در این میان، به نظر میرسد یک شخصیت نمادین جدید هم در منطقه در حال ظهور است و مشابهتسازی تاریخی، ما را به این نتیجه میرساند که باید از حالا فکری به حال آینده بکنیم: «الهام علیاف»، رییسجمهور آذربایجان در حال بدل شدن به «صدام حسین» دوم است.
راه رفتن روی مرز تحمل ایران
ماجرا به اتحاد جمهوری آذربایجان و ترکیه و تمایل این دو به سرشاخ شدن با ایران بر میگردد. تقریبا همه چیز حکایت از این دارد که این دو کشور، قصد دارند روی مرزهای تحمل ایران حرکت کنند و تا جایِ ممکن امتیاز بگیرند و این روندی است که ادامه خواهد داشت.
نوکِ کوهِ یخ، ماجرای کریدور «زنگزور» (Zangezur) است، دالانی که ترکیه و آذربایجان اصرار دارند باید در خاک ارمنستان کشیده شود و جمهوری خودمختار «نخجوان» را به خاکِ اصلی جمهوری آذربایجان متصل کند.
پیروزیِ غافلگیرکننده آذربایجان بر ارمنستان پس از گذشت نزدیک به سه دهه از اشغال بخشهای از خاک آذربایجان، این اعتماد به نفس را به رژیم باکو داده که به سمت بهبود جایگاه و افزایش وزن منطقهایِ خود برود.
ایران اما میگوید احداث چنین کریدوری (که در واقع به ارمنستانِ شکست خورده در جنگِ «قرهباغ» تحمیل شده)، جایگاه ایران در «قفقاز» را تضعیف میکند و امکان ارتباط زمینی میان ایران و اروپا را هم سد میکند. نتیجه اصرار دو طرف بر موضعشان هم قابل مشاهده است: لشگرکشیها و رزمایشهای نظامیِ بیسابقه در مرزها.
اما چرا «الهام علیاف» را میتوان با «صدام حسین» مقایسه کرد؟ پاسخ، در رفتارهای توسعهطلبانهای نهفته است که از قضا، در زمانِ درگیر بودنِ ایران با مشکلات داخلی و خارجی، از سوی این دو چهره سر زده و میزند.
عراق در قالب کشوری مستقل پس از پایان جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراتوری عثمانی، در حدود و ثغور امروزی تشکیل شد و تا پیش از آن، بخشی از این امپراتوری بود. بریتانیا، در جریان جنگ، نیروهای عثمانی را از عراق بیرون کرد و در فاصله سالهای ۱۹۱۸ تا ۱۹۳۲ میلادی، قدرت را در عراق در دست داشت.
با این همه، تقسیمبندیِ تصنعی بسیاری از کشورها در خاورمیانهای که بریتانیا و فرانسه میخواستند پس از پایان جنگ جهانیِ اول آن را ترک کنند، دنیایی از مشکلات بعدی را پایه گذاشت. عربستانسعودی، سوریه، لبنان، عراق و اردن، تنها بخشی از فهرست کشورهایی هستند که با مرزهای ساختگی شکل گرفتند و به همین دلیل، تا همین امروز هم درگیر مشکلات قومی متعدد هستند.
ایران از یک سو و عراقی که از دلِ امپراتوری عثمانی بیرون آمده بود هم درگیر مشکلات مرزی بودند، از جمله در «اروندرود» (یا آنطور که عراقیها اصرار داشتند بگویند، «شطالعرب»). این درگیریهای مرزی البته به قرنها پیش بر میگشتند، اما در دهه ۱۳۵۰ خورشیدی، زخمها به شکلی کمسابقه سر باز کردند.
در زمان سلطنت محمدرضا پهلوی، با وساطت الجزایر، دو کشورِ ایران و عراق به یک مصالحه بر سر تعیین حدود و ثغور «اروندرود» رسیدند و به دلیل همین وساطت، قراردادی که در سال ۱۹۷۵ میلادی (۱۳۵۳ خورشیدی) میان ایران و عراق منعقد شد، به «قرارداد ۱۹۷۵» یا «قرارداد الجزایر» معروف شد.
با این حال، زمینههای بحران میان ایران و عراق، زیر خاکستر روشن ماند. در سال ۱۹۸۰ میلادی (یک سال پس از انقلاب ایران)، «طارق عزیز»، سیاستمدار عراقی، از اعضای حزب «بعث» و معاون نخستوزیر این کشور، هدف یک سوءقصد قرار گرفت و عامل این سوءقصد هم یک فرد شیعه که طرفدار ایران بود، معرفی شد.
ترکیه (و پیش از آن امپراتوری عثمانی) در چهار قرن اخیر، همواره از ناحیه ایران احساس نگرانی کردهاند. مدیترانه شرقی (کشورهایی مانند سوریه و لبنان) و از آن سو حتی کشورهایی مانند مصر، حوزه نفوذِ تاریخی امپراتوری عثمانی بودهاند و طبیعی است که گسترش نفوذ یک دولت شیعه (با رویکردهای خاصی که ایران دارد) باید هم ترکیه را نگران کند.
این، تنها یک نمونه (یا یک بهانه) از انبوه دلایلی بود که به تلاشِ ایران برای صادر کردنِ انقلابی شیعی به کشورهایِ عمدتا سنی مذهب در جهان عرب، تعبیر میشد. با این همه، ظاهرا برای توجیه شهروندان عراقی برای روشنکردنِ هیزم تنش میان ایران و عراق، همین رخداد هم بهانه کوچکی نبود.
صدام فرصت را مناسب دید: ایران درگیرِ یک انقلاب شده بود که شکافی عظیم در ساختار بوروکراسی (دیوانسالاری) آن ایجاد کرده بود؛ ساختار ارتش ایران (با وجود زرادخانهای بسیار عظیم از بهترین تسلیحات جهان) تقریبا متلاشی شده بود؛ زمزمههای جداییطلبانه در کردستانِ ایران شدت گرفته بودند و همه اینها موجب شده بود دیکتاتورِ بعثی گمان کند سرنگونکردن حکومت جدیدِ ایران دشوار نخواهد بود.
صدام «قرارداد الجزایر» را پاره کرد، حمله به ایران را به «نبرد قادسیه» (جنگ اعراب با ایرانِ ساسانی) تشبیه کرد و ناگهان جنگی تمامعیار را علیه ایران به راه انداخت. جالب اینکه هم آمریکا و هم شوروی (دو ابرقدرتِ وقت) حامی عراق بودند.
جنگی که عراق علیه ایران آغاز کرده بود، دومین جنگِ طولانی و کلاسیک در قرن بیستم (پس از «جنگ ویتنام») از کار درآمد و از قضا، نه به سقوط ایران، که به سقوط صدام در سالهای بعد انجامید. پس از پایان جنگ با ایران، صدام حسین که با تسلیحات اهدایی از چهار سوی جهان تا دندان مسلح شده بود، کویت را اشغال کرد و با تحتالشعاع قرار گرفتن امنیت انرژی در جهان، آمریکا نیز به متحد پیشین خود حمله کرد. چهار روز پس از اشغال کویت از سوی عراق، سنگینترین تحریمهای تاریخ اقتصاد جهان (تا پیش از تحریمهایِ اخیر ایران) علیه اقتصاد عراق وضع شد.
علاوه بر این، ایران اکنون نفوذی در عراق پیدا کرده که (خوب یا بد) پنهانکردنی نیست. به واسطه این نفوذ، ایران در سوریه و لبنان هم حضور پیدا کرده و حالا مدتی است که گفته میشود ایران میخواهد با احداث یک جاده زمینی (موسوم به «بزرگراه مقاومت») تهران را به بیروت، در ساحل دریای مدیترانه متصل کند.
گسترش نفوذ ایران فراسویِ مرزهای شرقیاش اما برای قدرتهای منطقهایِ دیگری که با ایران رقابت دارند هم گران تمام شده است: رژیم اسرائیل به طور مشخص با تهدید موجودیتِ خود مواجه شده، عربستانسعودی نگران گسترش جغرافیایی «هلال شیعی» در منطقه است و ترکیه (به صورت نامحسوس)، از قدرت گرفتن کشوری با ۸۵ میلیون نفر جمعیت و دارنده بزرگترین ذخایر انرژی فسیلی در جهان بیاندازه نگران است.
کسانی منکر این موردِ آخر هستند. با این همه، ترکیه (و پیش از آن امپراتوری عثمانی) در چهار قرن اخیر، همواره از ناحیه ایران احساس نگرانی میکردهاند. مدیترانه شرقی (کشورهایی مانند سوریه و لبنان) و از آن سو حتی کشورهایی مانند مصر، حوزه نفوذِ تاریخی امپراتوری عثمانی بودهاند و طبیعی است که گسترش نفوذ یک دولت شیعه (با رویکردهای خاصی که ایران دارد) باید هم ترکیه را نگران کند.
حالا اما بسیاری از تحلیلگران روابط بینالملل (چه در ایران و چه در جهان)، معتقدند زنجیرهای مشابه از رویدادها در حال رخدادن در منطقه است. تنشهای اخیر میان ایران و جمهوری آذربایجان (که بدون حمایتِ همهجانبه ترکیه و سکوت عجیب روسیه ممکن نبود) میتواند هیزمی بر آتش منازعات منطقهای باشد که دامن بسیاری از کشورها را خواهد گرفت.
پیروزیِ غافلگیرکننده آذربایجان بر ارمنستان پس از گذشت نزدیک به سه دهه از اشغال بخشهایی از خاک آذربایجان، این اعتماد به نفس را به رژیم باکو داده که به سمت بهبود جایگاه و افزایش وزن منطقهایِ خود برود.
اما آذربایجان از نظر اقتصادی هم موفق عمل کرده است. این کشور که حدود ۳۰ سال پیش از «اتحاد جماهیر شوروی» استقلال پیدا کرده، موفق شده تولید ناخالص داخلی خود را ظرف سه دهه، از حدود یک میلیارد دلار به حدود ۵۰ میلیارد دلار برساند، یعنی افزایشی ۵۰ برابری.
در مقام مقایسه، تولید ناخالص داخلیِ اسمیِ ایران (Nominal GDP) اکنون همان جایی است که در سال ۲۰۰۴ میلادی بود. به عبارت ساده، ابعادِ اقتصاد ایران اکنون به همان اندازهای است که ۱۷ سال پیش بود. (دلیل اصلی، افت ارزش ریال و نحوه محاسبه GDP است، اما در کلیت موضوع چیزی تغییر نمیکند.)
برای کشوری که اقتصادش در طول سه دهه ۵۰ برابر بزرگ شده؛ به تازگی یک نبرد نظامی را با پیروزیِ قاطع پشت سر گذاشته؛ منابع گسترده نفت و گاز دارد و حتی نامزد پیوستن به «اتحادیه اروپا» هم هست، شکلگیریِ نوعی اعتماد به نفس برای قد علم کردن در مقابل کشوری به بزرگیِ ایران عجیب نیست. اما این ماجرا (که شاید برخی آن را شوخی فرض کنند) جدیتر از اینها است.
یکی از نویسندگان اندیشکده «شورای آتلانتیک» (Atlantic Council) حدود یک سال پیش در مقالهای نوشته بود که ایران به شکلی حیرتآور از منطقه «قفقاز» غافل شده و به همین دلیل، این منطقه برای ایران به یک نقطه کور یا نقطه ضعف بدل شده است.
واقعیت هم همین است. جمهوری آذربایجان حالا روابطی گسترده با رژیم صهیونیستی دارد: از خرید پهپادهای «هاروپ» (IAI Harop) گرفته تا قرارداد خرید موشکهای هوا به هوا که همین تازگی نهایی شده است. اسرائیل خدمات امنیتی هم به آذربایجان ارائه میدهد و این موضوع آنقدر محرمانه است که تنها در همین حد میتوان گفت که وجود دارد، اما جزئیاتی از آن، دستکم در رسانهها نیست.
علاوه بر این، «رجب طیب اردوغان»، رییسجمهور ترکیه و حامیِ سفت و سخت رژیم باکو هم چند بار روی تمایلات جداییطلبانه در استانهای ترکنشینِ ایران دست گذاشته است: از شعرخوانی در رژه روز پیروزی در باکو گرفته تا سخنرانی اخیر او که گفته بود ایران به دلیل ترکیب قومیتیاش، چارهای ندارد جز اینکه با جمهوری آذربایجان کنار بیاید.
باید منتظر اتفاقاتی بود و این نه یک پیشبینی، که یک تحلیل است. جمهوری آذربایجان برای ایران مشکلساز خواهد شد و در این میان، ضعف اقتصادی، ضعف دیپلماتیک و حتی ضعف در کاربردِ «قدرت نرم» (Soft Power)، همه و همه، کریدورهایی هستند که ایران ممکن است از رهگذر آنها آسیبپذیری داشته باشد.