در خاطرات پی آمده، سیدمهدی طالقانی فرزند آیتالله، میکوشد تا جنبههایی از این مقوله را در کردار پدر بازنمایاند. او در پاسخ به اینکه کدامین خصلت از آیتالله را برجسته قلمداد میکنید، میگوید: «این سؤال، بارها از من شده و من به تناسب شرایط و موقعیت اجتماعی و فرهنگی جامعه، به آن پاسخ دادهام. الان به شما میگویم: شجاعت و بیباکی! من غالبا در کنار پدر بودم (البته مواقعی که در زندان نبودند، چون بخش زیادی از عمر ایشان در زندان گذشت) و میدیدم که از هیچکسی جز خدا نمیترسند. برایتان خاطرهای بگویم.
آن روزها، رسم بود که وقتی شخصیتی خارجی به ایران میآمد، خیابانها را میبستند و مردم را به زور، در دو طرف خیابان نگهمیداشتند! اما ایشان اعتنایی به این مسائل نمیکردند و بهاصطلاح قرق را میشکستند و میگفتند: یک کسی میخواهد بیاید، شما چرا مردم را اسیر میکنید؟ ایشان همین رفتار را در برابر عوامل رژیم گذشته هم داشتند. قدیمیترین خاطرهای که پدر از مواجهه خود با رژیم پهلوی برایمان تعریف میکردند، این بود که در همان سالهای اولی که به تهران آمدند (سال ۱۳۱۷)، مأموری در گلوبندک تهران جلو میآید و میگوید: آشیخ! جواز عمامهات کو؟ پدر میگویند: اولا که من شیخ نیستم و سیدهستم... مأمور میگوید: فرقی ندارد! و پدر هم عصبانی میشوند و سیلی محکی به او میزنند و از سربند همین مسئله، مدتی به زندان میافتند! سراسر زندگی پدر، شاهدی بر این مدعا بود. ایشان را در ۱۵خرداد سال ۱۳۴۲از زندان آزاد کردند تا ببینند به چه فعالیتهایی دست خواهند زد، تا با مستمسکی قویتر، دوباره بازداشتشان کنند.
پدر در آن ایام، به روستایی در نزدیکی لواسان میرود و در آنجا دستگیر میشود و بعد هم ماجرای برگزاری دادگاه نظامی برای ایشان و دوستانشان پیش آمد. البته پدر این دادگاه را قبول نداشت و برای همین، نه صحبت و نه دفاعی کرد! در دادگاه، ایشان یا عمدا چرت میزد، یا خود را بهکار دیگری مشغول میکرد تا رؤسا و برگزارکنندگان آن را تحقیر کند! دادگاه هم (البته در مرحله اول) در عشرتآباد بود، که محوطه وسیعی داشت و کسانی که در ایام نوروز برای ملاقات با پدر میرفتند، از ایشان عیدی هم میگرفتند. ایشان به هر نحو ممکن سعی میکرد جو فشار و اختناقی را که رژیم حاکم کرده بود، بشکند ...»
آیتالله طالقانی حساسیت بر استبداد داخلی را با نفی استعمار خارجی همسان کرده بود و به هردو توجه داشت. سیدمهدی طالقانی در باب توجه حمایتآمیز پدر به نهضتهای آزادیبخش میگوید: «پدر همیشه میگفتند: اسباب سرشکستگی است که رژیم شاه با اسرائیل روابط حسنه دارد. ایشان بارها در انجمن اسلامی مهندسین و جاهای دیگر، طی سخنرانیهایی، خطر صهیونیسم را تذکر میدادند.
این سخنرانیها بعدها، در جزوهای به نام جهاد و شهادت منتشر شد. در سال ۱۳۴۸، ایشان پس از خواندن خطبه عید فطر، فطریه خود را به آوارگان فلسطینی اختصاص دادند و دیگر حاضران نیز به ایشان تأسی کردند. در سال ۱۳۴۹هم، باز این اقدام ادامه پیدا کرد و تلاش شد که وجوه گردآوریشده از طریق سفارت مصر بهدست مردم فلسطین برسد، اما در عید فطر سال۱۳۵۰، مأمورین حتی اجازه ندادند ایشان از خانه بیرون برود! هنگامی که الجزایر به استقلال رسید، پدر در مسجد هدایت جشن مفصلی گرفتند که نماینده این کشور هم در آن شرکت کرد.
در سال ۱۳۴۹برای فوت جمال عبدالناصر، مجلس ختمی در مسجد هدایت برگزار شد که یکی از موارد توبیخ ایشان توسط برخی، همین اقدام بود! همچنین تنها روحانی که در مجلس ختم مرحوم تختی شرکت کرد، ایشان بود. علاوه بر این زمانی که هواری بومدین، رئیسجمهور فقید الجزایر درگذشت، برای او در مسجد هدایت مجلس ختمی برگزار کردند. در آن دوره رفتارهایی از این قبیل، از سوی هیچ روحانی دیگری صورت نمیگرفت و خاص خود ایشان بود. به همین دلیل هم رژیم روی شخص پدر، مسجد هدایت و افرادی که به آنجا رفتوآمد داشتند، حساسیت ویژهای داشت و هرچند وقت یکبار، مسجد را به بهانهای میبست و ایشان را دستگیر میکرد، بهطوری که پدر همیشه یک ساک آماده برای رفتن به زندان داشتند و ما هم به این وضعیت کاملا عادت کرده بودیم... م.»