آفتابنیوز : «علی اکبر فیض» معروف به «علی مشکینی اردبیلی» در 86 سال زندگی خود پیچ و تابهای سیاست را در نوردیده است. در کش و قوسهای حوادث پیش و پس از انقلاب آنچه در کلام و عمل او هویداست دفاع از «حکومت اسلامی» آن هم از نوع «مردمی» آن است.
آیتالله علی اکبر مشکینی روستازاده است. در سال 1300 هجری شمسی در روستایی در دامنه کوه سبلان به نام آللی متولد شد؛ در خانوادهای که پدرش علاقه مفرطی به علوم دینی داشت. پدر او اگر چه به دلیل تنگدستی نتوانسته بود از سالهای ابتدایی نوجوانی علوم حوزوی را فرا گیرد، اما در 25 سالگی به شهرهای تبریز، اردبیل و زنجان رفت و پس از آن به نجف، تا در این مسیر علمآموزی کند. مشکینی خاطرات آن دوران را اینگونه بیان میکند: « پدرم چهار سال در نجف بود که نامه نوشت و ما را نیز به آنجا فرا خواند و ما به اتفاق دایی و خانواده به نجف رفتیم.»
آیتالله مشکینی هم در نجف به مکتبخانه رفت و پدرش به حوزه علمیه. اما هنوز دو سال از اقامت آنان در این شهر نگذشته بود که مادرش درگذشت و آنان مجبور به بازگشت به ایران شدند. او اندکی از مقدمات علوم دینی را در آن زمان از پدر فرا گرفت که پدر را نیز از دست داد. زندگی برای «علیاکبر» تنگ شد؛ به گونهای که او گفته بود: «پس از فوت پدرم ما یتیم بودیم و هیچ چیز نداشتیم.» اما در این تنگنای زندگی، او بنابر وصیت پدرش به اردبیل میبرود تا «صرف و نحو» را در حوزه علمیه این شهر بیاموزد.
پدر مشکینی به او گفته بود: «پسرم! در روز قیامت پیش من رو سیاه میآیی اگر احکام و عقاید و تفسیر را فرا نگرفته باشی.» پس از دو سال تحصیل در اردبیل، به دلیل نارضایتی از وضعیت آموزشی عزم سفر به قم میکند. سفر برای او خرج و هزینه داشت که در نهایت با پنج تومان کمک دوستان پدر و یک تومان مساعدت همسایگان یکی از آیتاللههای اردبیل – آیتالله بادکوبهای – به همراه دو هم حجرهای خود به قم آمد و به سراغ آیتاللههایی رفت که دیگر همچون استادان اردبیل نبودند و همگی از علمای ارشد و ممتاز به حساب میآمدند.
آیتالله مشکینی آغاز تحصیل علوم حوزوی را در قم اینگونه به یاد میآورد: « در آن اوقات، مدتی درس مرحوم آیتالله حجت کوهکمرهای، درس خارج مرحوم آیتالله بروجردی و آیتالله محققداماد حاضر شدم.» در همان سالها بود که علیاکبر مشکینی 37 ساله همراه تعدادی از روحانیون ارشد و اساتید حوزه طی نامهای به آیتالله بروجردی خواستار سازماندهی آموزشی در حوزه علمیه قم شد. آنها دوست داشتند که برخی دروس دیگر همچون اخلاق نیز در چارچوب دروس طلاب قرار گیرد. حتی در کنار این نامه رایزنیهایی نیز با دیگر علمای ارشد حوزه انجام شد.
فعالیتهای آیتالله مشکینی و همفکرانش در دورهای آغاز شده بود که آیتالله بروجردی زعیم حوزه و نهاد مرجعیت به حساب میآمد و نگرشهای سیاسی مطرود و در حاشیه بود. آنان اگر چه مجال نیافته بودند، به برخی دغدغههای سیاسی خود بپردازند، اما حرکتی را با نوشتن این نامه آغاز کردند. نامه با دست خط علی مشکینی نوشته شد و 200 طلبه و استاد حوزه آن را تنفیذ کردند که سنگ بنای یک کار شبهتشکیلاتی برای روزهای آتی شد.
آنان در سال 1339 بار دیگر دست به کار شدند تا گام دوم اصلاح ساختار آموزشی در حوزه را بردارند. «محمد حسین بهشتی» همراه «علی مشکینی و ربانی شیرازی» برنامه مدون آموزشی طراحی کردند و قرار بود این برنامه در مدرسه علوی آیتالله گلپایگانی پیگیری شود که سالها بعد در مدرسهای تحت عنوان «حقانی» رخنمایی کرد. مشکینی علاوه بر عضویت در هیات موسس این مدرسه، درس اخلاق و مکاسب نیز میگفت. او در آن دوره که کتب آموزشی قداستی داشت و هیچگاه حوزویان حتی حاضر به تغییر فرم نگاشتن آن نمیشدند، رسائل و مکاسب شیخ مرتضی انصاری را تلخیص کرد و در اختیار طلاب آن مدرسه با سبک و سیاق متفاوت با سایر مدارس حوزه علمیه قرار داد.
پس از فوت آیتالله بروجردی، مشکینی همراه دیگر اساتید و روحانیون همفکر اندکاندک به برخی فعالیتهای سیاسی و شبه سیاسی روی آوردند که نمایش عمومی آن پس از قیام 15 خرداد و سخنرانی مشهور امام خمینی بود. پس از آن، آنان حلقهای «11 نفره» شکل دادند که اگر چه تحت لوای «اصلاح حوزه» خود را پنهان میکردند، اما دغدغههای سیاسی در میان جلسات آنان مطرح میشد. گروه 11 نفره را «عبدالرحیم ربانی شیرازی، حسینعلی منتظری، علی مشکینی، علی قدوسی، سیدعلی خامنهای، سیدمحمد خامنهای، اکبر هاشمی رفسنجانی، احمد آذری قمی، ابراهیم امینی، محمدتقی مصباح یزدی و مهدی حائری تهرانی» تشکیل داده بودند. در این گروه اعضا از دو جنس بودند؛ برادران بزرگتر و کوچکتر. مشکینی، منتظری و ربانی شیرازی در زمره برادران بزرگتر مدرسین حوزه قم قرار داشتند و بیشتر نقشی هدایتگر را بازی میکردند. آیتالله مشکینی اگرچه در آن دوران شاگرد آیتالله نبود، اما مرید او به حساب میآمد.
آیتالله مهدوی کنی در میان خاطرات خود به این مطلب اشاره میکند و میگوید: «افرادی را سراغ داشتم که سر درس امام نمیآمدند و شاگرد آقایان دیگری بودند مثل آقای مشکینی که شاگرد محقق داماد بود، ولی نسبت به امام ارادت داشتند.» به هر حال مشکینی به همراه سایر دوستان خود اولین نامهنگاری سیاسی خود را با بازداشت «امام خمینی» به نمایش گذاشت، آنان پس از برکناری «اسدالله علم» در 17 اسفند 42 به «حسنعلی منصور» نخستوزیر وقت تلگرافی زدند و اعلام کردند: «ملت مسلمان ایران، به خصوص جامعه روحانیت دیگر تاب تحمل زندانی بودن مرجع عالیقدر حضرت آیتاللهالعظمی خمینی و آیتالله قمی و حجتالاسلام طالقانی را ندارد و با بیصبری هر چه تمامتر منتظر خلاصی ایشان هستند».
آیتالله طاهری خرمآبادی نویسندگان این تلگراف را «علی مشکینی و حسینعلی منتظری» عنوان کرده بود. مشکینی همراه سایرین حتی در برابر اعدام «طیب حاج رضایی» و «حاج اسماعیل رضایی» واکنش نشان دادند. آنان در منزل آیتالله ناصر مکارم شیرازی جلسهای برگزار کردند و قرار شد کلاسهای حوزه را به دلیل اعدام این دو نفر که در اعتراضهای تهران پس از 15 خرداد بازداشت شده بودند، تعطیل کنند.
تلاش آنان با آزادی آیتالله خمینی در 15 فروردین 43 به سرانجام رسید و بار دیگر این حلقه گرد ایشان جمع شدند و جشن شادمانی در فیضیه بر پا شد. اما این گردهمایی مریدان در کنار مراد خود که همچون آنان سیاستورزی را با حوزوی بودن در تضاد نمیدید، بیش از 8 ماه به طول نینجامید که بار دیگر امام در 13 آبان بازداشت و پس از اندک زمانی به ترکیه تبعید شد.
بدین ترتیب تکاپوها آغاز شد و فورا جلسهای با حضور مشکینی، منتظری، ربانی شیرازی، هاشمی رفسنجانی، مصباح، طاهری خرمآبادی و سعیدی برگزار شد و طبق مصوبه این جلسه دیدار با علما و مراجع و انتشار اطلاعیه در دستور کار آنان قرار گرفت. همچنین این روحانیون به بهانه مناسبتهای مذهبی، مراسمهایی برگزار میکردند و آزادی حضرت آیتالله را در لابهلای ادعیه خواستار بودند. در کنار این تلاشها، مشکینی و همرزمانش به آیتالله میلانی و آیتالله مرعشی نجفی نامه نوشتند و در آستانه ماه رمضان از این دو عالم دینی استفتا کردند که «نظر به اینکه ماه رمضان در پیش است و طلاب و محصلین حوزه علمیه قم برای ترویج و تبلیغ عازم مسافرت هستند، پیوسته به اینجانبان مراجعه کرده سوال میکنند. چنانچه از طرف دولت تضییقاتی نسبت به مسایل روزه و هدف عالی روحانیت و تجلیل از مقام حضرت آیتاللهالعظمی آقای خمینی مدظله واقع شد، وظیفه چیست؟» آنان فقط به این نامه اکتفا نکردند و مراسمی را در فیضیه تحت عنوان «جلسه توجیهی طلاب برای تبلیغ در ماه رمضان» بر پا کردند.
در فضای بسته سیاسی آن دوره، برخی از منبریها، حاضر به سخنرانی در آن جلسه نشدند و بار دیگر سه عضو تشکیلات گروه 11 نفره بر فراز جایگاه قرار گرفتند تا از مراد خود یادی بکنند؛ آیات حسینعلی منتظری، علی مشکینی و احمد آذری قمی. در فیضیه مشکینی هم همچون آن دو دیگر از بازداشت آیتالله خمینی گلایه کرد. آیتالله منتظری در کتاب خاطرات خود اینگونه آن مراسم را به تصویر میکشد: « ابتدا آقای نوری یک منبر کوتاه رفت، آقای مشکینی هم یک منبر عربی، فارسی و ترکی. چون در حوزه قضیه ترک و فارس مطرح شده بود و فارسها به آقای شریعتمداری اعتراض میکردند که شما کوتاهی میکنید و تقریبا داشت جنگ ترک و فارس شروع میشد... آقای مشکینی میخواست در این اثنا جنگ ترک و فارس راه نیفتد و ارتباطی بین افراد ایجاد کند و دفاعی هم از آقای شریعتمداری شده باشد؛ بالاخره آقای مشکینی هم یک منبر این جوری رفت.»
در پی این تلاشها همچنان جلسات مدرسان حوزوی برگزار میشد تا به نهضت خود جان تازهای بخشند. آنان در 23 بهمن 44 در منزل علی مشکینی جمع میشوند که در آن جلسه به غیر از صاحبخانه «آذری قمی، منتظری، ربانی شیرازی، جنتی و حجتی کرمانی» حضور داشتند که نتیجه آنان پیگیری سه مساله بود؛ انتشار اطلاعیه و بیانیه، دیدار با مراجع تقلید و در نهایت اگر میسور نشد، تهدید، ارعاب و حتی ترور. در این راستا بود که در اواسط فروردین 45 اساسنامه گروه 11 نفره در تفتیش منزل آذری قمی به دست ماموران ساواک میافتد.
اعضای گروه 11 نفره با اطلاع از افشا شدن نام آنان هر کدام به سویی رفتند و برخی هم بازداشت شدند. علی مشکینی نیز به تهران رفت و به مدت چهارماه در تهران مخفی شد و با نام مستعار با دوستانش ارتباط برقرار میکرد. او درباره آن چهار ماه اختفا میگوید: «در این ایام چندین بار از سوی مرحوم آیتالله طالقانی که ایشان نیز زندانی بودند، پیام رسید که زندگی مخفی را رها کن تا دستگیرت کنند؛ زیرا زندان بهتر از آن حال است و اغلب دوستان و جوانان مسوول و متعهد را در زندان حداقل زیارت میکنی. ولی من به دلیل علاقه زیادی که به مطالعه و تالیف داشتم و میترسیدم در زندان وسایل کارم یافت نشود، علنی نشدم؛ اما در این دوران موفق به تالیف چندین کتاب شدم.»
او پس از این چهار ماه به نجف میرود تا از گزند نیروهای امنیتی در امان بماند و همچون برخی از روحانیون همفکرش بازداشت نشود. مشکینی در نجف پای درس آیتالله خمینی حضور یافت و خود نیز «مکاسب» را تدوین میکرد. «محمد حسن رحیمیان» با ذکر خاطرات آن دوران میگوید: «آیتالله مشکینی در ماه مبارک رمضان آن سال بعد از نماز ظهر که به امامت حضرت امام در مدرسه آیتالله بروجردی اقامه میشد، منبر میرفتند. سخنان ایشان که بیشتر صبغه اخلاقی و معنوی داشت، مورد توجه و علاقه حوزه نجف قرار گرفته بود. در مدتی که ایشان در نجف بودند، درس مکاسب شیخ انصاری را تدریس میکردند و حقیر نیز در این درس شرکت کردم.»
اما پس از هفت ماه بار دیگر مشکینی به دلیل «ضعف مزاج و هوای گرم نجف» به قم بازگشت. در همان روزهای اول ساواک او را جلب کرد و از او التزام گرفت که تا 48 ساعت از قم خارج نشود. اما مشکینی فردای آن روز به مشهد رفت و 15 ماه در حوزه علمیه این شهر به تدریس مشغول شد که پس از آن، باردیگر به قم بازگشت. در همین سالها بود که رهبر فقید انقلاب تدریس حکومت اسلامی را در نجف آغاز کرده بود. البته پیش از این نیز هواداران ایشان به این مساله فکر کرده بودند. در سالهای 42 – 41 بهشتی به همراه روحانیونی دیگر همچون آیات مشکینی، مصباح یزدی، سبحانی، قدوسی، آذری قمی، محفوظی، باهنر، ربانی شیرازی، مفتح، یزدی، امینی، طاهری خرمآبادی و هاشمی رفسنجانی گروهی به نام «ولایت» برپا کرده بودند تا به صورت تحقیقاتی به حکومت اسلامی بنگرند و از کتب مختلف درباره این مساله فیشبرادری کنند.
با سفر بهشتی به آلمان در سال 44 از فعالیتهای این گروه کاسته میشود که با بازگشت بهشتی در سال 49 بار دیگر آنان به کارهای تئوریک خود همزمان با اعلام نظر آیتالله خمینی درباره ولایت فقیه میپردازند. اما اندک زمانی نمیگذرد که ساواک از فعالیتهای این گروه مطلع میشود و دفتر آنان در تهران را بازرسی و تمامی فیشهای تحقیقاتی درباره حکومت اسلامی را ضبط میکند. البته آنان همچنان به دنبال بسط و اعلام نظریه امام خمینی در قم بودند و حتی نظریه این عالم دینی به صورت جزوهای مخفیانه در ایران منتشر شد. مشکینی نیز در پی این اقدام، کلاس درسی را تحت عنوان «حکومتاسلامی» در قم برگزار و جزوهای درسی برای طلبههای خود تحریر کرد.
در همان سال با فوت آیتالله حکیم در نجف، 12 نفر از روحانیون، طرح مرجعیت آیتالله خمینی را مطرح کردند؛ «مشکینی، منتظری، نوری همدانی، فاضل لنکرانی، صالحینجفآبادی، ربانی شیرازی، جنتی، خزعلی، امینی، شاهآبادی، صلواتی و انصاری شیرازی». اگر چه در گذشته هم در اطلاعیههای خود ایشان را مرجع تقلید نامیده بودند، اما این بار به صورت یک پروژه سیاسی و اجتماعی به آن نگریستند. آیتالله مشکینی در پی این اعلام، گفته بود: تقلید از امام «جایز و بیاشکال و صلاح اسلام و مسلمین» است. با اعلام مرجعیت آیتالله خمینی، برخی از منبریها با استناد با نظر این 12 نفر آن را دنبال میکردند.
«سید عزالدین موسوی» از منبریها در 23 خرداد 49 در جمع 200 نفر از طلاب و بازاریها اعلامیه این 12 نفر را بیرون آورد و گفت: «تعدادی از اهالی به دفعات به من مراجعه به سوالهایی کردهاند نمودهاند چه کسی اعلم مرجع تقلید است. من بارها گفتهام که نمیتوانم اظهارنظر کنم؛ ولی حالا اعلام میکنم که آیتالله شیخ حسینعلی منتظری، ربانی شیرازی و میرزا علی مشکینی از قم نوشتهاند که آقای خمینی اعلمند.»
سپس او اعلام کرد که این سه نفر را میشناسد و به آنها اعتقاد دارد. پس از این اطلاعیه بار دیگر برخی از آنان بازداشت و 25 نفر از مدرسین قم در مرداد 52 به دستور ساواک به اتهام «تحریک به آدمکشی، سلب آسایش از اهالی محترم شهرستان قم و ایجاد مزاحمت برای 11 هزار نفر از طلبههای حوزه علمیه قم» به مدت سه سال تبعید شدند. مشکینی نیز همچون سایرین در لیست سیاه تبعیدیان قرار گرفت. او در ابتدا به شهر ماهان کرمان تبعید شد.
او در آن دوره درباره برچیده شدن فساد در کشور سخن میگفت که دو راه حل را مدنظر داشت؛ اول اینکه رژیم شاه سرنگون شود که درباره این روش بخثی را ارائه نمیکرد و میگفت: «اگر مطرح کنم به جای بدتر از اینجا تبعیدم میکنند.» اما روش دوم فعالیتهای مذهبی و فرهنگی، که روش موردنظر او بود. در نهایت پس از یکسال بار دیگر تبعیدی دیگر در برابر او قرار گرفت و در گلپایگان مقیم اجباری شد. اما در گلپایگان نیز مشکینی دوام نیاورد و پس از یکسال به کاشمر فرستاده شد.
در کاشمر هم فضای فعالیت برای او تنگتر شد، به گونهای که او معتقد است: «پس از یکسال دوباره محکوم به تغییر محل شدم و به صورت ناگهانی مرا به شهر کاشمر منتقل کردند و یکسال هم در آنجا تحت مراقبت شدیدتر از پیش قرار گرفتم.» البته نوع فعالیتهای مشکینی در دوران قبل از انقلاب به گونهای بود که رژیم نتوانست او را بیشتر از تبعید و احضار به شهربانی و ساواک محکوم کند؛ اگر چه او در اکثر حوادث در حلقه پیش روی جریان قرار داشت. او دراینباره میگوید: «در جریان این مبارزات چندین بار در ساواک و شهربانی قم بازداشت شدم.»
بدین ترتیب مشکینی پس از بازگشت از تبعید بار دیگر در جمع روحانیون سیاسی هوادار آیتالله خمینی حضور یافت. او در سال 56 جزو هستهای شد که بار دیگر به ابتکار آیتالله محمد حسین بهشتی شکل یافته بود. اعضای این هسته اگر چه با دیگر تشکلها همچون جامعه مدرسین و روحانیت مبارز تهران و همان روحانیونی که در قم به دنبال ترویج تفکر براندازی رژیم وقت بودند، مشترک بودند، اما این هسته گام آخر شکلگیری حکومت اسلامی را دنبال میکرد. در گروه 11 نفره و ولایت، ترویج و تئوریزهکردن حکومت اسلامی مدنظر بود، اما در این هسته سازماندهی نیروها برای مدیریت حکومت اسلامی پیگیری میشد. بهشتی به دنبال آن بود که با یاری سایر روحانیون مقدمات شکلگیری یک حزب و حرکت مسلحانه را علیه رژیم فراهم کندکه پس از انقلاب، بستری برای حزب جمهوری اسلامی شد.
در میان این فعالیتهای آیتالله مشکینی در سالهای قبل از انقلاب، برخی از عملکردهایش نیز واکنشهایی در بر داشت. او در سال 49، پس از نگاشتن کتاب شهید جاوید که در ابتدا «مرد صلح و دفاع خونین» نام داشت، بر این کتاب تقریظی نوشت. این کتاب در میان روحانیون با انتقاداتی روبهرو بود و حتی روحانیون انقلابی هم حاضر به تایید آن نبودند؛ به گونهای که آیتالله محمد فاضل لنکرانی، یکی از مدرسان انقلابی نیز کتابی در نقد آن با نام «پاسداران وحی» به تحریر درآورد.
