آفتابنیوز : آفتاب: نوابغ تاریخ، هرکدام در نوع خودشان عجیبوغریب هستند. ذهن مشاهیر علومی مانند ریاضی و فیزیک یا کمی آن طرفتر؛ دنیای سیاست یا عالم ادبیات هم معمولا شبیه آدمهای عادی نیستند. سرزمین هنر و به ویژه موسیقی هم پر از چنین عجایبی است. غول موسیقی دنیا، لودویگ فان بتهوون هم از این قاعده مستثنی نیست و رفتارهای دیوانهوارش به راستی درخور جایگاهش است. بخشهایی از این گزارش خواندنی دانستنیها را در ادامه میخوانید.
شاید رفتارهای عجیبوغریبش کمی به استادش موتزارت رفته باشد؛ مردی که در اوج قله موسیقی با آن همه جلال و شکوه همیشه با شوخیها و لودگیهای بیادبانهاش اگرچه همه را به خنده میانداخت ولی ابهت و احترام خودش را میشکست و باعث میشد او را دست کم بگیرند. آخر هم خودش را جوانمرگ کرد.
بتهوون با اینکه به اندازه استادش و شاید بیشتر از او غیرعادی بود ولی دیوانگیهایش از جنس موتزارت نبود. بتهوون در نقطه مقابل موتزارت قرار داشت. برخلاف موتزارت که بسیار دوستداشتنی و زیادی خونگرم بود بتهوون مردی عبوس و بداخلاق، دمدمی مزاج و یک دنده بود که هیچ کس رغبت نمیکرد با او دمخور شود و اینها همه در حالی است که قلب لودویگ سخت مهربان بود....
بتهوون فقط یکی است بیاحترامیهایش گاهی مستقیما متوجه درباریان بلندپایه و حتی شخص شاه میشد. بر خلاف رسم اجتناب ناپذیر و حساس آن زمان مبنی بر ادایاحترام کردن به بزرگان، بتهوون نه تنها به کسی تعظیم نمیکرد بلکه بدون کوچکترین توجهی از کنار اشراف و خانواده شاه رد میشد و میرفت.یکبار وقتی ملکه در مقابل او دستش را دراز کرد بتهوون نه تنها دست او را نبوسید بلکه در حضور همه به شکلی توهینآمیز در چشمان او خیره شد. یک بار دیگر هم با آرامش تمام به چند تن از وزرای دربار که محترمانه از او خواستند قطعهای برایشان اجرا کند گفت:«نه. نمیشود. الان حوصله ندارم!» و همه آنها را سنگ روی یخ کرد.
حتی استاد، به لیخنوفسکی ؛ یکی از شاهزادگانی که به شدت از او حمایت میکرد هم مرحمتی نداشت.یک دفعه به او گفته بود: «هزار شاهزاده بیمصرف مثل تو در جهان ریخته است ولی بتهوون فقط یکی است!»(البته چندان هم بیراه نگفت چون امروز ما تنها به واسطه بتهوون ممکن است نامی از آن شاهزاده فراموش شده ببریم!)
بسیاری، به ویژه شاهزادهها و زنان درباری که زیاد چیزی از موسیقی سرشان نمیشد سایهاش را با تیر میزدند.میگفتند بتهوون جایگاهش را نمیشناسد و اصلا مطیع نیست. البته بتهوون جایگاهش را به خوبیمیشناخت فقط با آنچه آنها در ذهن داشتند بسیار متفاوت بود....
یک بار پیش از اجرای موسیقی وقتی با کارهای احمقانهاش دربار را به هم ریخته بود و چند نفر پشت سر هم از او به پادشاه گله کردند پادشاه او را خواست. بتهوون نزد او رفت و نشست. پادشاه گفت: «آقای بتهوون ما کاملا از نبوغ شما در موسیقی و جایگاهتان باخبریم ولی شما اجازه ندارید هر کاری خواستید بکنید. من از دست شما به چند نفر باید جواب بدهم؟ همه جا را به هم ریختهاید. این چه کارهایی است که میکنید؟ افراد ما که دلقک شما نیستند. از رفتارهایتان خجالت بکشید. شما دیوانهاید!» میگویند در تمام مدتی که پاشاه صحبت میکرد بتهوون در افکار خودش غرق بود و وقتی هم صحبتهای شاه تمام شد، بلند شد و بیآنکه نگاهی به او بیندازد رفت!
او دیوانه است پس از این که برادرش، کارل مرد، بتهوون دورهای چند ساله از عمرش را درگیر دعوای قضایی با یوهانا، همسر برادرش بود تا در دادگاه ثابت کند او صلاحیت مراقبت از برادرزادهاش را ندارد و کفالت فرزند را خودش برعهده بگیرد. البته بتهوون از این کار نیت خیری داشت ولی با بیادبانهترین لحن به یوهانا تهمت میزد و الفاظ رکیکی درباره او به کار میبرد. در مودبانهترین حالت او را «ملکه شب» میخواند!...
در روابط عاشقانهاش هم وضعیت بهتر نبود. اخلاق تند و خشناش پایان تلخی برای تمام روابطش رقم میزد. خودش یک بار در جمعی گفته بود هیچ کدام از روابطش بیش از هفت ماه ادامه نیافت. او ماگدانه ویلمان؛ یکی از خوانندگان اپرای دربار را خیلی دوست داشت و مدتها به دنبال او بود ولی وقتی از او خواستگاری کرد جواب رد شنید. ویلمان درباره بتهوون به یکی از دوستانش گفته بود: «مردی بسیار زشت و تقریبا دیوانه است.»
حتی بسیاری از موسیقیدانان دربار و زیردستانش هم به دلیل بینظمیها و رفتارهای غیرمنتظرهاش از او ناراضی بودند. شوپانستیگ، رهبر ویولونیستهای دربار از دست کارهای او به ستوه آمده بود و چندین بار برای شکایت از او شخصا نزد شاه رفته بود.
کلکسیونی از بیماریها قد بتهوون به 162 سانتیمتر هم نمیرسید؛ البته کوتاهی قد بین تمام موسیقیدانان مشهور مسری است. در بدن بتهوون کلکسیونی از بیماریها وجود داشت.لودویگ به بیماری سفلیس دچار بود.گفته میشود او مبتلا به دیابت هم بود. همچنین در تمام عمرش از یبوست مزمنی رنج می برد که بهطور متناوب جای خودش را به اسهال، تیفوس و آسیت شکم (باد آوردگی شکم) میداد. وقتی 30ساله بود متوجه شد که گوشهایش کم شنوا شده است و در عرض 20 سال کاملا ناشنوا شد و به جان پیانوها افتاد. در آخر هم به خاطر مسمومیت و ازدیاد سرب در خونش مرد که کسی نمیداند از کجا آمده بود.
مردی بسیار ژولیده و شلخته بود. موقع اصلاح، همیشه صورتش را میبرید.خندههای وحشتناکی داشت به طوری که در جمع وقتی میخندید همه از تعجب ساکت میشدند. از بوی بدش همه متوجه میشدند که علاقه چندانی به حمام رفتن ندارد. موهای نامرتبش را اصلا شانه نمیکرد. لباسهایش هم همیشه کثیف بود. دائما دستش به چیزهای مختلف میخورد و آنها را به زمین میانداخت... علاقه بتهوون به شوخی های فیزیکی ! هم در این گزارش مورد اشاره قرار گرفته است.
با تمام خل بازیهایش.. با تمام خل بازیهایش در عالم موسیقی؛ آنچه حرفه اوست حرف اول و آخر را میزند. تمام موسیقیدانان معاصری که با بیرحمانهترین شکل به نقد تاریخ موسیقی پرداختهاند و به بزرگترین قدرتها، حتی موتزارت حمله کردهاند و با غروری پوچ خود را برتر از آنها نامیدهاند، به خود جرأت ندادهاند بهسراغ بتهوون بروند. قطعاتی که بتهوون نوشته او را به جایگاهی دست نیافتنی رسانده است. بتهوون یگانه تاریخ موسیقی است حتی اگر روی زمین تف کند!
بتهوون تک بود .در اثارش عظمت خدا رو میشه حس کرد!!
عادلانه و منصفانه دارم میگم دوستان موتزارت عزیز رو هیچ وقت نمیشه با بتهوون عزیز مقایسه کرد چون مسلما موتزارت 10 پله بالاتر از بتهوونه...
من خودم طرفدارم بتهوونم!!!! ولی این حرف رو عادلانه میزنم:
موتزارت فقط یکی بود ودیگه تکرار نمیشه.به معنای دقیق کلمه نابغه بود...........