تا پیش از انتخابات ۱۴۰۳، گمان بر این بود که در انتخاباتی، با مشارکت پایین، جریان اصلاح طلبی، شانسی برای پیروزی نخواهد داشت. اما ناگهان، در انتخاباتی کم رمق، باز این نامزد اصلاح طلبان بود که پیروز، از میدان خارج شد. اما چرا ستاره اقبال جریان اصولگرایی رو به افول نهاده است؟
اولین اشکال اصولگرایان در این نکته نهفته است که آنان، نظام سیاسی را تکصدایی و احزاب درون اصولگرایی را عین نظام میدانند و همین این همانی سبب میشود تا جامعه، که به طور طبیعی، همیشه منتقد وضع موجود است، هم از نظام سیاسی ناراضی باشد و هم از احزاب اصولگرایی که آنان را مسبب وضع موجود میداند.
مردم در تمامی جوامع بر اساس ذات انسانی خود، منتقد وضع موجودند و به دنبال آلترناتیوی میگردند تا این وضع را به وضع مطلوب راهبری کند. در جوامع دموکراتیک این احزاب هستند که تلاش میکنند در رقابت با هم، به ترسیم وضع مطلوب مورد نظر جامعه نزدیک شوند. در حکومتهای ایدوئولوژیک معمولا تنها یک حزب تشکیل میشود و قرار نیست، حزب حاکم، برای خود رقیبی داشته باشد تا با گذر از گفتمان ایدوئولوژیک حاکم، به نفع شرایط مطلوب کاری انجام دهد. به واقع ایدوئولوژی حاکم، همان بهشت موعود است و قرار نیست چیز بهتری، جایگزین آن شود.
اما دومین اشکال آن است که میخواهد در یک پارادوکس، هم در انتخاباتی رقابتی، شرکت کرده و برنده باشد و هم به عنوان بانی وضع موجود، موضع منتقد را به خود بگیرد. قطعا دو موضوع فیلترینگ و حجاب و نوع نگرش نامزدها بدان، جو مناظرات انتخاباتی را تحت تاثیر خود قرار داده بود که همین امر نشان میداد که این دو موضوع دغدغه جدی جامعه است. نوع برخورد داوطلبان هم نشان میداد که هیچ کدام حاضر به پذیرش رویههای جاری در کشور، در این دو مقوله نیستند؛ تا جایی که حتی شهردار تهران، که پیش از انتخابات، با صراحت از حضور حجاب بانها در مترو تهران، دفاع کرده بود، حاضر نشد، مسئولیت آنها را بپذیرد. اما از آن سو، هیچ کدام از نامزدهای نزدیک به طیف اصولگرا، قادر نبودند به صراحت، نظر خود را درباره این دو مقوله بیان کنند. آنان در تبین نظرات خود، کاملا دچار لکنت زبان بودند؛ به گونهای که در نهایت، نگاه این جریان، خود را، در عبارات مبهمی، چون «عمق راهبردی» و یا «جانمایی» پدیدار ساخت.
در دو حوزه اقتصاد و سیاست خارجی و ارتباط ناگسستنی این دو به یکدیگر هم، باز آنچه نمود مییافت، زبان الکن نمایندگان جریان اصولگرا، در بیان واقعیت تاثیر تحریمها و عدم الحاق به FATF و تنش با غرب در حل مشکلات اقتصادی بود. هرچند دیگر بحث «گره نزدن سفره مردم به برجام» از کلام همه این نمایندگان حذف شده بود و حتی با صراحت بیشتری درباره حل مسائل در سیاست خارجی گفته میشد و به زبان بی زبانی به نقش تحریمها در تنشهای اقتصادی کشور اشاره میرفت و دیگر از درصدهای نقش ناکارآمدی مدیریتی به جای تحریمهای فلج کننده هم خبری نبود، اما باز هم هیچ یک، جسارت سخن گفتن صریح از مذاکره با آمریکا و یا حل مسئله FATF را نداشت.
اما پاسخ جامعه هم واضح و بیش از نیمی از جامعه هنوز برای بازگشت به حکومت آماده نبود و بدتر آنکه، بدنه جبهه اصولگرایی، به معنای جریان نزدیک به حاکمیت، آنچنان نحیف شده که حتی در بی رمقترین انتخابات، باز هم بازنده بود. به واقع این انتخابات نشان داد که اگر حاکمیت تلاش کند تا این مشارکت را به وضعیت اقتصادی ربط داده و تلاش نکند تا به نفع خواست اکثریت، عقب نشینی کند، قافیه را خواهد باخت. شعارهای پر طمطراق «زمین رایگان»، «یارانه طلا»، «وام یک میلیارد تومانی» و افزایش حقوق کارمندان و کارگران نتوانست اقبال مردم را به خود جلب کند. شاید عمده علت هم همین باشد که دیگر مردم هم فهمیده اند که گشایش اقتصادی، تنها در پرتو حل معضلات بین المللی است که امکان تحقق، خواهد یافت و جامعه سیگنالی مبنی بر حل این معضل از طرف نمایندگان اصولگرایی، دریافت نمیکرد، همزمان، تحریمیها به توانمندی یا به رسمیت شناختن اختیارات قانونی نماینده جریان اصلاحطلبی برای حل ابربحرانها هم امیدی نداشتند.
به نظر میرسد که جریان اصولگرایی، حال به خوبی میداند که اکثریت جامعه چه میخواهد، از میزان پایگاه اجتماعی خود هم به خوبی آگاه است، اما قادر به سازماندهی ارکان حزبی خود، در جلب آرا خاکستری نیست. رهیافت خواسته یا ناخواسته برای این جریان، تقسیم شدن به دو بلوک میانه رو و تندرو است. طبعا بخش تندرو با همین دست فرمان ادامه خواهد داد. آنان به دنبال روزنهای هستند تا با فعال نگه داشتن سیاست خالص سازی، در انتخابهای بی رقیب برنده شوند. اما بخش میانه رو دیگر نمیتواند با غلطیدن بر روی بلوک تندرو، تمام داشتههای خود را هم بر باد داده و تازه در آستانه خطر حذف از سوی همین بلوک تندرو هم قرار بگیرد. بلوک میانه رو برای نفوذ به درون بخش خاکستری، باید از بخشی از بدنه اجتماعی سنتی خود گذر کرده و یا حتی آن را به بخش تندرو واگذار کرده و با اتخاذ مواضعی شفاف و در عین حال میانه، از بدنه اجتماعی اصلاح طلبان و آرا خاکستری یارکشی کند. اما لازمه چنین کاری مرزبندی دقیق با بلوک تندرو و کلیت نظام است. تا نظام سیاسی هم به عنوان نهادی فراگیر و نه انحصارگرا دیده شود که احزاب در زیر چتر آن به شکلی برابر رقابت میکنند.
این انتخابات نشان داد که طیف میانه، اگرچه در بیان، در کنار تندروها قرار گرفت، اما در عمل، آنها ترجیح دادند تا در گوشهای نشسته و شاهد مبارزه دو طرف باشند. گواه این مدعا هم اینکه در جریان مبارزات انتخاباتی، تقریبا تمامی شخصیتهای بزرگ و یا به قول خودشان "چناران" تنها به دادن بیانیه حزبی و جریانی اکتفا کردند و به شکل فردی، هیچ کدام، از در حمایت از نماینده جریان خود بر نیامدند. گویی که بدشان هم نمیآمد که رقیب به جای آنان پیروز باشد. بعدا این بازی کی بود؟ کی بود؟ تا دیر زمان نمیتواند ادامه یابد. یاران حاشیه، مجبورند به متن آیند و تکلیف خود را روشن کنند.
در واقع تنها دو راه، پیش پای آنهاست؛ یا یکی یکی توسط تندروها حذف شوند یا خود نقشی تازه، در انداخته و با به حاشیه راندن تندروها، زمین بازی را در اختیار بگیرند. لازمه بازگشت قدرتمند آنها، یک شیفت پارادایم و ایجاد گفتمانی تازه است تا در بخش نسبتا سنتی و بخشهای مذهبیتر جامعه، بتوانند پایگاه خود را باز تعریف کنند. آنان نیاز دارند تا تغییرات نسلی را ببینند و پارادایم نوین خود را بر همین اساس پی ریزی کنند. از سویی دیگر هم، بخشهای متعصبتر جامعه را، برای همراهی با خود اقناع سازند. آنان لازم دارند تا رودربایستی با جریان تندرو را کنار گذاشته تا مختصات جدید اندیشه ورزی و کنشگری خود را دقیق مشخص کنند تا بتوانند از وزن خود در بازه انتخابات نیز مطمئن باشند وگرنه با رویه حاضر، آنان مجبورند در سایه تندروها، کشور را به ته پرتگاه هدایت کنند.