آفتابنیوز : *دوركيم؛ سه چهره متفاوت اولين جلسه از نشستهاي بازخواني جامعهشناسي فرانسه به «اميل دوركيم» (1917- 1858) از موسسين اوليه اين علم اجتماعي اختصاص داشت كه در سوم اسفندماه توسط دكتر «سارا شريعتي» دانش آموخته جامعهشناسي در فرانسه و استاد دانشگاه تهران معرفي شد. سارا شريعتي در ابتداي سخنراني با بغض و اندوه، ياد پدرش مرحوم دكتر علي شريعتي را گرامي داشت و دوركيم را موضوعي مناسب دانست تا بتواند از اين نوستالژي بيرون آمده و در حسينيه ارشاد سخن گويد. وي در ابتدا به اين نكته اشاره كرد كه اميل دوركيم در ايران چهره جديدي نيست، بيشترين شرح حال بر آثار و زندگي اش منتشر شده و كتابهايش نيز اكثرا ترجمه شده است. اما مساله اينجاست كه سادهانگاريهاي زيادي در حق او شده، آثارش را در سه يا چهار كتاب خلاصه ميكنند، او را پوزيتيويست مي دانند و زندگياش را بي حادثه! اما شريعتي تاكيد كرد امروز زمينه خوبي است كه بعد از حدود يك قرن از مرگ او بهشناخت بيشتري از اين انديشمند نائل شويم. انديشمندي كه آنچنان ساده و تك بعدي نيست و انديشهها و آثارش پيچيدگيهاي خاص خود را دارد و به مثابه يك عروسك روسي، پيچيده و تو در تو است. دكتر شريعتي تاكيد كرد در بحث من، دوركيم در سه محورشناخته ميشود: 1 - دوركيم به عنوان جامعهشناس كه اين رشته علمي را شكل داد و به آن متد و روش بخشيد. 2 - دوركيم به عنوان جامعهشناس دين كه كاركردهاي اجتماعي دين و نمودهاي آن را بررسي كرد. 3 - دوركيم به عنوان روشنفكر زمان خويش و نماينده اقليت در جامعه.
دكتر سارا شريعتي اولين و مشهورترين چهره دوركيم، را «دوركيم جامعهشناس» برشمرد و افزود: شايد سهم «اگوست كنت» در جامعهشناسي همان وضع كلمه جامعهشناسي باشد و در واقع وي نتوانست جامعهشناسي را به صورت يك رشته علمي درآورد. بعد از او جانشينهاي مختلفي برايش مطرح بودند، ليكن برخي (مثل ولز و گابريل تارد) نتوانستند نقش چنداني در بسط جامعهشناسي ايفا كنند و برخي ديگر (از جمله ماركس و توكويل و وبر) در واقع جامعهشناس نبودند! و نتوانستند و نميخواستند جامعهشناسي را به علمي نهادمند تبدل كنند. لذا بهترين جانشين كنت كه مي توانيم وي را موسس جامعهشناسي بدانيم، اميل دوركيم است؛ او هم از انسجام فكري برخوردار بود و هم به ضرورت ايجاد نهاد و سنت و رشته جامعهشناسي آگاه بود. وي با گردآوردن جمعي علاقهمندان جامعهشناسي حول خويش و خصوصا با نشر سالنامه جامعهشناسي گام مهمي در توانمندي جامعهشناسي برداشت و با تدريس و نيز نشر كتابهاي مختلف خويش در زمينه نظريات، موضوعات و روش، جامعهشناسي را به رشته اي دانشگاهي مبدل ساخت. در جامعهشناسي دوركيم بايد به اين نكته نيز توجه كنيم كه برخلاف ماكس وبر كه جامعهشناسياش، جامعهشناسي فرد و كنش اجتماعي بود و به فرد در جامعه اهميت ميداد، دوركيم اما، جامعهشناسي واقعيت اجتماعي را پيگيري مي كرد و معتقد بود عوامل اجتماعي در همه سطوح زندگي انسان دخالت دارد و واقعيت اجتماعي، واقعيتي خارج از اراده فرد است.
سارا شريعتي در تشريح دومين چهره دوركيم به عنوان موسس جامعهشناسي دين افزود: برخلاف نظر برخي، در همه كارهاي دوركيم، (خودكشي، تقسيم كار و خصوصا صور بنيادي حيات ديني) و نيز درسهاي او، توجه و اهميت به دين نقش زيادي دارد. اين واقعيت، ناشي از دو مساله است. اول اين كه دركل، جامعهشناسي پيوندي ناگسستني با دين دارد، اين علم، كار خويش را با دين آغاز كرده چرا كه اولين وجه از شوون حيات اجتماعي، دين است و نيز جامعهشناسي كه علمشناخت جامعه است، ناگزير از پرداختن به دين است. نكته ديگر، شخصيت و زندگي خود اميل دوركيم است. او يك يهودي اشكناز بود كه در امور و مناسك ديني بسيار سختگير هستند و حتي گفته شده كه او قرار بوده لباس مذهبي نيز بپوشد. لذا عليرغم اين كه دوركيم در جواني از ايمان و باورهاي مذهبي اش دست شست، اما تا پايان عمر، دين در كانون تحقيقات و توجهاتش بود و البته با نگاهي به عقايد و آثارش به اين نتيجه ميرسيم كه گرچه وي دين يهود را ترك كرد، اما دين به تعريف دوركيمي اش را كنار نگذاشت. لازم است به اين نكته نيز اشاره شود كه نظريهپردازان درباره اين هويت دوركيم، يعني جامعهشناسي دين نظرات متفاوتي ارائه كرده اند، برخي آن را جامعهشناسي غير بومي، عده اي آن را جامعهشناسي ديني و اخلاقي و بعضي آن را جامعهشناسي ضد ديني مي دانند. در هر صورت برمبناي تعريف دوركيم از جامعهشناسي كه آن را مطالعه تاؤير جامعه بر همه پديدههاي انساني مي داند، وي دين را به عنوان يك واقعيت اجتماعي و البته شكل بنيادي و اوليه واقعيت اجتماعي در نظر ميگيرد كه بر انسان و رفتار و عقيده او تاؤيرگذار است. او همچنين دين را پديده اي اجتماعي مي انگارد كه جامعه نيز بر آن تاؤير دارد. دوركيم، دين را متفاوت از تعريف عامه كه اعتقاد به خدا، پيامبر، شريعت و كتاب خاص مي دانند، تعريف كرده است و خصوصياتي از جمله انديشه پردازي، آرمان پردازي، حاوي آيين و مناسك، وجه استعلايي بر جامعه و عمل بودگي براي دين قائل است كه مي توانيم آنها را بيشتر واكاوي كنيم.
