جنگ روانی به نوعی یک استعاره است و میتوان آن را استعارهای از جنگ نظامی دانست. در دنیای امروز، این استعاره به حوزه ذهنی، روانی و ارادهای تسری پیدا کرده است. واقعیت این است که گاه جنگها ماهیتی نظامی دارند و در آنها سلاحهای نظامی، تسهیلات، لشکرکشیهای مشخصی به کار گرفته میشود و طبعاً شکست و پیروزی بُعدی عینی دارد.
اما گاه جنگ، صورتی روانی دارد و در جنگ روانی اساساً جنگ ماهیت عینی ندارد، بلکه از ماهیتی ذهنی برخوردار است و به نوعی «تعارض نگرشها و ارادهها» است؛ برای مثال، در دو طرف، آمریکا و ایران میکوشند تا عزم و اراده مردم و دولت رقیب را قبل از مواجهه نظامی به تسلیم و شکست و باختن وادار کنند.
پرسشی که در این فضا مطرح میشود این است که «تسخیر اذهان» چگونه اتفاق میافتد؟ برای پاسخ به این پرسش اجمالاً میتوان موضوع را فرو کاست به یکی از قواعدی که در جریان تسخیر اذهان به کار برده میشود و آن تفکیک دو موضوع است؛ یکی «واقعیت مسأله» و دوم «تصور از آن واقعیت» است.
بنابراین همواره با دو موضوع مواجه هستیم: «واقعیتی که به طور عینی در جهان وجود دارد» و «تصور از آن واقعیت»؛ که پیوسته بین این دو، فاصلهای وجود دارد و این رسانهها هستند که معمولاً میکوشند این فاصله را پر کنند. برای مثال، فرض کنیم در آفریقا واقعهای رخ داده که ما به طور عینی امکان مواجهه با آن واقعه را نداریم و در این فضا، این رسانهها هستند که «تصور» و «تصویری» از آن واقعیت به ما ارائه میکنند.
دومین نکته تئوریک این است که همواره «تصور از واقعیت» منجر به «ساخت نگرشها» میشود و بر «اراده ما» اثر میگذارد. بنابراین «تصور از واقعیت» به مراتب از خود «واقعیت» مهمتر است و اینجاست که موضوع جنگ روانی پا به عرصه وجود میگذارد.
میتوان گفت تصمیمی که انسانها میگیرند عمدتاً ناشی از تصوری است که از واقعیت دارند نه خود واقعیت. اینجا است که کار بر «انگارههای ذهنی مردم و دولتمردان رقیب» در جنگ روانی موضوعیت پیدا میکند؛ مثلاً ما به نوعی میکوشیم که بر ذهنیت آمریکاییها یا دولتمردان آمریکایی کار کنیم، کاری که دکتر ظریف، به زیبایی انجام داد.
ایشان با مفهومسازی تیم «ب» این ذهنیت را در آمریکاییها و شخص ترامپ ایجاد کرد که گروهی هستند که میخواهند برای منافع خودشان، تو را به جنگ علیه ایران وادار کنند و این اختلاف را در درون دولتمردان آمریکایی ایجاد و حتی این پیام را به خود ترامپ داد که ترامپ با ما مخالف است ولی قصد جنگ با ما را ندارد و تفکرش، تفکر تاجر مسلکی است؛ دنبال منافع اقتصادیاش است و قصد جنگ ندارد و این تیم بنسلمان، بنزاید، بولتون و بنیامین نتانیاهو و… است که میخواهند جنگ راه بیندازند.
دکتر ظریف به زیبایی «جنگ روانی» را هم در میان هیأت حاکمه آمریکا و به نوعی در رسانههای آمریکا راه انداخت و از همه هوشمندانهتر انتخاب فاکسنیوز برای مصاحبه بود؛ چون فاکس نیوز رسانه محبوب ترامپ است، ظریف میدانست که حتماً ترامپ این مصاحبه را میبیند.
بنابراین، اینجا ظریف توانست بر انگارههای ذهنی امریکاییها اثر بگذارد. کاری که آنان هم به طور متقابل انجام میدهند، همین است؛ به طور مثال، آنان هم مرتب با تحریمهای نمایشی، تضعیف روحیه و روان مسئولان و مردم را در دستور کار خود قرار دادهاند، واقعیت اقتصاد جامعه ایران این نیست که در فاصله یک روز قیمت دلار ۱,۰۰۰ تومان گرانتر شود؛ این دقیقاً همان «جنگ روانی» است و تصور از واقعیت است که به صورت روانی بر اقتصاد اثر میگذارد.
آمریکاییها قبل از آن که جنگ با عراق را آغاز کنند، سالها قبل جنگ روانیشان را آغاز کرده بودند، بنابراین، در جنگ روانی بر «تصور افراد از واقعیت» کار میشود. بخشی از این تصور معطوف به ترساندن مردم و مسئولان با شبهجنگ است و به تعبیری از طریقِ «تکنیک تهدید» کار خود را پیش میبرند؛ مثل گزارههای تکراری که پیوسته در توئیتهای ترامپ آورده میشود اما واقعیت این است که تهدید تصوری از واقعیت است، خود واقعیت نیست. قدرتهای بزرگ و رقبا گاهی با صرف تهدید به اهدافشان میرسند و لازم نیست اهدافشان را عملی سازند بلکه صرفاً با تهدید میتوانند بر ارادهها اثر بگذارند. بنابراین به «تسخیر اذهان» روی میآورند و باید بدانیم تهدید صرفاً برای تهدید است. اینها همه در راستای جنگ روانی است.
اما در این فضا چگونه میتوان جنگ روانی را مدیریت کرد؛ چنان که به فرصتی برای ما بدل شود؟ «افزایش آگاهی اجتماعی» یکی از جدیترین راهکارها است؛ در این فضا، رسانهها نقش اثرگذاری دارند. دوم آن که، اصولاً در سیاست هیچ چیزی تهدید صد درصد نیست؛ در هر تهدید و چالشی «فرصتی» نهفته است و باید «زیبابینی» تهدیدها اتفاق بیفتد؛ برای مثال، تحریمها در جامعه ما منجر شده که اقتصاد غیر نفتی به طور جدی در دستور کار دولتمردان قرار گیرد. ایران به صنعت توریسم توجه کند و کشور ما به واسطه ویژگیهای خاصی که دارد جزو ۱۰ کشوری است که میتواند با صنعت توریسم اقتصادش را اداره کند. همچنین تحریمها باعث شده تا ما به ظرفیتهای استانهای مرزی توجه کنیم و بکوشیم تا این اقوام و قومیتهایی را که در بخشهای مختلف کشور ساکن هستند به کار گیریم، به مدیریت شبکههای مجازی توجه کنیم و نقش گروههای مرجع را در واکسینه کردن ابعاد منفی جنگ روانی در نظر بگیریم. به این ترتیب میتوانیم تأثیرات جنگ روانی را اولاً خنثی و به طور معکوس خودمان دست به جنگ روانی متقابل علیه کشوری بزنیم که منافع ملی ما را هدف قرار داده است.
باید توجه داشت که در جنگ روانی، کوتاه آمدن و امتیاز دادن در مقابل فشار موجب نمیشود که فشار کاهش پیدا کند بلکه موجب افزایش فشارها خواهد شد. کوتاه آمدن در برابر فشار این معنا را متبادر میکند که «فشار» عقلانی و مثبت است؛ در حالی که مقاومت در برابر فشار و دشمن است که میتواند منجر به توقف دشمن شود.»