عبدالجواد موسوی نوشت: «مگر من زنده ام؟ مگر این سینما زنده است؟ جواب این مردنها را کی میدهد؟ آیا سینما همینی است که هست؟ مردهایی که به جای زنها میرقصند؟». این حرفهای مسعود کیمیایی است. حرفهایی به بهانه نخستین سالمرگ دوستش داریوش مهرجویی. دوستی که سال گذشته در چنین روزهایی به همراه وحیده محمدی فر سلاخی شد و تا به امروز وضعیت پرونده اش روشن نیست.
حرفهای کیمیایی اگرچه به بهانه قتل دوست و همسر دوستش بیان شده، اما تلختر از یک سوگنامه معمولی است. فقدان بزرگی هم، چون از دست دادن داریوش مهرجویی تلخ و غمبار است منتهی به قول کیمیایی میتوان هر وقت دلتنگ مهرجویی شدید سری به فیلم هایش بزنید، اما برای فرهنگ و هنری که جلوی چشم همه ما دارد سلاخی میشود چه میتوان کرد؟ خواهش میکنم این حرفها را با گوش سیاست نشنوید.
منظورم این نیست که دولت رئیسی سینما را به این وضع رسانده و خزاعی یک تنه مقصر همه بلاهایی است که بر سر سینما آمده. فاجعه عمیقتر از این حرف هاست. اگر سخن فقط بر سر سیاستهای یک دولت بود که میتوانستیم بگوییم دوران آن دولت به سر آمد و حالا وقت نجات فرهنگ و هنر است، اما چون نیک بنگرید داستان از جای دیگری شروع شد. از وقتی که آدمهای کوتوله بر مسند مدیریت فرهنگی تکیه زدند. اصلا چرا راه دور برویم؟ درست از وقتی که کوتولهها زمامدار امور شدند. از همان روز زوال همه چیز شروع شد. به قول فروغ فرخزاد: در سرزمین قد کوتاهان/ معیارهای سنجش/ همیشه بر مدار صفر سفر کرده اند. ما سال هاست توقعاتمان از همه چیز و همه کس پایین آمده. ربطی به سینما هم صرفا ندارد.
زندگی انسان امروز یک امر به هم پیوسته است. نمیتوانید در اقتصاد فشل باشید، اما در اخلاق حرف اول را بزنید. نمیتوانید در اخلاق سست و ضعیف باشید، اما در ورزش سرآمد همگان باشید. ممکن است استثناهایی هم وجود داشته باشند، اما در کلیت همه چیز به همه چیز ربط دارد. همین امروز در فضای مجازی گزیدهای از بازی تیم ملی ایران و آلمان را در جام جهانی میدیدم. زیر فیلم نوشته شده بود چه بازیای کردیم و چه توقعی داشتیم از تیم ملی مان. رسما فکر میکردیم میتوانیم آلمان را ببریم، اما امروز به تساوی در مقابل فلان تیم درجه دوم آسیایی مینازیم. خوب که فکر کردم دیدم آن سالها و روزها نه تنها قد و قامت فوتبالیست هایمان که قد و قامت سیاستمداران و سینماگران و شاعران و نویسندگانمان هم بلندتر بود. نشریات آبرومندتری هم داشتیم. تلویزیون بهتری هم داشتیم.
منتقدان جدی تری هم. این درست که دیگر جهان آن جهان کهن نیست و در ینگه دنیا هم معیارهای سنجش بر مدار صفر سفر میکنند و کار به دست دلقکهایی مثل ترامپ و بایدن افتاده که این دلقک آخری حتی ضبط قوه ماسکه هم نمیتواند کرد و سینمای هالیوود هم دیگر شکوه گذشته اش را ندارد و… قس علیهذا، اما از آن جایی که ما جهان سوم محسوب میشویم و یا جزو کشورهای توسعه نیافته، مصیبت هایمان هم رقت بار ترند.
یعنی در فرهنگ به جایی میرسیم که بعد از قریب به نیم قرن از انقلابی که آن را فرهنگی میخوانیم همه افتخار مدیران و مطبوعه ارزشی مان به فروش بالای فیلمهایی است که نسخه چندم فیلمفارسیهای آبگوشتی محسوب میشوند. فقط با این تفاوت که به قول مسعود کیمیایی: در این سینما مردان به جای زنان میرقصند! و تازه صد رحمت به فیلمفارسی که در متدانیترین شکلش دست کم مروج اخلاق و مروت و فتوت بود و حتی بعضی از بازیگرانش به جوانمردی و کرامت و بزرگی شهره بودند.
اگر قرار باشد سینمای یک سرزمین معرف آن جغرافیا باشد یکی به من بگوید این سینمایی که مردان به جای زنان میرقصند و حرفهای بی نمک میزنند و زنان در آن عشوه شتری میآیند و غمزه میفروشند، آیینه کدام سرزمین است؟ سرزمینی کهن با تاریخی چند هزار ساله؟ یا کشوری انقلابی با ارزشهای دینی؟ اصلا یکی از همین فیلمها را بگذاریم کنار معروفترین فیلم فارسیهای آن زمان. مثلا کنار گنج قارون و یا کوچه مردها.
حقیقتا کدام یک شریف ترند؟ و اگر قرار باشد کسی از روی همان فیلمها و این فیلمها ما را قضاوت کند درباره ما چه خواهد گفت؟ خواهد گفت اینها پار جوجه بوده اند و امسال تخم مرغ شده اند و یا خواهد گفت توانسته اند انقلابی فرهنگی به پا کنند و خودشان را از قر و قمبیل و آواز و بشکن و بالا بنداز به یک سینمای آبرومند برسانند؟ الغرض، این روضهها را خواندم که بگویم حقیقتا اوضاع و احوال خوبی نداریم. میتوانیم کماکان شعار بدهیم و به من آنم که رستم بود پهلوان دلخوش باشیم، اما این راه که میرویم بی تردید سر از ترکستان درخواهد آورد؛ و مگر در نیاورده؟ ما مدت هاست با همه چیز شوخی میکنیم؛ و بیشتر از هرچیزی با فرهنگ. این که کتابهای آیت الله طالقانی سر از پیاده رو در میآورند و یا تابلوهای موزههای این مملکت به یغما میروند یعنی رسما گله را سپرده ایم به دزدان. آن هم نه دزد با چراغ که فقط کالای گزیده میبرد بلکه دزدانی که با نورافکن آمده اند. با تجهیزات کامل. با نورافکن و بولدزر و جره ثقیل و دینامیت و اره برقی. با سلاح تزویر که برندهترین سلاح هاست در روزگار ما؛ و تازه نیامده اند به قصد دزدی. آمده اند به قصد ایلغار؛ و تو چه میدانی ایلغار چیست؟