اين استاد دانشگاه تهران در همين زمينه پنج ويژگي يا شاخصه براي دين را از منظر دوركيم برشمرد : 1 - دوركيم بر آن است كه دين به دور از اعتقاد است، اعتقاد به ماورا الطبيعه، اعتقاد به روح و خدايان و اعتقاد به غيب. 2 - اميل دوركيم دين را امري قدسي مي داند كه در مقابل امر غير قدسي (دنيوي) قرار مي گيرد و دين از اين نگاه دستگاهي پيوسته از باورهاست. 3 - وي معتقد است كه خدا و دين چيزي جز تغيير شكل جامعه نيست. او بر اين معادله تاكيد مي كند كه خدا مساوي با جامعه است و دين مساوي با جامعه است. از همين رو دوركيم به دو مفهوم پيچيده و مهم در جهان قائل است كه يكي اجتماع است و ديگري خدا و در نهايت خدا را همان اجتماع مي داند. وي جامعه را فراتر از تجمع فرد فرد انسانها مي داند و معتقد است جامعه مي تواند در انسانها نوعي شور و هويت و ماي جمعي ايجاد كند كه در نهايت مي تواند نقش خدا را ايفا كند. از منظر دوركيم شكل متعالي وجدان جمعي نيز كه ساخته و پرداخته جامعه است، همان دين است. 4 - به نظر دوركيم جامعه الزاما نيازمند انديشهها و آرمانهايي جمعي است كه بتواند نقشهاي خود را ايفا كرده و وجدان جمعي را خلق كند و دين است كه اين نقش را بر عهده مي گيرد. به عقيده او هيچ ديني نيست كه دستگاهي از انديشه نداشته باشد و همه اديان خالق آرمانهايي بوده و انديشه پرداز هستند. 5 - دوركيم معتقد است، دين فارغ از انديشه پردازي، خصوصا عبارت است از عمل! مردم غير از نياز به باور و عقيده، آن چيزي كه بدان وابستهاند، اعمال و مناسك و احكام است كه اين مساله نيز در هر ديني مشهود و موجود است.
با اين تعاريف از منظر دوركيم، شريعتي به اين مهم اشاره كرد كه از ديدگاه دوركيم، دين واقعيتي اجتماعي است كه نقش انكار ناپذيري در جامعه دارد و مي توانيم آن را به عنوان سيمان اجتماعي و مايه همبستگي جامعه در نظر گيريم. اما در عين حال دوركيم معتقد است جامعه امروزي تهي از مذهب شده و دين در دنياي امروز نقش و كاركرد كمتري بر عهده دارد. وي مي گويد اين عقبنشيني دين از صحنه اجتماع نتيجه مدرنيته، فردگرايي يا انقلاب صنعتي نيست! او اصلا براي اين مساله تاريخي قائل نيست و بر آن است كه از همان ابتداي زندگي بشر، روز به روز نقش دين و كاركرد اجتماعي اش كاهش يافته و جامعه خود، جانشين آن شده است. اما اينجاست كه دوركيم از خود مي پرسد وقتي جامعه از دين و مذهب دور شود، وجدان اجتماعي بر چه اساس شكل مي گيرد و نقش انسجام بخشي دين را چه واقعيت اجتماعي بر عهده مي گيرد. همعصران دوركيم به اين پرسش، پاسخهاي متفاوتي از جمله قانون، عشق، دوست داشتن و قدرت و دولت دادهاند، اما او اينها را نميپذيرد و اينجاست كه چهره سوم دوركيم به عنوان روشنفكر سر بر مي آورد.
دكتر سارا شريعتي در توصيف روشنفكري دوركيم چنين تبيين كرد كه اميل دوركيم معتقد است جامعهشناس بايد به جامعه توجه كند، ما جامعه نگار نيستيم كه جامعه را توصيف كنيم بلكه ما جامعهشناس هستيم و بايد به تغيير و اصلاح در آن كمك كنيم. او به فردگرايي خودخواهانه اشاره مي كند كه از هم گسيختگي اجتماعي را در پي دارد. وي همچنين اخلاق لائيك را نيز كه زماني از آن دفاع مي كرد و معتقد بود بايد جانشين دين شود را در اواخر عمر، مورد حمله قرار ميدهد و معتقد است اخلاق لائيك شكست خورده و بدون يك وجه استعلايي قابليت تداوم نداشته و يك شبه نميتوان با مصوبهاي دين و اخلاق را از هم جدا كرد از همين رو وي در توصيف جامعه مطلوب، يا خودش را خيلي به عقب يا خيلي به جلو پرتاب ميكند و از توتم يا دين آينده بحث مي كند. بنابراين در عين حال كه دوركيم دين را در جهان امروز رو به خاموشي مي داند از يك سو از فردگرايي خودخواهانه مي هراسد از ديگر سو كه نگاهش به اخلاق لائيك است، از كاستيها و معايب آن دم مي زند. شريعتي در پايان سخن به اين تناقضات دوركيمي اشاره كرد كه موجب شده تفسيرها از وي نيز متفاوت باشد: يكي دوركيم كانتي تمام عيار كه در اين تفسير، دين در محدوده اخلاق كانت قرار مي گيرد و ديگري دوركيم فردگرا كه از اين منظر، فرد مبدل به شهروند شده و قانون، جانشين اخلاق ميشود و البته در هر دو حالت يا به ورطه توتاليتاريسم در ميغلطيم يا در ورطه نوعي فردگرايي كه انديشه اجتماعي يعني آن مفهومي كه بيش از همه چيز براي دوركيم عزيز بود را تحت الشعاع قرار مي دهد!
*بورديو؛ جامعهشناسي چپ غير سوسياليست دومين سخنران در سلسله نشستهاي بازخواني جامعهشناسي فرانسه، دكتر «ناصر فكوهي» استاد دانشگاه و رييس گروه انسانشناسي دانشگاه تهران بود كه بعد از دكتر سارا شريعتي در سوم اسفندماه به انديشههاي جامعهشناس و روشنفكر معاصر فرانسوي، »پير بورديو« (1930 - 2002) پرداخت. وي ابتدا جريانهاي فكري بعد از پيدايش جامعهشناسي را تشريح نمود و تاكيد كرد جرياني كه بعد از اميل دوركيم در جامعهشناسي ايجاد شد، با انحراف، صبغه اي پوزيتيويستي داشت و در خدمت قدرت بود ودر خلال قرن بيستم در آمريكا اين نوع تلقي از جامعهشناسي رواج زيادي داشت، به عقيده وي در فرانسه نيز با افكار و آؤار افرادي مثل «ريمون بودون» و «ريمون آرون» كه فرزندان ناخلف دوركيم هستند، جامعهشناسي پوزيتيويستي و در خدمت قدرت، تسلط داشت كه هميشه، سكوت را مبناي كار خويش قرار داده بود و عليه فاشيسم، تبعيض نژادي، نابرابريها و اقدامات استعماري در جاي جاي جهان (از الجزاير و ويتنام گرفته تا آفريقا و...) هيچگونه عكس العملي نشان نميداد. اما در همين فضاست كه بورديو ظهور مي كند و به عنوان يك روشنفكر و منتقد، اين طرز جامعهشناسي و اين طيف از جامعهشناسان را به چالش طلبيد. به گفته فكوهي، بورديو تا پايان عمر در اين راه مبارزه كرد و البته اتهامات مختلفي را نيز به جان خريدأ از سوي ديگران متهم به خرابكاري، شهرت طلبي، جاه طلبي شد و اينگونه با او برخورد شد كه وي تنها سوداي اين را دارد كه خداي علوم اجتماعي شود!
