کد خبر: ۷۶۰۳۴
تاریخ انتشار : ۰۵ خرداد ۱۳۸۷ - ۱۶:۱۰

افول آمریکا، از توهم تا واقعیت (بخش پایانی)

آفتاب‌‌نیوز : آفتاب: رشد اقتصادی دنیا، به سرعت باعث ظهور قطب‌های اقتصادی جدید در صحنه جهان شده است. اتفاقاً در چند قرن گذشته ثروتمندترین کشورهای جهان همه کشورهایی بودند که جمعیت کمی داشتند؛ دانمارک با 5 و نیم میلیون نفر جمعیت، هلند با 16.6 میلیون و حتی ایالات متحده آمریکا - که پر جمعیت ترین کشوری بود که در چند دهه اخیر بخش صنعتی شده جهان را تحت سیطره اقتصادی داشت- با کمی بیش از 300 میلیون نفر جمعیت؛ این کشورها، همگی در مقیاس جهانی جمعیت کمی دارند. 

در عوض، غول‌های حقیقی تا همین اواخر خفته بودند. چین، هند و برزیل تابه‌حال نخواسته یا نتوانسته بودند به اقتصاد جهانی بپیوندند، اما اکنون آنها دارند برمی‌خیزند و طبیعتاً با توجه به جمعیت زیاد این کشورها، آن‌ها در اقتصاد جهان آینده تاثیر به سزایی خواهند داشت. درست است که اکثر مردم این کشورها نسبتاً فقیر هستند؛ ولی با با در نظر گرفتن جمعیت زیادشان، ثروت ملی این کشورها بسیار عظیم خواهد بود. حقیقت این است که هر چیزی را در 2.5 میلیارد ضرب کنید نتیجه‌ای نجومی حاصل خواهد گشت. (چین و هند بر روی هم 2.5 میلیارد نفر جمعت دارند.)

بالا آمدن چین و هند نشانه‌ای آشکار از قدرت گرفتن دیگر کشورهای دنیاست؛ در ده‌ها کشور دیگر نیز عواملی مثل رشد اقتصادی، اجتماع نیرومند، فرهنگ پویا و غرور ملی این کشورها را دارند به قدرت‌هایی بزرگ تبدیل می‌سازند. 

غرور ملی چیزی است که می تواند شکل زشت‌تری به خود گیرد. در گپی که چند سال پیش با یکی از این مدیران بلند پایه چینی در کافه‌ای در شانگهای داشتم، این غرور ملی منفی را به وضوح مشاهده کردم. این مدیر جوان محصول جهانی شدن بود؛ انگلیسی را به روانی صحبت می کرد، به فرهنگ روز جهان کاملا مسلط بود، ارزش‌های جهانی را درک می‌کرد و دوست داشت کشورهای مختلف با هم ارتباط داشته باشند. ولی زمانی که صحبت ما به موضوعاتی مانند تایوان، ژاپن و ایالات متحده آمریکا کشیده شد لحن او به روشنی تغییر کرد و صحبت‌هایش با احساساتی شدید و عدم تساهل همراه بود. وقتی با این مدیر جوان حرف زدم، احساس کردم در حال صحبت با مدیری آلمانی در سال 1910 هستم. مدیری که در عین مدرن بودن، دارای دیدی بسیار ناسیونالیستی بود.


در هنگام بالا رفتن قدرت اقتصادی کشورها، همواره شاهد رشد ناسیونالیسم هستیم. تصور کنید که شما در کشوری به دنیا آمده‌اید که در تاریخ همواره فقیر بوده و در حاشیه قرار داشته‌است. هنگامی که بالاخره کشور شما قدرت گرفت و به نماد موفقیت و رشد دنیا تبدیل گشت، شما احساس غرور خواهید کرد و این باعث می‌شود شما حساس شوید و بخواهید دیگران به کشورتان احترام بگذارند و آن را بزرگ بدانند. 

در بسیاری از کشورها، این میهن‌پرستی افراطی ناشی از عصبانیتی قدیمی است که این کشورها در مقابل برداشت غرب و کشورهای غربی از تاریخ احساس می‌کنند. در این برداشت از تاریخ، کشورهای دیگر در طبقه پایین قرار گرفته و بازیگران اصلی صحنه بین‌الملل تلقی نمی‌شوند. 

