کد خبر: ۱۶۸۴۱
تاریخ انتشار : ۱۲ مهر ۱۳۸۴ - ۱۳:۱۶

راز استقبال تماشاگران از فيلمهاي ترسناک

آفتاب‌‌نیوز : سينماي دلهره به رغم شباهت هاي عجيبي که به ژانر وحشت دارد، اما خود مقوله اي ديگر است. آخرين کار وس کريون، «چشم قرمز» نام دارد که مربوط به همين ژانر است و مبالغه نيست اگر اين فيلم او را داراي منطقي بسيار بيشتر از آثار معروف وي که در ژانر وحشت ساخته شده اند، بدانيم.

به اين دليل که تماشاگر ايراني وس کريون را عمدتا با فيلمهاي بسيار ترسناک مي شناسد که کاراکتر آن همان فردي کروگر ملعون بود؛ سري توليداتي که با فيلم «کابوس خيابان الم» آغاز شد.

هر چند کريون در ژانرهاي ديگر نيز يکي 2فيلم قابل طرح نيز دارد، اما چندگانه هاي فردي کروگر که عمده آنها به وسيله کريون ساخته مي شد، او را کارگردان آثار متعلق به سينماي وحشت شناسانده است.

فرض کنيد قرار است براي انجام کار بسيار مهمي به سفر برويد و آنقدر فرصت شما کم است که حق انتخاب وسيله سفر نداريد. طبيعي است ناگزير بايد سفر هوايي را انتخاب کنيد، در حالي که به دليل ترس از هواپيما هرگز سفر هوايي را تجربه نکرده ايد.

خب ، شما از ابتداي خريد بليت تا هنگام حضور در سالن انتظار و سپس سوار شدن به هواپيما چيزي نمانده که قبض روح شويد. حالا هواپيما به انتهاي باند مي رود و پس از تيک آف بلند مي شود.

شما نيز آماده ايد به آن دنيا منتقل شويد، اما يکهو مسافر بغل دستي تان سر صحبت را باز مي کند و به شما آرامش مي دهد تا آن حد که شما کمي از دلهره تان کم مي شود؛ اما لحظه اي نمي گذرد که در دست همين مسافر بغل دستي آرامش دهنده شيئي مي بينيد که متعلق به پدرتان است.

کمي دقت مي کنيد و مطمئن مي شويد اين شي متعلق به پدر شماست، بنابراين در حول و ولا هستيد که آرامش دهنده، بسيار متين به شما مي گويد: بابا جان شما زير پاي ما (که البته فاصله فراواني نيز در آن موجود است) در دستان گروه تبهکاري ما اسير است و اگر کاري که مي خواهم انجام ندهيد پدرتان از اين دنيا مرخص خواهد شد...

خب بلافاصله آن دلهره اولي مربوط به ترس از پرواز دوباره با شدتي بيشتر به سراغتان مي آيد و بعد هم اين خبر ناگوار که به ترس از پرواز اضافه مي شود، سرجمع شما را تا مرز سکته هدايت مي کند.

ولي خب شانس مي آوريد و يکباره به اين نتيجه مي رسيد که مسووليت خطيري متوجه شماست و نبايد خود را ببازيد. بايد زودتر فکرتان را به کار اندازيد، اما چه مي شود کرد که بغل دستي تان از آن آدمهاي کله خراب زرنگ است و شما داخل يک قوطي شيک و در دل آسمان هستيد و تصميم گيري عاقلانه کار راحتي نيست.

چشم قرمز همين قصه را روايت مي کند. راشل مک آدامز که در هتل آتلانتيک ميامي کار مي کند، با يک مرخصي اضطراري به دالاس مي رود و در مراسم تدفين مادربزرگش شرکت مي کند و هر چه سريع تر بايد به ميامي برگردد.

در هواپيما مسافر بغل دستي اش سيليان مورفي به او ثابت مي کند که پدرش در چنگال گروهي تبهکار اسير است و اگر وي همکاري نکند، او را خواهند کشت.

مورفي از آدامز مي خواهد ترتيب ورود او را به هتل بدهد تا شخصي ميلياردر که مورد نظر گروه تبهکاري است، توسط وي کشته شود.

اين تمام زيربناي داستان چشم قرمز و انگاره هاي اصلي موجود در داستان براي پي ريزي پيشامدهاي بعدي است ؛ اتفاقاتي که دست بر قضا اين بار در محيطي خاص شروع مي شود، داخل هواپيمايي که پر از مسافر است و قدرت مانور از سوي هر 2طرف محدود.

