آفتابنیوز : سیدموسی دیباج عضو هیات علمی گروه فلسفه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران در گفت وگو با «اعتماد» می گوید: کشمکش و جنگ انسانها و دولتها برای کسب فضاست و فضا نخستین شرط حیات است که دیگر شرایط انسانی را نیز تعیین میکند. مردمانی که در مرزهای یک کشور زندگی میکنند باید بدانند که موطن آنها به دولت مرکزی مشروعیت میدهد و این امر مهمی است.
جریان سیلهای ابتدای سال بالاخره به استان سراسر محروم سیستان و بلوچستان هم رسید. استانی که مانند دیگر استانهای مرزی کشور و بلکه هم بیشتر از آنها در محرومیت قرار دارد. محرومیتی که عوامل متعددی دارد. مساله خشکسالی مداوم این استان که البته با روند بارندگیها میرود تا اندکی زمین تشنه این دیار سیراب شود. مساله دیوار مرزی احداث شده توسط ایران که اندک مراودات تجاری با افغانستانیها و پاکستانیها را از بین برد و... بنابراین مرز برای اهالی این استان آنچنان معنای خوشایندی ممکن است نداشته باشد.
«مرز» بهجز معنای جغرافیاییاش، معنای فلسفی و هویتی نیز دارد که قابل بررسی است. مساله سیل در استان سیستان و بلوچستان باعث شد تا دوباره این استان و مفهوم «مرز» برای ما مطرح شود. درباره ماهیت این واژه و تأثیر آن بر هویت فرهنگی مردمان استان سیستان و بلوچستان با سیدموسی دیباج به گفت وگو پرداختیم.
دیباج هماکنون در گروه فلسفه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران به تدریس و تحقیق اشتغال دارد. از جمله کتابهای منتشرشده او عبارتند از: «فی المکان»، «فلسفه و معماری»، «هرمنوتیک متن و اصالت آن؛ به ضمیمه هرمنوتیک قرآن»، «شعر و خانه ما»، «آرا و عقاید سیداحمد فردید: مفردات فردیدی»، «پرسش فلسفی: ایرانی بودن چیست؟»، «شعور معماری ایرانی» و ترجمههایی «درباره یقین» و «یادداشتها: 1916- 1914» اثر لودویگ ویتگنشتاین و «مارتین هایدگر: پیشدرآمدی به فلسفه او» اثر جوزف کاکلمانس. متن پیشرو مشروح گفتوگوی ما با سیدموسی دیباج است.
**واژه «مرز» علاوه بر معنای جغرافیایی دارای معنایی فلسفی پدیدارشناختی هم هست؛ در این معنا، مرز میان دو «جا» کمتر اهمیت دارد و بیشتر معنایی میان دو موجود یا امر وجودی را متبادر میکند. تعریف شما از این معنای مرز چیست و چه نسبتی با امر جغرافیایی ایجاد میکند؟
مرز را اندیشمندان حد فاصل بین «خود» و «دیگری» تعریف کردهاند. در این میان «خود» و «دیگری» معانی مختلفی میتوانند داشته باشند. «خود» را میتوان یک کشور در نظر گرفت و «دیگری» را یک کشور دیگر. همچنین این دو مفهوم میتوانند مردمان، استانها و... نیز باشند. بین فرهنگها نیز همیشه مرز وجود داشته است هرچند نباید فراموش کنیم که فرهنگ بدون مردمان معنای خاصی ندارد.
نکته دیگری که نباید فراموش کرد، این است که مفهوم مرز همیشه با مقوله جغرافیا همنشین بوده است. برای مثال تهران یک پدیده جغرافیایی است که میتوان آن را در محدوده جغرافیای سیاسی نیز تفسیر کرد. بر این اساس، مرز در معنای علمی کلمه فواصل بین مردم در پدیدههای جغرافیایی است و سوالاتی از قبیل «مرز بین زیست بلوچ با تهرانی یا اصفهانی چگونه تبیین میشود؟» یا «بلوچی کیست و سیستانی کیست؟» در این حوزه قرار دارند.