روسیه سال‌هاست که به نحوه یادآوری جنگ جهانی دوم توسط غرب اعتراض دارد. برداشت آمریکاییان از تاریخ این است که نبرد نرماندی تاریخ‌ساز ترین نبرد این جنگ بوده است. در نگاه آن‌ها، نرماندی نقطه عطفی در جنگ و آغازی بر پایان جنگ جهانی دوم بود. این برداشت حکایتی قهرمانانه را از شکست دادن فاشیسم توسط آمریکا و بریتانیا ارائه می‌دهد. در مقابل روس‌ها اعتقاد دارند کل جنگ کشورهای غربی بر علیه آلمان نازی تنها در حاشیه اتفاقات مهم جنگ جهانی دوم قرار می‌گیرد و آن‌چنان مهم نبوده است. 

این حقیقت که در زمان شروع نبرد نرماندی سه چهارم ارتش آلمان در جنگ با روسیه در جبهه شرق مشغول بود و 70 درصد کل تلفات ارتش آلمان از طرف روسیه به این کشور تحمیل شده‌بود حقیقت داشتن این برداشت از جنگ را برای روس‌ها تشدید می‌کند.


برداشت‌های متفاوت و داشتن دیدگاه های مختلف در مورد رخدادهای جهانی توسط کشورهای مختلف همواره وجود داشته است، اما امروزه با توجه به انقلاب اطلاعات دیدهای مختلف توانایی مطرح شدن یافته‌اند. اکنون ده‌ها شبکه مختلف تلویزیونی و رادیویی مانند الجزیره وجود دارند که برداشتی متفاوت از CNN و BBC ارائه می‌دهند. نتیجه وجود این برداشت‌های متفاوت این است که دیگران، امکان بحث در مورد دیدگاه های گوناگون را یافته‌اند. 

یک دیپلمات جوان چینی در سال 2006 در صحبتی با من گفت: «وقتی شما ما را به حمایت از حکومت دیکتاتوری در سودان برای دسترسی به نفت این کشور متهم می‌کنید، من دلم میخواهد به شما بگویم: این کار ما چه تفاوتی با حمایت شما از حکومت قرون وسطایی عربستان سعودی دارد؟ ما این ریاکاری شما را می‌بینیم، اما هنوز قصد نداریم این موضوع را اعلام کنیم».


این حقیقت که دولت‌های تازه‌قدرت‌گرفته پس از دوران جهان تک‌قطبی و آمریکایی، انگاره‌ها و گرایش های خود را با قدرت بیشتری ابراز می‌کنند واقعیتی گریزناپذیر است. این موضوع معمایی را در پیش چشم ما به وجود می‌آورد: چگونه بازیگران پرتعداد و متفاوت دنیا را مجبور کنیم تا با یکدیگر همکاری کنند. 

روند سنتی همکاری‌های بین‌المللی دیگر رو به زوال است. اعضای دائم شورای امنیت سازمان ملل همگی پیروزان جنگ جهانی دوم هستند؛ جنگی که 60 سال پیش پایان یافته‌است. در حالی که چین، برزیل و هند –سه کشوری که بالاترین رشد در دنیا را تجربه می‌کنند- در گروه هشت کشور صنعتی عضویت ندارند، این گروه ادعای نمایندگی کشورهایی را دارد که بیشترین تاثیر را بر اقتصاد جهانی دارند. بر طبق سنت رییس بانک جهانی همواره فردی آمریکایی و رییس صندوق بین‌المللی پول همواره فردی اروپایی بوده‌است. این سنت‌ها مانند تفاوت‌های طبقه‌ای جدا کننده در یک باشگاه ممکن است برای یک خودی لذت بخش باشد، اما برای اکثریت غیر غربی دنیا به نظر متحجرانه می رسد. 

چالش پیش روی ما این است: مشکلات کنونی دنیا مانند منازعات اقتصادی، تراژدی‌های نقض حقوق بشر یا فاجعه‌های زیست‌محیطی تنها با همکاری گروهی بسیاری از کشورهای دنیا قابل حل شدن هستند؛ ولی پیدا کردن راه حلی مورد توافق همه در هنگامی که بسیاری از کشورها و سازمان‌های غیردولتی حس می‌کنند قدرت تصمیم‌گیری دارند، مشکل تر از همیشه خواهد‌بود. 