دكتر فكوهي در تبيين شيوه كار بورديو افزود: وي دستگاه فكري خاص خود را تنظيم كرد كه آن را در كل ساختارهاي جامعه به كار مي برد و درباره مسايل مختلف اجتماعي نظر مي داد. بر همين مبنا 30 جلد كتاب درباره موضوعات و مسايل مختلف منتشر كرد و اين دستگاه فكري را در گسترههاي متفاوت بسط داد. از همين جا نيز بود كه بورديو، مشهور شد و با آن كه متنهايش سخت و غير قابل ترجمه است، كتابهايش در سراسر جهان ترجمه و منتشر شد و توانست تاؤير زيادي بر جامعهشناسي امروز بگذارد.
اما فكوهي در معرفي بورديو به تبيين شاخصهها و ويژگيهاي او نيز پرداخت. از اين منظر وي بورديو را فردي فلسفي معرفي كرد كه در عين حال روشنفكر و منتقد بود و البته بيش از همه چپ بود و اين مساله را نيز انكار نميكرد. به عقيده فكوهي، چپ بودن بورديو نه از حيث ايدئولوژي كه از منظر ارزشي بود، او كمونيست و سوسياليست نبود و حتي به اين احزاب در فرانسه انتقاد وارد مي كرد كه وارد ساختهاي قدرت شدهاند و در كل، چپ بودن را به اين شكل ميپذيرفت كه منتقد نظام سرمايه داري بود، دفاع از آزادي مي كرد، به دفاع از جهان سوم مي پرداخت، مدافع حقوق محرومان و اقليتها بود، حقوق بشر را مي ستود و به مقابله با نابرابري نژادي و سلسله مراتب جوامع انساني مي پرداخت. و در همين راستا بود كه دموكراسي در نظام سرمايه داري را نيز مصداقي از نظام بازتوليد قدرت سياسي مي دانست. فكوهي يكي از اقدامات جالب بورديو در نقد نظام سلطه و دموكراسي سرمايه داري را نامزد كردن يك دلقك به نام «كلوش» براي انتخابات رياست جمهوري فرانسه مي دانست كه با توجه به گرايش افكار عمومي به وي، سياستمداران وقت راعصباني كرده و با تهديد و زور، كلوش را در اواسط كار از صحنه بيرون كردند و بورديو نيز با اين ترفند به خوبي نشان داد كه چرا و چگونه سيستم اجتماعي قبل از هر چيز بازتوليد سيستم قدرت است، چه در هدف و چه در روشها!
دكتر فكوهي در ادامه به تلقي بورديو از جامعهشناسي مطلوب پرداخت و گفت: از نقطه نظر بورديو، جامعهشناسي ابزاري سياسي براي تغيير اجتماعي است و اين رشته علمي ابزاري عقلاني و روششناختي است كه بايد وظيفه اش نقد قدرت باشد و نشان دادن مكانيسمهاي فسادانگيز قدرت و نيز توجه به آلترناتيوهاي دولت (يعني سازمانهاي غيردولتي). اما از ديدگاه بورديو جامعه و جامعهشناسي چندان وظيفه خويش را عمل نكردهاند. او با تاؤير از ماركس معتقد است سيستم اجتماعي بازتوليد نظام سلطه شده و تمام جوامع در خودشان گرههايي دارند كه با همديگر رابطه هژمونيك و مسلط دارند و در اين ميان رابطه حاكم و محكوم ايجاد ميشود. اما نكته اينجاست كه بورديو بر خلاف ماركس به گروههاي بزرگ و تداوم تاريخي - جغرافيايي آن قائل نيست و او جوامع انساني را بسيار پيچيدهتر از آن ميداند كه بحث از طبقه و طبقه كارگر كندأ لذا بحث وي در اين رابطه هژمونيك بر ميدان يا حوزه متمركز است كه گروههاي مختلف در آن رقابت و تضاد دارند. فكوهي براي ملموسترشدن اين ديدگاه بورديو به مثال حوزه يا ميدان آكادمي اشاره كرد. بورديو حوزه آكادمي يا دانشگاه را مثال مي زند و در آن از سه گروه دانشجو، استاد و كارمند نام مي برد كه بين اين گروهها، گره، رابطه هژمونيك و تضاد وجود دارد و بورديو اين رابطه هژمونيك را در تمام گروهها قابل مشاهده مي داند و بر خلاف ماركس كه هژموني را در مرحله انقلاب مي داند، از هژموني در مرحله آرامش دم مي زند. همچنين تلقي او از عامل هژموني كه از منظر ماركس در ؤروت اقتصادي خلاصه مي شد، بسيار گستردهتر و پيچيدهتر است. وي به سرمايه كل اشاره مي كند كه صرفا سرمايه اقتصادي و ابزار توليد نيست و سرمايه فرهنگي از جمله مدرك و سرمايه اجتماعي از جمله پرستيژ را نيز دربر مي گيرد.
بحثي جالب توجه در افكار بورديو كه از سوي ناصر فكوهي تشريح شد، مساله تحرك اجتماعي بود. به عقيده بورديو، سرمايه داري و جامعهشناسي معمول، از تحرك اجتماعي به عنوان يك حربه استفاده مي كند و قائل به فرصتهاي برابر براي همگان است تا حس نابرابري و نقد را در عامه مردم خاموش كند، اما بورديو معتقد است تحرك اجتماعي شعاري بيش نيست و چيزي است كه تنها در تئوريها امكان پذير است. او در رد اين مساله به عادتهاي زندگي روزانه، اطاعت و نظم ناخودآگاه اشاره مي كند كه در جاي جاي زندگي هر انساني وجود دارد و سلطه را در تك تك انسانها دروني مي كند. سلايق، مدها، سبك زندگي، زيباييشناسي، عادات و هنجارها و... همگي به بازتوليد قدرت گروههاي اجتماعي مسلط مي انجامند و اين دروني كردن ارزشها كه در همه جوامع مشهود است، عملا به شكلي ظاهرا غير جبرگرايانه از تحرك اجتماعي واقعي در سازمان اجتماعي جلوگيري مي كند. البته بورديو استثنا نيز براي اين شيوه قائل است و به عقيده فكوهي تفاوت ديگر ماركس و بورديو در همين جاست و در اين نكته كه ماركس راه حل اين تضادها را تنها در انقلاب و خشونت دنبال مي كرد و بورديو در پي خشونت نهادين است كه معمولا به مرحله عمل در نميآيد و سيستمهاي حاكم را كه قابل تغيير هستند را تبديل به سيستمهاي مطلوب مي كند.
