فوتبال و هواداران هیجانی و پرشورش امروزه بخشی از کنشهای اجتماعی هر کشور هستند و بعضا بر سیاست نیز تاثیرگذارند. مدیران سیاسی بدشان نمیآید هوادان فوتبالی یکصدا نامشان را در ورزشگاهها فریاد بزنند و اگر برعکس مدیری مورد توهین هواداران قرار گیرد اوقاتش تلخ میشود.
دیر زمانی پیش قدرت هواداران در فوتبال در کشورهای پیشرفته بالاگرفت و کم کم به جای هواداری به تصمیمسازی پرداختند. بر تصمیمات کادر فنی اثر میگذاشتند و حتی خریدهای فصل را جهت میدادند. در وسط بازی آنچنان بازیکنی را تحت فشار قرار میدادند و یا نام بازیکن دیگری را آنقدر فریاد میزدند تا مربی مجبور میشد به نظرشان تن دهد. فرجام این پدیده شوم، فوتبال را به سمت درهای وحشتناک میبرد تا این که مربیان بزرگی پیداشدند و در برابر شورش هواداری ایستادند و کار خودشان را کردند. در ابتدای کار از تیغ فحش و ناسزاها در امان نبودند، اما وقتی نتیجه گرفتند هواداران در ابتدا در برابر تصمیماتشان سکوت و پس از آن همراه شدند و فتنه هواداری رفع شد.
گروههای سیاسی که در جبهه اصولگرایی تعریف میشوند دچار بحران هواداری شدهاند و به علت نبود یک سرمربی قوی، مسابقات را یکی یکی به حریف واگذار میکنند. سرمربی قوی گاه یک بازیکن بدون اشکال خوب که هواداران یکصدا برایش هورا میکشند را روی نیمکت مینشاند و بازیکنی که در شرایط فعلی نجاتدهنده تیم است را به میدان میفرستد. این منطق تمامی سازماندهیهای ورزشی و غیر ورزشی است. مگر نه این است که مهم برنده شدن تیم است، پس سرمربی تشخیص میدهد چه کسی بازی کند نه هواداران. سرمربی باید قاطعانه تصمیم بگیرد و جای این سرمربی در اردوگاه اصولگرایی خالی است مخصوصا که بازیکنانش همه تکلیفگرا هستند.
در اردوگاه متقابل این موضوع حل شده است. تعارف ندارند. ناگهان عارف را از زمین بیرون میکشند و روحانی را با کمترین سطح اقبال مردمی به میدانمیآورند و پیروز میشوند. در جبهه اصولگرایی هم باید تعارف را کنار گذاشت. نباید اجازه داد شور و هیاهوی عدهای جوان خام پیکره کهنسال تجربه و پختگی را متهم به قیم مآبی کرده و ساز خودش را برای کشور کوک کند. نه این که لازم باشد یک نفر حقیقی وظیفه سرمربیگری را ایفا کند بلکه باید سیستم حزبی و یا یک تشکیلات قوی آنچنان منسجم باشد که اگر در لحظه آخر تصمیم به تعویض راهبردی گرفت بازیکن حاضر در میدان نگوید من میخواهم بازی کنم و بیرون نخواهم آمد!