**به نظر شما «مرزنشینی» و تجربه «زیست با مرز» یا «زیست در مرز» چه تأثیری بر فرهنگ مردمان دارد؟
مرزنشینی خواهناخواه مساله مرزبانی را به همراه دارد. مردمانی که در مرزها ساکن هستند به این نکته علم دارند که اگر کشور همجوارشان بخواهد کاری خلاف عرف(مانند جنگ و ایجاد ناامنی در کشور همسایه) انجام دهد، نخستین جایی که در معرض خطر قرار دارد، شهر و دیار خودشان است. بنابراین نباید هنگام خطر دست روی دست بگذارند و منتظر کمک دولت مرکزی شوند. چنانکه در فرهنگ و تاریخ ایرانی همیشه استان سیستان و بلوچستان مرزبانان ایران بودهاند و هنگام جنگها، سپهسالاران و سرلشگران ایران مانند رستم دستان در شاهنامه فردوسی، بومی این دیار بوده و از ماهیت مرزی کل ایران دفاع کردهاند.
**از این دیدگاه چگونه میتوان از مفهوم مرز به مساله هویت ملی رسید؟
من پیشتر در مقالهای به مفهوم مرز و مشروعیت دولتها پرداختهام. در نظریه لیبرال دموکراسی و منظومه فکری کسانی چون یورگن هابرماس، مشروعیت دولتها به رضایت مردم بستگی دارد اما تاریخ و تاریخ سیاسی دولتها نشان میدهد که منشأ مشروعیت ضرورتا به رضایت مردم ارتباط نداشته و مشروعیت مرزها مهمتر از رضایت مردم است. البته بدیهی است که دولت میتواند از جهت مطابقت با قانون اساسی که متضمن قانون کتاب مقدس است، مشروع یا نامشروع باشد. مشروعیت قدرت دولت در نظر فلاسفه و علمای سیاست یک بنیاد کلی از جنس ژئوپولیتیک و مستقل از دیگر نهادهای تاریخی دولت است اما نظریه مشروعیت سرزمینی دولت به بیان میل امر کلی قدرت به امر جزیی و به صورت قابل اشاره به حد و سرزمین میپردازد. هر چند سرزمینی برای یک دولت تا حدودی حد مشروعیت خاصی که متعلق به آن دولت است را تعیین میکند.
فردریک راتزل، فیلسوف و جغرافیدان آلمانی(درگذشته در سال 1904) که به پدر جغرافیای سیاسی مدرن شهرت دارد پیش از هر نظریهپرداز دیگری به اهمیت مکان، فضا و اقلیم برای تحقق یک حکومت اشاره کرده است. وی اعتقاد دارد که در طول تاریخ در سراسر کره زمین، انسانها برای کسب فضای زندگی با یکدیگر به جنگ پرداختهاند و در ادامه نیز خواهند پرداخت. در منظومه فکری راتزل، تنازع فضا جای تنازع بقا را گرفته است. به عبارتی کشمکش و جنگ انسانها و دولتها برای کسب فضاست و فضا نخستین شرط حیات است که دیگر شرایط انسانی را نیز تعیین میکند.
**یعنی شما معتقدید که وحدت سیاسی و وحدت مرزی دو مقوله همسان هستند؟
بله. وحدت امر سیاسی نیز در اصل و ماهیت امر حدی و مرزی نهفته است و نباید وحدت امر سیاسی را جز در معنای ماهوی سرحدی یا سرزمینی تمام دانست. البته مفهوم سرحدی و سرزمینی را نیز نمیتوان صرفا در محدوده یک امر یا شیء فیزیکی و علامتهای نشانهدار نصب شده در نقاط مرزی تعریف کرد. مفهوم سیاسی دولت از مفهوم حقوقی مرز و سرحد در ذات و سرشت آن نشأت میگیرد.
مردمانی که در مرزهای یک کشور زندگی میکنند باید بدانند که موطن آنها به دولت مرکزی مشروعیت میدهد و این امر مهمی است. به عبارتی مقبولیت دولت از استانهایی مانند سیستان و بلوچستان، خراسان و... آغاز و تأمین میشود و وظیفه مسوولین رسیدگی به این استانهای مرزی است.
**با توجه به این نکته که وحدت سیاسی به وحدت مرزی بستگی دارد، آیا میتوان از غیربومیها برای مقوله مرزبانی استفاده کرد؟
خیر. چنانکه در دورهای در جمهوری اسلامی تجربه استفاده از غیربومیها در حراست از مرزهای ایران با کشورهای افغانستان و پاکستان انجام شد که تجربه موفقی نبود. همانطور که بیان کردم، غیربومی چون شهر و دیارش از مرز فاصله دارد بنابراین زمان میبرد تا تحریکات و دسیسههای کشورهای خارجی بر محل زندگیاش تأثیر بگذارد. هر چند که به ازای مفهوم بنیادین، مرزبانی وظیفه بومیان مرزنشین است. اما گاهی مواقع هم ممکن است بر اساس تاکتیکهای سیاسی، این مرزبانها تغییر کنند. همان طور که در تاریخ داشتهایم بر اساس تحولات سیاسی، ممکن بود دولت مرکزی دست به تغییر مرزبانها بزند. برای مثال در ابتدای انقلاب اگر از مرزبانان بومی برای استان کردستان استفاده میشد، ممکن بود جواب مناسب گرفته نشود. گرچه مرزبانان کرد بسیاری در آن منطقه شهید شدند اما عمده مرزبانان به ویژه فرماندهان آنها بومی کردستان نبودند.
به طور کل از نظر مردمشناسی نیز باید مساله تعهد به مرکز و مرزبانی بررسی شود. برای مثال ممکن است مردمان سیستان به هیچ عنوان با کردهای مرزبان مقایسهپذیر و نیز مناسب مرزبانی نباشند. روی خط مرزی ممکن است انسانها هویتهای دوگانه داشته باشند و مثلا باور آنها به دولت مرکزی کمتر از بقیه جاها باشد. این یک ویژگی کلی است و در همه جهان قابل شناسایی است.
**بر اساس باور شما آیا میتوان گفت که مقبولیت دولت بر مقوله توجه هر چه بیشتر و بهتر به ساکنان استانهای مرزی استوار است؟
به طور کل، گستره جغرافیایی و منطقهای یک دولت از این حیث اهمیت دارد که محدودههای مقبولیت آن دولت را که مبتنی بر محدوده اقتدار و حکم طبیعی دولت است، منعکس میکند. یک دولت واجد خصوصیت فضایی است و این خصوصیت هندسی فضایی با مرزهای آن متعین و استوار میشود. به بیان سادهتر تا فضا و سرزمینی وجود نداشته باشد، دولت نیز وجود نخواهد داشت و تعریف این سرزمین از مرزهای آن آغاز میشود. بر این اساس به نظر من مشروعیت اساسی دولتها بر اساس مرزهایشان تضمین میشود چون حفظ مرزها مقوله بسیار مهمی در امر سیاسی است.
متأسفانه دور بودن از مرکز باعث شده تا توجه لازم و بایسته به این دیار نشود. من بسیار نگران مرکز هستم. در حال حاضر در تهران یک نوع کلاس مردمی را که تهراننشینی است به وجود آوردهایم. بخشی از این مساله به دست خود مردم رخ داده و بخشی دیگر نیز به سیاستهای دولتها بازمیگردد.
**سیاستهای نادرست باعث ایجاد نوعی از انسان یا شهروند یا موجودی به نام تهرانی شده که امر و درخواست سیاسیاش مهم است. متخصصان باید توجه کنند که این موجود تهرانی با عمل سیاسیاش چه چیزی را میخواهد؟ آیا به طور کل این خواستهای سیاسی انسانِ کلاس تهرانی بر اساس آرمانهای جمهوری اسلامی تعریف شده و مشروع است؟
در دوره پیشین مباحثی درباره تغییر پایتخت وجود داشت که البته مبتنی بر عدم توانایی در کنترل فیزیکی بود؛ اما من اعتقاد دارم که از نظر متافیزیکی نیز این عدم توانایی در کنترل وجود دارد.
**به نظر میرسد، توجه دولتها بیشتر به سبک زندگی تهرانی و خواستهای انسان تهرانی معطوف است تا سبک زندگی دیگر استانها به ویژه سیستان و بلوچستانیها، نظر شما در این باره چیست؟
دولتها باید بداند که آنها مردم را میخواهند نه اینکه مدام بگویند مردم ما را میخواهند بنابراین باید به همه مردم ایران توجه کنند. اختلاف بین مرکز و دیگر شهرها به شدت به چشم میخورد و بسیار چشمگیر است؛ نیروی عظیمی هم دارد. باید این اختلاف را برای انسانهای سیاسی و مسوولان روشن و آخر و عاقبت آن را گوشزد کرد. سبک زندگی تهرانی امروز با سبک زندگی سیستان و بلوچستانی تفاوت فاحشی دارد.
البته عقل سیاسی ایجاب میکند که ما با احتیاط و دقت از واژه «مرز» در بین استانها استفاده کنیم. باید بگوییم میان استانها تمایزها و تفاوتها وجود دارد. دشمنان همیشه از ناحیه مرزها وارد شدهاند و ما اگر بگوییم که بین دو استان مرز وجود دارد، آنها از همین مساله ممکن است در جهت اختلاف بهره ببرند. بنابراین ما باید حساس باشیم و نباید بگذاریم که تمایزها آنقدر تشدید شود که مفهوم خاصی از مرز بین مردمان یک سرزمین به وجود بیاید و منجر به جدا افتادگی شود که در این صورت چارهای برای آن نخواهیم داشت. خدا نکند که فاصلهها و اختلافات به قدری زیاد شود که مردم مثلا سیستان و بلوچستان خود را از مرکز جدا بدانند. الان کار به جایی رسیده که صرفا تهران در هویتبخشی دولت نقش بسیار تعیینکننده دارد و این مشکل بزرگی است.
البته اگر منصفانه نگاه کنیم در دوره جمهوری اسلامی به نسبت قبل توجه بیشتری به استان سیستان و بلوچستان شده است. چند سال پیش من را برای یک سخنرانی در دانشگاه زاهدان دعوت کرده بودند و من پس از گذشت 20 سال به آنجا رفتم. به عینه مشاهده کردم که زاهدان نسبت به گذشته تفاوتهای بسیاری از نظر پیشرفت داشته و متحول شده است. محیط دانشگاه زاهدان نیز از نظر زیبایی منظر و به لحاظ علمی نسبت به دانشگاه تهران بهتر شده بود. من پیش از انقلاب نیز چند بار به این استان رفته بودم، واقعا فقر بیداد میکرد. الان واقعا آن گونه نیست. نمیخواهم ادعا کنم که در دوره جمهوری اسلامی مردم این استان به رفاه رسیدهاند اما وضعیت زندگیشان بسیار بهتر از دوران پهلوی شده است.
مساله امنیت مردمان این استان نیز به نسبت حکومت قبل بسیار بهتر شده است. در سفرهایی که پیش از انقلاب به این استان کردم، شاهد بودم که قاچاقچیان مواد مخدر با سلاحهای سنگین و نیمهسنگین آزادانه در سطح شهرها رفت و آمد میکردند و به رغم اقتدار ارتش در آن دوران کسی نمیتوانست در مقابل اینها قد علم کند.
بنابراین چنانکه میخواهیم شاکله یک دولت را حفظ کنیم باید مرزهایش با دیگر دولتها را جدی بگیریم و آن مرزها را نابود نکنیم. باید مرزها به عنوان امر حیاتی پایدار باشند. باید بگذاریم کشور ایران با مرزهایش ثابت باشد و دولتها ثبات داشته باشند. دولتهای استکباری در عراق و سوریه همچنین افغانستان سعی در ناامن کردن مرزهای ایران کردند که اگر به نتیجه میرسیدند، کل کشور ناامن میشد.
منبع: روزنامه اعتماد