آفتاب: در طول تاریخ زندگی اجتماعی بشر، متفکران و صاحبان خِرَد درباره اداره جامعه و حکومت داری نظریات و مدلهای بسیاری را پیشنهاد کرده و آزمودهاند.
یکی از راهکارهای اداره حکومت تکنوکراسی است. تکنوکراسی در اصطلاح به حکومت تکنیک اطلاق شدهاست که در آن نظام سیاسی، اقتصادی و اجتماعی باید بوسیلهٔ صاحبان فن اداره شود.
به دیگر سخن تکنوکراسی به مفهوم هواداری از رهبری ارباب فن است که بر ماشینیسم و دانش فنی و مهارتهای تکنولوژیک تکیه دارد و همانها یعنی مهندسان، دانشمندان و تکنوکراتها باید فعالیتهای اقتصادی و سیاسی را رهبری کنند.
پس از شکستی که تکنوکراتهای آمریکایی دراوایل دهه سوم قرن حاضر در اداره حکومت متحمل شدند، از آن پس حکومت ارباب فن هوادار چندانی نیافت و این عقیده رایج شد که مغزها و دستهای تکنوکراتها هر اندازه که خوب چرخهای تکنولوژی جدید را بچرخاند دلیل آن نیست که بتواند چرخهای حکومت را هم به خوبی به گردش درآورند. به ویژه که در عصر ما تکنولوژی خود به سبب داشتن عارضههای منفی مورد انتقاد و نکوهش برخی از متفکران اجتماعی قرار گرفتهاست.
اما گرداندن چرخ حکومت با هر مکتب و ایدئولوژی باید صاحب محور و شاخصی باشد تا منجر به حصول نتیجه و ارزیابی عملکرد مطابق شاخصهای همان مکتب باشد.
آنچه اکنون در اداره قوه مجریه رخ میدهد نه تنها به مغزها، منتقدان و صاحبان تجربه اعتنایی ندارد، بلکه قواعد موجود در مکاتب سیاسی را نیز نمیپذیرد و امکان تحلیل رفتار عام دولت و تصمیم سازی را برای قوای تقنینی کشور و تکنوکراتهایی که دغدغه توسعه و تخصص گرایی دارند را، فراهم نمیسازد و به نوعی دلسوزان نظام را دچار پریشانی نموده است.
استفاده از واژگانی همچون «می شود و می توانیم»، «حرکت انقلابی» و «عدالتخواهی» بدون در نظر گرفتن مرز باریک بین ادبیات مصطلحِ خودکامگی، آنارشیسم و آرمانشهر که توجیهکننده هرگونه عمل غیر اصولی دولت مدعی اصولگرایی است، میتواند زنگ خطرِ احساس نوعی از ماکیاولیسم را برای نسل سوم انقلاب به صدا در آورد.
خودکامگی نوعی قدرت مداری است که از جمله ویژگیهای برجسته آن می توان به مطلق بودن قدرت، بهزور بهدستآوردن آن، نبودن قواعدی منظم برای جانشینی اشاره و در کار نبودن هیچ قانون و یا سنتی که کردار فرمانروا (یا فرمانروایان) را محدود کند و یا آنکه فرمانروا با قدرت نامحدود خود آنها را زیر پا بگذارد اشاره نمود.
آنچه که دولت امروزی تحت عنوانِ بازگذاشتن دست رییسجمهور برای اِعمال تصورات خود از جمهوری اسلامی، به دنبال آن است، به واقع چه میزان از خودکامگی فاصله دارد؟ آیا این نوع نگاه به فرمانروایی نمی تواند تصویری از یک جامعه پادآرمانگرا را در اذهان عمومی تداعی کند؟
یک جامعه پادآرمانی، جامعهای که در آن هیچ آزادیای وجود ندارد (حتی آزادیهای کوچک شخصی)، حکومتی تمامیتخواه بر همهچیز انسانها حکم میراند و داستانهایی درباره سرنگونی امپراتوریهای جهان در آینده متدوال می شود.
جامعهای که در آن همهچیز و همهکس همانند و یکسان است و در آن ابراز احساسات و نمایاندن جنبههای فرهنگی ممنوع است. جهانی که در آن در پی جنگ هستهای، بیماری یا فاجعهای دیگر نسل بشر تقریباً برافتاده است.
این تصویر دهشتناک از آینده بشری هم اکنون توسط خودکامگان قلب شده و با استفاده از بَزَک های پوپولیستی به نوعی تقسیم عادلانه فقر بدل شدهاست، که طی آن میتوان به حقیقتی دست نیافتنی فکر کرد و همه بدعت ها و بی برنامگی ها را نوعی نوآوری انقلابی تصور نمود!
از سوی دیگر این خدمتگزارن به بهانه مدیریت انقلابی و عدم پایبندی به قواعد دست و پاگیر جمهوریت، پا به عرصهای نهادهاند که میتوان نشانههایی از آنارشیسم آرمانشهرگرا را در آن دید.
عدم التفات مجریان قانون به قوانین مصرح کشور، حتی در سطح قوانین کلان همچون بودجه سبب خواهد شد تا رویکرد عام آنارشیستها که تأکید بر این نکتهاست که میتوان بدون ساختارهای مقیدکننده یا محدودیتزا زندگی نیکویی داشت در ذهن متبادر گردد.
روایت گران آرمانشهرگرا در پی برابریخواهی جهانشمولی هستند که در آن هرکس یک نفر به شمار آید و نه بیشتر، و لذا ارزشهای هر شخص وزن و ارزشی برابر با ارزشهای دیگران داشتهباشد.
هرچند که آنارشیستهای آرمانشهرگرا در قرن نوزدهم این ایده را در چند جامعهٔ کوچک آزمودند، و همگی عمر کوتاهی داشتند، لیکن مدیران کنونی به دنبال طرحی نو و انقلابی از این مکتبند.
این ملودرام زمانی به نقطه اوج داستان میرسد که میبینیم، اعلام مواضع و تبلیغات گسترده داخلی و بین المللی به جایی رسیدهاست که تئوری پردازان طیف حاکم به حدی غره شدهاند که گمان بردهاند حد ایشان از مرزهای کشور فراتر رفته و اداره کشور، دیگر مدیریتی خرد است، اکنون باید مدیریتی جهانی داشته باشیم.
اما سوال اینجاست که تئوری این داستان پردازان برای اداره جهان خودکامگی پادآرمانگرا است یا آنارشیسم آرمانگرا؟
آقای رییسجمهور لطفاً پاسخ دهید. روش شما چیست؟