4)  آمریکا و قرن پیش رو

بسیاری از افراد هنگام نگریستن به پویایی کشورهای توسعه یافته نتیجه می‌گیرند که ایالات متحده ضعیف شده‌است. «گبور استینگارت» سردبیر مجله اشپیگل در پرفروش ترین کتابش می‌نویسند: «جهان دارد آمریکا را پس می‌زند». او و بسیاری دیگر عقیده دارند ایالات متحده با از دست دادن صنایع کلیدی دنیا در بازارهای آسیایی مقروض شده و مردمش پس‌اندازهای خود را از دست داده‌اند. بحران اقتصادی اخیر آمریکا نیز به ترس از حقیقت داشتن چنین ایده‌ای دامن می‌زند.

ولی با نگاهی به 20 سال اخیر در می‌یابیم آمریکا در این مدت از جهانی شدن سودهای سرشاری برده‌است. ایالات متحده در این سال‌ها از رشدی غیرمعمول برخوردار بوده و دورانی با تورم پایین و نرخ بیکاری اندک را تجربه کرده‌است. آمریکا همچنین به محل سرمایه‌گذاری‌های عظیم خارجیان تبدیل شده‌است، این نشانه‌ها هیچکدام نشانگر اقتصادی لرزان نیستند. شرکت‌های آمریکایی در پی جهانی‌سازی، بازارهای جدیدی را کشف کرده و در آنها موفق بوده‌اند. صادرکنندگان آمریکایی و شرکت‌های تولید کننده این کشور با باقی ماندن در عرصه رقابت جهانی توانسته‌اند سودهای سرشاری را از آن خود کرده و شرکت‌هایشان را گسترش بخشند.


ایالات متحده آمریکا اکنون از نظر انجمن اقتصاد دنیا دارای مقام اول جهان از نظر رقابت اقتصادی است. این کشور در آینده نیز در صنایعی نظیر نانوتکنولوژی، بیوتکنولوژی و ده‌ها صنعت تکنولوژیکی دیگر جهان مقام اول را خواهد داشت. دانشگاه‌های این کشور بهترین دانشگاه‌های دنیا هستند. بر طبق رده‌بندی دانشگاه جیائو تونگ شانگهای، این کشور 8 دانشگاه از 10 دانشگاه برتر دنیا و 37 دانشگاه از 50 دانشگاه برتر را در خود جای داده است. 

در سال 2004 بنیاد ملی علم در آمریکا آماری ترسناک را در مورد تحصیل در آمریکا ارائه داد که موجب بحث های فراوانی در این کشور شد؛ بر طبق آمار این بنیاد 950 هزار مهندس از دانشگاه‌های کشورهای چین و هند فارغ‌التحصیل شده بودند در صورتی که در همین مدت تنها 70 هزار مهندس از دانشگاه های آمریکا مدرک گرفتند. ولی این آمار با نادیده گرفتن اینکه بیشتر فارغ التحصیلان دانشگاه‌های چین و هند مکانیک‌هایی ساده بودند (که در آمارگیری چین و هند مهندس محسوب می‌شوند) حقیقت را مخدوش کرده‌بود. اگر درست به آمار بنگریم می‌بینیم ایالات متحده با توجه به جمعیتش تعداد بسیار بیشتری مهندس واقعی را در دانشگاه‌هایش تربیت می‌کند.


راز پنهانی آمریکا این است که بسیاری از این مهندسان تربیت‌یافته در این کشور مهاجر هستند. 50 درصد کل تحقیقات علمی در آمریکا توسط دانشجویان مهاجر انجام می‌شود. در سال 2006، مهاجرین 40 درصد فارغ‌التحصیلان مقطع دکترای آمریکا را تشکیل می‌دادند و پیش‌بینی می‌شود در سال 2010 این آمار به 75 درصد برسد. 

هنگامی که این مهاجرین بازار آمریکا جذب شوند، فرصت‌های اقتصادی بزرگی را در این کشور ایجاد می‌کنند. حداقل یکی از پایه‌گذاران نیمی از شرکت‌های ایجاد شده در سیلیکون ولی (Silicon Valley) مهاجر یا فرزندان مهاجرین هستند. پتانسیل موج جدید بهره‌وری آمریکا نه به نوع سیستم آموزشی این کشور، بلکه به سیاست‌های مهاجرتی این کشور بستگی دارد. اگر این مهاجرین اجازه بیابند در این کشور بمانند و تشویق شوند در این کشور زندگی کنند، آنگاه نوآوری در آمریکا باقی خواهد ماند و اگر این مهاجرین آمریکا را ترک کنند، نوآوری با آنها به کشورهایشان بازخواهد گشت.


از نگاهی بالاتر می‌توان گفت داشتن اجتماعی باز و تطبیق پذیر، آمریکا را به قدرتی دست‌نیافتنی تبدیل کرده‌است. این کشور توانایی جذب افرادی با فرهنگ‌های متفاوت، ایده‌های جدید و کالاها و خدماتی نو را هم‌چنان دارد. آمریکا با عطش و انرژی مهاجران فقیر خود به جلو می‌تازد و در هنگام مواجه شدن با تکنولوژی‌های جدید، شرکت های تازه قدرت یافته خارجی یا بازارهای جدید جهانی، خود را با آنها تطبیق می‌دهد. وقتی این پویایی جامعه آمریکا را با نظام طبقاتی قدرتهای بزرگ پیشین در دنیا مقایسه کنیم آنگاه در می‌یابیم که ایالات متحده متفاوت است و ممکن است مانند آنها به کشوری ثروتمند و تنبل تبدیل نشود و از قافله دنیا عقب نماند.

جامعه آمریکا می‌تواند خود را با این دنیای جدید تطبیق دهد، ولی آیا دولت این کشور نیز می‌تواند چنین کاری را انجام دهد؟ 

واشنگتن به دنیایی عادت کرده است که تمامی راه‌ها به درهای آمریکا ختم می‌شوند. آمریکا به ندرت مجبور بوده‌است با دیگر کشورهای جهان همکاری کند. این کشور همیشه پیشرو بوده است. ولی ملل دیگر با عمل به اندیشه های کاپیتالیسم توانسته اند فاصله میان خود و آمریکا را کم کنند. 

اگر نگاهی به لندن بیندازیم می‌توانیم دریابیم که این شهر اکنون مرکز اقتصادی جهان است. این موضوع نه به دلیل عملکرد بد آمریکا، بلکه به دلیل عملکرد خوب انگلستان در تدوین قوانین اقتصادی و آمادگی برای جذب سرمایه‌های خارجی است. 

مثالی دیگر در این زمینه کارخانه‌های تولید اتومبیل در آمریکا هستند. این کارخانه‌ها به دلیل کمتر بودن هزینه‌های بیمه درمانی برای کارمندانشان اکنون کارمندان بیشتری را در انتاریو کانادا جذب می‌کنند و کمتر به جذب کارمندان در میشیگان تمایل دارند. بیست سال پیش هزینه‌های درمانی در آمریکا پایین‌تر از تمامی کشورهای پیشرفته بود، اما اکنون هزینه بیمه درمانی در آمریکا مقام دوم را در میان کشورهای جهان دارد. دلیل این تفاوت، بالا رفتن این هزینه در آمریکا نیست، این کشورهای دیگر هستند که هزینه بیمه درمانی خود را به شدت کاهش داده‌اند.

تنگ نظری آمریکا به ویژه در سیاست خارجی این کشور قابل مشاهده است. از نظر اقتصادی با رشد دیگر کشورها سهم همه کشورها از اقتصاد دنیا به ناچار بیشتر می‌گردد و آمریکا نیز از این قاعده مستثنی نیست. ولی از نظر ژئوپولیتیکی این قدرتهای جدید خواهان تاثیرگذاری بیشتری در دنیا خواهند بود و این می‌تواند به نبردی برای قدرت در دنیا تبدیل شود زیرا کشورهای بیشتری خواهان آزادی عمل در عرصه سیاسی می‌شوند. 

