کد خبر: ۶۹۱۸۱
تاریخ انتشار : ۲۴ دی ۱۳۸۶ - ۱۶:۰۷
درسی از استاد دکتر شهیدی درباره حادثه کربلا

زمان جنایت‌كار است، اما جنایت‌پیشه نیست

آفتاب‌‌نیوز : آفتاب- دکتر سید جعفر شهیدی: «یوم المظلوم علی الظالم اشد من یوم الظالم علی المظلوم (علی (ع))

(روزی كه مظلوم حق خود را می‌ستاند، سخت‌تر است تا روزی‌كه ظالم بر مظلوم ستم می‌كند)

زمان جنایت‌كار است، اما جنایت‌پیشه نیست. زمان نیز مانند تاریخ كه خاطره زمان را نگاه می‌دارد، جنایت می‌كند، اما كم‌تر جنایتی را بی‌مكافات می‌گذارد. اگر جنایات تاریخ در مواردی حساب‌نشده است، مكافات آن حساب دارد، حسابی بی‌نهایت دقیق.

قرآن می‌گوید كافران مپندارند كه اگر به آن‌ها فرصتی می‌دهیم، این فرصت به سود آن‌هاست. به‌ آن‌ها فرصت می‌دهیم تا هر چه می‌خواهند، بكنند، سرانجام عذابی دردناك خواهند داشت. آنان كه حسین [ع] را نزد خود خواندند، به او وعده یاری دادند، از فرستاده او با چنان شور و هیجان استقبال كردند، بیعت او را پذیرفتند، اما چون وقت كار شد، به دشمن او پیوستند و برای خشنودی وی، او را كشتند، و یا آن‌كه هر یك از گوشه‌ای فرا رفتند و در خانه را به روی خود بستند و یا بر بلندی رفتند و بر مظلومیت او گریستند و از خدا خواستند تا او را یاری دهد! وقتی همه‌چیز پایان یافت، خاطرشان آسوده شد و به خود گفتند كه «رسیده بود بلایی، ولی به‌خیر گذشت.»

حكومت دمشق و دست‌نشانده او در كوفه هم پنداشتند پیروز گشتند، حسین [ع] كه از میان رفت، دیگر چه كسی قدرت مخالفت با آنان را دارد؛ اما هر دو دسته حساب یك چیز را نكرده بودند، حساب مكافات را! هیچ عملی در طبیعت بی‌عكس‌العمل نخواهد ماند. عكس‌العمل ممكن است فوری پدید شود و ممكن است سال‌ها یا ده‌ها سال مدت بخواهد، اما بالأخره پدید خواهد شد. این سنت آفرینش است، این قانون خداست كه دگرگون نخواهد شد. ستمكار باید به كیفر خود برسد. خون مظلوم باید خواسته شود.

نخستین مرحله عكس‌العمل، چنان‌كه گفتیم، پشیمانی بود، پشیمانی در سران سپاه، پشیمانی در سربازان، و سپس پشیمانی در حوزه حكومت كوفه و سلطنت دمشق. چندی نگذشت كه پسر زیاد عمر سعد را خواست و گفت: آن نوشته‌ای كه درباره كشتن حسین [ع] به تو دادم، چه شد؟ آن را به من بده!

- مگر آن نوشته تا چه وقت پیش من می‌ماند؟ آن را گم كردم! می‌خواهی آن را پیش پیر‌زنان قریش دست‌آویز كنی؟

یزید گفت، راضی بودم یكی از فرزندانم كشته شود و حسین [ع] به قتل نرسد. خدا پسر مرجانه را بكشد، چرا چنین كاری كرده؟

یزید بی‌گمان دروغ می‌گفت، اما می‌ترسید، از عكس‌العمل می‌ترسید. عكس‌العمل رفتار و كردار خود را در نخستین مجلس دید. سالی نگذشت كه نمایندگان مدینه چون از نزد وی برگشتند، به مردم خبر دادند كه آن‌چه در یزید نیست، نشانه مسلمانی است. سراسر مدینه را آشوب فرا گرفت. مردم شهر قیام كردند، نخست امویان را از شهر راندند، سپس خود زمام كار را به دست گرفتند، اما سرانجام شام مجدانه دخالت كرد. شهر را محاصره كرد و گشود، گروهی بسیار از مردم مدینه را كشت، شهر پیغمبر [ص] را قتل عام كرد. ولی از سوی دیگر عبدالله بن زبیر در مكه برخاست و قدرت خود را بیش‌تر گسترد و یزید را در واپسین سال عمر نگران ساخت.

یزید در سال 64 درگذشت. با مرگ او كوفه به كانونی از آتش تبدیل گردید، آتش انتقام. سران شیعه نخست به فكر افتادند كه برای ستردن گناهان خود چون بنی اسرائیل شمشیر بردارند و یكدیگر را بكشند. اما سرانجام فكر عاقلانه‌تری كردند. باید خشم خود را با كشتن دیگران تسكین دهند، نه با كشتن خود. از نو قتلگاه، بلكه قتلگاه‌های دیگری به راه افتاد. اما این‌بار قربانیان آن، پاكان و عزیزان خدا نبودند. دژخیمانی بودند كه دست‌های‌شان تا مرفق در خون آزادگان رنگ شده بود.


امروز وقتی ما داستان كشتار مختار پسر ابی عبیده ثقفی را می‌خوانیم، اگر سری به كتاب‌های حقوقی كشیده باشیم، ممكن است چنان انتقام را تا حدی خشن بدانیم و بگوییم چرا چنان كردند؟‌ یكی را چون گوسفند سر بریدند، یكی را شكم پاره كردند. دیگری را كه تیری به فرزندی از فرزندان حسین [ع] افكنده و آن جوان دست را سپر ساخته و تیر دست و پیشانی او را شكافته بود، همان كیفر دادند. دیگری را در دیگ روغن جوشان افكندند. دست و پای آن یكی را به زمین دوختند و اسبان را از روی او گذراندند. چنان‌كه نوشته‌اند، تنها در یك‌جا 248 تن را كه در قتل حسین [ع] و یاران او شریك بودند، طعمه این‌گونه كیفرها چشاندند.

ما این داستان‌ها را می‌خوانیم و در آن نوعی قساوت می‌بینیم. اما باید دانست كه قضاوت مردم سیزده قرن بعد درباره كردار پیشینیان درست نیست. دیگر آن‌كه چون خشم انقلاب زبانه زد، معیارها دگرگون می‌شود. انقلاب معمولا با خشم و قساوت همراه است، بلكه اگر خشم با انقلاب همراه نباشد، انقلاب نیست.

شمر، عبیدالله زیاد، عمرابن سعد، حفص پسر جوان او، خولی، سنان و ده‌ها تن از سران لشكر كوفه چنین كیفرها دیدند. اما تاریخ به همین‌جا بسنده نكرد، این آخرین انقلاب و آخرین انتقام نبود، انقلابی از پس انقلاب دیگر پدید شد. مختار به دست مصعب ابن زبیر و مصعب به امر عبدالملك ابن مروان به قتل رسید و با هر یك از این فرماندهان گروهی و بلكه گروه‌هایی كشته گردیدند.


سر حسین ابن علی (ع) را نزد عبیدالله آوردند، سر عبیدالله را نزد مختار، سر مختار را نزد مصعب و سر مصعب پیش روی عبدالملك نهاده شد. همه این حوادث در كم‌تر از ده سال رخ داد. در این ده سال چنان كه پسر پیغمبر [ع] آن مردم را بیم داده بود، كوفه روی آرامش ندید.

هر سال و هر ماه از گوشه‌ای فتنه‌ای تازه بر‌می‌خاست. خوارج سراسر شرق و جنوب شرقی عراق را تهدید می‌كردند و دامنه تاخت و تاز آنان تا به خوزستان كشیده شد. امنیت از كوفه و بصره و بلكه سراسر عراق رخت بربست. دزدان، راهزنان، فرصت‌طلبان یكی از پس دیگری و گروهی به دنبال گروهی دیگر از گوشه و كنار بیرون آمدند. نه حاكم از رعیت خشنود و نه رعیت در زندگی آسوده‌خاطر.

این نفرین دیگر حسین [ع] بود كه گریبان‌شان را گرفت. مدت چهارده سال از شهادت حسین [ع] گذشت و می‌توان گفت كوفه در این مدت، چهارده ماه و بلكه چهارده هفته روی آسایش ندید. سرانجام آخرین وعده حسین [ع] عملی گردید. وقت آن رسید كه آخرین صفحه هم نمایش داده شود و آن در سال هفتاد و پنجم هجرت بود.

