کد خبر: ۸۰۳۸
تاریخ انتشار : ۰۴ مرداد ۱۳۸۴ - ۱۳:۰۸
نگاهی به رمان بادبادک باز نوشته خالد حسينی

استقابل ایرانی ها از اثر نویسنده افغان

آفتاب‌‌نیوز : خالد حسينی در "بادبادک باز" دنيايی را تصوير می کند که در آن انسان گرگ انسان است؛ دنيای بی رحمی که در آن آدم ها به لت و پار کردن يکديگر مشغول اند؛ وفاداری چون عشق مرده است و جنگ و زور و قلدری حکم می راند. دنيای بيدادگری که در آن قومی، به قتل عام قوم ديگر دست می زند، قانون جنگل حکمفرماست.

جنگ و بی خانمانی مردمان ( خوش شانس ترهايشان ) را از آشوب مسلم، به آشوب نا مسلم در می افکند، و به شهر و دياری غريب که با نظم و نسقش بيگانه اند، پرتاب می کند؛ دنيايی که در آن مردگان خوش شانس تر از زندگانند، دنيايی که آدمی در گناهان خود غرق شده است و در پی نجات خويش به اين در و آن در می زند. دنيايی که آينده اش به گذشته اش حسد می برد و آرزوی آيندگانش رسيدن به مرز عشق و زيبايی گذشتگان است؛ دنيايی که در آن تمام زندگی يک "دروغ گنده و کثيف" بيشتر نيست؛ دنيايی که استاد دانشگاهش را به گدايی افکنده اند. با وجود اين در اين دنيای خوفناک، هنوز آرزو زنده است و هنوز از دل برخی مردمانش می گذرد که "راهی برای بازگشت هست".

نويسنده رمانش را بر بستر روابط دو کودک بنا می نهد و از اين راه، سی چهل سال زندگی مردم افغانستان را بر پهنه ای از مهر و کين می ريزد. دو کودک – امير و حسن – يکی فرزند ارباب خانه و ديگری فرزند خدمتگارش، با هم زندگی می کنند. يکی پشتون است و ديگری هزاره ای بدبختی که همه در او به چشم حيوان خانگی می نگرند.

آن دو اما دور از اين نگاه و نگرش ها زندگی خوب خود را دارند تا اينکه يک روز يکی از آنها به علت ناتوانی های خويش به اين نتيجه می رسد که يکی از آن دو بايد از خانه برود. اين آغاز ماجرايی است که استخوان بندی رمان بر آن قرار می گيرد.

در ساخت ساده و زيبای داستان، پشت کردن يکی از آن دو به ديگری، همان پشت کردن مردم افغانستان به يکديگر است. داستان اصلا سمبوليک نيست، رئاليستی است. اما داستانی است که تعبيرهای بسيار بر می تابد. يکی از دو کودک تا به پايان به ديگری وفادار می ماند اما طرف ديگر توان پاسخ دادن نيکی ها را از دست می دهد. کار از همينجا خراب می شود. وفاداری يکطرفه به کار نمی آيد.

آن دو تن، يکی خدمتگار و ديگری ارباب تصور می شود، اما در پايان معلوم می شود که برادر بوده اند. درست مانند مردم افغانستان که برادر بوده اند. ندانستن و نشناختن برادری، شيرازه زندگی شان را پاره می کند، چنانکه برادریٍ فراموش مانده مردم افغانستان شيرازه جامعه را.

يکی فکر می کند بايد ديگری برود تا نظم زندگی او پايدار بماند. ديگری چنان سعه صدری به خرج می دهد که با به گردن گرفتن همه گناهان کوچ می کند. آنکه گناهان را به گردن می گيرد، عشق خود را به دوستی و برادری نشان می دهد و سبکبار می رود. آنکه گناهان را به گردن ديگری می اندازد، موفق می شود او را از خانه براند اما درونش پريشان و روانش پريشان می گردد. رفتن و گسيختن آن يکی چيزی را حل نمی کند. توان با هم زندگی کردن است که سعادت می آورد اما تا آن ديگری موضوع را دريابد همه چيز از دست رفته است.

همه بدبختی ها و گسيختن ها و برادر کشی ها - آنطور که خالد حسينی تصوير می کند - با کودتای داود خان عليه ظاهر شاه شروع می شود. اين آغاز فروريختن جامعه افغان و غلتيدنش در بحران است.

در جستجوی فضاهای گمشده

پس از آن حزب پرچم و خلق و کمونيسم و شوروی و مذهب و مجاهدين و طالبان يکی پس از ديگری می آيند و می روند اما حاصلش جز ويرانی و نابودی بيشتر نيست. زندگی و مرگ قهرمانان "بادبادک باز" در اين بحران است که اتفاق می افتد. زندگی نه، فقط مرگ، فقط نابودی.

زندگی چنان تباه می شود که امير در آستانه چهل سالگی، پدر در آستانه مرگ، تيمسار در آستانه پيری، رحيم خان در غربت و بی پناهی محض، گذشته و موقعيت از دست رفته و آرزوهای برباد رفته را جستجو می کنند و نمی يابند.

همينطور که داستان پيش می رود نويسنده قهرمانانش را يکی يکی وارد صحنه می کند و همچنانکه داستان رو به پايان می نهد، سرنوشت يک يک را قصه و ماجرا می کند. هيچ سرنوشتی درخشان نيست. در جامعه دو پاره شده هيچ سرنوشتی درخشان نيست. همه را به کام مرگ و نابودی می فرستد. امير سرنوشت خود را از سرنوشت حسن جدا می کند تا به آسايش برسد و نمی داند که جدا کردن سرنوشت همان است و از دست رفتن آسايش همان. سرنوشت ها و خوشبختی ها مانند دانه های تسبيح به نخی هر چند پوسيده آويزان بوده اند که وقتی پاره اش می کنند تسبيحی نمی ماند. هر دانه اش به سويی پرتاب می شود و به مغاکی در می غلتد.

اهميت رمان خالد حسينی در اين است که همه آدم هايش واقعی اند. همه از خوب و بد پذيرفتنی اند. همه از ستمگر و ستمکش وجود حقيقی دارند. چهره هيچ کدامشان غريبه نيست. همه در دور و بر ما زندگی می کنند. همه حی و حاضرند. اين جايگاه رفيعی است که نويسنده به آن دست يافته است.

دنيای خالد حسينی دنيايی است که در آن آينده به گذشته حسد می برد. تمام آرزوی آينده و آيندگانش رسيدن به گذشته است نه به معنای سنت و کهنگی، که به معنای زندگی. رسيدن به مفهوم برادری هايی است که پيشتر وجود داشته و از دست رفته است. به مفهوم خوبی ها و زيبايی هايی است که زمانی حضور داشته و از ميان رفته است. قهرمان خالد حسينی از راه رفته باز می گردد اما آيا راهی برای بازگشت افغانستان به زندگی و مهربانی هست؟

فضای داستانی "بادبادک باز" برای خواننده ايرانی آشناست. اما دليل استقبال از رمان تنها اين فضای آشنای فرهنگ افغانستان نيست، سرنوشت تراژيک قومی است که در جهنم دشمنی در افتاده است. اين رمانی است که هر خواننده ای را مجذوب می کند. بافت داستانی آن چندان کشش دارد که آب در دست داشته باشيد نخواهيد خورد تا آن را به پايان ببريد. افسوس که روايت نخست آن به انگليسی نوشته شده، اين رمانی است که می توانست به زبان فارسی اعتبار بيشتری ببخشد. هرچند که چون نخستين رمان نويسندگان افغان به انگليسی است خود اعتبار ويژه ای دارد.

رمان به روايت اول شخص مفرد نوشته شده و اين صورت روايت به نويسنده امکان می دهد سرگذشت قومش را برای ما روايت کند. مضمونی که خالد حسينی برای رمانش برگزيده، روايتی بهتر از اين نمی توانست داشته باشد. فقط در اين شکل روايت، او می توانست برای ما از زخم هايی بگويد که بر پيکر افغانستان وارد آمده است.

در تمام طول داستان، نويسنده از پيچيدگی ها فاصله می گيرد تا به سرنوشت قهرمانانش برسد. سرنوشت آدم ها و سرگذشت اجتماع افغانستان.

شناسنامه کتاب

بادبادک باز
نويسنده: خالد حسينی
ترجمه: زيبا گنجی – پريسا سليمان زاده
تهران - انتشارات مرواريد
چاپ دوم ارديبهشت ۸۴
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
خبرهای مرتبط
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین