند و عقل و كندوكاوهاى فلسفى را حجاب چهره پر فروغ حقيقت مى پندارند. اين دعوى, در عرفان سرخ پوستى, شديدتر وجود دارد. دون خوان, اثرگذارى استدلال را در زندگى و دنياى عادى كه مردم آن را مى شناسند و دنياى واقعى كه خود مدعى آن است و با آموزشهايش مى خواهد پرده از آن بردارد, مورد بررسى قرار مى دهد. او اثرگذارى نتيجه گيريهاى منطقى را در دگرگونى مسير زندگى ناچيز مى شمارد و شاهد آن را انسانهاى بى شمارى مى داند كه داراى روشن ترين باورها هستند, با وجود اين, بارها برخلاف باورهاى خويش عمل مى كنند.32
پارتو, جامعه شناس مشهور و نامور, نيز تأكيد دارد كه انسانها, اگرچه خود را منطقى جلوه مى دهند و چنين وانمود مى كنند كه كنشهاى آنان برخاسته از منطق و عقل است, اما واقعيت چيز ديگرى است. بيش تر كنشهاى انسانى, ريشه در مهرورزيها, احساسها و هيجانها و امور ديگر دارد; اگرچه آدمى خوش دارد كه به آن رنگ و لعاب منطق داده, آن را موجه جلوه دهد.
اما دون خوان, ادعايى بيش از اين دارد. او اگر براى استدلال در زندگى نقشى, گرچه ناچيز, باور دارد; اما در مقام (واقعيت ناب), جهان به سان رشته هايى از نور ديده مى شود كه هيچ نقشى مگر حجاب ندارد.33
مشكل كاستاندا نيز در آغاز آشنايى با دون خوان, همين بوده است كه با ابزار عقل و منطق و حساب گرى مى خواسته با دنياى جادويى دون خوان آشنا گردد و از او مى خواهد كه شرح دهد; امّا دون خوان, در عوض, چاره اى جز اين نداشته است كه عقل و منطق او را در اين مقام خاموش سازد و گفت وگوى درونى او را وا ايستاند, تا چشمى براى گشودن و بى پرده حقيقت را ديدن بيابد.
(شمنان روحانى نيستند, اهل عمل اند, مردم آنان را عموماً نامعقول و ديوانه تلقى مى كنند, آرى چنين به نظر مى رسند, براى آن كه همواره مى كوشند چيزهايى را شرح دهند كه نمى تواند توضيح داده شود.)34

فقط راه دل
تنها راهى كه ما را به (واقعيت ديگر) رهنمون مى سازد راه دل است35 و عمل در پى آن. فكر كردن ما را به جايى نمى رساند. سالك بايد فكر خويش را خاموش سازد و گام در راه نهد.
(سالك مبارز با عمل كردن زندگى مى كند و نه با فكر كردن درباره آن يا با فكر كردن درباره چيزى كه پس از انجام دادن عمل به آن فكر خواهد كرد.)36
لازمه سخن دون خوان آن است كه در كارها و رفتارهاى خويش فكر پيشين و پسين نداشته, از هدفدارى و حسابگرى پيش از عمل بپرهيزيم و از ارزيابى و قضاوت پس از عمل نيز بازايستيم. لذا دون خوان در ابتداى آموزش كاستاندا, بارها او را دستور به كارهايى مى دهد كه نابخردانه و خنده آور است و كاستاندا هيچ وجه درست و خردورانه اى براى آن نمى يابد. از اين روى, خشمگين و رنجور مى شود; اما دون خوان, در واقع هدفى را دنبال مى كند. او مى خواهد بدين وسيله فكر و گفت وگوى درونى كاستاندا را خاموش سازد. اما اگر اين هدف را به كاستاندا باز گويد نقض غرض دون خوان خواهد شد; زيرا در اين صورت كاستاندا نمى تواند عمل بى هدف و خالى از فكر به انجام رساند. بعدها دون خوان, به كاستاندا مى گويد كه در بدو آموزش, چنين حقّه اى به او زده است, چون چاره اى جز اين نداشته است. با وجود اين, به نظر مى رسد كه آدمى را گريزى از فكر درباره عمل خويش نيست.
دون خوان با اين كه بى هدفى را در عمل كاستاندا دنبال مى كند, اما دون خوان از اين تعليم به دنبال هدفى مى گردد.
دون خوان, با اين تدبيرها و فنهاى خاصى كه به كاستاندا تعليم مى دهد و ما بعد از اين از آنها ياد خواهيم كرد, مى خواهد كاستاندا را به آستانه (ديدن) برساند. ديدن, كمال جادوگران است. دون خوان آن دسته از جادوگران, همچون استاد خود (خوليان) را كه به قدرت گسترده اى دست يافته اند ولى (ديدن) را نياموخته اند, ناقص مى شمارد.37
ارزش ديدن نه تنها در عرفان سرخ پوستى, بلكه در مكتبهاى مختلف عرفانى مورد تأكيد است. در اوپانيشاد (/75) ديدن عين كمال معرفى شده است:
(چون شخص با آتما يكى شد در اين حالت عين ديدن شده است.)
نياز به مرشد
به كوى عشق منه بى دليل راه قدم
كه من به خويش نمودم صد اهتمام و نشد
حافظ

نياز به مرشد در مكتبهاى عرفانى گوناگون شناخته شده در جهان, مورد تأكيد است. عرفان سرخ پوستى نيز از اين قاعده مستثنى نيست. دون خوان مرشد را (ناگوال) مى خواند. در گفته هاى دون خوان, نقش مرشد, نه تنها ارائه طريق است, بلكه همواره روح جوينده معرفت را همراهى مى كند, به گونه اى كه بدون مرشد, عمل موفقى انجام نمى گيرد38 و پيمودن طريق بدون مرشدى همراه, وحشتناك, بل غيرممكن است.
اما دو پرسش در اين جا وجود دارد:
1. مرشد كيست و چه ويژگيهايى دارد؟
2. چگونه مى توانيم به اين مرشد دسترسى پيدا كنيم؟
در پاسخ به پرسش نخست مى گوييم كه در دنياى دون خوان و ديگر جادوگرها, مرشد به كسى گفته مى شود كه داراى ساختار خاصى از انرژى است كه مثل يك جفت حباب درخشان ديده مى شود! آنان بر اين باورند: وقتى يكى از اين افراد وارد دنياى جادوگران مى شود اين بار افزوده انرژى, به يك سرمايه نيرو و قدرت رهبرى دگر مى شود. در نتيجه ناگوال (مرشد) راهنماى طبيعى و رئيس يك گروه از جادوگران شناخته مى شود.39
اين سخن بدان معناست كه شمارى از انسانها, استعداد ذاتى دارند براى مرشد شدن, چون داراى ساختار خاصى از انرژى هستند. ورود اينها به دنياى جادوگرى, استعداد رهبرى ايشان را به فعليت مى رساند. چنين جادوگرى بهتر مى تواند به تجريد بينديشد و از اين راه, با روح افراد پيوند برقرار كند.40
اما پاسخ به اين پرسش كه سالك چگونه چنين مرشدى را بيابد, اين است كه: از توان شاگرد خارج است. تنها كسى مى تواند ناگوال را بازشناسد كه داراى ساختار انرژى همانند با او باشد. در اين صورت, خود او ناگوال و مرشد خواهد بود و نياز به مرشد ندارد. بنابراين, شاگرد نبايد در پى استاد برود, بلكه اين استاد است كه شاگرد خود را باز خواهد يافت و او را در چنبره حمايت و هدايت خويش قرار خواهد داد.41
در مكتب دون خوان, نه تنها داشتن مرشدى روشن ضمير براى سلوك معنوى لازم است, بلكه گرفتار آمدن سالك در بند (خرده خودكامه) نيز ضرورى است. خرده خودكامه مى تواند انسانى باشد آزاردهنده, دردسرآفرين, درنده خو كه از هيچ ستمى پروا ندارد و پيوسته در پى ايجاد وحشت در دل سالك است.
سالك نه تنها از برخورد با چنين انسانى هراس ندارد, بلكه مشتاقانه در انتظار اوست; چه آن كه در صورتى كه خودكامه به سراغش نيايد, او خود بايد در جست وجوى آن خود را به مشقت اندازد.42 جالب آن است كه سالك در صدد هماوردى و مبارزه فيزيكى با خرده خودكامه برنمى آيد, بلكه ستم او را به جان مى پذيرد و خرده خودكامه را در رسيدن به هدف خود كه همانا از پاى درآوردن و پديد آوردن هراس در دل سالك است ناكام مى سازد.
دون خوان, از نمونه اى عالى از خرده خودكامگان ياد مى كند كه از اقبال خوش به سراغش مى آيد. داستان اين برخورد, درازدامن است. خلاصه آن اين است كه: دون خوان, با نيرنگ به كار در خانه اربابى دعوت مى شود. در آن جا درمى يابد كه بدون دريافت مزد, تا سرحدّ مرگ بايد كار كند و راهى براى فرار هم ندارد. او به كارفرمايى سپرده مى شود كه به سختى از او كار مى كشد. آزار و شكنجه اى كه دون خوان تاب آورده و آن را نقل مى كند, خواندنى است. ولى او شادكام و استوار, بدون اين كه حتى يك بار, به حال خود تأسفى بخورد, از مدت شش ماهى كه در آن خانه آزار ديده, اظهار خرسندى مى كند, زيرا در اين مدت توانسته بود چهار ركن سلوك را تجربه و تمرين كند. اين چهار ركن عبارتند از: خويشتندارى, انضباط, بردبارى و زمان بندى.43
از آن چه گذشت, روشن گرديد كه توفيق كاستاندا و هر سالك ديگر در سلوك معنوى خويش, نيازمند به مرشد و وجود خرده خودكامه است. اما اين توفيق وقتى به كمال مى رسد كه سالك بى آن كه به خود آسيبى وارد آورد, اوامر زنى قدرت مند و بى رحم را بپذيرد. اين زن براى كاستاندا خانم فلوريندا ماتيوس (Florinda Matus) بوده است و كاستاندا پس از مرگ دون خوان به شاگردى او درمى آيد. لذا در حلقه جادوگرانى كه دون خوان رهبرى آنان را بر عهده دارد نيز, شمارى زن با ويژگيهاى بالا وجود دارد.44
بر اين اساس, سالك به وجود سه شخص نياز دارد: مرشد, خرده خودكامه و زنى با قدرت جادويى و بى رحم!
تا اين جا, مراد دون خوان از خرده خودكامه روشن شد. در اين جا خواننده مى تواند بپرسد (خودكامه) كيست كه اينان در مرتبه اى فروتر (خرده خودكامگان) نام گرفتند؟ جواب دون خوان اين است:
(صاحبان بصيرت در عهد جديد, با توجه به تجربه خود مناسب چنان ديدند كه طبقه بندى خويش را با سرچشمه اوليه نيرو; يعنى با يگانه فرمانرواى جهان هستى آغاز كنند, و آن را به سادگى (خودكامه) خواندند. طبعاً بقيه مستبدان و قدرت مندان, به طور نامحدود و در مرتبه اى فروتر از خودكامه جاى گرفتند و در نتيجه آنها را (خرده خودكامه) "Pinches Tiroros نام نهادند.)45

بايستگى نيرنگ در آموزش
شاگردى كه در بدو راه است و به ارزش (معرفت شهودى) چنانكه بايد آگاه نشده, ممكن است كه در رويارويى با سختيهاى راه از سلوك باز ايستد و جاذبه هاى زندگى عادى دل او را بربايد. مرشد به فراخور حال سالك, بايد حقه اى مناسب به كار برد و او را به راه آورد. بى گمان زمانى خواهد آمد كه متوجه مى شود فريب خورده است و آن زمانى است كه به (معرفت) نايل مى آيد. دست يابى به معرفت, به پستى و بى ارزشى جاذبه هاى پيشين پى خواهد برد و همه آنها را پيش پاى (معرفت) قربانى خواهد كرد.
(فقط ديوانه است كه بار معرفت پيشه شدن را با طيب خاطر به دوش مى كشد. عاقل را بايد به حقّه و ترفند در اين راه انداخت.)46
(معلم من ناوال خوليان به همين شيوه به من حقه زد. او با استفاده از شهوت حرص من, به من حقه زد. قول داد تمام زنان زيبايى را كه دور و برش بودند به من بدهد و نيز قول داد مرا با طلا بپوشاند. به من قول بخت و اقبال داد و من گول خوردم. از دوران بسيار قديم به تمام شمنانِ مكتب من همين حقّه زده شده است.)47
سرسپرده ام پيشاپيش
به نيرويى حاكم بر سرنوشتم
و در پر كاهى نيز مى آويزم
پس مرا چيزى نيست,
تا به حفظ آن بكوشم,
مرا انديشه اى نيست,
پس مى توانم ببينم,
مرا هراسى از چيزى نيست,
پس مى توانم خود را به ياد آرم.
جدا و در سبكبالى
پيشى مى گيرم از عقاب
تا رَسَم به رهايى.48
بخش سوم: در شناخت جهان و انسان 
واقعيت و پندار:
در اين جا مناسب است نگرش دون خوان را نسبت به جهان و انسان بررسى كنيم و براساس آن, به تعريف جديدى از جهان و انسان دست يابيم.
دون خوان از دو (جهان واقعى) و (پندارى) سخن مى گويد و بين آن دو فرق مى گذارد. نمود جهان با (بود) و واقعيت جهان هماهنگى و سازگارى ندارد. چيزى كه از عالم خارج بر اندامهاى حسى, اثر مى گذارد, بخش واقعى جهان است; اما آن چه اندامهاى حسى, از وجود آنها در خارج خبر مى دهند, بخش غير واقعى جهان است. حواس ما تنها وظيفه اى سطحى انجام مى دهند و به روش شناخته شده خود ادراك مى كنند.49 اين روش چيزى نيست جز ميانجى گرى كه ذهن, با گفت وگوى درونى برقرار مى كند و ذهن نيز به نوبه خود تفسير هم تيرگان و همنوعان از واقعيت را نشخوار و تكرار مى كند و اين همه ما را از درك مستقيم و بى ميانجى واقعيت جهان باز مى دارد.
(ما پيوسته با خودمان درباره دنياى مان حرف مى زنيم. در واقع دنياى مان را با گفت وگوى درونى نگاه مى داريم و هرگاه از حرف زدن با خود درباره خودمان و دنياى مان دست بداريم, دنيا همان است كه بايد باشد.)50
بدين ترتيب, انگاره ما از دنيا, درس اصلى آيين شمنى است و واايستاندن گفت وگوى درونى تنها راه رسيدن به آن است.51
مى توان گفت كه شمن با (قدرت سكوت) دنيا را بازمى ايستاند و آن را (مى بيند). او, داراى كالبدى اخترى و رؤيايى مى شود كه فراتر از مكان وزمان است. در اين حال, قانونهايى معتبر مى شوند كه به غير از قانونهاى شناخته شده اند و ما آنها را قطعى و حتمى مى شماريم. بدين ترتيب, فرق و جدايى بين دنياى مادى و ملكوتى پذيرفته مى شود.52
با توجه به نكته ها و جستارهاى بالا, دو واژه (تونال) و (ناوال) در مكتب دون خوان, درخور شرح اند. تونال همان دنياى عادى ماست كه برگرفته از توصيف همنوعان است. تونال همه آن چيزهايى است كه براى آنها كلمه اى داريم و آنها را باز مى شناسيم و شامل انگاره ها و انديشه هاى منطقى ما و حتى خيالهاى ذهنى و ايمان مذهبى ما مى شود. در عوض (ناوال) واقعيتِ تفسير نشده عينى است كه به طرق مرسوم دست نيافتنى است.53

ايده خدا
براساس تعريفى كه از تونال ارائه شد, انگاره هاى ما از خداوند تا آن جايى كه در ذهن خود داريم و نتيجه آموخته هاى ماست, عنصرى از تونال خواهد بود.
(خداوند بخشى از تونال ماست… تونال همه آن چيزهايى است كه فكر مى كنيم دنيا از آن چيزها تشكيل شده است, از جمله خداوند.)54
اما اگر ما بينگاريم كه دون خوان (خدا) را در حوزه (ناوال) قرار مى دهد به اشتباه رفته ايم. از نظر دون خوان, بخش واقعى جهان نامحدود و پيمايش ناپذير است و بخش عمده هستى, ناشناختنى و رازآلود است و از سطح درك آدمى فراتر است. خطاى بزرگ صاحبان بصيرت در قديم, فرق نگذاردن بين دو مفهوم ناشناخته ها و ناشناختنى ها بوده است. ناشناختنى ها در دسترس انسان و در حدود تواناييهاى او نيستند و نبايد ابلهانه يا حتى با حزم و احتياط به قلمرو آنها, دست برد.55 به نظر مى رسد دون خوان خدا را در خود ناشناختنى ها قرار مى دهد كه نمى توان در نفى و اثبات آن سخن گفت. ما به وجود اين حقيقت غايى, جهل مطلق داريم و راهى براى شناخت او نداريم, ازاين روى, بر پايه آن چه كاستاندا از دون خوان نقل مى كند, مى توان مدعى شد كه در اين مكتب ايده و انديشه خدا وجود ندارد. اين سخن بدين معنى نيست كه در عرفان سرخ پوستى (خداوند) هيچ گونه حضورى ندارد.
استيس, سخن زيبايى در مورد آيين بودا دارد و آن اين است كه: در اين آيين, خدا  تجربه امر متعالى است. اگرچه تئورى خدا وجود ندارد و بين اين دو فرق بسيار است; در مَثَل همه پيشينيان, وجود اكسيژن يا جاذبه زمين را تجربه كرده اند, اما هيچ كدام به وجود آن پى نبردند, بدين معنى كه آن را تبيين و تئوريزه نكردند; از اين روى, كشف جاذبه زمين را نه به آنها بلكه به نيوتن نسبت مى دهيم و اين بحث درازدامنى است كه در تاريخ علم, از آن سخن به ميان آمده است كه: ما بر چه اساسى يك كشف و يا اختراعى را به كسى نسبت مى دهيم كه در اين مختصر مجال پرداختن به اين مقوله نيست.
دون خوان, اشاره هايى به وجود يك سرچشمه قدرت و يك فرمانرواى هستى دارد كه در جايى به عاريت آن را (عقاب) نام مى نهد و در جايى خودكامه مى خواند. اگرچه وصفهاى او از عقاب و خودكامه با خدايى كه اديان توحيدى معرفى كرده اند, سازگارى ندارد. به هر ترتيب, مى توان گفت در مكتب دون خوان, ايده خدا كم رنگ است و او از پرداختن به مسأله خدا پرهيز دارد و گويى آن را در حوزه ناشناختنى ها قرار مى دهد.
دون خوان و ديگر شمنان سرخ پوستى, به جاى آن كه وقت و انرژى خود را در ناشناختنى ها هدر دهند, انرژى خود را به بخش درخور شناخت جهان به كار مى بندند. جهان براى آنان به صورت مجموعه هاى فراخ و بى پايان از ميدانهاى انرژى جلوه مى كند كه همچون رشته هاى نور است و سرچشمه آن به استعاره (عقاب) نام گرفته است.56