این موضوع، کمتر شدن تاثیر و قدرت آمریکا در صحنه سیاسی جهان را به دنبال خواهد داشت. اما از دیدگاه دیگر می‌توان دید که بیشتر مراکز قدرت در جهان در نظم، رشد و آرامش کنونی سرمایه گذاری کرده‌اند. ما می‌توانیم به جای تنگ نظری و اصرار بر منافع کوتاه‌مدت خود و کشورهای متحدمان در جهان، بیشتر کردن نقش کشورهای تازه‌قدرت‌یافته در صحنه بین‌الملل را سرلوحه برنامه های خود قرار دهیم. 

در این صورت و با افزایش نقش و در هم‌جوشی اقتصاد این کشورها با اقتصاد جهانی، این کشورها در می‌یابند که مسئولیت بیشتری در رابطه با حفظ نظم کنونی جهان دارند. در صورت به وجود آمدن این احساس است است که چین، هند، روسیه و برزیل خواهان وجود بحران، بی‌نظمی و آشوب در جهان نخواهند بود و خطری از جانب آنان نظم کنون جهان را تهدید نخواهد کرد. این شرایط باعث به وجود آمدن وضعیتی می شود که همه کشورها در آن برنده خواهند بود؛ از جمله آمریکا.

برای کشاندن بقیه کشورها به جهانی یکپارچه، آمریکا لازم است مسئولیت‌های خود را نسبت به سیستم کنونی دنیا جدی بگیرد. آمریکا تاکنون توانسته است به هر صورت که می‌خواهد در جهان رفتار کند. این کشور قوانین دنیای جدید را پایه ریزی می‌کند، ولی خود همواره بر طبق این قوانین عمل نمی‌کند و معیارهای دیگر کشورها را نیز نمی‌پذیرد. مثال بارز این وضعیت مقیاس طولی جهان است، تنها سه کشور در جهان از مقیاس متریک استفاده نمی کنند: لیبریا، میانمار و آمریکا. این واقعیتی است که آمریکا برای رهبری دنیا ابتدا لازم است خود به آن بپیوندد.

آمریکاییان و به طور اخص رهبران این کشور، هنوز به کُنه این حقیقت که قدرتهایی دیگر در حال شکل گیری هستند پی نبرده‌اند. میلیاردها نفری که در پی این تغییر جهانی از فقر نجات یافته و تبدیل به تولیدکننده، مصرف کننده، مخترع و روشنفکر شده و به افرادی تاثیر گذار در جهان تبدیل می‌گردند، یکی از دوره‌های خیره‌کننده تاریخ را رقم زده و جهانی ثروتمندتر را می‌آفرینند. جالب اینجاست که همه این تغییرات با ایده‌هایی آمریکایی و الگو گرفتن از این کشور انجام می‌شود. 

در 60 سال اخیر ایالات متحده از دیگر کشورهای جهان می‌خواست بازارهای خود را بگشایند، سیاست‌های اقتصادی خود را بر طبق سیاست بازار آزاد تدوین کنند و راه را برای پیشرفت تکنولوژی و تجارت باز کنند. دیپلمات ها، تجار، و روشنفکران آمریکایی از مردم دیگر کشورهای جهان می‌خواستند که از تغییر نهراسند و به دنیای پیشرفته بپیوندند. حال که این کشورها در حال عمل به این ایده‌ها هستند، به نظر می‌رسد مردم آمریکا از این ایده‌ها خسته شده و دیگر به آنها اعتقادی ندارند. اکنون این ما هستیم که از تجارت، بازار آزاد، مهاجرت و سرمایه گذاری خارجی در هراسیم زیرا اکنون خارجی‌ها برای سرمایه گذاری به آمریکا می‌آیند و دیگر این ما نیستیم که برای سرمایه گذاری به کشورهای دیگر می‌رویم. دقیقاً در زمانی که دنیا در حال باز کردن بازار خود به اقتصاد جهانی است، ما درهای اقتصاد خود را به سوی جهان می‌بندیم.


هنگامی که نسل‌های بعد تاریخ زمانه ما را بنویسند، شاید به این نکته که در اوائل قرن بیست و یکم ایالات متحده در جهانی‌سازی موفق بود، اشاره کنند. بیایید امیدوار باشیم در تاریخ از آمریکا به عنوان کشوری نام برده نشود که هم‌زمان با رسیدن به این موفقیت تاریخی، فراموش کرد خود را نیز جهانی کند.
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین