اصغر حکیمی مزرعهنو، سیام دی ماه ۱۳۶۵ در حالی که مجروح بود اسیر شد و ششم شهریورماه ۱۳۶۹ رسمی به میهن بازگشت. او با اشاره به رحلت امام خمینی (ره) روایت میکند: چهاردهم خرداد بچهها همچنان در سکوتی غمبار به کارهای روزانه خود مشغول بودند. شاید نگهبانها خبر دار شده بودند، اما بچهها همچنان منتظر اخبار تلویزیون بودند.
رأس ساعت مقرر همه سراپا گوش بودند تا خبری از یار بگیرند. اگر رسانههای عراق سکوت میکردند به این معنی بود که امام بهبود یافته است، ولی در کمال ناباوری و حیرت گوینده، خبری را بدین مضمون اعلام کرد: «علی رغم تلاش پزشکان و کادر درمان (امام) خمینی امروز درگذشت.» با شنیدن این خبر نفسها در سینه حبس و انگار روح از تن خسته و رنجور اسرا بیرون شد.
سر در گریبان از جلوی تلویزیون پراکنده شدیم و هر کدام به مکان خودرفتیم. آرام آرام صدای زمزمه بچهها به ناله و فریاد بدل شد. برای اولین بار صدای شیون و زاری از مرز پنجرههای آسایشگاه بیرون رفت. نگهبانان بعثی، اما موقعیت را درک کردند و جرأت نزدیک شدن به آسایشگاه را نداشتند.
نکته قابل ذکر این است که هیأت حاکمه عراق هیچ گونه واکنشی که جنبه خوشحالی داشته باشد از خود نشان ندادند و دیدیم که در خبر ارتحال آن حضرت نیز از واژه محترمانه «درگذشت» استفاده میکنند و حتی در برنامههای عادی روزانه تلویزیون که عموما همراه با رقص و آواز بود در این ایام خبری نیست که واقعا برای ما تعجبآور بود و حتی خود شاهد بودم یکی دو روز برای دقایقی در اوقات مناسب صوت قرآن کریم هم از تلویزیون پخش شد البته به شکلی که تداعی عزاداری نکند. نکتهای که بجز در ماه مبارک رمضان سابقه نداشت.
بچهها آن شب آزادانه، اما بهصورت خودجوش و انفرادی عزاداری کرده و در اواخر شب در ابتدای آسایشگاه، بزرگان دور هم جمع و در مورد آینده انقلاب و رهبری آن بحث و تبادل نظر میکردند.