موجودات غير ارگانيك (عالم فرشتگى)
دون خوان, از نيروهاى وصف ناپذيرى ياد مى كند كه بى جسم, بى شكل, غير آلى و رام شدنى اند.57 آنها, نه خيرند و نه شر و مى توانند به شكلهاى گوناگونى چون سگ, پرنده, خارسنگ و يا هرچيز ديگرى ظاهر شوند.58
انسانهاى معمولى در مواجهه با آنها متوجه حضور آنها نمى شوند, زيرا فقط به آنها (نگاه) مى كنند, اما يك سالك مبارز, حضور آنها را درمى يابد; زيرا مى تواند (ببيند). (ديدن) سزاوارى, شايستگى و درك ويژه اى است كه حقيقت آفريده ها و پديده ها را به سالك مى نماياند. بر اين اساس, وقتى سالك با يكى از اين آفريدگان برخورد مى كند آن آفريده, شكل ظاهرى را از دست مى دهد و ماهيت اصلى اش هويدا مى شود. نكته جالب توجه آن است كه هرچند چشمهاى يك انسان عادى, فريب خورده و موجود غير ارگانيكى را كه به شكل مادى درآمده است, تميز نمى دهد, اما يك سگ گول نمى خورد, كلاغ هم همين طور!59
آنان براى خود صاحب نام هستند,60 و كاركردشان بر ما نامعلوم است61 و در بين انسانها نيز حضور دارند, گاه خود به صورت انسان در كوچه و خيابان پرسه مى زنند62 معمول ترين رسم شان ترسانيدن مردم است63 سالك در رويارويى با او, پيش از آن كه به چنگ او افتد, او را دنبال مى كند و با او به مبارزه برمى خيزد, تا او را به چنگ گيرد و به زمين كوبد, تا قدرت را به او عطا كند.64
اين آفريدگان توليدمثل و سوخت و ساز ندارند, ولى سرشار از عشق, حزن و اندوه و خشم و احساس هستند.65 آنها پديدگان موٌنث هستند66 و آگاهى شان بسيار بيش تر از انسان است. اين آگاهى غير عادى و شگفت, انسان را برمى انگيزد تا در ديدار آنها, خود به خطر افكند و برجستگى را كه داراند, به چنگ گيرد.67 پديدگان غير ارگانيك, هرگز دروغ نمى گويند; زيرا بى بهره از قوه ناطقه اند. براى حرف زدن با انسان ناچارند كه كلمات را (قصد يا نيت وجودى) كنند. عمرى بس طولانى دارند, اما قدمت آفرينش آنها بر انسان معلوم نيست.68
دون خوان از اين آفريدگان, با عنوانهايى نام مى برد كه در ترجمه هاى فارسى به (متفق), (دليل) و (همزاد) برگردان شده است و در ابتدا آنها را در ارتباط با گياهان توهم زا مطرح مى كند. استفاده از گياهان توهم زا وسيله اى است كه فرد را با نيروهاى غير ارگانيك آشنا مى كند و به قدرت و آگاهى آنها پيوند مى دهد.69

حقيقت انسان
انسان شناسى دون خوان, در پيوند با تعريفى است كه او از عالم دارد. او جهان را ميدانهاى بى كران انرژى و نور مى داند. بر اين اساس حقيقت انسان نيز شكل يافته از شمار بى پايان از همان ميدانهاى انرژى و رشته هاى نور است كه همچون (گوى درخشانى) آشكار مى شود و جادوگران نام (تخم مرغ نورانى) بر آن نهاده اند.70
اين رشته هاى نور, چرخان به نظر مى آيند و دستها و پاهاى شان, مانند موهاى زبر درخشانى است كه به هرسو مى جهند و به تار عنكبوتهاى سفيد فام مى مانند71 بر روى اين تخم مرغ (حبابى نورانى) ديده مى شود كه آگاهى انسان از آن سرچشمه مى گيرد.
گفته شده است كه در پاره اى از كتابهاى عرفانى شرق, تصويرى همانند آنچه در بالا آمد از انسان ارائه شده است, مثل Fourteen Lessons in yogi Philosophy اثر Ramacharaka.72

انسان بى شكل
شمنان سرخ پوست مدعى هستند كه اين توده هاى انرژى بر اثر عادتهاى پياپى و سوءاستفاده ها انحراف يافته و (شكل انسانى) را ساخته اند. هدف شمن راست نمودن اين رشته هاست. او مى خواهد انسانى (بى شكل) شود.73
انسان بى شكل, وجود فرسوده و عادى خويش را از دست مى دهد و از اسارتها رها مى شود. با نگاهى خوشبينانه, شمارى پديده (بى شكلى) را قياس با تحولى كرده اند كه در نظامهاى عرفانى ديگر از آن به (مرگ عرفانى), (تولد روحى ديگر), (غسل آتش), (دگرگونى نورها) ياد شده است.

مرگ
شايد از ادعاهاى كاستاندا برآشفته باشيد و آنها را ياوه بدانيد. نويسنده اين نوشتار نيز (برخلاف بعضى ناقدان آثار كاستاندا) با شما هم عقيده است. بويژه به سخنى كه او به نقل از دون خوان درباره مرگ گفته است, توجه كنيد:
(مرگ هر شخص همواره در كنار او و به فاصله يك بازو از شانه چپش قرار دارد و هرگاه مرگ شانه چپ را لمس كند شخص خواهد مرد.)74
(مرگ پيچ و تاب است. مرگ ابر درخشانى در افق است. مرگ منم كه با تو صحبت مى كنم. مرگ تو و دفتر و دستكت هستى. مرگ هيچ است هيچ! مرگ اين جاست و با اين حال اصلاً در اين جا نيست)75
مرگ هرچه باشد; اما تأخيرپذير نيست. با اين حال روح بى كم و كاست سالك با ذخيره قدرت و انرژى كه دارد, مى تواند مرگ را براى زمانى, كم و بيش طولانى, عقب بيندازد, تا براى آخرين بار از يادآورى توانايى اش شادمان گردد.76
مرگ, در جايگاه, مشاور خردمند سالك نيز عمل مى كند. در اوج نوميدى و خطر, سالك مى تواند به مرگش رو كند و از او بپرسد كه آيا چنين است؟ مرگش به او خواهد گفت كه اشتباه مى كند, مرگش به او خواهد گفت: (من كه هنوز به تو دست نزده ام)77
در پايان اين بخش, به گزارش و وصفى كه كاستاندا از مرگ دون خوان ارائه مى دهد, توجه كنيد:
(وقتى لحظه اى فرا رسيد كه دون خوان عملاً دنيا را ترك گفت, به نوعى درخشندگى بخارمانند رنگى مبدل شد. او انرژى ناب بود كه به آزادى در جهان شناور گشت. در آن لحظه احساسم در خصوص فقدان وى چنان شديد بود كه مى خواستم بميرم, به آن چه دون خوان گفته بود, اعتنا نكردم و بى هيچ ترديد و دو دلى خود را به پرتگاه افكندم, اما به دلايلى كه وصف ناپذير است نمردم!)78

بخش چهارم: فنون و دستوالعمل ها:
تعليمات دون خوان, دربرگيرنده دستورالعمل ها و فنون ويژه اى نيز هست كه كاستاندا بايد به كار بندد. اين دستورالعمل ها هدفهاى زير را دنبال مى كند:
ـ كسب اقتدار شخصى.
ـ خاموش ساختن ذهن و گفت وگوى درونى.
ـ تغيير (نقطه تجمع) و رسيدن به اوج آگاهى و معرفت شهودى.
هدف اصلى و نهايى از تمام فنون و دستورالعمل ها مورد اخير است و دو هدف اول نقش واسطه اى دارند. فنونى كه منتهى به كسب و ذخيره اقتدار است, سالك را در خاموش ساختن و واايستاندن گفت وگوى درونى يارى مى رساند و با به كارگيرى فنونى خاص, نقطه پيوندگاه جابه جا شده و اين همه (ديدن) را كه اوج (ابرآگاهى) است ممكن مى سازد.
اين دستورالعمل ها در كتابهاى كاستاندا, به گونه پراكنده آورده شده است. نظم و ترتيبى را كه مى نگريد, كار نگارنده است و با بررسى بيش تر, شايد بتوان آنها را با ترتيب بهترى ارائه كرد. استفاده از گياهان روانگردان مى توانست از جمله فنون آورده شود, امّا به خاطر بسيارى جستارها و پيوندى كه اين بحث با وجوه مختلف دارد, به صورت ضميمه در پايان اين تحقيق آورده شده است.

فنون براى كسب اقتدار
داشتن اقتدار شخصى و ذخيره آن براى توفيق سالك جوياى معرفت, ضرورى است. در اصل انسان چيزى جز (حاصل جمع اقتدار شخصى) نيست و اين حاصل جمع تعيين مى كند كه او چگونه زندگى كند و چگونه بميرد.
دون خوان, اقتدار شخصى را يك نوع احساس, همچون خوش اقبالى, تعريف مى كند. شايد بتوان اقتدار شخصى را اعتماد به قدرتهاى غير عادى و تواناييهاى شهودى خودمان دانست. اين اعتماد به خود را هنگامى مى توانيم به دست آوريم كه تمرينها و تجربه هاى مناسب آن را فراهم كرده باشيم. دون خوان فنونى را براى به دست آوردن اين اعتماد و ذخيره اقتدار سفارش مى كند.79

دويدن در تاريكى
دويدن در تاريكى فنى است كه دون خوان آن را (خرامش گفتار) مى نامد و آن را در ذخيره اقتدار براى واايستاندن گفت وگوى درونى اثرگذار مى شمارد. چگونگى اجراى اين دستور آن است كه سالك مسافتى طولانى را با زحمت و سرعت در بيراهه و بر روى سنگلاخها بدون سكندرى خوردن و آسيب ديدن مى دَوَد. او در اين حال همتش آن است كه گفت وگوى درونى را خاموش ساخته, كار را به جسم خود واگذار نمايد; زيرا آن گاه كه ذهن خاموش شود, خود جسم, بى آن كه خود ما آگاهى داشته باشيم, اشياء را مى شناسد و راه را باز مى يابد, بدون آن كه در گودالى فرو رود يا نوك صخره اى پايش را بيازارد.80

خوددارى از آميزش جنسى
از نظر دون خوان و دون ختارو, سالكان بويژه آنان كه زاييده آميزش ملالت بار بوده اند, بايد از آميزش جنسى خوددارى ورزند تا از اين راه بتوانند انرژى اندكى ذخيره كنند. اين ذخيره انرژى, براى رسيدن به (آستانه رويت) و سير در عالم ناشناخته ها مورد نياز است.81
دون ختارو به كاستاندا مى گويد:
(پدر و مادرت وقتى ترا به وجود آوردند, بى اندازه ملول و خسته بوده اند.)
كاستاندا مدعى است كه دون خنارو با (قوه رويت) بر اين راز آگاهى يافته است.82

هر عمل, آخرين نبرد
سالك بايد بداند كه براى هر عمل قدرت دارد, بويژه هنگامى كه آن را (آخرين نبرد خود) در روى زمين به حساب آورد. مرگ هر آن در انتظار است و ممكن است سالك شكارچى را لمس كند و جان او را بربايد. پس هر عمل او ممكن است آخرين نبرد او روى زمين باشد.
سالك حقيقى, به اين نكته آگاهى يافته و هرگاه به هر كارى بپردازد, آن را آخرين كار و آخرين نبرد خود به شمار مى آورد. چنين عملى لذت بخش بوده و وحشت را از دل او بيرون مى كند و اقتدار و اعتماد را براى او به ارمغان مى آورد.83
اين را نيز بايد بدانيم كه سالكِ مبارز, سخت مى ميرد, مرگش بايد با او بجنگد تا او را با خود ببرد. سالك خود را به آسانى در آغوش مرگ نمى اندازد. آن گاه كه مرگ او را لمس كند, به قدرت مبدل مى شود.84

تغيير نوع تصور از خود
تصور و انتظارى كه ما از خود داريم, در توان و اقتدار ما اثر ويژه اى دارد. دانستن اين نكته كه ما ميدانهايى از انرژى هستيم و توان شگفتى در نهان خويش داريم, قدرت بسيارى در ما پديد مى آورد:
(خيلى چيزهاست كه سالك مبارز در زمان معينى انجام مى دهد كه سالهاى پيش نمى توانست انجام دهد. آن چيزها خودشان تغييرى نكرده اند; اما تصور او از خودش تغيير يافته است.)85

انتخاب مكان قدرت
از نظر دون خوان هركس در زمين, جايى, يا جاهايى براى نشستن دارد كه جايگاه اوست. او در آن جا به طور طبيعى قوى و خوشحال خواهد بود, در عوض نقطه بد دشمن اوست. اين وظيفه فرد است كه با كمك استاد آن نقطه را كه (جايگاه) اوست بيابد و اقتدار خويش را تجربه كند. از سوى ديگر, نقطه دشمن يك مرد را ضعيف مى كند و حتى مى تواند باعث مرگش شود. دون خوان روزى كاستاندا را كمك مى كند كه نقطه خويش را بيابد و او پس از تحمل رنج و زحمت فراوان آن نقطه را بيابد. حالت خود را در آن لحظه چنين وصف مى كند:
(در حوزه ديد من تغيير ديگرى در رنگها اتفاق مى افتد. طرح يكدستى را كه من در همه آن منطقه مى ديدم, در يك نقطه و در طرف راست من به شكلى زنگارى برگشت… رگ گردنم سيخ شد پاهايم كمى قوسى و تنه ام به جلو خم شد و من متوجه حالت عجيب خود شدم و بر ترسم افزوده شد…)

براى واايستاندن گفت وگوى درونى
ترك عادت:
ترك عادت براى واايستاندن گفت وگوى درونى و تمركز دقت مان در ناوال (جهان واقعى) ضرورى است. تأكيد بر ترك عادت را در عرفانهاى مختلف شناخته شده در دنيا مى يابيم. حافظ مى گويد:
از خلاف آمد عادت بطلب كام كه من
كسب جمعيت از آن زلف پريشان كردم

و عبدالكريم جيلى گويد:
(وضع و حال من آن است كه خفى و خلاف عادت باشم).86
با اين وصف, بايد تعريف خاص دون خوان را از ترك عادت و فرقهايى كه با مقصود عرفاى ما دارد, در نظر داشت. به نظر دون خوان, چنين خواسته ايم كه زندگى خود را با عادات پيش ببريم و اين اساس زندگى عادى و جهان توصيفى (تونال) ما را تشكيل مى دهد. اين عادات ما را وادار به زندگى يك سان و يك نواختى مى كند و ما را در نظم و ترتيبى خاص پاى بند مى سازد. در نتيجه در همنوعان خود انتظار گونه اى خاص از سلوك و رفتار از ما پديد مى آيد و اين انتظار, سبب مى شود كه خود را فرمانبر و پيرو عادتهاى خود و خواسته هاى همنوعان خويش سازيم و از پويش و دگرگونى در شرايط خود باز ايستيم و در پيله اى كه خود بر خويشتن خويش تنيده ايم, گرفتار آييم. اين عادت, ما را در تونال به بند مى كشد و بين ما و جهان واقعى حجاب مى گردد.
شرط سلوك آن است كه انديشه ها و ادراكهاى ما از ساختارهاى پايدار رها شود, تا جايى براى تازگيها و چيزهاى پيش بينى نشده در زندگى مان باز شود; چرا كه عناصر معرفت واقعى پيش بينى ناشدنى اند و اين مهم با ترك عادت, به دست مى آيد:
(شكارچى بودن تنها به مفهوم حيوان را در تله انداختن نيست. شكارچى كه هم وزن خود, طلا مى ارزد… به اين دليل است كه خود عادتى ندارد. اين مزيت وى است. وى مانند حيواناتى كه به دنبال شان است نيست; حيواناتى كه با عادتهاى سنگين و پيش بينى شده وابسته اند. او آزاد, سيال و پيش بينى ناپذير است.)87
دون خوان, گاهى از (ترك عادت) به (نفى گذشته شخصى) تعبير مى كند.
(سالك مبارزى كه گذشته شخصى ندارد, براى كارهاى خود نيازى به توضيح به همنوعان خود ندارد و هيچ كس هم از اعمال او عصبانى و ناراحت نمى شود و مهم تر آن كه هيچ كس او را با افكار و انتظارات خويش ملزم به كارى نمى كند.)88

به كارگيرى دومين قدرت
به عقيده دون خوان, ادراك, پيامد (دقت) ماست; يعنى ما تنها درونمايه هايى را درك مى كنيم كه دقت مان را بر آنها سامان دهيم. بر اين اساس, اين نقش ادراك نيست كه از سوى همنوعان تحت تأثير قرار مى گيرد, بلكه (دقت) ماست كه در نتيجه نفوذ آگاهانه و مداوم, سرانجام به حوزه هايى برمى گردد و ميل مى كند كه با شرح و تفسير همنوعان مان, برابرى كند و در نهايت اين باور در ما پديد آيد كه اين دنياى وصف شده, كل واقعيت است. ما با اين (دقت اسير شده) نمى توانيم از توهمى كه اسير آن شده ايم برهيم, بلكه تلاش مى كنيم تا ادراكهايى كه از آن سرچشمه مى گيرد, با وصف دنيا برابرى كند. براى رهايى از اين دقت كه دون خوان آن را (اولين دقت) مى نامد, نياز به (دومين دقت) داريم و مقصود از آن ته مانده وقتى است كه در حيطه واقعيت باقى مانده است و اسير نگرديده است.
ما در حالت عادى, نسبت به دومين دقت آگاهى نداريم و صرف نظر از موقعيتهاى استثنايى ظهورى ندارد و آگاهى بخش نيست. با اين حال, تنها حلقه پيوند ما با واقعيت و ناوال است. براى ورود به ناوال و جهان واقعى, بايد دومين دقت خود را به كار گيريم تا بند از جزء اسير شده دقت مان نيز بگشاييم و در نتيجه با هر دو قسمت دقت مان وحدتى به دست آوريم و به تماميت خويش دست يابيم و انسان كاملى شويم.89