دكتر فكوهي همچنين به روششناسي بورديو نيز اشاره كرد و افزود: روش تحقيق از ديدگاه وي، تركيبي از روش كمي و كيفي ست. او هم از طرفداران «ماكس وبر» كه بر جامعهشناسي صرفا تفهمي و روش كيفي استفاده مي كنند، انتقاد مي كند و هم به روش دوركيمي و عدد و رقم مي تازد ولذا در آؤارش از جمله «عشق به هنر» از هر دو روش استفاده مي كند. اما به زعم فكوهي تمايل ويژه بورديو در روششناسي، گفتمان تفهمي و فلسفي مثل وبر است.
آخرين سخنان دكتر ناصر فكوهي درباره بورديو اين اصل مهم بود كه اساس نظريات و انديشههاي بورديو مربوط به غرب و جامعه سرمايه داري است و درباره ايران يا هر كشور جهان سوم لازم است به بازخواني و بازتوليد انديشههاي بورديو بپردازيم.
بودون؛ پوزيتيويسم تفسيرگرا دكتر «فرح تركمان» استاد جامعهشناسي دانشگاه آزاد تهران كه پايان نامه دكتري اش مربوط به «ريمون بودون» (متولد 1934) بوده است، سومين سخنران از اين سلسله نشستها بود كه 4 اسفندماه به معرفي اين جامعهشناس معاصر فرانسوي پرداخت. وي ابتدا ضمن معرفي اجمالي بودون و آؤار مكتوب وي، به محور فعاليتهاي اين انديشمند اجتماعي اشاره كرد كه منطق اجتماعي، روششناسي و معرفتشناسي ميباشد. بودون از همكاران «لازارسفلد» و متاؤر از «تالكوت پارسونز» و «رابرت كي مرتون» ميباشد كه با تاكيد بر مدلهاي رياضي و پرهيز از پرداختن به فلسفه اجتماعي، شكلي از پوزيتيويسم و اؤبات گرايي جديد را معرفي ميكند. دكتر تركمان معرفي انديشههاي بودون را در چهار جنبه ادامه داد و به ديدگاه او در قبال جامعهشناسان كلاسيك، ايستاييشناسي او، تحليل پويا از نظر بودون و روششناسي وي اشاره كرد.
دكتر تركمان در تبيين ديدگاه بودون نسبت به جامعهشناسان كلاسيك، اعتقاد اين جامعهشناس به ديدگاه مشترك جامعهشناسان را مورد توجه قرار داد. از نظر بودون، جامعهشناسان كلاسيك همگي به شكل يك خانواده مشترك عمل كردهاند و مشتركات و تشابهات فراواني در انديشههاي آنان وجود دارد، از جمله اينها وي به تمايز ميان اجتماع و جامعه، تفكيك امر لاهوتي و امر ناسوتي، پرداختن به مساله باورهاي جمعي و قائل به پيچيده بودن آن و توجه به جامعهشناسي به عنوان ابزاري كه مي تواند اصولي را در رفتار كنشگران درك كند، اشاره مينمايد.
تركمان افزود: بودون در تشريح اين اشتراك نظر جامعهشناسان، سه قضيه را استخراج كرده است: 1 - جامعهشناسان خواه ديد كلان يا ديد خرد داشته باشند، همگي در پي يافتن ويژگيهاي كنش متقابل هستند و نظام كنش متقابل در كار همه جامعهشناسان، بستري است كه بقيه پديدههاي اجتماعي در آنشناور هستند. 2 - عنصر منطقي تحليل در جامعهشناسي، فرد است و البته نه فردي كه در خلا نهادهاي اجتماعي عمل مي كند، بلكه فرد اجتماعي. 3 - الگوي انسان اقتصادي براي درك پيچيدگي كنشگر اجتماعي كافي نيست و از اين منظر جامعهشناسي علمي است كه بايد به رفتارهاي اجت
ماعي با جنبه پيچيدگي اش به آن نگاه كند. از اين حيث، بودون ضمن توجه به اشتراكات جامعهشناسان كلاسيك روش خويش را بر مبناي تلفيق ميان خرد و كلان و تركيب ميان كنش و نظام بنيان نهاده است.
بحث بعدي دكتر تركمان مربوط به «ايستاييشناسي» و «پوياييشناسي» بودون بود. ريمون بودون، در تشريح اين ايده، ابتدا دو نوع نظام كنش متقابل (كاركردي و وابستگي) را از همديگر تفكيك مي كند. از نظر وي، در نظام كنش متقابل كاركردي، بيشتر مفهوم نقش ونظام نقشها اهميت دارد و توجه به كنشگر اجتماعي گكلطؤ است كه تحت نظام نقشها، عمل مي كند. در اين نظام كنشگر بر اساس نقش خود و وظايف تعريف شده، كنش انجام مي دهد و اين عمل آگاهانه و بر اساس عقلانيت است. اما در نظام كنش متقابل وابستگي، آثار منتجه يا پيامدهاي ناخواسته است كه اهميت دارد. در اين نظام كارگزار اجتماعي، به كنش مي پردازد و از اين كنش، پديدههاي جمعي و آثاري به وجود مي آيد كه خواسته كارگزار نبوده و از آن بي اطلاع است. در اين زمينه دكتر تركمان به تشريح انواع آثار منتجه از كارگزار اجتماعي پرداخت و انواع آن از جمله آثار تشديد كننده، آثار معكوس، آثار تضاد، آثار تثبيت،آثار خنثي كنندگي، آثار محروميت، آثار متباعد و... را كه همگي نتايج ناخواسته فعل و كنش كارگزار اجتماعي است، را با مثالهايي تبيين كرد. از اين طريق جامعهشناسي پوزيتيويستي و غير انتقادي بودون سر بر مي آورد و او به راحتي به توجيه وقايع، كاستيها و انحرافات در نظام اجتماعي مي پردازد و حتي اليگارشي حكومتها و سلطه نظام قدرت را ناشي از نتايج ناخواسته اقدامات كارگزاران اجتماعي مي داند. بنابراين از ديدگاه بودون، كارگزار اجتماعي كه بر اساس تاؤير محيط، موقعيت و منابع، عادتها، باورها، معرفتشناسي، اخلاقيات و ارزشها و... عمل مي كند با انسان اقتصادي كه بر اساس عقلانيت و با هدف مشخا عمل مي كند، متفاوت است و اين تفاوت است كه منجر به نتايج ناخواسته و بعضا نامطلوب در زندگي اجتماعي شده است.
استاد جامعهشناسي دانشگاه آزاد تهران سپس در تشريح تحليل پويا از منظر بودون به سه عنصر مهم (محيط، نظام كنش متقابل و ستاندههاي نظام كنش) اشاره كرد كه عوامل موؤر در تغييرات و دگرگونيهاي اجتماعي هستند و با رابطه اي كه با همديگر دارند، موجب پويايي و عدم ؤبات جامعه مي شوند. از ديدگاه بودون، محيط، كليه متغيرهاي اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي، نهادي و تاريخي و... است. منظور وي از نظام كنش متقابل، نظام وابستگي است كه كارگزار اجتماعي در آن عمل مي كند و پيامدهاي ناخواسته را در پي داردأ و تلقي او از ستاندهها نيز كليه رويدادهاي ساده يا توزيع رويدادها هستند كه نتيجه نظام كنش متقابل وابستگي است (از جمله ناكامي، تطميع و سرخوردگي) و اين سه عنصر در رابطههاي مختلفي كه در نظامهاي اجتماعي با يكديگر دارند، تغييرات و تحولات اجتماعي را رقم مي زنند. بر همين مبنا از منظر بودون، در نظام انحصاري، بيش از همه محيط، تعيين كننده رفتار كنشگران است و بر همين مبنا آن چه از اين نظام بيرون مي آيد، بيشتر قابل پيش بيني است. اما در نظامهاي غير انحصاري، ستاندهها و نظام كنش متقابل وابستگي بر همديگر و بر محيط تاؤيرگذارند و تفسير حال، آينده را مشخا مي كند و در اين وضعيت تهاجم به محيط و تغيير در نظام اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي و.... بسيار قابل پيش بيني است.
مساله قابل ذكر ديگر در انديشه بودون، روششناسي اوست كه به گفته دكتر تركمان، وي در اين زمينه مشهور به فردگرايي روششناسانه شده است. او در ضمن عقيده به پوزيتيويسم و اؤبات گرايي و روشهاي رياضي و كمي در جامعهشناسي، قائل به تعديل اؤبات گرايي و استفاده از روشهاي تفسيري نيز مي باشد. وي هم قائل به توصيف است كه محقق را با امري ناشناخته آشنا مي كند و هم قائل به تفسير است كه محقق را جاي كنشگر قرار مي دهد. لذا رويكرد او تعديل روش كمي و كيفي و استفاده از تفسير درعين محك زدن آن توسط دادههاي قابل مشاهده است.
سخن پاياني فرح تركمان به دو نگراني عمده بودون در زمينه جامعهشناسي اختصاص داشت. اين جامعهشناس معاصر فرانسوي در وهله اول معتقد است كه جامعهشناسي مبدل به ماده علمي شده كه از مسائل مهمي چون ارزشهاي جمعي، رابطه امر فردي و جمعي، كنش و انگيزهها و... غافل شده، مسائل اساسي كه در ابتدا از فلسفه وام گرفته بود را به خود فلسفه سپرده و به نوعي جامعهشناسي توصيفي تبديل شده كه امروزه ديگر خريداري ندارد. اما هشدار دوم او، نگراني از تفسيرهاي غلط از جامعهشناسان كلاسيك است كه امروزه در مورد دوركيم، وبر، زيمل و ديگران به آشكاري صورت مي پذيرد. به زعم بودون، تفسير دادن از تحليلهاي جامعهشناسي كار آساني است، اما بازخواني صحيح يك جامعهشناس امر پيچيده و دشواري است كه كمتر كسي بدان توجه دارد.
*مورن؛ روش پيچيدگي و اختلاط فرهنگها چهارمين نشست بازخواني جامعهشناسي فرانسه به «ادگار مورن» (متولد 1921) اختصاص داشت كه امروزه در فرانسه و ديگر نقاط جهان، به عنوان يك محقق و انديشمند ميان رشته ايشناخته ميشود و در سال 1381 سفري به ايران نيز داشته است. معرفي مورن به دكتر «امير نيك پي» جامعهشناس و استاد دانشگاه شهيد بهشتي واگذار شده بود كه 10 اسفندماه در اين زمينه سخنراني كرد. دكتر نيك پي ابتدا به معرفي اجمالي مورن پرداخت و عقايد و خصوصيات وي را از زبان خودش بر شمرد، ادگار مورن در نوجواني عضو حزب كمونيست فرانسه بود و سالهاي اشغال فرانسه به دست نازيها جزو مبارزين محسوب مي شد. در اين مدت مبارزه دوبار دستگير و حكم اعدام برايش صادر شد اما از اين مهلكه گريخت. اواخر سالهاي 1950 از ماركسيسم بريد و كتابي با عنوان «انتقاد از خود» را تاليف كرد و دلايل اين را كه چرا ماركسيسم و نهيليسم ديگر پاسخگوي نيازهاي فكري او نيست را مورد بررسي قرار داد. وي در دهه 60 ميلادي گرداننده مجله اي معتبر در فرانسه بود كه مباحث جديدي را مطرح مي كرد و در آن زمان «سارتر» و متفكران مطرح ديگر در جهان با اين مجله همكاري داشتند.
دكتر نيك پي، مورن را پدر جريان سوسياليستي در فرانسه مطرح كرد و گفت: ادگار مورن، كه از جامعه شناسان و انديشمندان بزرگ معاصر غرب به حساب مي آيد، از جمله شخصيتهاي چپ گرايي است كه در دهههاي گذشته، با تعديل در مواضع خويش، سعي در ارائه گفتمان جديدي در حوزه فرهنگ و علوم انساني نموده است. امروزه نيز به عنوان يكي از طرفداران سوسيال دموكراسي در فرانسه شناخته ميشود، به طوري كه نقشي كه «آنتوني گيدنز» در بريتانيا ايفا مي كند، در فرانسه بر عهده مورن است. از سوي ديگر، او نظريات خود را حاوي ليبرال ترين انديشهها مي داند و براي مثال مخالف محاكمه منكران هولوكاست ميباشد، در عين حال او خود را عارف و البته شك باور مي داند، وي مي گويد من فرد مذهبي هستم كه اديان بشر را با هم پيوند داده ام. آثار و نظريات وي غير از جامعهشناسي مربوط به شناختشناسي و انسانشناسي و بيولوژي نيز ميباشد و در اهميت انديشههاي وي همين بس كه كرسيهاي مختلفي در دانشگاههاي مهم دنيا از سوي يونسكو، تنها بر نظريه پيچيدگي او كار مي كنند.
امير نيك پي در تحليل روششناسي مورن به اين نكته اشاره كرد كه مهمترين و مشهورترين بخش تفكر او، انتقاد به روش شناسي رايج در علوم اجتماعي غرب است. البته او تنها به نگرش سلبي بسنده نميكند، بلكه سعي در بهسازي شناخت در حوزههاي انساني و اجتماعي دارد. روش وي، كه مشهور به روش پيچيدگي شده، نوعي سبك كار نيست بلكه به عقيده خود مورن نوعي راه رفتن است. نخستين راهكاري كه از اين اصل برمي آيد، اين است كه پژوهشگران علوم اجتماعي، بيش از آنكه به تخصا در جزئيات نياز داشته باشند، به بررسي موضوع از منظرها و ايستارهاي متفاوت و گوناگون نيازمندند. مورن با انتقاد از روشهاي شناخت علوم انساني كه يك موضوع را جزء جزء ميكنند و در بهترين حالت، تنها بهشناخت جزء قائل مي شوند، با الهام از «پاسكال»، معتقد است محقق بهشناخت يك موضوع نائل نميشود مگر جزء جزء آن را بشناسد و جزء جزء را نميشناسد مگر آن كه كل را بشناسد و بر همين مبنا مورن معتقد است دانش امروزي، از اين نگاه، تصويري واژگونه از واقعيت ارائه ميكنند و طبعا نيازمند نقد و بازكاوي اند. وي تاكيد مي كند براي تحقيق اجتماعي، نياز مبرم به رابطه تنگاتنگ ميان جامعهشناسي، اقتصاد، فرهنگ، روانشناسي، اسطوره و اديان و... داريم. حتي وي تعريفي كه از فرهنگ نيز مي دهد با توجه به همين پيچيدگي است، چنانچه معتقد است فرهنگ، مجموعه اي از دانشها، عادات، رفتارها، هنجارها، ممنوعيتها، عقايد، آيينها، ارزشها، ايدهها، اساطير، ابزارها و دستاوردهايي است كه از نسلي به نسل ديگر تداوم مي يابد و در هر فردي بازتوليد شده و مولد پيچيدگي اجتماعي است.
بعد از اين، دكتر نيك پي از كتاب مهم مورن، «هويت انساني» كه توسط خود نيك پي ترجمه شده است، به شاخصههاي مورد نظر ادگار مورن در اين روش اشاره كرد و اصول روش پيچيدگي را چنين برشمرد:
1 - هيچ جامعهاي امكان ندارد كه تحت نظام مكانيكي درآيد. نظم اجباري در طول تاريخ هرگز ايجاد نشده و نه در گذشته، نه حال و نه آينده، توتاليترترين و مستبدترين حكومتها هم نميتوانند جامعهاي را تحت انقياد و تسلط كامل خويش درآورند. 2 - در همه جوامع رقابت، منافع فردي و منافع جمعي وجود دارد. كشمكش و تضاد چه در دموكراسي و چه در غير دموكراسي حتمي است و هرگز امكان ندارد يك گروه حاكم كل شود. 3 - اقتدار زورمندانه براي وحدت جامعه كافي نيست و انسجام به عناصر ديگري نياز دارد تا روح جمعي به پرواز درآيد. 4 - در هر جامعه اي سلسله مراتب وجود دارد. 5 - جامعه بدون حكومت امكان پذير نيست ولي رابطه حكومت و جامعه ديالوژيك است، در عين حال كه تسلط و استيلاي كامل حكومت بر جامعه امكان پذير نيست، جامعه نيز بدون حكومت دوام ندارد و رابطه حكومت و جامعه، مكمل - تضاد است. 6 - جامعه هم نياز به جبر دارد و هم به آزاديأ وقتي به جبر نياز دارد كه بايد نظم تشكيل شود و البته آزادي و در پي آن آفرينندگي نيز در بي نظمي شكل ميگيرند. 7 - جامعه كامل و بدون نقا وجود ندارد و بيعدالتي و نابرابري در هر جامعه اي گريز ناپذير است و جالب اينجاست كه فجيع ترين نظامهاي سياسي در جايي ايجاد شده كه حكومت در پي عدالت و بي طبقگي بوده است. دكتر نيك پي، ترس از درهم آميختگي و ترس از اينكه همه چيز كلي باشد يا برعكس را از سوءتفاهمهايي برشمرد كه از انديشه پيچيدگي مورن برمي خيزد. وي به نقل از مورن تاكيد كرد: متاسفانه اين حقيقت دارد كه همه چيز در همه چيز وجود دارد و نبايد در آن غرق شد. به من گفته ميشود كه در جستوجو و آرزوي يك تفكر همه جانبه كلي هستم، در صورتي كه تسلط بر همهشناختها و شناختن تماميت هستي و جهان امكان پذير نيست.
موضوع مهم و مورد علاقه مورن، از نظر نيك پي، مساله اختلاط فرهنگها ميباشد، وي از يك سو اعتقاد به عناصر مشترك در تاريخ و فرهنگ جوامع دارد و تابو، دين، اسطوره، عقل و... در طول تاريخ هر فرهنگي مرتبط به يكديگر دانسته و آنچه توهم پوزيتيويستي و تك خطي در سير تاريخي و فرهنگي جوامع مينامد را رد مي كند. از ديگر سو معتقد است اختلاط فرهنگها با همگنسازي متفاوت است و اينجا نيز از توهم فرهنگ ناب و دست نخورده انتقاد ميكند. بنابراين وي معتقد است هر جامعه و فرهنگي هم تكيه بر گذشته خود دارد و هم با فرهنگ و تاريخ ديگر فرهنگها تلفيق شده است. در اين زمينه مثال وي، موسيقي فلامينكو است كه از چندين موسيقي و فرهنگ مختلف نشات گرفته، هيچ كدام به تنهايي نيست و خود شكلي جديد را پديد آورده است.
دكتر نيك پي به دو مساله ديگر در انديشه مورن اشاره كرد، يكي مساله توسعه بود كه از منظر وي توسعه سياسي و اقتصادي بايد هماهنگ و همگام با هم باشد و به جوامعي از قبيل چين كه يك شكل از توسعه را مد نظر قرار داده اند، انتقاد وارد مي كند. ديگر، نگاه مورن به جوامع توسعه نيافته است كه از ديد او دو گرايش عمومي در جهان وجود دارد: اول گرايشي كه در پي جديد ترين تكنولوژيهاست و فجيع ترين نتايجي را كه در غرب و جهان ايجاد شده را پيجويي ميكند و دوم گرايشي كه دنبال ايدهها و ارزشهاي رهايي بخش غرب هستند از جمله برابري و حقوق بشر و دموكراسي و اينجا از جاهايي است كه ميتوانيم مورن را در هيبت يك روشنفكر تماشا كنيم. پايان سخن نيك پي، بحث خلاقيت از منظر مورن بود كه به عقيده وي آينده باز است و فرد و خلاقيت او قابل پيش بيني نيست و از همين روست كه جامعهشناسي نميتواند فرد را كنار بگذارد و همين فرد و خلاقيت اوست كه ميتواند اميد آينده اي روشن را بر ما به ارمغان آورد.
*هنري لوفور؛ ماركسيسم انسانگرا
«هنري لوفور» (1901 - 1991) جامعهشناسي كمترشناخته شده در ايران است كه با عنوان پدر ديالكتيك در فرانسهشناخته شده و نقش موؤري نيز در جنبش مي 1968 فرانسه ايفا كرده است. معرفي اين انديشمند معاصر فرانسوي به «امير هوشنگ افتخاري راد» محقق و روزنامه نگار سپرده شده بود كه در 11 اسفندماه در اين رابطه در تالار كتابخانه حسينيه ارشاد سخنراني كرد.
افتخاري راد ابتدا به مجملي از زندگي هنري لوفور اشاره كرد و گفت وي كه متاثر از سه فيلسوف مهم «نيچه»، «هگل» و «ماركس» بوده، به طور كلي از ابتدا انديشههاي ماركسيستي داشته و از سال 1928 تا 1958 عضو حزب كمونيست بوده است. اما به علت انديشههاي تندش مبتني بر بازگشت به ماركس جوان، رواج ماركسيسم انسان گرا و نقد استالينيسم در عين نقد كاپيتاليسم و فاشيسم، از حزب كمونيست اخراج شد، تئوري اصلي او نيز كه تا پايان عمر روي آن كار كرد، نقد زندگي روزمره ميباشد.
هنري لوفور در تشريح نقد زندگي روزمره به چهار شكل از خودبيگانگي اشاره مي كند كه توسعه يافتهتر از خودبيگانگي است كه ماركس بر آن تاكيد داشت. اين چهار شكل از منظر لوفور چنين است: 1 - بيگانگي كارگر از كالايي كه توليد مي كند. 2 - بشريت به عنوان يك نوع انساني از بشريت خود جدا شده و بيگانه ميشود. 3 - هر فرد انساني نه صرفا كارگر با زندگي انتزاعي خود، از خودش بيگانه ميشود 4 - بيگانگي يك نوع انساني از تن خود و جدايي تن از ذهن. وي معتقد است از خودبيگانگي موجب فاصله گرفتن سوژهها از جهان ميشود و علت اصلي و منشا از خود بيگانگي را زندگي روزمره مي داند. افتخاري راد افزود:هانري لوفر، كار وفراغت هر دو را در جامعه بورژوازي عامل از خود بيگانگي مي داند و زندگي روزمره كه آن را زندگي غير اصيلي مي داند، جايگزين اقتصاد سياسي ماركس مي داند و معتقد است در دنيايي كه همه چيز آن مبدل به بازار شده و فرهنگ نيز قابل مبادله است، تكنولوژي كه در ابتدا براي رهايي انسان بوده، امروز وارد زندگي روزمره بشر شده و خود به عامل از خودبيگانگي انسان مبدل شده است و او اين مساله را پارادوكس تراژيك انسان امروزي برمي شمرد. امير هوشنگ افتخاري راد بر اين مساله نيز تاكيد كرد كه قبل از لوفر نيز برخي انديشمندان به نقد زندگي روزمره پرداخته بودند، اما نوع نگاه و روش برخورد لوفر متفاوت از ديگران است. براي مثال وي برخلاف »مارتينهايدگر« كه از بيرون و از نقطه استعلايي، زندگي روزمره را نقد مي كند به نقد زندگي روزمره از درون مي پردازد و بيشتر در اوج آن پس از جنگ جهاني دوم اشاره دارد. اما نگاه لوفر به اين مساله صرفا بدبينانه و سلبي نيست، وي نقد زندگي روزمره را بر همين اساس بسط مي دهد و به دو مفهوم مهم «لحظه» و «فستيوال» اشاره ميكند و از اين عناصر به عنوان ابزار رهاييبخش نام ميبرد. به عقيده لوفر، زندگي انسان از لحظاتي تشكيل شده كه ميتواند از خودبيگانگي را خاموش كرده آن را از خود دور كند. فستيوال نيز از منظر لوفر، لحظهها و گسستهايي در زندگي روزمره است كه قدرت انفجاري دارند و مي توانند با گسست زماني در زندگي روزمره و پيچ و خم دادن به مسير صاف و مستقيم آن، انسان را از دام بيگانگي رهايي بخشند، به زعم لوفر، انقلاب اجتماعي يكي از اين فستيوالهاست كه ميتواند به عنوان يك عامل رهايي بخش در زندگي انسان مطرح شود. امير هوشنگ افتخاري راد، بر اين عوامل رهايي بخش از نظر لوفر تاكيد كرد و افزود: لوفر معتقد است در جامعه مطلوب هر روز زندگي، بايد حاوي يك كار هنري باشد هر وسيله تكنيكي بايد به تغيير زندگي روزمره كمك كند و در اين صورت است كه با انسان رهايي بخش و فارغ از بيگانگي روبرو هستيم.
*ميشل فوكو؛ پايان جامعهشناسي آخرين جلسه آشنايي با جامعهشناسان و متفكرين فرانسوي به «ميشل فوكو» (1926 - 1984) اختصاص داشت و با اين سوال مهم روبرو بود كه آيا فوكو يك جامعهشناس بود* پاسخ به اين سوال و معرفي انديشههاي فوكو را دكتر «حسين كچوئيان» استاد جامعهشناسي دانشگاه تهران بر عهده داشت كه در 17 اسفندماه به اين موضوع پرداخت.دكتر كچوئيان لازم دانست اين سوال مهم يعني جامعهشناس بودن فوكو را در ابتداي سخنراني پاسخ دهد و لذا تصريح كرد كه فوكو جامعهشناس نيست و خود را نيز جامعهشناس نميداند و نقطه افتراق او با جامعهشناسي در تعريف خود اين علم است! در حالي كه تلقي عمومي از جامعهشناسي، علمي ناظر به امر اجتماعي است، فوكو، صراحتا وجود مفهومي به نام امر اجتماعي را رد مي كند و معتقد است نوع فهم ما از امر اجتماعي متفاوت است و نميتوان امر اجتماعي را به عنوان يك مفهوم ثابت و پايا مورد مطالعه قرار داد. از منظر كچوئيان، جدلهاي علمي مختلفي كه در طول تاريخ ميان جبر و آزادي، عيني و ذهني، خرد و كلان، كنش و ساخت و... وجود داشته، جهان انديشه را از منظر فوكو با بحرانهايي روبرو ساخته است كه جامعهشناسي براي پاسخ به اين سوالات و حل اين بحرانها ايجاد شد.
جامعهشناسي رشته علمي بود كه در ابتداي امر براي همه سوالات پاسخ مشخا و موضع تعيين شده داشت، اما اين علم نيز نتوانست ؤابت و ايستا بماند و در طي بسط انديشهها، پاسخهاي متفاوت و نظريات گوناگوني مطرح شد كه هر يك موضوع متفاوتي را دنبال مي كردند. مهمترين سوال در اين ميان، موضوع جامعهشناسي يعني فهم امر اجتماعي بود و اين كه براي فهم امر اجتماعي بايد نسبت به چه چيزيشناخت و آگاهي پيدا كنيم* براي پاسخ به اين سوال سه نظريه اساسي در فلسفه علوم اجتماعي مطرح است. ديدگاه اول، انديشه پديدارشناسي است كه از سوي انديشمنداني چون «هوسرل»، «آلفرد شوتس»، «پيتر برگر» و «لاكمن» دنبال ميشود و سوژه را عامل فهم مي داند. در اين انديشه، هر فهمي كه داريم و هر چيزي كه ساخته ميشود، از ذهن است وشناخت اين جهان،شناخت فرآيندي است كه در ذهن ايجاد شده است. بر اين مبنا جهان، لوح بسيطي بيشتر نيست كه فرآيندهاي آگاهي در آن ايجاد تفكيك مي كنند و لذا نظريه اجتماعي وشناخت بنيادين در اين ديدگاه، فهم و آگاهي نسبت به سوژه است. ديدگاه دوم انديشه هرمنوتيك وجودي است كه توسط «هايدگر»، «گارفينگل» و اتنومتدولوژيستها گسترش يافت و معتقد به حذف سوژه ميباشد، در اين انديشه درك جهان، درك معناست و كردارها چه زباني و چه عملي، به مثابه متني است كه بايدشناخته شود. معنا نيز دم دست و آسان مثل سوژه نيست و بايد وجوه پنهان آن و لايهها و پسزمينههاي آن نيزشناخته شود، لذا از اين منظرشناخت جهان و نظريه اجتماعي، فهم و آگاهي نسبت به معنا و پس زمينههاي آن است. اما سومين ديدگاه، انديشه ساختارگرايي است كه توسط «لوئي اشتراوس» مطرح ميشود، در اين نظريه، نه به معنا و نه به ذهن توجه ميشود. جهانهاي مختلف حاصل فراگردهاي فراتاريخي، فرا زماني و فرامكاني هستند و ساختارها هستند كه حاكم بر انسان بوده و سوژه و معنا را پديد مي آورند، لذا نظريه اجتماعي، فهم اين ساختارهاست.
به عقيده كچوئيان، فوكو هيچ يك از اين سه نظريه را نميپذيرد، خود را داخل گفتماني تعريف كرده كه آن گفتمان پايان جامعهشناسي است و اصولا به فهم امر اجتماعي قائل نيست، بنابراين قصد آن داشت كه نظريه پردازي جديدي ارائه كند كه بتواند هم بحرانها و اين سوالات را پاسخ دهد و هم توضيحي براي انسان و جهان دهد، و بگويد كه چرا جهان اينگونه است* از همين رو بود كه وي ديرينهشناسي و تبارشناسي را به عنوان جانشين جامعهشناسي مطرح كرد و با وضع اصلاحات جديد و تعبيرات نو، روندي جديد را پايهگذاري كرد. وي معتقد بود علوم مختلف جاي خويش را به ضد علم مي دهند و بر همين مبنا چارچوب معرفتي و عنوان تدريسش در دانشگاه را نيز تاريخ نظامهاي انديشه قرار داده بود.
دكتر كچوئيان سپس در تحليل انديشه جديد فوكو به تشريح ديرينهشناسي و تبارشناسي وي پرداخت. وي در ديرينهشناسي به ساختارگرايان و در تبارشناسي به پديدارشناسان نزديك ميشود. به عقيده فوكو ديرينهشناسي حاصل گفتمانهاست و در آن، جهان اجتماعي با نگاه به گفتمانها و كلام و زبان فهميده ميشود. به عقيده فوكو، گفتمانها و كلام و قواعد، ما را اينچنين كردهاند و به شكل امروزي ساختهاند. البته فوكو، گفتمانها را دنباله دار و داراي سير تاريخي نميداند و به عقيده وي از گسست تاريخي ميان همين گفتمانهاست كه علوم مختلف مانند جامعهشناسي شكل مي گيرد و اين گفتمانهاي جدي هستند كه قواعد ساختاري دارند، حاصل آگاهي هستند و دانش و علوم را شكل مي دهند. تبارشناسي اما در پي معنا است، اما نه معنايي كه ساخته سوژه است. بلكه معنايي كه محصول قواعدي است كه در گفتمانها ايجاد شده است. فوكو معتقد است در تبارشناسي وظيفه ماست كه معناهايي را درك كنيم كه در قالب گفتمانها ايجاد شدهاند. و در مجموع فوكو همه مسائل اجتماعي را اينچنين تحليل مي كند و گفتمانهايي كه تصوير خاص از يك موضوع مثل جنون را ايجاد كردهاند را توضيح داده و نحوه شكلگيري آن گفتمان را تحليل مي كند. اما از نقطه نظر وي در تبارشناسي، عمل و كردار نيز داراي اهميت است و كردارها، معاني مختلفي بيان مي كنند كه وظيفه محقق، طرح وشناخت اين نوع معناها نيز ميباشد.
كچوئيان، بخشهايي ديگر از زندگي و انديشه فوكو را نيز مورد توجه قرار داد و به اين نكته اشاره كرد كه فوكو مي گويد از من نپرسيد كه هستم و چه مي كنم* او به نوعي دم غنيمتي سكولار معتقد است و خشنود بودن به آن چيزي كه در آن هست را بهترين خشنودي مي پندارد و عمل جنسي خاص او نيز بر همين پايه بود و بر اساس همين دم غنيمتي سكولار و نوعي نهيليسم و پوچگرايي مثبت كه تلاش براي رهايي مطلق دارد و عدم تقيد به اخلاق را سرلوحه خويش قرار داده است. فوكو مي خواهد كه از او نخواهيم همان باشد كه ديروز بوده! و بر همين اساس در مراحل اوليه كار، آن جا كه به آگاهي از جنون مي پردازد، پديدارشناس بود، بعضا وقتي كه جنون را محصول نظام سلطه ميداند، هويت ماركسيستي پيدا ميكند، در مقاطعي از زندگي اش، ساختارگراست كه البته اين را بعدا انكار ميكند و در آخر به ديرينهشناسي و تبارشناسي روي آورد. او خود را جامعهشناس و مورخ و متفكر نميداند بلكه عنوان راوي را براي خود به كار مي برد و نوعي فصل و گسست در علم اجتماعي است كه به عقيده دكتر كچوئيان فارغ از درست و غلط بودن، تغييرات زيادي در جامعهشناسي امروز جهان پديد آورده است؛ جامعهشناسي كه از سوي فوكو، پايان آن كليد خورد.
مرجع: روزنا - www.roozna.com