نه مورفي مي تواند با وجود داشتن برگهاي برنده ، خود را پيروز بداند و نه مک آدامز که ديگر به خود آمده ، پيش باخته صرف است.


تعليق در ذات

ابتدا به ساکن ، تمام توجه بيننده مشغول مک آدامز است که چگونه با ترس از ارتفاع و پرواز کنار مي آيد. در هواپيما و پس از دقايقي که از پرواز مي گذرد تماشاگر کم کم با کاراکتر بغل دستي مک آدامز آشنا مي شود.

سيليان مورفي که هر چه قبلا از او ديده ايم فيلمهايي بوده اند که اين جوان ، نقش پسري سر به راه و آقا را داشته است و در تعدادي ديگر، جواني با خصوصيات عام.

ضمن اين که ظاهر او در چشم قرمز، تيپيکالي شيک و قابل قبول است.

شروع صحبت آن دو با يکديگر و نقش مورفي در آرامش دادن به مک آدامز براي اين که ترس او محو شود، اين فکر را به وجود مي آورد که چشم قرمز فيلمي عاشقانه خواهد بود.

اما 20دقيقه که از فيلم مي گذرد تماشاگر به اين قصه نازل وس کريون پي مي برد که با وجود پيشينه مورفي ، او بدمن ماجرا خواهد بود.

قصه اي که کارل السورت نوشته است ، بيش از آن که تعليق تزريق شده داشته و به اين سبب مستوجب تشويق باشد، تعليق در ذات دارد و علت واضح است.

هواپيمايي در آسمان و يک تروريست داخل آن که 2کار دارد؛ قتلي را سبب شود که زير پاي آنها رخ دهد و طي آن برايان کاکس ، پدر راشل مک آدامزي که در هتل مشهور آتلانتيک در ميامي کار مي کند و ديگر به راه انداختن آتش بازي و اين که بمبهاي کار گذاشته شده در هواپيما کمي تا قسمتي بترکند؛ هرچند معلوم نيست اين فکر لافي بزرگ نباشد و اصلا خيالپردازي مک آدامز و مسافران باشد.

اعلانات را بايد نديده نگرفت ، بويژه پيامي که روي آيينه کذايي هواپيما نگاشته شده است. اصلا همين که نام هواپيما به ميان مي آيد استرس دوچندان مي شود و همين طوري نيز براي يک پرواز عادي خطرات گوناگون جوي و طبيعي متصور است.

از اين رو قصه هاي نازل وس کريون در ابتداي فيلم و قصه کارل السورت ، شق القمر در ارائه تعليق نکرده است.


گرگم به هوا و قايم باشک

وقتي قهرمانان فيلمها در فيلمي با لوکيشن عادي بازي مي کنند، براي فرار از کانون خطر، محذوراتي ندارند؛ اما در هواپيما اوضاع مانند بودن در رستوران است.

مايکل کورلئونه در پدرخوانده ، گرفتار سالاتزو و آن سروان بدترکيب پليس است.

محيط بسته است اولين فکر که براي فرار از کانون خطر به ذهن مي رسد اين است : مي شود برم دستشويي؟! حالا لازم نيست همه مايکل باشند. در هر فيلمي اين گونه که کاراکتر موثري بخواهد از کانون خطر حتي براي يک دقيقه دور شود بايد همان جمله معروف را بگويد.

هواپيما نيز مانند همان رستوران است. اما دنبال هم کردن در رستوران و هواپيما با هم فرق دارد. صحنه هاي مربوط به سلام و تعارف در چشم قرمز و پر حرفي آنقدر زياد است که تماشاگر اگر هوس کند يک مشت توي مغز کريون و در اولويت مهمتر السورت بزند، شايد حق داشته باشد. در واقع 87دقيقه فيلم تنها در 15 دقيقه پاياني قابل تعريف است و پيش از اين؛ همه اش مقدمه چيني است و زمينه سازي.

هر چه باشد جمله بسيار معروف «موتور دوم» يا «موتور سوم». آتش گرفته در اين فيلم گفته نمي شود. اين بار دليل احتمالي براي ترکاندن هواپيما چيزي است که در خود هواپيما وجود ندارد. فتيله و چاشني اصلي 40هزار پا با بدنه پرنده آهنين فاصله دارند.

بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پربحث ترین عناوین
پرطرفدار ترین عناوین