عمل بدون چشمداشت فايده
هدفدارى در عمل, حاصل گفت وگوى درونى و ماندگارى ما در تونال است. هدفدارى و چشمداشت از عمل ما را به سطح خردورانه اى از واقعيت مى رساند.. در حالى كه معرفت را راهى به جز عقل است. هدفدارى لازمه پذيرش اصل عليت است و جهان موهوم و غير واقعى ما از همين اصول و عناصر تشكيل گرديده است. تنها هنگامى كه ديگر (هيچ توقعى) از عمل خويش نداشته باشيم, آخرين برون فكنى هاى ذهن خود را پشت سر گذاشته ايم و قدم در ناوال نهاده ايم. به ديگر سخن, انتظار نتيجه از عمل, سبب دوگانگى بين عمل و عمل كننده مى شود و اين آدمى را از رويارويى مستقيم و بى ميانجى با واقعيت باز مى دارد. پاره اى نظامهاى آموزشى ديگر نيز مثل آيين بودايى ذن, با تمرين اعمال مستقيم و غير مستدل براى پديد آوردن چنين انضباطى; يعنى برداشتن فاصله بين عمل و عامل, با مكتب دون خوان اشتراك دارند. كاستاندا بسيارى از كارهاى مسخره و غير مفيد را كه دون خوان بر گردن او نهاده بود, به خاطر مى آورد: مانند جارو كردن زباله ها از جايى به جاى ديگر و بعد متوجه مى شود كه دون خوان با واداشتن او به انجام كارهاى بى معنى فكر كار بدون عوض را در او القا كرده است. اين مطلب چنان ظريف است كه خود اين فن را نيز شامل مى شود; يعنى اگر سالك با كار بدون عوض, بخواهد يك راست با حقيقت روبه رو شود, اين كار بدون عوض نخواهد بود, بلكه هدفى را دنبال كرده است كه همان ورود در ناوال و جهان حقيقت است.
كارها و رفتارهاى بى مفهوم و بى هدف, همين كه آنها را به فنى دگر كنيم, ناممكن مى شوند, زيرا بدين ترتيب به آنها هدف و مفهوم بخشيده ايم. بدين جهت گاه مرشد از در حقّه وارد مى شد تا شاگرد را وادارد كه بدون هيچ چشمداشتى دست به كار شود:
(به دون خوان گفتم, يادم نمى آيد او هرگز در مورد انجام عملى براى نفس عمل به عنوان فنى خاص بحث كرده باشد و تنها چيزى كه مى توانم دوباره به ياد آورم توضيحات دائم و مبهم او در اين مورد است. خنديد و گفت كه كار او آنقدر ظريف بوده است كه تا آن روز متوجه آن نشده ام.)90
در زندگى عادى, كار كردن بدون معنى و هدف براى ما بيگانه است و با عقل سليم ناسازگار. از كارها و رفتارهاى خود چشم داريم كه هدفهاى از پيش تعيين شده ما را برآورند; از اين روى, رفتارهاى ديمى يا طبيعى براى ما ممكن نيست. تنها در پاره اى از زمانها و مجالهاى مناسب, مانند هنگام ترس, شادى و هيجان شديد است كه رفتار مهار نشده اى از ما سر زند. در اين زمان و دَم كه از بى خبرى صحبت مى كنيم, يك عمل به طور كامل طبيعى رخ داده است و فاصله بين ما و عمل و رفتارى كه از ما سر زده, محو شده است. نه رفتارى كه از ما سر زده, از قبل حساب شده است و نه واكنش نسبت به درستى و نادرستى آن نشان مى دهيم. چشمداشتى هم از عمل نداريم, چون عقل ما كه باعث آن بود, باز ايستاده است. بازى كودكان نمونه اى از عمل بدون چشمداشت است.91

حماقت اختيارى
براى سالك شكارچى, خوب و بد, ثمربخش و زيانبار, سختى و مرض, توانگرى و فقر فرقى ندارد. هيچ چيز وجود ندارد كه براى او از چيز ديگر اهميت بيش ترى داشته باشد يا عملى وجود ندارد كه در نزد او برترى داشته باشد, همه اين جداسازيها و ارزش داوريها مربوط به حوزه تونال و جهان عادى مى شود. با اين حال, سالك مبارز هر عملى را كه برمى گزيند آن را چنان انجام مى دهد كه گويى برايش مهم است. او به ظاهر با مردم همخوانى دارد و با همنوعان خود چنين وانمود مى كند كه به كارهاى خود و ثمربخشى آنها اهميت مى دهد. و اين معناى حماقت اختيارى شمن است. سالك مبارز نخست بايد بداند كه رفتارهايش بيهوده است و با اين حال, چنان كار انجام دهد و رفتار كند كه گويى اين مطلب را نمى داند.92
شمن در عين بى نامى و بى نشانى و نفى گذشته خويش, تنها حلقه بستگى و پيوندش با ديگران همين جنون اختيارى اوست. او به ظاهر با مردم مى زيد و حال آن كه با آنان نيست.93 به نظر مى رسد كه اين ويژگى به سالك آرامش مسرت بخش مى دهد و او را از دغدغه ها و انديشه در حاصل رفتارها و كردارهاى خود مى رهاند.
آن دسته از خوانندگان آثار كاستاندا نيز كه پاره اى از آموزه هاى دون خوان را التيامى بر رنجها و دغدغه هاى روحى خود يافته اند, از اين دستورالعمل بهره جسته اند. جوانى كه به علت ناكامى در درس, يا به دست آوردن كار و درآمد و يا ناكامى در امر زناشويى, دنيا را بر خود تنگ مى يابد, شايد اين دستورالعمل براى او گشايشى باشد و او را نسبت به آن چه روى داده, بى توجه كند و شكستهايش را در زندگى همچون پيروزيها پذيرا باشد.

نفى گذشته شخصى
وابستگى و دلبستگى ما به گذشته خود همراه با شناختى كه همنوعان ما از گذشته ما دارند, در پايندگى گفت وگوى درونى و ماندگارى ما در تونال, اثرگذار است. مراد از گذشته شخصى, آگاهى ها و دانستنيهايى است كه انسانها درباره زندگى ما مى دانند. وقتى گذشته شخصى داريم, ناگزيريم اين امر را تأييد كنيم و برابر خواست و انگاره آنان سلوك كنيم. اما چگونه از گذشته شخصى خويش رها شويم؟ دون خوان به كاستاندا مى گويد:
(از كارهاى ساده شروع كن, به ديگران نگو چه مى كنى و بعد تمام افرادى را كه تو را خوب مى شناسند رها كن, بدين ترتيب فضاى مه آلودى در اطراف ايجاد خواهى كرد)94
هنگامى كه آزاد ورها از گذشته خود شديم, نه انديشه هاى همنوعان و نه گرايشهاى ذهنى خود ما, نمى توانند ما را در تونال اسير نگه دارد و به آزادى بزرگى در افكار و رفتار خود دست مى يابيم.
براى كاميابى در نفى گذشته شخصى, دون خوان سه فن كمكى پيشنهاد مى كند:
1. از دست دادن اهميت شخصى:
(تا هنگامى كه فكر مى كنى مهم ترين چيز عالم هستى, قادر به شناخت دنياى اطرافت نيستى, مثل اسبى با چشم بند خواهى بود. در كل هستى تفاوتى بين تو و يك سرگين غلطان نيست.)95
2. پذيرش مسؤوليت رفتار و كردار: تا بدين وسيله قدرت عمل كردن از وجود ما بتراود و نيازى به تمسك به گذشته خويش و همنوعان نداشته باشيم.
3. مرگ به مثابه مشاور زندگى: انديشه و انتظار مرگ, نيرو به ما مى دهد, سبب مى گردد از رويدادهاى كوچك به خشم نياييم, كمك مى كند تا خويشتن را ضابطه مند سازيم و در زندگى انضباط داشته باشيم و به مسائل اساسى توجه كنيم و گرايش يابيم.96
از دست دادن اهميت شخصى به معناى نفى غرور و خودخواهى در فرهنگهاى عرفانى ديگر نيز تأكيد گرديده است.
ابوسعيد گويد:
(هيچ تكلّف بيش تر از (تويى) تو نيست.)97
در آيين بودا, گرايشهاى خودخواهانه به شدت منع شده است.98
در كتاب چپق مقدس آمده است:
(اين خوار كردن كه به گفته گوزن سياه سرخ پوست خود را در آن حتى از مورچه هم پست تر مى كند, همان حالت روحى است كه در مسيحيت مسكنت روح خوانده مى شود و در سنت اسلامى فقر و در آيين هندو Balya. حالت كسانى است كه درمى يابند كه فرديت شان نسبت به اصل خدايى هيچ است.)99

بى عملى
دون خوان, فرايندى را كه ما در آن ناخودآگاه, ادراك خود را دستكارى مى كنيم تا آن را با گزارشى كه از دنيا توسط هم تيرگان دريافت داشته ايم, سازگارى دهيم, (عمل) مى نامد.
(اين تخته سنگ در اثر (عمل) تخته سنگ است. (عمل) آن چيزى است كه از تو تو را مى سازد و از من مرا, دنيا دنياست, زيرا (عمل) مربوط را مى شناسى كه آن را اين گونه مى كند. اگر (عمل) مربوط به آن را ندانى دنيا به گونه اى ديگر است.)100
براى اين كه خويش را براى (واقعيت) آماده سازيم, بايد (بى عملى) را تمرين كنيم.
براى (بى عملى) نمى توان از (عمل) استفاده كرد.
(راهگشاى اقتدار در عمل نكردن به آن چيزهايى است كه مى دانى به آن چگونه عمل كنى; مثلاً وقتى درختى را مى نگرى عادت دارى فوراً نگاهت را به شاخ و برگ آن بدوزى. سايه برگها يا فضاى بين برگها را نمى بينى. با اين كار شروع كن كه بر سايه برگهاى يك شاخه تمركز كنى و كم كم به كارت ادامه بده تا تمام درخت را پيش چشم داشته باشى.)101

درست راه رفتن
گونه ويژه اى راه رفتن است. هدف گشودگى كامل حواس است, بدين صورت كه تمركز دقت مان را از چيزهاى محيط برهانيم و آن را متوجه خويش سازيم. در اين صورت, بدون اين كه از جانب ما انتخاب و ارزيابى صورت گرفته باشد, (تماميت احساس) به ما مى رسد و پذيراى واقعيت مى شويم و ذهن از گفت وگو باز مى ماند:
(در اوايل آشنايى مان, دون خوان, روش ديگرى را برايم شرح داده بود. بدين ترتيب كه بايد بدون آن كه نگاهم را روى چيز مخصوصى متمركز كنم, در مسيرى طولانى راه بروم و مستقيماً به چيزى نگاه نكنم. چشمها را كمى چپ كنم تا از آن چه به خودى خود در زاويه ديد قرار مى گيرد تصوير وسيع ترى داشته باشم. اگرچه در آن موقع نفهميدم; اما او اصرار داشت اگر بدون تمركز به نقطه اى در نزديكى افق نظر بيندازم, مشاهده تمام چيزهايى كه در ميدان ديد قرار دارد, در يك آن امكان پذير مى گردد.
سالها اين عمل را بدون آن كه تغييرى در آن ببينم تمرين كردم. منتظر تغيير و تحولى نيز نبودم, ولى روزى در كمال تعجب دريافتم كه حدود ده دقيقه است راه مى روم, بى آن كه كلمه اى با خود گفته باشم. در آن حالت آگاه شدم كه توقف گفت وگوى درونى, مستلزم چيزى بيش از تنها با خود حرف نزدن است.
در آن موقعيت افكارم را از دست داده بودم و عملاً حس مى كردم كه در خلأ غوطه ورم.)102

خيره شدن
خيره شدن نيز گونه اى (درست راه رفتن) است, با اين فرق كه در آن, در يك حالت قرار مى گيريم و تمام حواس و نگاه خود را بر يك چيز متوجه مى كنيم و به يك چيز نگاه خود را مى دوزيم و راه اثرگذاريهاى ديگر را بر خود مى بنديم. به اين ترتيب, ذهن خود را از دنياى خود ساخته خويش جدا مى سازيم و گفت وگوى درونى پا پس مى نهد و بدون تماس با ساخته خويش مى ايستد:
(اگر ساعتها مثل من به توده اى از برگ خيره شوى, افكارت خاموش مى شوند. فقدان فكر دقت تونال را كاهش مى دهد و آنها به چيز ديگرى بدل مى شوند.)103
البته در خلال تمرين, بايد بدن در وضع و حالت خوشايندى قرار گيرد. حالتى, به سان حالتهاى مراقبه كلاسيك در نظامهاى عرفانى شرق.104

حركتهاى تنسگريتى
دون خوان, گونه اى تمرين حركتها را سفارش مى كند كه آن را حركتهاى تنسگريتى مى نامد و ويژگى اين حركتها را واايستادن صداى ذهن و گفت وگوى درونى مى داند.
تنسگريتى, وصفى است مركب از دو واژه (كشيدگى) (Tension) و (تندرستى) (Integrity). (كشيدگى) تلاشى است كه به آسودگى زردپى ها و عضلات بدن مى انجامد. (تندرستى) عمل توجه كردن به بدن به عنوان واحدى سالم, كامل و بى عيب است. تمرين اين حركتها در شكل گروهى انجام مى پذيرد و شمن را به استفاده از حافظه جنبشى وامى دارد و اثر عالى آن دِرَنگيدن گفت وگوى درونى است. با دِرَنگيدن گفت وگوى درونى موفق خواهيم شد (پيوندگاه) را از جايگاه اصلى خارج سازيم و به (ديدن) نايل شويم. كاستاندا در كتاب حركات جادويى اين حركتها را همراه با تصوير برشمرده است.105
اين حركتها, همانندى فراوانى با حركتهاى يوگا دارد.

براى دگرگونى (نقطه تجمع) و معرفت شهودى: هنر رؤيابينى
هدف اصلى سالك است كه به (ديدن) دست يابد; از اين روى, تمام فنون گذشته, اگرچه با واسطه, در خدمت اين هدف قرار دارند. افزون بر آنها, مهم ترين فنى كه دون خوان براى رسيدن به (ناوال) و يافتن كالبد اخترى سفارش مى كند, (عمل رؤيابينى) است. مفهوم رؤيا در اصطلاح او, با رويدادهايى كه به همين نام, به طور معمول, در حال خواب براى ما رخ مى دهد, در پيوند و مرتبط, ولى متفاوت است. رؤيابينى مهارتى است كه شخص به كمك آن از رؤياهاى خود استفاده و با دقت آن را به آگاهى مهار شده دگر مى كند. چنين رؤيايى همراه خواهد بود با دگرگونيهايى كه در (رشته هاى انرژى) رخ مى دهد و جابه جايى اى كه در نقطه تجمع (پيوندگاه) صورت مى پذيرد. انسان سالك با هنر رؤيابينى مى تواند رشته هاى نور را ببيند و نقطه تجمع را حتى به خارج از (حباب نورانى) و در گستره رشته هاى انرژى عالم حركت دهد.106
اگر سالك پس از جابه جا شدن نقطه تجمع به هنگام خواب, بتواند آن را در همان جايگاه پابرجا كند, كارى بس بزرگ و ارزش مند كرده است; چرا كه مى تواند در حوزه ناوال ماندگار شود و براى هميشه از اسارت (جهان توصيف شده و غير واقعى) رها گردد.107
اما مهم آن است كه دانسته شود چنين رؤيايى چگونه و از چه راهى به دست مى آيد. دون خوان براى اين هدف, دوگونه تمرين را پيشنهاد مى كند. اين تمرينها بايد در شب, پيش از خواب انجام شود; زيرا وقتى است كه عاملهاى نفوذ جسمى و روحى, اثرگذارى شان, به پايين ترين حدّ مى رسد و از القاءات همنوعان و گفت وگوى درونى كاسته مى شود.
تمرين اول: در حالتى به خواب رويم كه رويداد (به خواب رفتن) را در مورد خويش بنگريم و آگاهى و هوشيارى خود را از دست ندهيم. بدين صورت كه دستهاى خود را برافراشته و تمام حواس خود را به دستها متوجه كنيم, در اوج اين تمركز, كه با زحمت فراوان همراه است, دستهاى خود را مى بينيم, اما نه دستهاى عادى خود را بلكه دستهاى اخترى و لطيف خويش را كه در سطح ناوال واقع است. اگر چنين كاميابى و پيروزى حاصل شد, مى توانيم اين فن را بگسترانيم و با كالبد اخترى خود در گستره بى پايان ناوال غوطه ور شويم.
تمرين دوم: براى ساختن رؤياى خوشايند (تمرينِ سفر كردن) است. بدين صورت كه محلى را كه دوست دارى در آن جا باشى و آن را به خوبى مى شناسى, برگزين, و اراده قاطع براى سفر به آن جا داشته باش. زمان سفرت را نيز روشن كن و سپس در حالت (بى عملى) خود را به خواب بسپار. مقصود از بى عملى آن است كه ادعاى خود را در مورد بيهوشى در خلال خواب از دست داده و امكان هوشيارى را پذيرا باش. با نگهداشت اين اصول, تو در رؤيا, حقايق و حوادثى را خواهى ديد كه در روز بدون كاستى و فزونى اتفاق مى افتد. اگر غير از اين باشد, معلوم مى شود كه تو در عمل رؤيابينى موفق نبوده اى.108
كاستاندا پايه ها و مرحله هاى رؤيابينى را كه خود تجربه كرده است, به ترتيب زير بيان و گزارش مى كند:
1. بيدارى پر آسايش: حالتى مقدماتى است كه در آن حواس به خواب رفته است, ولى شخص بيدار است. من در اين حالت هميشه سيلى از نور قرمز را مى ديدم.
2. بيدارى پويا: در اين حالت نور قرمز مثل مه از هم پراكنده مى شود.
3. مشاهده صرف: به صورت شاهد عينى ناظر به رويدادهايى است كه در برابر چشمانش رخ مى دهد.
4. ابتكار پويا: شخص خود را وارد عمل مى كند و از حالت اثرپذيرى و واكنش خارج شده از فرصت خود بيش ترين بهره را مى برد.109
پيوست: گياهان روانگردان

هدف از استفاده از گياهان:
استفاده از گياهان روانگردان, در ابتداى آموزش ديدن كاستاندا, جايگاه ويژه اى داشت. در واقع آشنايى كاستاندا با دون خوان نيز, با هدف و جمع آورى اطلاعات درباره اين گياهان آغاز شد. دون خوان, افزون بر بيان اثرگذارى اين داروها, شرحى درازدامن درباره كشت و تربيت و (مطيع كردن) و نحوه استفاده از آنها داده است.
كاستاندا, با هدايت و مهار دون خوان, به استفاده از گياهان پرداخته و (حالات واقعيت غير معمول) را تجربه كرده است.
استفاده از اين گياهان, با هدف پديد آوردن گونه اى آمادگى شخصى براى طريقت معرفت است. كاستاندا در ابتدا سعى مى كرد, با حفظ نگرش علمى اش, شرحى براى تعاليم دون خوان بيابد و بسازد. او در حالتى نبود تا (واقعيتى) را كه مرشدش از آن سخن مى گفت به درستى درك كند و آن گاه كه بهره اى ناتمام مى يافت, آن رويداد را آنقدر به شيوه آشناى خودش تفسير مى كرد كه به سطح (تونال) و جهان عادى پايين مى آورد.
بر اين اساس, دون خوان لازم ديد نيرنگى به كار گيرد تا حال كاستاندا را دگرگون سازد و چشم او را به (واقعيت غير معمول) باز كند. او بدين منظور به استفاده از گياهان مشغول شد.
(فقط ديوانه است كه بار معرفت پيشه شدن را با طيب خاطر به دوش مى كشد عاقل را بايد با حقه و ترفند در اين راه انداخت.)110
گفته شده است اين داروها بر سلسله اعصاب اثر مى گذارند و جريانها و پيوندهاى غير عادى عصبى پديد مى آورند و سبب دگرگونى در ساختها و پرداختهاى ذهنى مى شوند و اين تا اندازه اى, همانند اثرى است كه از درنگيدن گفت وگوى درونى به دست مى آيد. گياهان روانگردان اگرچه به گونه ناپايدار سبب مى شود تا پايه هاى تفكر عادى ما از هم گسيخته شوند و ما از (دومين دقت مان) كه در حوزه ناوال باقى مانده است, آگاهى يابيم و با كمك آن اولين دقت خود را آزاد سازيم و (تمام دقت) خود را به كار برده تا به (ناوال) و واقعيت ناب راه يابيم.111

نظر دانشمندان
در اين كه پاره اى گياهان داراى اثرهاى ويژه روانى هستند, جاى ترديد نيست. قبيله هاى سرخ پوست از ديرباز, به اين اثرگذاريها آگاه بوده اند و از آنها به گونه گسترده براى سرخوشى, مداوا, افسونگرى و به دست آوردن حالت خلسه استفاده مى كردند و حتى پس از گسترش و جا پا باز كردن مسيحيت در آن ديار, اجراى مناسك خوردن (پيوت) ادامه داشت.112
اين اثرگذاريها را دانشمندان, كم و بيش پذيرفته اند.
استيس عقيده دارد حالت عرفانى را با مواد مخدرى مانند مسكالين و اسيد ليسرژيك (Lysetjic Acid) و… مى توان پديد آورد. امّا استيس, به روشنى يادآور مى شود: مسكالين, آن حال را در سالك پديدار نساخته, بلكه بازدارنده هاى روانى را برداشته كه پيش از آن, او را از ديدن چيزها, آن گونه كه در واقع هستند, باز مى داشته اند.113
همچنين آزمايشها نشان مى دهند كه ماده شيميايى مسكالين كه از گياه (پيوت) گرفته شده است, حالتى همراه با پندارهاى شديدى از رنگها و فرمها پديد مى آورد.114
الدوس هاكسلى كه به گونه گسترده به پژوهش درباره مسكالين پرداخته است, مى نويسد:
(فرضيه اين است كه عمل مغز و بافت عصبى و ارگانهاى حسى در اساس بازدارنده اند نه توليدكننده. هر شخصى در لحظه اى قادر است تمام وقايعى را كه برايش رخ داده است, به خاطر آورده و يا هر آن چه را كه در هر كجاى كائنات رخ مى دهد درك كند. مغز و بافت عصبى براى پيشگيرى از پريشانى و آشفتگى فكرى, جلوى همه اين دانشها را مى گيرد. و فقط برگزيده اى اندك كه براى ما فايده عملى دارد و اجازه عبور مى دهد, ولى به نظر مى رسد برخى اشخاص, با اين توانايى به دنيا مى آيند كه از اين عملِ جلوگيرى مغز و بافت عصبى در آنها نشانى نيست. برخى ديگر اين توانايى را در نتيجه تمرينات فكرى يا به وسيله هيپنوتيزم حاصل مى كنند. استفاده از مسكالين نيز شخص را به همين نتيجه رهنمون مى سازد. در مغز رشته هاى آنزيم وجود دارد كه در جهت بهبود كار آن خدمت مى كنند, برخى از اين آنزيمها مقدار گلوكز آنزيمها را متوقف ساخته و بنابراين از اندازه گلوكز مورد دسترس عضوى كه به قند نياز دائمى دارد مى كاهد.)
دون خوان, در باره اثرگذارى اين گياهان به وجه مبالغه آميزى سخن مى گويد, اما سپسها, به روشنى يادآور مى شود: اثر اين گياهان, ناپايدار است و تنها در ابتداى آموزش كاستاندا از آن كمك گرفته است تا او را با حوزه ناوال آشنا سازد. بر اين اساس, به شرح درباره (گياهان قدرت) (مسكاليتو) و (دودك) و… سخن مى گويد اما سپسها وقتى كاستاندا از او مى پرسد: چرا ديگر از اين باره سخنى نمى گويد, بى هيچ شرمى مى گويد: در آغاز آموزش, به خاطر او به درون تمام اين (جفنگيات كاذب سرخ پوستى) رفته و آنها را بررسى كرده است.
در اين جا براى آگاهى بيش تر خواننده محترم, مناسب است از آن چه دون خوان ـ به تعبير او جفنگيات كاذب ـ درباره چهار گياه قدرت زا و روانگردان گفته است, گزيده هايى نقل كنيم. اين چهار گياه عبارتند از قارچ (دودك) پيوت, تاتوره (علف جميسون) و بذر ذرت. قارچ و پيوت, بيش تر براى به دست آوردن (معرفت) و (رؤيت) استفاده مى شود, در حالى كه تاتوره و بذر ذرت, براى به دست آوردن قدرت است, قدرتى كه دون خوان اسم متفق (همزاد) بر آن مى نهد.

دود (قارچ)
دون خوان, با پديد آوردن دگرگونيهايى در گونه خاصى از قارچ اروپايى, از آن براى تدخين استفاده مى كند. اين دود براى كسانى كه در پى كسب قدرت اند كارساز نيست. اين دود براى كسانى است كه مشتاق ديدن اند.115
دون خوان, مدعى است كه با دود اين امكان را يافته است كه به كلاغى دگر شود!
كاستاندا از او مى خواهد كه مراد خود را از كلاغ شدن شرح دهد; اما او خوددارى مى ورزد.116 اما او از زنى ديوخوى نام مى برد كه قصد كشتن او را داشته است. دون خوان ازاو تعبير به (پرنده سياه) مى كند; چرا كه مى تواند خود را به شكل پرنده اى درآورد. دود به دون خوان اين امكان را داده از خود در برابر آن زن نگهدارى كند. دود بهترين (متفق) و (محافظى) است كه يك مرد مى تواند داشته باشد.117
دود هر كارى مى تواند انجام دهد و به مرد دانش و قدرت اقدام مى دهد. وقتى كسى وارد حوزه اش مى شود, همه قدرتهاى ديگر تحت فرمان او هستند. البته يك عمر وقت مى برد كه با دو قسمت اصلى و حياتى دود آشنايى حاصل گردد: چپق و مخلوط دود!
او, شگفتيهايى از قدرت و كارايى چپقى كه در اختيار دارد و از استادش به يادگار مانده است نقل مى كند.118
البته از ديرباز (چپق) يكى از سمبل هاى دينى بوميان آمريكا بوده و تصور مى شد كه كل معناى وجود انسانى با آيين (پيپ) (چپق) پيوند خورده است. از اين چپق ها در تمام رسمها و آيينهاى تشريفاتى و در تصويب قراردادها و عهدنامه ها استفاده مى شد. بوميان آمريكا, آن را خداى جنگ و صلح و داور مرگ و حيات مى پنداشته اند.119

پيوت
دون خوان, استفاده از پيوت را, راه به دست آوردن خرد, دانش و راه صحيح زندگى كردن مى دانست.120 از برگرفته شده هاى پيوت, مسكالين است كه پيش از اين, در توهم زايى آن, نكته هايى رايادآور شديم.
از نظر دون خوان, كارى كه پيوت مى كند آن است كه ما را با يك نيروى ياور, پيوند مى دهد و در حقيقت آن نيروست كه نقش آموزگار دارد و ما را به حوزه ناوال مى برد. دون خوان, برحسب قاعده خود, از شرح درباره دعاوى خويش خوددارى مى ورزد.

تاتوره
دون خوان, پس از دگرگونيهايى كه در اين گياه پديد مى آورد, آن را به كاستاندا مى خوراند. به كاستاندا حالت شگفتى دست مى داد, ماهيچه هايش از نيرو متورم مى شد, مشتهايش به خارش مى افتاد و پاشنه هاى پاهايش ميل به دنبال كردن كسى پيدا مى كرد.
اين دارو احساس خوشايندى و قدرت مندى در فرد پديد مى آورد و فرد لَبالَب از اشتياق مى شود. دون خوان مدعى است در جوانى با خوردن تاتوره توانسته است مردى را با يك ضربت آهسته بازو بكشد. همچنين گاوميشى را كه بيست مرد از عهده آن برنمى آمدند به زمين بكوبد. يك بار توانسته است چنان بپرد كه از برگهاى بلندترين درخت فراتر رود. امّا به روشنى مى گويد: او و ديگر سرخ پوستان, كم كم علاقه خود را به پيوت از دست داده اند, زيرا در پى قدرت نيستند. آنان اكنون به معرفت و رؤيت بها مى دهند.121

سخن پايانى
بر خواننده ناقد و بصير روشن است كه سخنان و ادعاهاى كاستاندا, با ذكر دليل همراه نيستند و شكل اعلامى دارند. افزون بر اين (آن گونه كه از ترجمه هاى آثارش پيداست) سخنان و ادعاهاى وى به جايى پاى بند نيستند و مدرك و سندى از آنها در دست نيست. و اطمينانى بر درستى گزارشهاى وى از دون خوان و ديگر ساحران وجود ندارد. و به دليل مستند نبودن, راه هموارى براى بررسى درستى و گزارشها وجود ندارد, ضمن آن كه در خيلى موردها, آن چه را كاستاندا ارائه مى دهد, در ذهن انسان غريب و گاه محال مى آيد. ولى با اين حال خالى از مايه هاى عرفانى نيست. اگرچه به دليل هماننديهاى آن با ديگر عرفانها, احتمال اين كه كاستاندا آن را از ديگر عرفانها برگرفته باشد و با حكايتهاى قومها و قبيله هاى سرخ پوست و خيال انگيزيها و پنداربافيهاى خود درآميخته باشد, احتمال جدى است.
در موردهاى بسيار, چون توجه به حقيقتى ديگر و ساحَتى برتر, كوشش براى (رؤيت) و معرفت شهودى و برترى راه دل بر عقل, شرايط سلوك و نياز سالك به مرشد و… خواننده هماننديهايى با عرفان اسلامى احساس مى كند, ولى اين هماننديها, بيش از آن كه ما را در فهم عرفان سرخ پوستى كمك كند, خاصيت گمراه كننده دارند و ما را از واقعيت دور مى كنند و از درك فرقها و ناسانيها, حتى در موردهاى همانند, باز مى دارند; از اين روى نگارنده در جريان اين پژوهش از ذكر هماننديها و شاهدها و گواه ها از عرفان اسلامى خوددارى ورزيد.
در پايان تأكيد دوباره بر اين نكته لازم است اين بررسى, نه درباره عرفان سرخ پوستى به معناى عام, بلكه در بررسى حكايتى است كه كاستاندا از قراءت دون خوان و چند (ناوال) ديگر از اين عرفان دارد. اين تحقيق, با اين انگيزه صورت گرفته, تا از خرده جريانى كه ترجمه آثار كاستاندا با چندين و چند بار چاپ شدن و مخاطبان زياد از آن حكايت مى كرد, پرده بردارد.
اما جاى اين پرسش از آگاهان و دانش آموختگان حوزه باقى است كه آيا نمى توان عرفان و معنويت نهفته در تعاليم اسلام را در قالبهاى پر كشش ادبى و هنرى به نسل تشنه امروز عرضه كرد؟
آيا پاسخى راستين به اين نياز روزافزون, سد و بازدارنده اى از فرو غلطيدن نسل ما به وادى پاسخهاى دروغين و پوشالى نيست. و آيا خالى بودن ميدان فرهنگ از عرصه انديشه هاى اصيل و انسان ساز, ميدان را به روزى حرفهاى مفت فرومايگان و سودجويان در عرصه فرهنگ و نشر نخواهد گشود.

پى نوشتها:
1. سفر جادويى با كارلوس كاستاندا, ماركارت رانيان كاستاندا, مهدى كندرى/34, ميترا, تهران 1377.
2. كاستاندا و آموزشهاى دوخوان/24.
3. هديه عقاب, كارلوس كاستاندا, مهران كندرى و مسعود كاظمى, مقدمه, فردوس, تهران, 1368.
4. همان/13.
5. سفر به ديگرسو, كارلوس كاستاندا, دل آرا قهرمان/3, ميترا, تهران, 1375.
6. چرخ زمان, كارلوس كاستاندا, مهران كندرى/30, ميترا, تهران, 1377.
7. دومين حلقه قدرت, كارلوس كاستاندا, مهران كندرى و مسعود كاظمى/1, فردوس, تهران, 1362.
8. حركات جادويى, كارلوس كاستاندا, مهران كندرى/2, ميترا, تهران, 1377.
9. چرخ زمان/176.
10. دين و اسطوره در آمريكاى وسطى, مهران كندرى/11ـ12, مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى, تهران, 1372.
11. قدرت سكوت, كارلوس كاستاندا, مهران كندرى, ميترا, تهران, 1377.
12. سفر جادويى با كارلوس كاستاندا/9.
13. قدرت سكوت, كارلوس كاستاندا, مهران كندرى/13.
14. هنر خواب بينى, كارلوس كاستاندا, فرزاد همدانى, نشر سيمرغ, تهران, 1373.
15. برداشتى از هنر خواب بينى/14; قدرت سكوت/14.
16. قدرت سكوت/14.
17. چرخ زمان/267.
18. همان/262.
19. آتشى از درون, كارلوس كاستاندا, اديب صالحى/19, شباويز, تهران, چاپ پنجم, 1374.
20. هديه عقاب; چرخ زمان/195.
21. چرخ زمان/196.
22.همان/125.
23. آتشى از درون/61.
24. چرخ زمان/26.
25.همان/26.
26. سفر به ديگرسو/283.
27.چرخ زمان/207.
28.همان/208.
29.همان/55.
30.همان/124.
31.همان/86.
32. آتشى از درون/54.
33. چرخ زمان/232.
34.حركات جادويى/13.
35.چرخ زمان/24.
36.همان/46.
37.واقعيت ديگر/160.
38. تعليمات دون خوان, كارلوس كاستاندا, حسين نيّر/74, فردوسى, تهران, 1374.
39. هنر خواب بينى/74.
40.همان/20.
41. سفر جادويى, پيشگفتار.
42. آتشى از درون/31.
43.همان/33.
44.چرخ زمان/176.
45. آتشى از درون.
46.چرخ زمان/38.
47.همان/28.
48.همان/191.
49.آتشى از درون/54.
50.چرخ زمان/64, به نقل از حقيقتى ديگر.
51.همان, به نقل از افسانه هاى قدرت/117.
52.آموزشهاى دون خوان/111.
53.چرخ زمان/65.
54. آموزشهاى دون خوان/99.
55.آتشى از درون/49.
56.قدرت سكوت/13.
57.چرخ زمان/40.
58. حقيقتى ديگر/46.
59.همان/47.
60. تعليمات دون خوان/113.
61.چرخ زمان/40.
62. حقيقتى ديگر/48.
63.همان/260.
64.همان/261.
65. آتشى از درون, كارلوس كاستاندا, مهران كندرى/91.
66. هنر خواب بينى/181.
67.همان/67.
68.چرخ زمان/40.
69. تعليمات دون خوان/76.
70. قدرت سكوت/13.
71.چرخ زمان/34.
72. سفر جادويى با كاستاندا/210.
73.چرخ زمان/162.
74.سفر به ديگرسو/49ـ50.
75.چرخ زمان/62.
76.همان/99.
77.همان/82, به نقل از سفر به ديگرسو.
78.همان/153, به نقل از افسانه هاى قدرت.
79.كاستاندا و آموزشهاى دون خوان, لوتار. ار. لوتكه. مهران كندرى, 12, ميترا, تهران, 1375; چرخ زمان/100.
80.كاستاندا و آموزشهاى دون خوان/13.
81.آتشى از درون/83.
82.همان/82.
83.چرخ زمان/92, 94.
84.همان/95, 133, به نقل از افسانه هاى قدرت و حقيقت ديگر.
85.همان/113.
86. ارض ملكوت, هنرى كربن, دهشيرى/41.
87.چرخ زمان/89,به نقل از سفر به ديگرسو; كاستاندا و آموزشهاى دون خوان/127.
88.همان.
89.كاستاندا و آموزشهاى دون خوان/101.
90.همان/61.
91.همان/62.
92.چرخ زمان/47, به نقل از حقيقت ديگر.
93.همان/48.
94.كاستاندا و آموزشهاى دون خوان/78; چرخ زمان/81, به نقل از سفر به ديگرسو.
95.سفر به ديگرسو/300.
96.همان/31ـ40.
97. اسرار التوحيد, محمد بن منور, تصحيح و تعليق محمدرضا شفيعى كدكنى/165, آگاه, تهران, 1366.
98.بوديسم, راهول, قاسم خاتمى/83.
99. چپق مقدس, اپس براون, على پاشايى/110, چاپ اول, 1355.
100.كاستاندا و آموزشهاى دون خوان/133.
101.همان/135.
102.همان/70.
103.همان/74.
104.همان.
105. حركات جادويى/35ـ36.
106. هنر خواب بينى/34.
107.همان.
108.كاستاندا و آموزشهاى دون خوان/128.
109.همان/124.
110.چرخ زمان/38.
111. سفر به ديگرسو/7.
112. انسان و سمبل هايش, كارل گوستاويونك, ابوطالب صارمى/17.
113. عرفان و فلسفه, استيس, بهاءالدين خرمشاهى/19, 65, سروش, تهران, 1361.
114. انسان و سمبل هايش.
115.تعليمات دون خوان/219.
116.همان/220.
117.همان/77.
118.همان.
119. جهان مذهبى (اديان در جهان امروز) هيأت مؤلفان, عبدالرحيم گواهى, ج1/74, دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
120.تعليمات دون خوان/13.
121.همان/73. 
منبع:نشريه حوزه، شماره 120
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین