کد خبر: ۶۴۱۳۴۷
تاریخ انتشار : ۲۳ اسفند ۱۳۹۸ - ۱۰:۱۶

رقصنده با ابلیس سفید!

اینجا، فقط خاطره فرمانروایی داشته است. این کلمه، با انتظار پشت دَرِ سالن، معنی می‌شود؛ یا شنیدن لالایی فوارۀ فرتوت در حوض قدیمی تئاتر شهر! محوطه اما، بی‌عابر است. لوستر تئاتر، به خاموشی می‌گراید. می‌گویند؛ زمین از این به بعد، تعطیل می‌شود! «ویروسی» سهمناک، سایه به سایه در تعقیب انسان است. جنی کج و معوج که فقط به اندازۀ تنفسی با تو کار دارد! نفس بعدی، ریه‌هایت سفید می‌شوند؛ بعد هم، لابد وسعت مه‌زدۀ مرگ و دالان‌های پیچ در پیچ برزخ! به قول یکی، «کرونا» یک ابلیس صنعتی سفید است؟!
آفتاب‌‌نیوز :

امید بی نیاز- «پهلوان آجری» در جنوب خیابان، به شکوه خودش تکیه می‌دهد. قامت ۱۵ متری‌اش در غروب، طنازتر از طول روز است. درونی پر درد و بیرونی آغشته به ثانیه‌های قرون دارد. معمارش می‌گوید؛ او را از روی برج طغرل ساخت، در حالی که این بتِ عیار، جلوه‌ای از همه چهره‌هاست و یک چهره!

معماری ایلخانان را تاخته، بنای دوار تکیه دولت را دور زده؛ تا بر ستون‌های تخت جمشید بأیستد. فقط ۳ هزار متر زمین را زیر پا گذاشته، اما، انگار دماوندِ دست‌ساز شهر است؛ کپی آجرنمای همان «گنبد گیتی» که در سروده‌ای صدساله آمد، سمبل پایتخت سنتی شد.

رقصنده با ابلیس سفید!

قصدِ مداحی معماری نیست. «تئاترشهر» نماد نو تمدن تهران است؛ ظاهر و باطنِ یک طبقه فرهنگی ۵۰ ساله، اینجاست. رویا‌های این مردمان در لابه لای کاشی‌های ساختمان، قابل شمارش است؛ کسانی که در تلاطم مه‌آلود فصول، برادر تنی تئاتر ماندند. چه آن‌هایی که هنر برایشان یک رسم خانوادگی بود؛ چه کسانی که اتفاقی در کت و شلوار کهنۀ کارمندی، کارگری، معلمی و... آمدند.

اینجا، فقط خاطره فرمانروایی داشته است. این کلمه، با انتظار پشت دَرِ سالن، معنی می‌شود؛ یا شنیدن لالایی فوارۀ فرتوت در حوض قدیمی تئاتر شهر!

حالا هیچ‌کس نیست! همان فواره با آهنگ نمناکش، «زمانه» را مرثیه می‌خواند. حتی «لی پوشان» ضلع شرقی، نقطه‌چین‌هایی گم و گنگ‌اند. تئاتر، تنها در ضلع غربی است. گویی نمایشِ زندگی در بساط دستفروشان، درخشش دارد. تی شرت، حوله، بیژامه، سوزن و قرقره، یا هر خِرت و پِرتی که به «بربری» شام بینجامد. البته که دسته‌دوم‌فروشی هم، کفِ بازار مکاره است! هرچند کتاب‌های بساطش، کم و کهنه باشد؛ ولی درصدِ امیدش به بربری، بسیار است. جوانی که خط ریش چکمه‌ای نسلِ تازه‌ورود، دارد، «عشق سال‌های وبای مارکز» در دستش سنگین است؛ در همان حال، نسبت به «چک و چونه» مشتری‌اش، ساکت!

محوطه اما، بی‌عابر است. لوستر تئاتر، به خاموشی می‌گراید. می‌گویند؛ زمین از این به بعد، تعطیل می‌شود! «ویروسی» سهمناک، سایه به سایه در تعقیب انسان است. جنی کج و معوج که فقط به اندازۀ تنفسی با تو کار دارد! نفس بعدی، ریه‌هایت سفید می‌شوند؛ بعد هم، لابد وسعت مه‌زدۀ مرگ و دالان‌های پیچ در پیچ برزخ! به قول یکی، «کرونا» یک ابلیس صنعتی سفید است؟!

می‌گویند؛ همین شیطان بر در چوبی تئاتر شهر، قفلِ تعطیلی زده است. کاخ ۵۰ ساله، کز کرده؛ جمعۀ اسفندی را خلوت گزیده است. اما به تماشا سوگند، دروغ می‌گویند. تئاتر شهر ساکت نیست. قطر ۳۵ متری‌اش را بر بنای دایره‌ای خود، جمع و جور کرده است. گردش میلی‌متری غروب به شب را انتظار می‌کشد. رستم زره‌پوش معماری ایران، بدجوری خیز برمی‌دارد. قصدش مثل این پنجاه سال، سماع مولانایی نیست. هدفش له کردن «کرونا» زیر ساق‌های سترگش است. می‌خرامد، رجز می‌خواند، نبردش را با رقص مرگ می‌آغازد، پنجه در پنجۀ ابلیس سفید، می‌افکند و دیگر تمام!

این لحظه، خوب گوش کنید، صدایش را می‌شنوید؟ پسرِ دماوند، می‌گوید: ویروس ناچیز مُرد! باد بهاری او را با خود، خواهد برد.

بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین