عبارت «شب چلّه» از «شب یلدا» ایرانیتر است، چرا که «یلدا» واژهایست که از زبان سامی برداشته شده. از آنجاییکه امسال این آیین باستانی مشترکاً میان ایران و افغانستان در فهرست میراث فرهنگی یونسکو ثبت جهانی شده، خالی از لطف نیست برخی از رسوم فراموششده را مرور کنیم.
پرتاب پوست هندوانه برای همسایه!
از بین میوههای تابستان و پاییز از دیگر میوهها «هندوانه» ارج و قُرب بیشتری نزد مردم دارد، بهقدری که میگویند: «در شب چلّه حتماً باید هندوانه خورد و پوست آن را روی پشتبام خانه همسایه پرتاب کرد تا اگر استطاعت خرید هندوانه را نداشت، دستکم پوستش را بتراشد و بخورد، مبادا که بینصیب بماند!»
فالِ سوزن و نیت همگانی
یکی از دیگر کارهایی که مردم گذشته در شب یلدا انجام میدادند، گرفتنِ «فال سوزن» بود. به این صورت که بعد از خوردنِ خوردنیها، گفتنِ گفتنیها و خندیدن به خندیدنیها، یکی از بانوان مسنِ جمع از حفظ شعر میخواند و دختربچهای نیز روی تکّه پارچهای که شستهنشده، سوزن میزند. حاضران مجلس هم میتوانند در دل نیّت کنند و شعر که تمام شد، آن شعر را جواب نیّت خود بدانند.
آش پشتپا برای میوههای پاییز!
در خراسان، مردم در شبهای چلّه، «آش رشته» یا «آش جاخالی» میپختند، گرد هم جمع میشدند و بهمناسبت فقدان میوههای پاییزی، میخوردند.
شب چلّه، عیدِ نوعروسان
از رسوم رایج دیگر شب چلّه، از گذشته تا به امروز، رسم فرستادنِ هدیه و تنقلات به خانه نوعروسان است. به این ترتیب که خانواده داماد، خوراکیهایی از جمله تنقلات و میوههای مختلف را میآرایند و در طبق برای خانوادۀ عروس میفرستند. در گذشته خوانچهای را تعبیه کرده و توسط طبقکِش ارسال میکردند. این رسم هنوز هم جستهوگریخته در اغلب شهرها و سنّتهای خانوادگی برقرار است.
رسوم یلداییِ همدانیها
در گذشته، همدانیها برای رسیدن یلدا پیشدستی میکردند و از چند روز قبل در تدارک آن بودند و وقتی شب موعود سر میرسید، کدبانوی خانه تنقلاتی مانند کشمش، مویز، تخمه خربزه و تخمه هندوانه را در ظرفهای زیبا آماده میکرد و روی کُرسی قرار میداد. در برخی روستاهای ملایر، مردم شب چلّه را، «چلّهزری» میگفتند. در چلّهزری، خانمها از سرِ چشمه جامی از آب پُر میکردند و سرِ تاقچه اتاق، رو به قبله میگذاشتند و وقتی دور هم جمع میشدند، شمعی روشن میکردند.
عموچلّهجان مهمان میشود
پیشتر در برخی از دِهها خصوصاً اطراف همدان، روالِ یلدا بر این بود که دو روز قبل از این شب، اهالی آبادی تمام فرش و لحاف کثیفشان را در آب رودخانه میشستند، به این امید که عموچلّه در شب، مهمانِ خانۀ آنها شود. همچنین تمام درها و دریچهها را باز میگذاشتند چون معتقد بودند در غیر اینصورت عموچلّهجون با خانهشان قهر میکند. هنگام شام هم پسر کوچک موظّف بود از خانه بیرون برود و سه مرتبه صدا بزند: «آهای، عموچلّهجون! اجازه هست شام بخوریم؟» و پدر و مادر تأیید میکردند که عموچلّه اجازه داده است. بعد از صرف شام همگی میبایست چندین نوع شیرینی، میوه، تخمه و هندوانه روی کُرسی آماده کرده و در ظرف بریزند و روی پشتبام خانه بخورند. در این هنگام هم پیرمردی بالای بام رفته و جار میزد: «خدا پدرتان را بیامرزد، همگی جمع بشوید عموچلّهجون را از با احترام تمام از آبادی بیرون کنیم.» و مردم دِه اسب یا الاغی را با پالان آماده میکردند و یک نفر را با پوشاندن لباس نو «عموچلّه» میخواندند و آبادی را با زمزمه این شعر دور میزدند:
«چلّه برو به شادی / از این دیار و وادی
خدا نگهدارت باد / خدا نگهدارت باد»
* منبع اطلاعات درجشده کتاب «فرهنگ مردم؛ فولکلور ایران» تألیف سیدعلی میرنیا است