او نه تنها از این کتاب «نعمتالله صالحی نجفآبادی» حمایت کرد؛ بلکه از آیتالله منتظری نیز خواست که همراه او شود. مشکینی در تقریظ خود بر این کتاب آورده بود: «کتاب حاضر که درباره قیام مقدس حسین بنعلی – صلوات الله و سلامه علیه- به قلم دانشمند معظم حجتالاسلام آقای حاج شیخ نعمتالله صالحینجفآبادی نوشته شده، بدون مبالغه در نوع خود بینظیر است. اینجانب آن را یک بار با دقت خواندم و لذت بردم و استفاده کردم.» البته مشکینی پس از مدتی با توجه به اعتراضها تقریظ خود را پس گرفت. بنا بر اظهارات آیتالله احمدی میانجی، او و آیتالله سیدمهدی روحانی «آقای مشکینی را وادار کردند تا توضیحی در مورد کتاب بدهد و تقریظ را پس بگیرد».
از سوی دیگر مشکینی در همان سالها اقدام به نوشتن کتابی با عنوان «تکامل انسان در قرآن» کرد که پیش از او یدالله سحابی نیز در اینباره مطالبی را منتشر کرده بود. این اقدام آیتالله مشکینی به نوعی نظرات جدیدتر او نسبت به سایر روحانیون را به نمایش میگذاشت.
او حتی در آن دوره به جانبداری از نظرات مرحوم دکتر شریعتی متهم شده بود؛ بهگونهای که مرحوم احمدی میانجی، روحانی و میرمحمدی از مدرسین حوزه علمیه قم به این دلیل به دیدار او به گلپایگان میروند تا «دعواییطلبگی» را به تصویر کشند. میانجی میگوید: «شنیده بودیم که ایشان از آقای شریعتی طرفداری و حمایت میکند، خدمت او رفتیم تا با وی مباحثه و دعوا کنیم... » البته معمرین جامعه مدرسین همچون منتظری و ربانیشیرازی نیز از طرفداران شریعتی به حساب میآمدند و مشکینی در این «اتهام» تنها نبود.
به هر حال آیتالله مشکینی و دوستان حوزویاش همچنان به حرکت در مسیر انقلاب ادامه میدادند و در این راه حتی به اعدام اعضای ارشد مجاهدین خلق در سال 51 اعتراض کردند و در تحصن خانواده این زندانیها در منزل آیتالله شریعتمداری حضور یافتند. همچنین او در آن دوره که برخی با «دارالتبلیغ» همکاری نمیکردند؛ اگر چه همچون برخی روحانیون مانند آیات سبحانی و مکارم شیرازی مسوولیت در این موسسه نگرفت، اما در سال 44 کرسی تدریس را در موسسه شریعتمداری از دست نداد. در آن دوره بین جامعه مدرسین سه دیدگاه نسبت به دارالتبلیغ وجود داشت. برخی همچون آیات سبحانی، مکارمشیرازی، سیدابوالفضل موسویتبریزی، پایانی و دوزدوزانی حضور فعال در این موسسه داشتند و گروه دوم مشکینی، احمدیمیانجی و قدوسی بودند که اگرچه دل خوشی از برخی نظرات شریعتمداری نداشتند، اما با موسسه او همکاری میکردند. گروه سوم هم مخالفان تند آیتالله شریعتمداری و دارالتبلیغ بودند؛ همچون آذریقمی، بنیفضل، خلخالی، ربانیشیرازی، یزدی و منتظری که به هیچوجه حاضر به همکاری با دارالتبلیغ نشدند.
با این حال در آستانه انقلاب اسلامی، این مواضع به یکدیگر نزدیک شد. آنان پس از نگارش مقاله توهینآمیز روزنامه اطلاعات درباره رهبرشان در ساعات اولیه بامداد 18 دی، گرد هم جمع شدند و اعتراضهای روزهای آتی را برنامهریزی کردند. پس از قیام 19 دی نیز در دامنهدار کردن این اعتراضها در شهرهای دیگر نقش کلیدی داشتند. در آستانه ورود امام خمینی به ایران نیز برای وحدت میان روحانیون و دانشگاهیان در مسجد دانشگاه تهران متحصن شدند و مشکینی همچون برنامههای گذشته در این تحصن هم حضور داشت.