روزی كه گروهی از بزرگان شهر كوفه در مسجد نشسته بودند، مردی سر و روی پوشیده داخل شد، شمشیری به كمر بسته، كمانی به دوش افكنده، بی‌اعتنا به مردم، صف‌ها را شكافت و خود را به منبر رساند. بر منبر بالا رفت و در پله فرازین نشست و خاموش ماند. سكوت، باز هم سكوت! نوشته‌اند یك ساعت سخنی بر لب نیاورد. شاید مثل همیشه در زمان مبالغه كره باشند. هر مقدار كه بود، سكوت او مردمان را به سخن‌های در گوشی واداشت، چه كسی است؟

- مگر نمی‌دانی حاكم تازه است!

- خدا روی بنی امیه را سیاه كند كه چنین مردی را به حكومت عراق می‌فرستد، او را سنگ‌باران بكنم؟

- نه برادر چه كارش داری؟ اندكی دیگر صبر كن. ببینم چه می‌شود. وقتی سكوت همه‌جا را گرفت، وقتی همه نفس‌ها در سینه‌ها بریده شد، چهره خود را گشود و چنین گفت:

مرا همه خوب می‌شناسند، من از هیچ دشواری نمی‌هراسم.

چون وقت كار شد، می‌دانید من كه هستم.

مردم كوفه! به خدا من می‌دانم چگونه با شری روبه‌رو شوم و چگونه از پس آن برآیم و چگونه آن را كیفر دهم. چشم‌هایی را دوخته و گردن‌هایی را كشیده می‌بینم. سرهایی را می‌بینم كه چون میوه رسیده بر شاخه سنگینی می‌كند و باید فوری آن را چید. خون‌هایی را می‌بینم كه از عمامه تا ریش‌ها را رنگین كرده و سرخی آن در پرتو خورشید می‌درخشد! ای مردم عراق! ای كان تفرقه و نفاق! ای گروه فاسداخلاق! من بیدی نیستم كه از این بادها بلرزم. من دستنبویی نیستم كه مرا بازیچه كنید و میان انگشتان خود بفشارید! من امتحان هوش و ذكاوت و زیركی و درایت خود را داده‌ام. و تا نهایت به خوبی از عهده برآمده‌ام.

امیرالمؤمنین تیردان خود را پیش روی خود ریخت و یك یك آن‌ها را زیر دندان آزمایش كرد. من از همه سخت‌تر و دیرشكن‌تر بودم! مرا برای شما برگزید، زیرا سالیان درازی است شما با آشوب و فتنه هم‌آواز شده و گمراهی را پیشه ساخته و راه نافرمانی را پیش گرفته‌اید! به خدا چون شاخ درخت پوست از تن‌تان بیرون می‌كشم و چون سنگ آتش‌زنه بر سرتان می‌كوبم و چون خاربن تیغ‌های شما را می‌شكنم و چون شتر غریبه كه آن را از هر سو می‌رانند، می‌زنم. شما مانند مردم آن شهرید كه با آ‌رامش و اطمینان به سر می‌بردند، روزی آن‌ها به فراخی می‌رسید، ولی كفران ورزیدند و خدا لباس گرسنگی و ترس را بر تن آنان پوشانید.

وقتی مردم این دشنام‌ها را شنیدند و این تحقیرها را دیدند، وقتی دانستند كسی به سروقت آنان آمده است كه بازبانی كه می‌دانند، با آن‌ها سخن می‌گوید، و چون خریداران گاو بنی اسرائیل همه نشانه‌ها را كه می‌دانستند، در او دیدند، همه به زبان حال گفتند «الان جئت بالحق». گفتی و گل گفتی! ما در جست‌وجوی تو بودیم و انتظار چون تو نابغه را می‌بردیم! «كرم نما و فرود آ كه خانه خانه توست». همان مردی كه می‌خواست او را سنگباران كند، دستش به لرزه افتاده و سنگریزه‌ها از كفش ریختن گرفت. حجاج ابن یوسف حاكم كوفه شد. بار دیگر دستگاه تفتیش عقاید، جاسوسی، اتهام، دستگیری، زندانی كردن، شكنجه و قتل و سرانجام حكومت اختناق به راه افتاد. آری این است سزای نامردمانی كه به نعمت خدا كفران ورزند، مصلحت‌جویان و خیراندیشان خود را به دست خویش بكشند. از خدا روبرگردانند و شیطان را قبله خود سازند. یك‌بار دیگر شام دندان خود را به كوفه نشان داد.»
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین