کارمندان این مرز و بوم، جملگی دسته گلاند. به همین دلیل هم، دستچین یک یا چند گل از این باغ گل، مصیبت است. اما اگر برای این انتخاب، اصولی بگذاریم شاید کار راحتتر شود. در ابتدا این سنگ را وا میکنیم که باید به دنبال نمونهبرداری درست از کارمندان باشیم نه به دنبال انتخاب نمونهای درست از یک کارمند!
موضوع را بازتر کنم؟ ای به چشم ...
اصولا بحث بر سر سوء تفاهم در معنی واژه «نمونه» است! عوام به اشتباه فکر میکنند «نمونه» به معنی «برتر، سرمشق و شاخص» است و بر همین اساس هم انتظار دارند کارمندانی که شیک و مجلسی به وظایف خود عمل میکنند بهعنوان «کارمند نمونه» معرفی شوند؛ اما دهخدا در لغتنامهاش آب پاکی را اینگونه ریخته: "«نمونه» جزئی است که صفات و مشخصات کل را روشن سازد، یا فردی که معرف کلی باشد."
در فرهنگ معین هم «نمونه» اینگونه آمده:"مقدار کمی از چیزی که به کسی نشان دهند."
با توجه به تعاریف بالا میتوان نتیجه گرفت:
«کارمند نمونه» لزوما سرمشق و برتر نیست بلکه او باید مشتی از خروار باشد و یا فردی معرف فرهنگ کلی کارمند جماعت! چیزی مانند نمونهبرداری در پزشکی که نمونه جداشده معرف اوضاع کلی غده است و نه قسمتی از غده که کارش را نسبت به سایر قسمتها بهتر انجام میدهد!
بنابراین در انتخاب کارمند نمونه هم، باید از کارمندان به شکلی نمونهبرداری کرد که نمونه فوق به فرهنگ رایج کارمندی نزدیکتر باشد و نه لزوما بهترینشان باشد!
اما فرهنگ کارمندی چیست و چگونه میتوان به آن نزدیک شد تا کارمندی نمونه شد؟!
در سطور ذیل حتی الامکان به تشریح فرهنگ کارمندی خواهیم پرداخت تا ضمن آشنایی با آن بتوان راه رسیدن به این هدف را هموارتر کرد:
در فرهنگ کارمندی، کارمند حرفهای دارای مدیریت تقسیم انرژی است. او برای استفاده حداکثری از انرژی، صبحانهاش را در اداره میخورد و در طول ساعات اداری از انجام حرکات اضافه به شدت پرهیز میکند تا در روز مبادا از این انرژی ذخیرهشده استفاده کند.
او بهخوبی آموخته در برابر مشکلات ارباب رجوع و توقعاتشان، بدون هیجان و کاملا با طمانینه دست به کار شود اما در عین حال از عصبانیت و درگیری که یکی از راههای اتلاف انرژی است پرهیز میکند و البته همین خونسردی را به حساب تکریم ارباب رجوع میگذارد!
بهطور کلی کارمند حرفهای چیزی مابین پر قو و اشک چشم است؛ هم لطیف و منعطف است، هم شفاف و بدون رنگ و بو! البته آنقدرها هم بیخاصیت نیست که نخود هر آشی نشود، آسته میآید و آسته میرود، دم به تله نمیدهد ولی نقل هر محفلی هم میشود. اما هنر اصلیاش این است که خود را در چشمها کند اما تابلو نکند! کسی نمیداند دین و مصب وی چیست و به چه صراطی دقیقا مستقیم است چراکه کارمند نمونه استاد رنگ عوض کردن است و اگر خود را به درستی معرفی کند فرصت همرنگ شدن با شرایط تغییریافته را از دست میدهد.
او معتقد است هر حرفی که بزند بعدها در جایی علیهش استفاده خواهد شد پس همواره حرفهایش را قرقره و رفتارش را کنترل میکند! یک سوتی ممکن است آخرین سوتی او باشد!
کارمند نمونه «تظاهر» را نوعی «حفظ ظاهر» میداند و به همین خاطر بدون عذاب وجدان به آن مبادرت میورزد!
اصولا یک کارمند حرفهای درگیر احساسات نمیشود. او هیچگاه بیگدار به آب نمیزند اما در صورت مساعد بودن شرایط، به شکلی منطقی به دل آتش میپرد! بهعنوان مثال او به هیچ جوکی نمیخندد اما در صورت خندیدن مدیر وقت، ناگهان همراه با وی، رودهبر میشود!
کارمند نمونه همکارانش را دشمنان بالقوه میداند اما در عین حال با آنها گرم و صمیمی است چون در آینده آنها باید نقش یک پلکان مطمئن را برایش بازی کنند. بهطور کلی او دانا و خوشزبان است و در اصل نان همین زبانش را میخورد! او «احترام» همه را دارد و انتظار دارد همگان نیز «هوای» او را داشته باشند! جمله "یکی برای همه و همه برای یکی" برای او صرفا اینگونه معنی میشود!
کارمند حرفهای مانند یک یوزپلنگ ساعتها کمین میکند و با ذخیره انرژی که اندوخته ناگهان به سمت شکار حمله میکند! شکار کارمند حرفهای هم چیزی نیست جز جلب توجه رئیس! کارمند نمونه میتواند ساعتها پشت میز و رایانهاش زندگی نباتی کند اما در برابر صاحب منصبش ناگهان تبدیل به موجودی میشود که مویش را آتش زده باشند؛ آنقدر بیتابی و سراسیمگی از خود بروز میدهد که گاو پیشانیسفید شود و در اصل این همان روز مبادا برای «صرف انرژی» است!
کارمند حرفهای میداند عقل مردم به چشمشان است لذا به جای کوشش، نمایش میدهد! او به جای کالری، فسفر میسوزاند. کارمندهای آماتور برای آنکه از عهده وظایفشان برآیند به شکل یکنواخت و مستمر انرژی صرف میکنند؛ اما کارمند نمونه با فسفرسوزی و هوش اجتماعی بالایی که دارد به شکل سینوسی کار میکند؛ گاه مثل یک خرس در خواب زمستانی است و گاه مثل یک میمون بازیگوش در حال دمجنبانی! همانطور که گفتیم شرایط محیط نقش بسزایی در تبدیل شدن به جانور مورد نظر را دارد!
کارمند نمونه بین «وظیفهشناسی» بهعنوان یک مقوله اسطورهای و «انجام وظیفه» بهعنوان یک عملکرد استراتژیک تمایز قائل است. او میداند اسطورههای تاج بر سر، معمولا در زمان حیاتشان خاک بر سر بودهاند! اما کارمند نمونه در حال زندگی میکند. اگر پایش بیفتد سر میرزا کوچک خان را هم میبرد و برای دریافت جایزه -و نمونه شدن- به هر جایی که لازم باشد میبرد!
"گور بابای تاریخ و الگو شدن" شعار همیشگی اوست!
یک وظیفهشناس خود را مسئول پاسخگویی به مجموعه میداند و به شکل احمقانهای سیستمی فکر میکند. او معتقد است اگر خود و دیگران مانند قطعهای در یک دستگاه کارشان را به درستی انجام دهند، آن مجموعه موفق شده و متعاقبا موفقیت فوق، متوجه تک تک اعضای مجموعه خواهد شد!
اما کارمند نمونه فقط به فکر انجام وظیفه است نه وظیفهشناسی! اوحوصله این ادا و اصولها را ندارد و همواره به دنبال میانبر است؛ چنین کارمندی برای موفق شدن، مثل بز منتظر موفقیت سیستم نمیشود. بلکه یکتنه وارد گود میشود، چراکه معتقد است: راه موفقیت از اجابت خواست رئیس میگذرد!
نظر او این است که کارمند در خدمت رشد اداره نیست؛ اداره انکوباتوری برای رشد کارمند است! او بر همین اساس از اداره بهعنوان دفتر کار شخصی خود استفاده کرده و بسیاری از ملاقاتها، تماسها و معاملات را با استفاده از رانت کارمندیاش به انجام میرساند!
کارمند نمونه همواره با آخرین تصمیمات یک رئیس و یا بهعبارتی بهتر با تصمیمات آخرین رئیس موافق است. او خود را نوکر رئیس میداند نه سیستم! بعضا به این افراد لقب «خوشخدمت» هم دادهاند که البته هر دو واژه «خوش» و «خدمت» می توانند احساس خوبی را به هر کسی منتقل کنند!
کارمند نمونه بهشدت هواشناس است؛ او یا بهخاطر بارش باران دست به چتر میشود و یا برای بارش باران دست بر دعا! مهم این است که مانند یک شعبدهباز در هر آب و هوایی، چیزی در آستین برای رو کردن دارد!
کارمند حرفهای معتقد است کار - بلانسبت - مال خر است اما در عین حال ژست خستگی بعد از کار، برای او بسیار تعیینکننده است، چراکه حس زحمتکش بودن را بیشتر القا میکند!
این نگرش فایده دیگری هم دارد و آن اینکه هر کس بیشتر کار کند با کمبودها هم بیشتر دسته و پنجه نرم میکند و بالطبع امکانات و تسهیلات بیشتری میخواهد. اما کارمند نمونهای که دستش به کار نمیرود بالطبع مصیبتی هم ندارد؛ کمتر غر میزند و همواره از وضع موجود راضی به نظر میرسد. لازم به ذکر نیست که «اظهار رضایت»، برای مدیرانی که همواره به دنبال تایید و تشکرند در حکم نقل و نبات است!
برای کارمند نمونه، کیفیت مقولهای اتفاقی است. او با توجه به ضرب المثل "کار خوب کردن از پر کردن است" کمیت را فدای کیفیت میکند چراکه او اهل آمار و عدد و رقم است و کیفیت در هیچ نمودار و جدولی قابل ارائه نیست!
کارمند وظیفهشناس بعد از تحویل درست کارش به انتظار محول شدن وظیفه بعدی مینشیند! اما کارمند نمونه به شکل استندبای، همواره آماده انجام وظیفه است. او علیرغم کار نکردن، هیچگاه بیکار نیست و حتی کار و بارش محدود به زمان و یا مکان خاصی - مثلا اداره و ساعات کاری - هم نیست. او فارع از زمان و مکان آماده انجام وظیفه است. بهعنوان مثال بعد از آنکه کارمندان وظیفهشناس کارت خروجشان را زدند، کارمند نمونه زیرآب آنها را میزند! مدیران تشنه اطلاعات هم با هیجان خاصی گزارشات روزانه آنها را دنبال کرده و بعد هم با توجه به ضربالمثل «تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها» دستوارت مقتضی را برای کارمندان بختبرگشته صادر میکنند.
کارمند نمونه خوب میداند مدیری که برای تصاحب پست فعلی به هزار در و دیوار زده و افراد زیادی را دور زده و صد البته برای چرب کردن سبیلهای مبارک بچههای بالا کلی بهشان رنگ و روغن زده، در حال حاضر برای رفع خستگی و جبران هزینهها بر سر کار آمده! برخلاف تصور عمومی و علیرغم شعارهای دادهشده، مدیران برای شق القمر و باقی الصالحات نمیآیند؛ آنها برای جبران مافات و استراحت در باغات میآیند! مدیر معتقد است اداره محل گذر است پس باید از این چمن گلی چید و رفت! و این کارمند نمونه است که درک درستی از این واقعیت دارد!
همچنین یک کارمند حرفهای میداند که مدیران همواره چندشغله و پرمشغله هستند و بر همین اساس نه حوصله و نه وقت کافی برای توسعه و اعتلای یک مرکز - معمولا فشل - را نخواهند داشت! بر همین اساس کارمند نمونه مانند یک دستگاه ماساژور شرایط را برای بهبود حال و یا حال کردن مدیران فراهم میکند و در همین راستا سعی می کند جای خالی مدیر وقت را به نحوی پر کند تا عدم حضورش داستان نشود.
کارمند نمونه شاهزاده رویاها و یا قهرمان قصههای آیندگان نیست، او ترجیح می دهد یک سلطان صاف و ساده در زمینههای تخصصی خود باشد! بهعنوان مثال برخلاف تصور عمومی او کار ارباب رجوع را سریعتر از بقیه کارمندان راه میاندازد با این تفاوت که خرجش کمی زیاد است!
مزیت دیگر سلطان بودن هم این است که معمولا چپش پر است و آنقدر در چنته دارد که بخواهد هر چیزی را بخرد و یا بهعبارتی بهتر، دل هر کسی را برای رسیدن به اهدافش ببرد!
کارمند نمونه به شکلی عمل میکند که قابل اعتماد و «محرم اسرار» محسوب شود و برای یک مدیر مملو از مورد و حاشیه، دهان قرص یک کارمند شیرینتر از لب یار است. لذا در یارگیریهایی مانند تشکیل باند اختلاس و ارتشاء و ...همواره جزء گزینههای اصلی است!
با توجه به توضیحات فوق مشخص میشود کارمند نمونه قبل از رفتن روی سکوی نمونگی، قهرمان است و سکو صرفا برایش یک راه پله دوطرفه محسوب میشود! بله، کارمندان دیگر فکر میکنند نمونه شدن یک سکوی پرش است در حالیکه کارمند نمونه پرشهای خود را قبل از بالا رفتن از سکوی نمونه بودن کرده است!
مراسم کارمند نمونه برای تشویق و ترغیب به انجام کارهای بهتر و یا معرفی یک الگو برگزار نمیشود بلکه بهخاطر تاکید به اجرای هر چه بهتر دستورات برپا میشود!
یک کارمند اگر به درجهای از بلوغ رسیده باشد که بهجای گفتن «صبح بهخیر آقای رئیس» بگوید «صبح شده آقای رئیس» میتواند به داشتن روزهای خوب بهشدت امیدوار باشد!
به همین دلیل کارمند نمونه همواره به آینده امیدوار است. زمان برای کارمند نمونه، خطی نیست بلکه به شکل منحنی است. او گاه از گذشته مایه میگذارد تا به آینده مایهداری برسد و یا آیندهای را ترسیم میکند تا به حال و روز حالای خود برسد!
بله دوست عزیز، در صورت رعایت نکات فوق شما هم میتوانید یک نمونه باشید!